شبهای دراز بیعبادت چه کنم 😥😥😥
طبعم به گناه کرده عادت چه کنم 😞😞😞
گویند کریم است و گنه میبخشد📕💞
گیرم که ببخشد ز خجالت چه کنم...😔😔😔
الهم عجل لولیک الفرج
👇👇👇👇👇👇👇
@faghatkhoda2002
خدایا💝
اگر این همه سختی رو نمیذاشتی پیش روی من📝
شاید هیچ موقع فکر نمیکردم که هستی😍😍😍
شاید هیچ موقع انقدر بیتابانه دستانم را به سویت دراز نمیکردم👐
ممنونم که هرز چند گاهی یادم میاری که تو هستی...👌👌✌
👇👇👇👇👇👇👇
@faghatkhoda2002
❤️🍃فَـهُــوَ حَـسـبُه کـہ مـے خوانم
انگار کسے دستے بـہ قلبم مے کشد
و من آرام مے شوم
انگار کسے مے گوید :
" خیالت راحت ! من هستم "
و من تمام دلشوره هایَم را مے سپارم بـہ باد
انگار همـہ برایم مے شود تو و تو مے شوے همـہ ے من !
@faghatkhoda2002
#مهدویت
دلم تنگ است این شبہا
یقین دارم ڪہ میدانے
صداے غربت من را
ز احساسم تو مے خوانے
شدم از درد تنہایے
گلی پژمردہ و غمگین
ببار اے ابر امشب را
ڪہ دردم را تو میدانے
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💙
@faghatkhoda2002
مرابهلطفو وفاصیدکردهایچهکنم؟
به غیرآنکه بمیرم به گوشهی دامت
#صلیاللهعلیڪیااباعبدالله💙
@faghatkhoda2002
من چادر بر سر دارم و تو چفیه بر شانه...
وچه حکایت غریبی است میان این چفیه و چادر...🙄
از سپیدی چفیه تو تا سیاهی چادر من
جاده ای است به سرخی خون❣
جاده ای که عفت مرا وامدار غیرت تو می کند💘غیرتت اگر نبود چادرم کجای این زمانه بود؟! 💓
🌷 تو که چفیه بر شانه می اندازی من چادرم را محکم تر می گیرم، نکند چادرم شرمنده چفیه ات شود😰
نکند یادم برود❗️که دست از جانت کشیدی تا دست نامحرمی به چادر من نرسد😔
نکند یادم برود❗️که چشم بر آرزو هایت بستی تا چشم آلوده به هوسی👀حتی خیال جسارت به دختران سرزمینت را هم نکند.⛔️
🌷 نه من یادم نمی رود،یادم نمی رود ‼️
که سرخی خونت را به سیاهی چادر من به امانت داده ای👌
اگر چفیه تو سجاده آسمانیت شده پس چادر من هم می تواند بال آسمانی من شود...😍
🌷 چفیه ات را بر شانه هایت بيانداز،سربند یا فاطمه ات را بر سر ببند دل به جاده آسمانیت بزن که دوباره می خواهند چادر از سر دختران فاطمه بکشند 😱دوباره می خواهند میراث مادرت را به تاراج ببرند..😔
دل به جاده بزن که سیاهی چادر من در گروی سپیدی چفيه توست برادرم...👌
👇👇👇👇👇👇👇
@faghatkhoda2002
لاله گشتم
تربت خونین فانوس را
روشن کن
دنیای تاری است
خوشابه حالت
که دگرگون شدی
وبا طیاره ای
به سمت الله پرواز کردی
پروازت مبارک گل بهشتی
ابوالفضل نوروزی
@faghatkhoda2002
راه اهن
هوهوچی چی قطارها
دلهای اماده سفر
وچشمان خمارالود
انتظارتورا می کشند
سبزپوش زمانه
چراغ و روشنی بخش تاریکی ها
تجلی گاه عرفان
و پایان دهنده ظلم و ستم
ما منتظریم اقاجان
ابوالفضل نوروزی
@faghatkhoda2002
💎💎💎💎
#داستان_شب
زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند.
از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد :گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم…
چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت.
بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود، پرستاران، زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی شناخت و وقتی همه چیز روبراه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی هوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می خواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می زد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می شد. روزی در راهرو قدم می زدم. وقتی از کنار مرد می گذشتم داشت می گفت: گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می شود و ما برمی گردیم.
یک بار اتفاقی نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد درحالی که اشاره می کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: خواهش می کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آینده مان نشود، وانمود می کنم که دارم با تلفن حرف می زنم.
در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود، بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد و شمع روشن کردن و کادو پیچی و از اینجور جفنگ بازیها نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می کرد...
👇👇👇👇👇👇👇
@faghatkhoda2002
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈داستان زنی که قبر جنازهاش را قبول نکرد😥😥😥
وتربت امام حسین📿
👇👇👇👇👇👇👇
@faghatkhoda2002
روز خواستگاری دختره گفت:🧕🏻...
بلد نیستم غذا درست کنم..☹️🌯
کارای خونه هم طول میکشه یاد بگیرم..🧹🧼
بچه داریم زیاد بلد نیستم..🧸🛏
از ظرف شستنم بدم میاد..🧽😒
♡
♡
♡
پسر گفت:🧔🏻...
روزه بلدی بگیری؟؟💁🏻♂
نماز بلدی بخونی؟؟📿🔮
قرآن خوندنو دوست داری؟؟🔑🕌
دختره گفت:آره😊✌️
♡
♡
♡
پسره گفت؛ همین بسه، من میخوام نصف دین و زندگیم بشی نه کنیزم...👌🍃
♡
♡
♡
پسره گفت:🧔🏻...
پس اندازم کمه..💶⌛️
حقوقمم آب باریکه ست..💸🎈
خونه و ماشینم زیادی مدل بالا نیست..🏡🚗
♡
♡
♡
دختره گفت:🧕🏻...
خدارو میشناسی؟؟☝️🤗
غیـــــــــرت داری؟؟😠🤔
چشمات پاکه؟؟😓🌺
اخلاقت خوبه؟؟😀🧐
ایمانت قوی هست؟؟📿🔮
پسره گفت:آره😊🌸
♡
♡
♡
دخترگفت:🧕🏻...
همین بسه،بقیه رو خودمون میسازیــــم...😻✌️🏼
باهمدیگه میریممم جلــو،مهم اینه…👫💪
پـــــــــرِ پروازِ همدیگــــــه بشیم سمت خدا…🥰😇
#حرف_حساب😇💞
#مذهبی_ها_عاشق_ترند😍🙈
•┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈┈•
@faghatkhoda2002
•┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈┈•