ღ
📜 #حــدیثامـــروز
💚 پيامبر خدا (ص) :
خداوند متعال دوست دارد وقتى
بندهاش نزد برادران خود مىرود
با هيئتى آمــاده و آراســته بــرود.
@faghatkhoda1397
#حڪـایــت
🔰 بهلول و طعام خلیفہ
🍲آورده اند که هارون الرشید سفره طعامے براے بهلول فرستاد. خادم خلیفہ طعام را نزد بهلول آورد و پیش او گذاشت و گفت این طعام مخصوص خلیفہ است و براے تو فرستاده است تا بخورے.
🐕 بهلول طعام را پیش سگے که در آن خرابہ بود گذاشت.
❓خادم بانگ به او زد که چرا طعام خلیفہ را پیش سگ گذاردے؟
👌بهلول گفت:
دم مزن اگر سگ بشنود این طعام از آن خلیفہ است او هم نخواهد خورد.
@faghatkhoda1397
#پندانه
🌷شیخ رجبعلی خیاط:
💠اگر چشم برای خدا ڪارڪند
👈عین الله میشود
💠اگر گوش برای خداڪارڪند
👈اذن الله میشود
💠اگر دست برای خدا ڪارڪند
👈ید الله میشود
💠تا میرسد به قلب
👈ڪه جای خدا میشود
@faghatkhoda1397
#داستان
📚چرا ما دعا میکنیم؟
در حالی که خداوند از خواسته های ما آگاه است و اگر سکوت هم کنیم او همه را میداند.
پاسخ آقای دکتر الهی قمشه ای:
دعا بسیج نیروهای درونی ما است، تا بتوانیم آرمانی را که در ذهن داریم مشخص و روشن دنبال کنیم و در این کار از حق و حقیقت که همان خداست یاری میگیریم... یک قانون فیزیکی ميگه که:
هر ذره در حال ساطع کردن مدام انرژي به سمت مشخصی است.
انرژی بدن من و شما قابل هدایت به یک سمت مشخص است.
اگر به چیز مشخصی فکر کنیم انرژی ما به سمت اون چیز مشخص میره..
نکتهٔ جالبش اینه که من به محض اینکه به شخص خاصی هر جای دنیا که فکر کنم انرژی های من بلافاصله به سمت اون حرکت می کنه و بلافاصله به او میرسد بدون سپری شدن زمان.
در فیزیک به این میگن "جهش کوانتومی".
یعنی انرژی ما از زمان عبور ميكند...
پس بهترین دعاها را به همدیگر بکنیم🌹
@faghatkhoda1397
#داستان
📚آب ریخته با کوزه نیاید
عبیدالله زیاد بسیار مکار بود و ضحاک قیس را میگفت تو شیخ قریش و زاهدی و مرتبه تو از عبیدالله زبیر بیشتر است. چرا به نام او خلق را دعوت کنی و به نام خود نمیکنی. ضحاک فریفته شد و با نام خود مردم را دعوت کرد.
مردم گفتند تو به نام زبیر از ما بیعت گرفتی و اکنون بیعت با خود میخواهی. تو بر چیزی نیستی.
او پشیمان شد و دوباره دعوت به نام زبیر کرد. اما سودی نداشت.
این مثل را در مورد هر چیزی که از دست رفته و دیگر جبران شدنی نیست به کار میبرند. و به شکلهای دیگری نیز استفاده شده و میشود. مانند:
آب ریخته جمع نگردد.
آب رفته به جوی بازنگردد.
@faghatkhoda1397
#حکایت
📚مجازیهای بی غیرت...
از زنهای متأهل و بی تعهد نسبت به شوهر فقط برای چند دقیقه صحبت با یه پسر ...
از مردهای متأهل بی غیرت و بی جنبه فقط برای چند دقیقه صحبت با دختر ...
از اَصل دادنهای قُلابی فقط و فقط برای حرف زدن با جنس مخالف...
از دختران سادهای که عکس پروفایلشون سوژهی کپی واسه پسرا شد...
از پسران ساده ودختر ندیده که حاضرن واسه چند دقیقه چت کردن با یه دختر...
شارژ که هیچ حتی پول تو جیبیشونم به قول خودشون هدیه کنن به...
از داداش و آبجی گفتنهای دروغی به هر کَس و ناکَس فقط برای نزدیک شدن به هم...
از بی حُرمت کردن اسم و مقام برادر...
از بی حُرمت کردن اسم و مقام خواهر...
از پخش شدن عکسای دخترای زیبایی که فقط بقیه میتونن باهاش یه پسر ساده رو خام کنن و به هر شِکلی که شده اونو به زانوش در بیارن...
از پستهای توهین آمیزی که به هر شهر و قومیتی و مجتهدی که فقط باعث خنداندن چند تا آدم ول و الاف شد...
پ.ن:
اینا رو گفتم واسه کسایی که هیچ موقع از حقایق فرار نکردن در فضای مجازی سرگرم هستین به اینجور آدما و شخصیتا برخورد کردین...
یه ذره به خودمون بیایم!
واقعا ارزشش رو داره ؟!
این حرفارو زدم نه که همه رو با یه چوب بزنم نه که بخوام به کسی توهین کنم فقط ناراحتی از بعضی
آدماست که خودشونو گم کردن
@faghatkhoda1397
✨﷽✨#حکایت
✅دعای مادر و زنده شدن فرزند جوان
✍آقای محمد حسین قمشهای در نجف اشرف به (ازگور گریخته مشهور بود )و خود در این رابطه می گفت در سن 18 سالگی در قمشه به مرض حصبه مبتلا شدم در ایام مریضی مقدار زیادی انگور خوردم و از این رو مرضم شدیدتر شد تا اینکه از دنیا رفتم در همان حال می دیدم که افراد حاضر در منزل گریه می کردند و مادرم آمد و به آنان گفت کسی به جنازه فرزندم دست نزند تا برگردم . دیدم قرانمجید را برداشت و به پشت بام رفت با تضرع و زاری به درگاه پروردگار متعال قرآن کریم و آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام را شفیع قرارداد.
پس از چند لحظهای روح به بدنم برگشت و چشمانم را باز کردم و با نگاه به اطرافیان دنبال مادرم میگشتم ولی او را بین آنها نمی دیدم از این رو به افراد حاضر در منزل گفتم به مادرم بگویید بیاید که خداوند مرا به آقا امام حسین علیه السلام بخشید. مادرم را خبر کردند وقتی مادرم آمد مسائلی را که اتفاق افتاده بود به او گفتم مبنی بر اینکه دونفر نورانی که لباس سفید بر تن داشتند نزد من آمدند و یکی از ایشان وقتی دست بر پایم کشید درد پایم راحت شد و دستش را به هر عضوی از بدن میگذاشت درد آنجا راحت می شد و یک دفعه دیدم تمام اهل خانه را که می گریند . و هر چه خواستم به ایشان بفهمانم که من راحت شدم نتوانستم تا اینکه آن دو نفر مرا در حالی که بسیار خوشحال بودم به بالا میبردند ولی در بین راه شخصی والامقام و نورانی آشکار شد و به آن دو فرمودند در اثر توسل مادرش ما سی سال عمر به او بخشیدیم او را برگردانید.
آنانیکه او را میشناختند و این داستان زندگی اش را از خودش شنیده بودند در سال سی ام منتظر رحلت او بودند و درست سر سی سال در نجف اشرف مرحوم شد
@faghatkhoda1397
◈
✍ #سخــــن_بــــزرگان
🌿 علّامـہ طبــاطبــائــی (ره) :
به هر اندازه که انسان به همسر خود
علاقه و محبت داشته باشد موجبات
رضای خــداوند و حضــور خدا را در
خانـۂ خود فراهم ڪرده است.
➮
@faghatkhoda1397
◈
✍ #سخــــن_بــــزرگان
🌷آیت الله پهـــــلوانی(ره):
🍁با علمای #عامل مجالست خود
را ترک نکنید چرا که اگر گفتار آنها
شما را رهبر نشود عملـشان شما را
رهبری ڪند.
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥
🔹نڪته ها از گفــته ها
🎤 اســـتاد فـاطمـــےنیـا
🔹موضوع: حاضر جوابی!
@faghatkhoda1397
#حڪـایــت
🔰داستان پندآموز پیرمرد فقیر و سگ گرسنه
🔶 یک پیرمرد کارگر که تقریباً ۵۰ سال داشت در یک گوشه ای از شهر زندگی میکرد. روزگار این مرد بیچاره چندان خوب نبود مرد بیچاره روز میرفت کار میکرد روزانه هر اندازه که کار میکرد شب همان را غذا با خود می آورد حتی بعضی روز ها نمیتوانست نفقه خانواده خودش را تأمین کند و شب را گرسنه صبح میکرد.
🔷 یک روز این پیر مرد تا شام کار میکند. شام هنگام در راه برگشت به خانه سه دانه نان از نانوائی با خود گرفت. در وسط راه ناگهان صدای فریاد سگی را میشنود. دلش آرام نمیگیرد میرود میبیند که در یک خرابه یک سک با چند تا توله خود خوابیده از گرسنگی حال حرکت در جانش نمانده بود. دلش برای سگ و توله هایش سوخت،
🍪 مرد از نانی که برای خانواده خود گرفته بود یک دانه اش را پیش سگ انداخت، سگ با خوردن این نان یک کم حرکت پیدا کرد. مرد نان دومی را نیز به سگ داد و بالاخره با یک نان به خانه برگشت.
🔶 بعد از گذشت چند روز این مرد چنان سرمایه دار شد که صاحب چند تا دکان در آن شهر شد مردم از این کار متحیر بودند.
🔷 خود مرد همچنان حیران بود که چطور به یک باره رحمت خدا بر او نازل گشت؟
بعد از فکر های زیاد دریافت که این همه ثروت نتیجه همان روزی بود که به سگ رحم کرده بود.
@faghatkhoda1397
💥
#تــݪنگــــرامــروز
ﺷﮏ ﻧﮑﻦ! ﺩﺭﺳﺖ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ #ﺁﺧﺮ
ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺗﻮﻛﻞ ﻭ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ تاریکی
ﻧﻮﺭی ﻧﻤﺎﻳﺎﻥ میشود ﻣﻌـﺠﺰﻩ ﺍی
ﺭﺥ میدهد و ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﻴﺮﺳﺪ!
👈 #هیچوقتناامیدنباشیم
@faghatkhoda1397