🔴 روایت آتش نشانی که به عنوان آخرین نفر از پلاسکو خارج شد
♦️رضا هاشمی: من آخرین نفری بودم که سوار سبد نردبان شدم، درست وقتی ساختمان منفجر شد. ۳ تا از بچههایمان لب پنجره بودند و بعد دیگر نبودند.
♦️محمود حیدری، رئیس ایستگاه ۹۶ آتشنشانی: مطمئن بودیم که ساختمان میریزد، همین هم بود که دائم یکی به آن دیگری میگفت تو سوار شو. میخواستیم مرگ را برای هم به تأخیر بیندازیم.
♦️وقتی نردبان آمد بچهها سوار نمیشدند و به من و بقیه رئیسایستگاههای آتشنشانی که آنجا بودیم، میگفتند اول شما بروید. دستور دادیم که باید بروند پایین. بعد من ماندم و چند رئیس ایستگاه دیگر. از جمله شهید امینی، مهدیان و هاشمی شاد.
♦️سری دوم من هم سوار شدم و بعد هم آقای مهدیان پرید داخل سبد، اما درست در لحظهای که آقای هاشمی شاد دستش را به لبه ساختمان گرفته بود، ناگهان ساختمان ریزش کرد و او به سمت سبد پرید. بعد دیگر چیزی ندیدیم و داخل گرد و خاک گم شدیم.
♦️یک لحظه مغزم خالی شد. حس کردم شاهد روز قیامتم، بعد یادم آمد خیلی از ما در آن ساختمان جاماندند.
@Fahma_KanoonTaha
🌹#داستان_آموزنده
زنى به حضور حضرت داوود (علیه السلام) آمد و گفت: "اى پیامبر خدا! پروردگار تو ظالم است یا عادل؟"
داوود فرمود: "خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند. سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟"
زن گفت: "من پیرزنی هستم که سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مىبردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم. ناگهان پرندهاى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تامین نمایم."
هنوز سخن زن تمام نشده بود که در خانه حضرت داوود را زدند. حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد. ناگهان ده نفر تاجر به حضور حضرت داوود آمدند، و هر کدام صد دینار (جمعا هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: "این پول ها را به مستحقش بدهید." حضرت داوود از آن ها پرسید: "علت این که شما دست جمعى این مبلغ را به این جا آورده اید چیست؟"
گفتند: "ما سوار کشتى بودیم که طوفانى برخاست؛ کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم.
ناگهان پرنده اى را دیدیم که پارچه سرخ بسته ای سوى ما انداخت. آن را گشودیم و در آن شال بافته ای دیدیم. به وسیله آن، محل آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم.
ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار بپردازیم، و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ما است به حضورت آوردهایم تا هر که را بخواهى صدقه بدهى.
حضرت داوود رو به سمت زن کرد و فرمود: پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى؟ سپس هزار دینار را به آن زن داد، و فرمود: این پول را در تامین معاش کودکانت مصرف کن، خداوند به حال و روزگار تو، آگاهتر از دیگران است.
@Fahma_KanoonTaha
🔴 خرید خدمت سربازی برای مشمولان خارج از کشور از سال آینده امکان پذیر میشود
🔹زارع، سخنگوی کمیسیون تلفیق بودجه ۱۴۰۱: بر اساس مصوبه کمیسیون تلفیق تسهیلاتی برای خرید سربازی مشمولان ساکن خارج از کشور فراهم شد.
🔹آن گروه از مشمولان غایب خارج از کشور که پنج سال از زمان فراخوان آنان به خدمت زیر پرچم میگذرد شامل این مصوبه میشوند.
@Fahma_KanoonTaha
⚜️حکایت های پندآموز⚜️
✨ مرد عابد و سگ نگهبان✨
🏔روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا می کرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر می کرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدین گونه سیر نمایند.
❕بعد از ۷۰ سال عبادت، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم.
🌌 آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد.
🔥طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد،
🍞 آتش پرست ۳ قرص نان به او داد و او به سمت عبادتگاه خود حرکت کرد.
🐕سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت... مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد،
سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت،
مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد.
مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت: ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟
🐕به اذن خدای عز و جلٌ، سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سال های سال سگ در خانه مردی هستم، شب هایی که به من غذا داد پیشش ماندم، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شب هایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم... تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی...
📚 مجموعه حکایت های معنوی
@Fahma_KanoonTaha
🌹داستان آموزنده🌹
مرحوم آیت الله محمدتقی آملی نقل میکردند: «در خواب دیدم دشمن به من حمله کرد و من با آن دشمن درگیر و گلاویز شدم.
آن دشمن مرا رها نمیکرد و من برای اینکه از شرّ او نجات پیدا کنم هیچ چاره ای نداشتم جز آنکه دست او را به شدت گاز بگیرم تا مرا رها کند.
در همان حال از خواب بیدار شدم و دیدم دستم در دهان خودم است و به شدت دستم را گاز گرفته ام!
به من فهماندند که دشمن تو کسی جز خودت نیست؛
از خودت نجات پیدا کن!»
@Fahma_KanoonTaha
برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم
باید به سه مکان برویم:
① بیمارستان
② زندان
③ قبرستان
در بیمارستان میفهمید که
هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست
در زندان میبینید که آزادی
گران بهاترین دارایی شماست
در قبرستان در مییابید که
زندگی هیچ ارزشی ندارد
زمینی که امروز روی آن قدم میزنیم
فردا سقف مان خواهد بود
پس بیایید برای همه چیز فروتن
و سپاسگزار باشیم...
@Fahma_KanoonTaha
📚 داستان کوتاه
مادرى قبل از فوتش به دختر خود گفت: این ساعت را مادر بزرگت به من هدیه داده است تقریبا ۲۰۰ سال از عمرش میگذرد. پیش از اینکه به تو هدیه بدهم به فروشگاه جواهرات برو و بپرس که آن را چه مقدار میخرند. دختر به جواهر فروشی رفت و برگشت به مادرش گفت: صد و پنجاه هزار تومان قیمت دادند مادرش گفت: به بازار کهنه فروشان برو دختر رفت و برگشت و به مادرش گفت ده هزار تومان قیمت کردند و گفتند بسیار پوسیده شده است مادر از دخترش خواست به موزه برود و ساعت را نشان دهد دختر به موزه رفت و برگشت و به مادرش گفت: مسئول موزه گفت که پانصد میلیون تومان این ساعت را میخرد و گفت موزه من این نوع ساعت را کم دارد و آن را در جمع اشیای قیمتی موزه میگذارد.
مادر گفت: میخواستم این را بدانی که، جاهای مناسب ارزش تو را میدانند. هرگز خود را در جاهای نامناسبت جستجو مکن و اگر ارزشت را هم پیدا نکردی خشمگین نشو. کسانی که برایت ارزش قائل میشوند، از تو قدردانی میکنند. در جاهایی که کسی ارزشت را نمیداند حضور نداشته باش؛ ارزش خودت را بدان.
گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی
صبر کن پیدا شود گوهر شناس قابلی
@Fahma_KanoonTaha
16.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 شهید سرلشگر صیاد شیرازی که بود؟
@Fahma_KanoonTaha
از امام صادق عليه السلام پرسیدند: كار خود را بر چه اساسى استوار ساخته اى؟
فرمودند: بر چهار اصل:
۱- فهمیدم كه عمل مرا كسى ديگر انجام نمى دهد پس (برای انجام آن) تلاش نمودم
۲- دانستم كه خدا بر کار من آگاه است، پس (از انجام کارهای ناشایست) حيا كردم
۳- فهمیدم كه روزى مرا ديگرى نمى خورد پس آرام گرفتم؛
۴- دانستم كه پايان كار من مرگ است پس براى آن آماده شدم.
📙 بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۲۲۸
@Fahma_KanoonTaha
🌺امام باقر علیه السلام روایت شده است که فرمود:
هنگامی که خداوند متعال حضرت آدم علیه السلام را از خوردن میوه درخت ممنوعه بهشتی منع کرد،
وی بدون گفتن انشاءالله گفت:
این کار را نخواهم کرد. سپس از آن درخت خورد و از بهشت بیرون رانده شد.
بدین رو، خداوند به پیامبرش فرمود: هرگز در مورد کاری نگو، فردا آن را انجام می دهم. مگر اینکه خدا بخواهد و هر گاه فراموش کردی، پروردگارت را به خاطر بیاور. (سوره کهف، آیات ۲۳ و ۲۴)
یعنی هرگاه ان شاءالله را فراموش کردی هر زمان یادت اومد بگو اگر چه بعد از یک سال باشد.
📙تفسیر عیاشی، ج ۲، ص ۳۲۴
@Fahma_KanoonTaha
44.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 #ببینید | مرور حواشی از افتتاحیه تا اختتامیه دوازدهمین جشنواره مردمی فیلم عمار
@Fahma_KanoonTaha
💢اخذ دیرکرد ربای حرام است، از آقایان سیف و همتی خواستیم دیرکرد را بردارند، اما نتوانستند!
🔹🔸آیتالله نوری همدانی در دیدار رئیس کل بانک مرکزی: گسترش ابزارهای مالی مبتنی بر عقود اسلامی، به تسهیل کسب و کارها و رشد تولید کمک خواهد کرد.
♦وی با گلایه از ناتوانی رئیسان پیشین بانک مرکزی در لغو اخذ سود از دیرکرد اقساط وامها گفت: اخذ دیرکرد ربای حرام است، از آقایان سیف و همتی خواستیم دیرکرد را بردارند، اما نتوانستند!
♦یکی از مشکلات بزرگ بانکها این است که در اسلام پول گرفتن برای تأخیر ادای قرض، حرام است ولی متأسفانه این مشکل در بانکها معمول است.
♦بارها گفتهایم که جریمه دیرکرد نوعی ربا بوده و حرام است، من تا ریشهکنی ربا در این کشور برای تذکردادن در هر زمانی مصمم هستم و به رؤسای قبلی بانک مرکزی هم گفتهام.
@Fahma_KanoonTaha