❤️(ردّپا)
✍#داستانی_زیبا
🔷 شبي مردي در رؤيا بود. او در خواب ديد كه با معبودش در طول ساحل قدم ميزند، و در پهنهی آسمان صحنه هائي از زندگيش آشكار ميشود.
در هر صحنه، او متوجه شد دو اثر ردپا بر روي ماسهها هستند. يكي متعلق به او وديگري از آن معبودش. زماني يك صحنه از زندگي گذشته اش را ديد. اوبه ردپاها در روي ماسه نگاه كرد.
🔸متوجه شد در بعضي مواقع در طول مسير زندگيش، فقط يك ردپا وجود دارد. اوهمچنين متوجه شد كه اين اتفاق در مواقعي رخ ميدهد كه در زندگيش افت كرده و غمگين و افسرده است، اين موضوع او را واقعاً پريشان كرد.
او از معبودش سؤال كرد: "بار خدايا تو گقته بودي كه مصمّمي مرا حمايت كني و با من در طول راه زندگي قدم برميداري اما من متوجه شدم در مواقعي كه در زندگيم آشفتهام، فقط اثر يك ردپا وجود دارد. من نميفهمم چرا من وقتي به تو نيازدارم تو مرا ترك ميكني؟
🔹معبودش پاسخ داد: "عزيزم، آفریدهی عزيز من، من ترا دوست دارم و هرگز ترا ترك نخواهم كرد. در مواقعي كه رنجي را تحمل ميكني، زمانيكه تو فقط اثر يك ردپا را ميبيني، آن همان وقتيست كه من تو را روي شانه هايم حمل ميكنم."
@faghatkhoda1397
✨
✅ دعای مادر و زنده شدن فرزند جوان
✍ آقای محمد حسین قمشهای در نجف اشرف به (ازگور گریخته مشهور بود ) و خود در این رابطه می گفت در سن 18 سالگی در قمشه به مرض حصبه مبتلا شدم در ایام مریضی مقدار زیادی انگور خوردم و از این رو مرضم شدیدتر شد تا اینکه از دنیا رفتم در همان حال می دیدم که افراد حاضر در منزل گریه می کردند و مادرم آمد و به آنان گفت کسی به جنازه فرزندم دست نزند تا برگردم . دیدم قرانمجید را برداشت و به پشت بام رفت با تضرع و زاری به درگاه پروردگار متعال قرآن کریم و آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام را شفیع قرارداد.
پس از چند لحظهای روح به بدنم برگشت و چشمانم را باز کردم و با نگاه به اطرافیان دنبال مادرم میگشتم ولی او را بین آنها نمی دیدم از این رو به افراد حاضر در منزل گفتم به مادرم بگویید بیاید که خداوند مرا به آقا امام حسین علیه السلام بخشید. مادرم را خبر کردند وقتی مادرم آمد مسائلی را که اتفاق افتاده بود به او گفتم مبنی بر اینکه دونفر نورانی که لباس سفید بر تن داشتند نزد من آمدند و یکی از ایشان وقتی دست بر پایم کشید درد پایم راحت شد و دستش را به هر عضوی از بدن میگذاشت درد آنجا راحت می شد و یک دفعه دیدم تمام اهل خانه را که می گریند . و هر چه خواستم به ایشان بفهمانم که من راحت شدم نتوانستم تا اینکه آن دو نفر مرا در حالی که بسیار خوشحال بودم به بالا میبردند ولی در بین راه شخصی والامقام و نورانی آشکار شد و به آن دو فرمودند در اثر توسل مادرش ما سی سال عمر به او بخشیدیم او را برگردانید.
آنانیکه او را میشناختند و این داستان زندگی اش را از خودش شنیده بودند در سال سی ام منتظر رحلت او بودند و درست سر سی سال در نجف اشرف مرحوم شد .
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
🌹از کجا بدانیم متکبر یا حسود یا طمع کار هستیم؟
✍ اگر کسی اشتباه کرد و از ما عذرخواهی کرد و ما نتوانستیم او را ببخشیم، یا اگر از معذرت خواهی کسی خوشحال شدیم و در خود احساس ناراحتی از خرد شدن کسی در برابر خود نکردیم، دچار بیماری خانمان سوز تکبر هستیم.
اگر نتوانستیم به دیگران سلام دهیم و منتظر ماندیم به ما سلام دهند ، دچار تکبر هستیم.
اگر مجلسی رفتیم و دوست داشتیم دیگران به پای ما برخیزند، و در صدر مجلس دنبال مکان نشستن گشتیم، دچار تکبر هستیم.
اگر نتوانستیم با کودکان بازی کنیم، و حس کردیم ، بازی با کودکان در شان ما نیست ، دچار تکبر هستیم. یاد دارم در کودکی در کوچه بازی والیبال می کردیم، کوچه تنگی داشتیم، می ترسیدیم که توپ به خانه یکی از همسایه ها برود، چون پاره می کرد و ناسزا می گفت. اکنون آن مرد ،پیرمردی شده است. وقتی مرا می بیند تواضع می کند و می خندد و گرم می گیرد. افسوس که تکبرات جوانی اش از ذهنم بیرون نمی رود و تواضعش برای من لذتی ندارد. پیری و بیماری و فقر ، خود به خود انسان را متواضع می کند. وقتی عیادت انسان بیماری می رویم می خندند، چون تکبر برایش معنی ندارد. پس بدانیم با کودکانی که هم بازی می شویم روزی بزرگ شده و نوجوان و جوان خواهند شد، و هرگز تکبر ما را فراموش نخواهند کرد. و بدانیم که نبی مکرم ص اسلام با آن همه عظمت روزی هم بازی کودکان شد، تا وقت نماز تنگ تر شد و فرمود برای من تنگ شدن وقت نماز قابل تحمل تر از شکستن دل این کودکان است.
🍀 انسان حسود در برابر پیشرفت و موفقیت دیگران واکنش نشان می دهد و ضمن بی اعتمادی ، فال بد می زند. مثال: دختر همسایه که فقیر است با مرد ثروتمندی ازدواج کرده است. حسود می گوید: در این ازدواج خطری هست و مشکوک است، یقین دارم بعدا کارشان به طلاق می کشد، چون این دو جفت هم نیستند.....
🍀 انسان طمع کار، از داشته های خود ناراضی است و همیشه در خود حس عقب ماندگی می کند. کسی که از زندگی خود بی دلیل ناله می کند، و ناراضی است، طمع کار است.
🍀 بدانیم تکبر ، شیطان را از مقام خدا به جهنم راند و از مرحومی به ملعونی رساند. طمع آدم را از بهشت دور کرد و حسادت، اولین قتل تاریخ را ( هابیل و قابیل ) رقم زد. از این سه صفت گناه، صدها گناه چون سلول سرطان، تکثیر می شود.
@faghatkhoda1397
🔷رفع تنگدستی
🍃آیت الله بهجت (ره): از آقا سید عبدالهادی شیرازی رحمه ا... که واقعاً عالم بزرگی بود، نقل کردهاند که فرمود:
در کوچکی بعد از فوت پدرم (میرزای بزرگ) تکفّل خانواده به عهدهی من بود.
میگوید: پدرم را در خواب دیدم.
از من پرسیدند: آقا سید عبدالهادی، حال شما چطور است؟ میگوید در جواب گفتم: خوب نیست.
فرمود: به بچهها و اهل خانه سفارش کنید که #نمازشان را اول وقت بخوانند، تنگدستی شما رفع میشود...
📚در محضر آیت الله العظمی بهجت، ج۳، ص ۱۸۸.
#موعظه_بزرگان
#درس_اخلاق
#راهکارهای_معنوی
کمی
@faghatkhoda1397
#آیتاللهبھجت(ره):♥️
میخواستیمباڪنارهگیریازمعنویاتودوریازدیـن،
درمادیاتپیشرفتوترقیڪنیم..
بدتـردرمادیاتهمعقبماندیـم!
[غافلازاینڪهشرطِرسیدنبهمادیات،بیدینینیست]
وگرنـههرفردِبیدینیبایدمتمولوثروتمندمیبـود!
پسسعیڪنیمخودرابه #حرام نیندازیـم.
📚 درمحضربھجت،ج۲،ص۳۹۹
آیت
@faghatkhoda1397
دوتا رفیق بودن یکی یزدی و یکی اصفهانی...
یزدیه اسمش محمد بوده اصفهانیه اسمش علی . اینا تو خدمت باهم خیلی جورن طوریکه اگه دوساعت هم دیگه رو نبینن نگران حال هم دیگه میشن.
میگذره و این 2سال خدمت سربازیشون تموم میشه.
دم در پادگان موقع خداحافظی اصفهانیه به یزدیه میگه:ممد خدمتمون تموم شد اما رفاقتمون هیچ وقت تموم نمیشه.هر وقت کار خوب خواستی بیا اصفهان.خودم بهت کار میدم.
یزدیه هم میگه:من پول ندارم ام تو هر وقت زن خوب خواستی بیا یزد.خودم برات زن میگیرم.
تموم میشه و بعد ازسال اصفهانیه هوس زن گرفتن میکنه.میره یزد سراغ خونه ی رفیقش ممد .
خونه رو پیدا میکنه.میبینه یه خونه ی ساده و فقیرانه و بدون تشکیلاته.در میزنه دوستش میاد دم در و سلام و احوال پرسی و 1هفته تحویل گرم.بعد یه هفته اصفهانیه به یزدیه میگه:ممد مگه قرار نبود برام زن بگیری؟
میگه :اره
اصفهانیه میگه:پس بریم برام زن بگیریم؟
یزدیه میگه:باشه بریم...
میگردن تو دوست و اشنا و فامیل و غریبه تا واسه ی اصفهانیه زن بگیرن اما اصفهانیه هیچ کدوم رو پسند نمیکنه...
بعد از چند روز موقع رفتن اصفهانیه به یزدیه میگه:ممد ناراحت نباش تو به قول خودت عمل کردی اما من پسند نکردم...
در همین موقع یه دختر از همسایگی یزدیه میاد میره تو خونه ی یزدیه.دختر خوب و خوشگل و سنگین و...
اصفهانیه میگه:ممد من همین دختره رو میخوام...
حالا دختره کیه یزدیه میشده؟؟؟
نامزد یزدیه!!!
یزدیه میگه : باشه
با خانواده ها حرف میزنه با نامزده صحبت میکنه و بدون این که اصفهانیه بفهمه دست دختره رو میذاره تو دست پسره و میفرستش میره.
1سال میگذره و پسره سیگاری شده افسرده شده گوشه گیر شده...
یه روز مامانش میاد بهش میگه:زنت رو که دادی رفت حالا برو ببین رفیقت بهت کار میده؟
یزدیه وسایلشو جمع میکنه و میره اصفهان. دنبال خونه ی دوستش میگرده.خونه رو پیدا میکنه...
یه خونه ی بزرگ و زیبا و با تشکیلات و..
میره و زنگ در یا همون ایفون رو میزنه
یه نفر گوشی رو بر میداره میگه:کیه؟
یزدیه میگه:علی منم.ممد.
اصفهانیه میگه برو اقا من همچین رفیقی ندارم و گوشی رو میذاره..
یزدیه با خودش میگه:شاید من صدام عوض شده رفیقم منو نشناخته.
دوباره زنگ میزنه میگه:علی منم ممد رفیق یزدیت..
دوباره علی میگه:اقا من اصلا رفیق یزدی ندارم و گوشی رو میذاره.
یزدیه خسته و دل شکسته میره میشینه توی چمن روبه روی ساختمون تا یه کم استراحت کنه که یهو چند نفر میبینه که قیافشون به دزدا میخوره..
با خودش میگه:الان اینا میان پول های منو میگیرن و کتکم میزنن.چطوره خودم پول هامو بدم دیگه کتکه رو نخورم..
دزدا رو صدا میکنه میگه: اقا این پول برگشتن منه....اینم چند تیکه نون واسه تو راهمه.شما اینو بگیرید اما دیگه کتکم نزنید!
دزدا یه فکری میکنن و میگن:نه ما تازه دزدی کردیم.اصلا بیا این 50هزار تومن هم مال تو.پول ها رو میدن و میرن.
یزدیه با خودش میگه:چطوره برم یه اصلاحی بکنم یه حموم عمومی برم یه دست کت و شلوار هم بگیرم برگردم یزد و به ننه ام بگم رفیقم به من کار داد من نخواستم نگم که رفیقم نامردی کرد.
حموم میره و کت و شلوار هم میگیره و موقع برگشتن یه خانومی واسش بوق میزنه که اقا بیا سوار شو اقا بیا سوار شو..
یزدیه میگه :خانوم ولم کن تو رو به خدا.من اصفهانی نیستم.بچه شهرستانم زود گول میخورم.الانش هم از همه گول خوردم شما دیگه اذیتم نکن...!
زنه از ماشین پیاده میشه و میگه اقا من از تیپ و قیافت خوشم اومده میخوام برام کار کنی...کار میکنی؟؟
یزدیه میگه :باشه و میرن اونجایی که زنه کار میکرده...
زنه یه پوشاک زنجیره ای داشته.یه غرفش رو میده دست پسره.6ماه میگذره و از برکت دست یزدیه کار و کاسبیه زنه میگیره.زنه میاد بهش میگه:تو خوب واسه من کار کردی.اگه میخوای بیا دخترم هم بگیر.قبول میکنه و عروسی میکنه و یه مدت میگذره...
بعد یه مدت زن یزدیه بهش میگه:ممد یه مجلس شراب خوریه بالای شهر میای بریم؟میگه باشه بریم.
میرن و میشینن یه گوشه ی مجلس...
حالا اون گوشه ی مجلس کی نشسته بوده؟نامزد سابق یزدیه که حالا میشد زن اصفهانیه با خود اصفهانیه
یزدیه میگه ساقی اول من.میگن :بگو
میگه:
سلامتی رفیقی که قول داد و به قولش وفا نکرد
میگه:
سلامتی اون 3تا دزدی که به دادم رسیدن و بهم پول دادن
میگه:
سلامتی اون زنی که بهم کار داد و این دختری که الان زنم شده
خب هرچی بود به اصفهانیه پرونده بود دیگه
اصفهانیه هم بهش بر میخوره میگه:ساقی دوم من...
میگن:بگو
میگه:
سلامتی رفیقی که قول داد و به قولش وفا کرد
میگه:
سلامتی اون 3تا دزدی که دزد نبودن و من فرستاده بودمشون
میگه:
قسم خورده بودم نگم اما میگه...
سلامتی اون زنی که مادرمه و دختری که خواهرمه...!!!
فقط نمیخواستم چشم رفیقم تو چشم نامزدش بیوفته تا دوباره غصه بخوره ...
سلامتی یه همچین رفیقایی ...
الهی هیچوقت دور وبرتون خالی ازین رفقا نباشه.
@faghatkhoda1397
🎈داسـتـانــک 🎈
ﻣﺮﺩﻱ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﺵ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺷﻨﻮﺍﻳﻲ ﺍﺵ ﮐﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ... ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﺳﻴﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎﻳﺪ ﺳﻤﻌﮏ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭﻟﻲ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﻣﻴﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ.
ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺰﺩ ﺩﮐﺘﺮ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﻲ ﺷﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﺸﮑﻞ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﻣﻴﺎﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ : ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻲ ﺩﻗﻴﻘﺘﺮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﻳﻲ ﮐﻪ ﻣﻴﺰﺍﻥ ﻧﺎﺷﻨﻮﺍﻳﻲ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ ، ﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﻱ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻩ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ...
«ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺭ ﻓﺎﺻﻠﻪ 4 ﻣﺘﺮﻱ ﺍﻭ ﺑﺎﻳﺴﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﻣﻌﻤﻮﻟﻲ، ﻣﻄﻠﺒﻲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮ . ﺍﮔﺮ ﻧﺸﻨﻴﺪ، ﻫﻤﻴﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻓﺎﺻﻠﻪ 3 ﻣﺘﺮﻱ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﻦ. ﺑﻌﺪ ﺩﺭ 2 ﻣﺘﺮﻱ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺗﺎ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺪﻫﺪ.»
ﺁﻥ ﺷﺐ ﻫﻤﺴﺮ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺗﻬﻴﻪ ﺷﺎﻡ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻲ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ: ﺍﻻﻥ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﺎ ﺣﺪﻭﺩ 4 ﻣﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﻢ. ﺳﭙﺲ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﻣﻌﻤﻮﻟﻲ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﭘﺮﺳﻴﺪ:« ﻋﺰﻳﺰﻡ، ﺷﺎﻡ ﭼﻲ ﺩﺍﺭﻳﻢ؟ » ﺟﻮﺍﺑﻲ ﻧﺸﻨﻴﺪ ﺑﻌﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﻳﮏ ﻣﺘﺮ ﺑﻪ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺟﻮﺍﺑﻲ ﻧﺸﻨﻴﺪ.
ﺑﺎﺯﻫﻢ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺭﺳﻴﺪ. ﺳﻮﺍﻟﺶ ﺭﺍ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﺟﻮﺍﺑﻲ ﻧﺸﻨﻴﺪ. ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : «ﻋﺰﻳﺰﻡ ﺷﺎﻡ ﭼﻲ ﺩﺍﺭﻳﻢ؟» ﻭ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ:ﻣﮕﻪ نمی شنوی؟! ﺑﺮﺍﻱ ﭼﻬﺎﺭﻣﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﻣﻴﮕﻢ : ﺧﻮﺭﺍﮎ ﻣﺮﻍ!
ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﺎﺩﮔﻲ ﻭ ﺻﺮﺍﺣﺖ ﺍﺳﺖ.
⭕️ﻣﺸﮑﻞ ، ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺁﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻓﮑﺮ ميکنيم ﺩﺭ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺷﺪ؛ ﺷﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ.
@faghatkhoda1397
❤️عشق واقعی
💎زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند.
آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: “یواشتر برو من می ترسم” مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: “خواهش می کنم، من خیلی میترسم.
” مردجوان: “خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!” زن جوان: “دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟” مرد جوان: “مرا محکم بگیر” زن جوان: “خوب، حالا میشه یواشتر؟
” مرد جوان: “باشه، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه.”
روز بعد روزنامه ها نوشتند برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید. در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت.
مرد از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند و این است عشق
@faghatkhoda1397
✨
✅ دعای مادر و زنده شدن فرزند جوان
✍ آقای محمد حسین قمشهای در نجف اشرف به (ازگور گریخته مشهور بود ) و خود در این رابطه می گفت در سن 18 سالگی در قمشه به مرض حصبه مبتلا شدم در ایام مریضی مقدار زیادی انگور خوردم و از این رو مرضم شدیدتر شد تا اینکه از دنیا رفتم در همان حال می دیدم که افراد حاضر در منزل گریه می کردند و مادرم آمد و به آنان گفت کسی به جنازه فرزندم دست نزند تا برگردم . دیدم قرانمجید را برداشت و به پشت بام رفت با تضرع و زاری به درگاه پروردگار متعال قرآن کریم و آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام را شفیع قرارداد.
پس از چند لحظهای روح به بدنم برگشت و چشمانم را باز کردم و با نگاه به اطرافیان دنبال مادرم میگشتم ولی او را بین آنها نمی دیدم از این رو به افراد حاضر در منزل گفتم به مادرم بگویید بیاید که خداوند مرا به آقا امام حسین علیه السلام بخشید. مادرم را خبر کردند وقتی مادرم آمد مسائلی را که اتفاق افتاده بود به او گفتم مبنی بر اینکه دونفر نورانی که لباس سفید بر تن داشتند نزد من آمدند و یکی از ایشان وقتی دست بر پایم کشید درد پایم راحت شد و دستش را به هر عضوی از بدن میگذاشت درد آنجا راحت می شد و یک دفعه دیدم تمام اهل خانه را که می گریند . و هر چه خواستم به ایشان بفهمانم که من راحت شدم نتوانستم تا اینکه آن دو نفر مرا در حالی که بسیار خوشحال بودم به بالا میبردند ولی در بین راه شخصی والامقام و نورانی آشکار شد و به آن دو فرمودند در اثر توسل مادرش ما سی سال عمر به او بخشیدیم او را برگردانید.
آنانیکه او را میشناختند و این داستان زندگی اش را از خودش شنیده بودند در سال سی ام منتظر رحلت او بودند و درست سر سی سال در نجف اشرف مرحوم شد .
@faghatkhoda1397
🌹#داستان_آموزنده
یکی از اقوام امام سجاد علیه السلام، نزد حضرت آمد و شروع به ناسزا گفتن کرد.
حضرت در جواب او چیزی نفرمود؛ هنگامی که آن شخص از آن مجلس رفت، حضرت به اهل مجلس فرمود: آنچه را که این شخص گفت شنیدید؛ الان دوست دارم که با من بیایید و برویم نزد او تا جواب مرا به دشنام او بشنوید.
آنان گفتند: ما همراه شما میآییم ولی دوست داشتیم که جواب او را میدادید.
حضرت حرکت کردند و این آیه شریفه را میخواندند: «آنان که خشم خود را فرو نشانند و از بدی مردم درگذرند و خدا نیکوکاران را دوست دارد».(آلعمران آیه134)
راوی این قضیه میگوید: ما از خواندن این آیه فهمیدیم که حضرت با او به خوبی برخورد خواهد کرد.
هنگامی که حضرت آمدند به منزل آن شخص رسید او را صدا زدند و فرمودند به او بگویید علی بن الحسین است.
چون آن شخص شنید که حضرت آمده، گمان کرد حضرت برای انتقام و جواب دادن دشنامها آمده است!
حضرت تا او را دیدند فرمودند: ای برادر تو نزدم آمدی و مطالبی ناگوار و بد گفتی، اگر آنچه از بدی گفتی در من است از خداوند میخواهم که مرا بیامرزد، و اگر آنچه گفتی در من نیست، خداوند ترا بیامرزد.
آن شخص چون این سخنان را شنید و برخورد امام را مشاهده کرد، میان دیدگان حضرت را بوسید و گفت: آنچه من گفتم در تو نیست، و من به این بدیها سزاوارترم.
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
#پندانه
🔻داستان ضربالمثل "خرش از پل گذشت" چه بود؟
✍در زمان ناصرالدین شاه قاجار، پیرمردی اهل حنیفقان کنار رودخانه موردکی آسیاب آبی داشت که با آسیاب کردن گندم روزگار خوبی را میگذراند. پیرمرد یک گاو، هشت گوسفند و 40 درخت خرما و تعدادی مرغ داشت که در آن زمان وضع مالی خوبی بود. روزی، دزدی سوار خر خود بود که چند شتر و چند کیسه طلا را دزدیده بود و برای فرار از دست سربازان شاه به کلبه پیرمرد رسید.
دزد به پیرمرد گفت: میخواهم از رودخانه گذر کنم و اگر تو برای من یک پل درست کنی یک کیسه طلا به تو میدهم. پیرمرد که چشمش به کیسه طلا افتاد به رویاهایش فکر کرد که با فروختن طلاها، خانه بزرگی در شهر میخرد و ثروتمند زندگی میکند، برای همین قبول کرد. از فردای آن روز، پیرمرد شروع به ساختن پل کرد و درختان خرمای خود را برید تا برای ساختن ستونهای پل از آنها استفاده کند. روزها تا دیر وقت سخت کار میکرد و پیش خود میگفت دیگر به کلبه، آسیاب و حیوانات خود نیاز ندارم.
پس، هر روز حیوانات خود را میکشت و غذاهای خوب برای خود و دزد درست میکرد. حتی در ساختن پل از چوبهای کلبه و آسیاب خود استفاده میکرد، طوری که بعد از گذشت یک هفته ساختن پل، دیگر نه کلبهای برای خود جا گذاشت نه آسیابی. به دزد گفت: پل تمام شد و تو میتوانی از روی پل رد شوی. دزد به پیرمرد گفت: من اول شترهای خود را از روی پل رد میکنم که از محکم بودن پل مطمئن بشوم و ببینم که به من و خرم که کیسههای طلا بار دارد، آسیب نزند. پیرمرد که از محکم بودن پل مطمئن بود به دزد گفت: تو بعد از گذشتن شترها خودت نیز از روی پل رد شو که خوب خاطر جمع بشوی و بعد کیسه طلا را به من بده. دزد بلافاصله همین کار را کرد و به پیرمرد گفت: وقتی با خرم از روی پل رد شدیم تو بیا آن طرف پل و کیسه طلا را از من بگیر. پیرمرد قبول کرد و همانطور که دزد نقشه در سر کشیده بود اتفاق افتاد.
وقتی در آخر دزد با خر خود به آن طرف پل رسید پل را به آتش کشید و پیرمرد این سوی پل تنهای تنها ماند. وقتی سربازان پیرمرد را به جرم همکاری با دزد نزد شاه بردند، ناصرالدین شاه از پیرمرد پرسید جریان را تعریف کن.ذپیرمرد نگاهی به او کرد و گفت: همه چی خوب پیش میرفت فقط نمیدانم چرا وقتی خرش از پل گذشت، شدم تنهای تنهای تنها ...ضربالمثل خرش از پل گذشت از همین جا، شروع شد.
🔹نتیجه: توی زندگیت حواست باشه خر چه کسی رو از پل رد میکنی اگر کمی به این داستان فکر کنیم میبینیم که خیلی آموزنده است و ما خر خیلیها رو از پل گذراندیم که بعدش بهمون خیانت کردن.
@faghatkhoda1397
🔴 همراهی عمل صالح و عمل زشت
✍ قاضی سعید قمی به نقل از مرحوم شیخ بهایی میگوید: در اصفهان رفیقی داشتم که خیلی وقتها به قبرستان میرفت و بر سر مزاری به دعا و تفکر مشغول میشد. روزی دیدمش رفتم. از او پرسیدم: در قبرستان چیز عجیبی ندیده ای؟ گفت: چرا دیروز جنازه ای را آوردند و در گوشه ای به خاک سپردند. پس از مدتی بوی بسیار خوشی به مشامم رسید که از بوهای دنیایی نبود. متحیر شدم و به اطراف نگاه کردم ببینم این بو از کجاست. ناگهان صورت جوانی بسیار زیبا را دیدم که با لباسی فاخر نزدیک همان قبر رفت و ناگهان ناپدید شد.
طولی نکشید که بوی گند بسیار متعفنی به مشامم رسید که تا به حال چنین بویی به این بدی را نبوییده بودم. ناگهان سگی را دیدم که بوی گند از او بود. او هم به طرف همان قبر رفت و یکدفعه ناپدید شد. در همین لحظات تحیر و تعجب دیدم همان جوان زیبا و معطر با حال بد و مجروح از قبر خارج شد و از همان راهی که آمده بود بر گشت. دنبال او رفتم و از او خواهش کردم حقیقت حال را برای من بگوید.
گفت: من عمل صالح این مرد بودم و مأمور بودم با او باشم. ناگاه سگی را که دیدی آمد که او گناهان و عمل زشت او بود. و چون اعمال زشتش بیشتر بود، بر من غلبه کرد و نگذاشت با او باشم و مرا بیرون کرد و فعلاً با او هست تا پاک شود و نوبت من فرا رسد تا بتوانم با او باشم.
شیخ بهایی بعد میفرماید: این مکاشفه صحیح است، چرا که مسألة تجسّم اعمال و به صورتهای مناسب آخرتی درآمدن، از عقاید مسلّم ماست.
گندم از گندم بروید جو ز جو
این همان مطلبی است که بارها عرض شد که بهشت و جهنم را از جای دیگر برای ما نمی آورند. ما با خود از اینجا میبریم و همین اعمال خوب یا بد ما مصالح
کمی تا بهجت🌷
@behjat135
🔹نشر_صدقه _جاریست🔹
🌸 آیت الله #بهجت (ره) :
✍ باید دعا را با شرایط آن بجا آوریم و توبه از گناهان از جمله شرایط دعاست، چنانچه فرموده اند:
دُعاءُ التّائب مُستَجاب؛ یعنی دعای شخصی که توبه کند، مستجاب می گردد.نه این که برای تعجیل فرج دعا کنیم و کارهایمان برای تبعید (دور کردن) و تاجیل (به تاخیر انداختن) فرج آن حضرت باشد.
📚 در محضر بهجت/ج1/ص119
کمی
@faghatkhoda1397
🌺فقر را بیرون کن از خانه🌺
آیت الله کشمیری(ره): هنگام ورود به خانه بعد از سلام کردن و فرستادن صلوات، سوره توحید را بخوانید که فقر را از خانه بیرون می برد.
💠 امام على عليه السلام: «هنگامى كه انسان مىخواهد وارد خانهاش شود بر اهل خانه سلام كند. واگر خانوادهاى ندارد بگويد: السَّلامُ عَلَينا مِن رَبِّنا وهنگام وارد شدن به خانه سوره توحيد بخواند كه فقر وپريشانى را برطرف مىكند. (خصال، ج ۲، ص ۴۱۹)
@faghatkhoda1397
⛔️زندگی دیگران را نابود نکنیم
جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار میکنی ؟ پیش فلانی، ماهانه چند میگیری؟ 5000. همهش همین؟ 5000 ؟ چطوری زندهای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه، خیلی کمه ! یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است.
زنی بچهای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچهتون، شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟! بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زنش عصبانی است و .... کار به دعوا کشید و تمام.
پدری در نهایت خوشبختی است، یکی میرسد و میگوید : پسرت چرا بهت سر نمیزند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟! و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و تار میکند
این است، سخن گفتن به زبان شیطان. در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم؛
چرا نخریدی؟
چرا نداری؟
یه النگو نداری بندازی دستت؟
چطور این زندگی را تحمل میکنی؟ یا فلانی را؟
چطور اجازه می دهی؟
ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و... اما نمیدانیم چه آتشی به جان شنونده میاندازیم !
شر نندازید تو زندگی مردم. واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره! کور ، وارد خانهی مردم شویم و کَر از آنجا بیرون بیاییم. مُفسد نباشیم.
@faghatkhoda1397
💠 داستان حضرت شهربانو دختر یزد گرد سوم
🧕مادر امام سجاد (ع) به نام شهر بانو، یکی از دختران یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی بود، حضرت شهربانو پس از فتح ایران به دست سپاه اسلام، به صورت اسیر وارد مدینه شد!
امام باقر(ع) فرمودند: وقتی دختر یزدگرد را (شهربانو) به اسیری گرفته و وارد مدینه کردند، دختران مدینه برای تماشایش جمع شده بودند.
هنگامی که وارد مسجد شد از پرتوش درخشان گشتند(کنایه از اینکه حاضران در مسجد با دیدن جمال او، شاد و شگفت زده شدند)
عمر به او نگریست، او رخسار خود را پوشید و به فارسی گفت« اف بیروج بادا هرمز» ( وای! روزگار هرمز سپاه شد) عمر(که زبان فارسی را نمی دانست) گفت: آیا این دختر به من ناسزا می گوید؟ سپس متوجه او شد تا او را بفروشد.
امیر المومنینی (ع) به عمر گفت: تو این حق را نداری، اختیار انتخاب را به خودش واگذار کن، هر مردی را او به شوهری برگزید، مهریه اش را از سهم بیت المال همان مرد، حساب کن.
عمر رای علی (ع) را پذیرفت و به شهربانو اختیار داد، شهر بانو جلو آمد و دستش را به شانه امام حسین (ع) نهاد، علی (ع) به او فرمود: نامت چیست؟ او پاسخ داد: جهانشاه.
حضرت فرمود: بلکه نا م تو شهر بانویه باشد، سپس به حسین (ع) فرمود: « یا ابا عبدالله لیلدن لک منها خیر اهل الارض»
ای حسین! حتماً از این دختر، بهترین شخص روی زمین، برای تو متولد می شود 1 .
حضرت علی (ع) از شهر بانو پرسید:« از پدرت در حادثه فیل سواران (و شکست سپاه ایران) چه سخنی را به خاطر داری؟» شهربانو در پاسخ گفت: به خاطر دارم که پدرم درآن هنگام می گفت:« هرگاه ارده خداوند برچیزی غالب شد، همه آرزو در برابر آن خوار گشته و ناکام گردد، و هرگاه مدت عمر و شوکت به پایان رسید، مرگ خواهد رسید و چاره ای جز تسلیم شدن در برابر آن نیست.»
🌺حضرت علی (ع) فرمودند:« براستی پدرت چقدر نیکو سخن گفته است، همه امور در برابر مقدرات الهی خوار و تسلیم می گردند، تا آنجا که وقتی اجل فرا رسید، بر تدبیر و خواهشهای انسان، چیره
@faghatkhoda1397
✅توصیه ویژه آیت الله بهجت:
🍃تکان میخوری بگو یا صاحب الزمان
🍃می نشینی بگو یا صاحب الزمان
🍃برمیخیزی بگو یا صاحب الزمان
صبح که از خواب بیدار میشوی مؤدب بایست و صبحت را با سلام به امام زمانت شروع کن و بگو آقا جان دستم به دامانت خودت یاری ام کن..
شب که میخواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار و بگو"السلام علیک یا صاحب الزمان"بعد بخواب.
✅ شب و روزت را به یاد محبوب سر کن که اگر اینطور شد، شیطان دیگر در زندگی تو جایگاهی ندارد، دیگر نمیتوانی گناه کنی، دیگر تمام وقت بیمه امام زمانی.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرموده است
"که در حیرت دوران غیبت فقط کسانی بر دین خود ثابت قدم می مانند که با روح یقین مباشر و با مولا و صاحب
@faghatkhoda1397
ما آمده ایم زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم نه اینکه با هر قیمتی زندگی کنیم.
زندگی ما حکایت یخ فروشی است
که از او پرسیدند
فروختی؟
گفت: نخریدند، ولی تمام شد!
💐حضرت آیت الله بهجت
@faghatkhoda1397
#مراقب_اوضاع_یمن_باشید❗️
🔰حضرت آیتالله العظمی بهجت(ره):
مراقب اوضاع یمن باشید؛ جرقهای در یمن زده میشود که با ظهور ارتباط دارد و ما باید خودمان را برای ظهور آماده کنیم
آیت
@faghatkhoda1397
#اخ_نماز_شب_چه_لذتی_داری
آیت الله بهجت :🌺
دربین تمام مستحبات ، دو عمل است که بی نظیر می باشد و هیچ عملی به آنها نمی رسد.
۱- نماز شب
۲- گریه بر امام حسین علیه السلام
@faghatkhoda1397
✅ چند دستور العمل برای شفای بیماری های سخت!
🌹آیت الله بهجت (ره) می فرمودند:
این کارها را به این نیّت که اگر مردن بیمار حتمی نیست، به وسیله اینها شفا یابد، انجام دهید:
1⃣ مقدار کمی از خاک پاک مدفن سیّدالشهدا علیه السّلام را در آب زمزم مخلوط کرده و هفتاد مرتبه سوره «حمد» بر آن بخوانید و در نوبت های متعدد، هر روز به بیمار بخورانید، تا زمانی که شفا یابد.
2⃣ به فقیران «متعدد» صدقه بدهید، گرچه صدقه ای که به هر کدام میدهید، کم باشد.
3⃣ روزی هفت بار سوره «حمد» را به نیّت شفای او بخوانید.
4⃣ هر کس نزد بیمار میرود، برای شفایش سوره «حمد» بخواند.
5⃣ بیمار را به مشاهد مشرَّف (مزار معصومان علیه السّلام و …) ببرید و اگر نمی تواند، همین طور نیّت و توجّه کند که به آن مشاهد رفته و زیارت کند، و همین که نیّت شفا یافتن به آن زیارتگاه برود، کافی است.
6⃣ در حضور بیمار، مرثیه بخوانید به طوری که او منقلب و متأثر شود.
7⃣ حدیث کساء را (مکرَّراً) برای شفای او بخوانید. (و هنگام خواندن در مجلسی که این حدیث را میخوانید، عود روشن کنید.)
📚عرفان و عبادت، صفحه ۳۹۲
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
🔥سخت ترین آیه جهنم
🌾و زیباترین آیه ی بهشت
✍سخت ترین آیه جهنم در قرآن را اگر بپرسی
همه می گویند مار غاشیه، آب جوش و....ولی
سخت ترین آیه جهنم در سوره مبارکه ابراهیم
است. می فرماید: "مرگ از هر طرف به سراغ
فرد می اید ولی نمی میرد..."
💠زیباترین آیه توصیف بهشت هم اگر بپرسی
می گویند: نهرهای جاری از عسل و...ولی کامل
ترین توصیف از بهشتی که نرفته ایم در سوره
کهف است. می فرماید:" اهل بهشت دوست
ندارند از بشهت بروند" شما هر جا بروی بعد
چند روز خسته می شوی. چون در قرآن آمده
که "خالدین فیها ابدا"( در آن جاودانه اند) آدم
با خود فکر می کند چقدر در بهشت بمانیم! ولی
اینقدر برایت شیرین می کنند که دوست خواهی
داشت بمانی...
📚از بیانات استاد فاطمی نیا
کمی تا
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 خدا میبیند
💬آیت الله بهجت(ره)
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
کمی
@faghatkhoda1397
🔻فرزند آیتالله بهجت:
آقا معتقد بود که در روابط خانوادگی، جواب دادن یا رو کم کردن باید به طور کلی کنار گذاشته شود و این کار هیچ ثمری ندارد.
برخورد کردن، اقتضای طبیعت حیوانی است؛ اگر آن یک شاخ زد، این هم دو تا شاخ بزند و اگر هم دوتا نزند، بالاخره یکی را که باید بزند!
این طبیعت حیوانی است
انسان باید این حرفها و نزاعها را جدی نگیرد و به خدا واگذار کند یا اینکه به دفتر شرع مراجعه کند و ببیند الان وظیفهاش چیست
اگر کسی خودش به این روش رفتار کند، طرف مقابل هم رفتار خواهد کرد و قضیه حل میشود.
آقا مراقب بود که بچهها معصیت انجام ندهند
اگر کسی از دست بچههایش ناراحت میشد، هرگز فراموش نمیکرد؛ حتی تا بیست سال بعد!
یک بار به من فرمود: غذایی درست کن و به در خانهی فلانی ببر
گفتم: میگویم ببرند
فرمود: نه! خودت ببر
من غذا را بردم و دو روز بعد، آن شخص از دنیا رفت
آن شخص چندین سال پیش از این، از من ناراحت شده بود و من یادم رفته بود و حالا که نزدیک مرگش بود، آقا اینگونه فرمود
آیت الله بهجت👇👇
@faghatkhoda1397
♦️چرا به همسایه ات که گرسنه بود غذا ندادی؟
آیتالله مجتهدی (ره):
روزی علامه بحرالعلوم به شخصی گفت:
چرا به همسایه ات که گرسنه بود غذا ندادی؟
آن شخص گفت: من از حال همسایه ام خبر نداشتم.
علامه گفت: بخاطر بی خبریات به تو اعتراض می کنم، و اِلا اگر خبر داشتی و رسیدگی نمی کردی که کافر بودی!
در حدیث هم داریم که:
هرکس سیر باشد و همسایه اش گرسنه باشد مسلمان نیست.
آیت
@faghatkhoda1397