eitaa logo
فهم قرآن در دبستان۲
1.5هزار دنبال‌کننده
366 عکس
126 ویدیو
2 فایل
‹ ﷽ › ‏فهم قرآن برای مقاطع چهارم وپنجم دبستان 🍃هزینه ی آموزشها: 🤲دعا برای ظهور امام زمان عج الله ✴لطفا سوالات،نظرات و پیشنهادات خود را به آیدی زیر ارسال بفرمایید↙ @fadaeivelayatt
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠ای خدایِ شاهد ،کمکم کن تا با در نظر گرفتن تو به عنوان یک شاهد قدرتمند و یاری پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیتشان(ع) که شاهدان دیگر من هستند بتوانم کارهای با ارزش‌تری را انتخاب کنم تا در پیشگاه تو آبرومندتر باشم و سبب شود اولویت‌های برنامه‌هایم را به خوبی تشخیص دهم🤲🌱 @fahmeguran2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠🌿💠🌿💠🌿💠🌿💠🌿💠🌿💠 🌱اوستا مراد مدتیه که سرش آسیب دیده و حالش زیاد خوب نیست 🌱برای همین امام جماعت مسجد رفت به دیدنش.وارد منزل که شد اوستا رو دید که ایستاده.بلند گفت سلام علیکم چطوری؟ 🌱اوستا سرش رو به طرف حاج آقا کرد و گفت:سلام و چیزهایی زیر لب زمزمه کرد که حاج آقا نفهمید 🌱حاج آقا اومد بره یه گوشه بشینه که اوستامراد با دست به پشتی اشاره کرد و گفت:الله اکبر...الله اکبر....الله اکبر 🌱امام جماعت متوجه شد که اوستا سره نمازه و میخواد بهش بگه که به پشتی تکیه بده. رفت سمت پشتی و نشست و منتظر شد تا اوستا نمازش تموم بشه. 🌱بعداز نماز حاج آقا گفت الحمدلله سرت خیلی بهتر شده ولی به جاش چرا لُپت باد کرده؟؟؟ 🌱اوستا لبخندی زد و گفت چیزی نیست.این کشکه چون خیلی سفته برای خوردنش باید تو دهنم نگهش دارم تا نرم بشه گفتم از فرصت استفاده کنم و تو نماز نرمش کنم😳 🌱بعد یه کاسه کشک خشک شده که کنارش بود و یکیش هم رو زمین افتاده بود به حاج آقا تعارف کرد و گفت بفرمایید شما هم دهنتون رو کشکی کنید 🌱حاج آقا گفت :خداروشکر که سالمی ولی من باید چندتا از احکام نماز رو بهت یاد بدم فکر کنم باید دوباره نمازت رو بخونی😊😊 🌱اوستا مراد با تعجب گفت آخه چرا؟؟؟ 🌱حاج آقا گفت اوستاجون آدم برای نماز باید مهر بذاره!!من اوّلش اومدم چون مهری جلوت نبود، اصلا نفهمیدم سر نمازی.برای همین بهت سلام کردم. 🌱اوستا لبخندی زد و کشکی از روی زمین برداشت و گفت اینکه حلّه.مهرم ایناهاش 🌱حاج آقا گفت :اوستا این چیه ؟؟؟!!! آدم باید به سنگ و چوب یا برگ سجده کنه تازه اونم اگر خوراکی نباشند.ماشاءالله چیزی که تو این ده زیاده همین هاست 🌱دومین علت باطل شدن نمازت اینه که، آدم سر نماز صورتش رو که از قبله برنمی گردونه 🌱سومین علت اینکه آدم سر نماز با خدا حرف میزنه با بنده های خدا که نباید حرف بزنه حتی با الله اکبر... 🌱چهارمین علت هم اینکه اوستا جون این کشک رو میذاری تو دهنت نرم بشه کم کم آب میشه و باعث میشه سر نماز چیزی بخوری .مانباید سر نماز چیزی بخوریم ...😊 🌱اوستا مراد رفت توفکر🤔 🌱حاج آقا که فهمیده بود اوستا احکام نمازش رو درست بلد نیست به اوستا پیشنهاد داد تا یه مدت به مسجد بیاد تا احکام نمازش رو کم کم یاد بگیره.... @fahmeguran2 💠🌿💠🌿💠🌿💠🌿💠🌿💠🌿💠🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 💫گُلهای قرآنی سوره ی بروج را هر شب قبل از خواب بخونید و سوره رو حفظ کنید و صوت سوره رو اینجا برای من ارسال کنید↙️ @fadaeivelayatt 💫بچه های گُلم تا جلسه ی بعدیمون ان شاءالله در پناه قرآن و اهلبیت علیهم السلام باشید🤲🌱 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عرض سلام و ادب؛ 💫کانال تدبر سوره ها ویژه ی والدین و مربیان محترم ایجاد شده↙️ https://eitaa.com/joinchat/2321875424C9bd145903d 💫کانال بالا را از دست ندید⬆️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 💠سلام و نور به نعمت های زیبای خداجون دانش آموزان عزیز قرآنی🌱🌱 💠حالتون چطوره بچه ها؟ 💠اوقاتتون بخیر و نیکی باشه ان شاءالله🤲🤲 💠بچه ها این جلسه ان شاءالله مهمان سوره ی مبارکه ی انشقاق هستیم🌱🌱 💠و این جلسه هم قراره در قالب قصه های اوستامراد با احکام نماز آشنا بشیم😊😊 💠پس بریم که اول سوره ی مبارکه ی انشقاق رو با هم همخوانی کنیم☘☘ 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠❇💠❇💠❇💠❇💠❇💠❇💠❇💠❇💠 بچه ها این جلسه میخوایم یه کم در مورد سوره ی مبارکه ی انشقاق صحبت کنیم ☺☺ ✔بچه ها می دونستید ما با انجام کارهای خوب،شاد و با نشاط می شیم. ❇کارهای خوب زیاد هستند.شما می تونید چندتا کار خوب بهم بگید؟👈@fadaeivelayatt 💠بچه هاکارهای خوب انواع مختلفی دارند : 🔹️بعضی کارهای خوب هزینه دارند مثل وقتی که برای خوشحال کردن کسی هدیه ای میخریم 🔹️بعضی کارهای خوب فقط یک رفتار ساده هستند مثل لبخند زدن 🔹️بعضی کارهای خوب مدلش اینطوریه که ما یه کاری رو نباید انجام بدیم 🔹️بعضی کارهای خوب مدلش اینطوریه که ما باید یه کاری رو انجام بدیم 🔹️بعضی کارهای خوب آسانترند بعضی کارهای خوب سخت ترند 🔹️بعضی کارهای خوب رو وقتی انجام میدیم همون موقع نتیجه ش رو می بینیم 🔹️بعضی کارهای خوب رو وقتی انجام میدیم نتیجه و ثمراتش رو ممکنه بعدتر ببینیم بچه ها هر کسی بیشترکارخوب انجام بده حال بهتری خواهد داشت😇😇 ⬇️کلیپ پایین رو ببینید.زمان به سرعت درحال گذرهست ما باید از فرصتها برای انجام کارهای خوب استفاده کنیم ✅ ✅یکی از بهترین کارهای خوب، خوشحال کردن دیگران ،مخصوصا خانواده است😊😊 @fahmeguran2 💠❇💠❇💠❇💠❇💠❇💠❇💠❇💠❇💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱یکسال در ۴۰ ثانیه😊😊 🌱ساعتها و ماه ها به سرعت در حال گذر است و ما باید از این فرصتها بهترین استفاده را بکنیم✅ @fahmeguran2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃شعر:شادی کار خوب انجام می دهم من     هر روز کارهائی هر کار خوب دارد     یک ارزش و بهائی باید همیشه باشم       مرتب و منظم اینگونه شاد هستم      دورم همیشه از غم به خاله ام رساندم      پیغام مادرم را وقتی که مادرم بود     بیمار و دست تنها زیاد می شود گاه     در خانه کار مادر کارم به جای غرغر    بازی است با برادر یک هفته ای است دیگر     حتی «پفک» نخوردم ! گفته است مادر من :     ” دورش بریز کم کم ! “ با کارهای خوبم          هستند دیگران شاد شادم که هدیه ای خوب ،     بابارضا به من داد ! شاعر: بتول محمدی @fahmeguran2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱🌱داستان مزّه ی کار خوب🌱🌱 👇👇👇👇👇
🌱🌱🌱به نام خدا🌱🌱🌱 💠داستان مزه کار خوب 🌱حامد در اتاقش نشسته بود؛ دفتر و کتاب‌هایش را روی زمین پخش کرده بود و تکالیف مدرسه‌اش را انجام می‌داد. مادرش وارد اتاق شد و گفت: حامد جان! لطفا هر وقت کارت تمام شد، به نانوایی برو و سه تا نان سنگک بخر. 🌱 حامد گفت: چشم مامان! و دوباره مشغول نوشتن شد. وقتی تکالیفش را انجام داد، به آشپزخانه رفت و گفت: مامان! کار من تمام شد. 🌱 مادر قابلمه را روی گاز گذاشت و گفت: خسته نباشی پسرم. پول نان را روی جاکفشی گذاشتم؛ بردار و برو. حامد پول‌ها را برداشت و از خانه بیرون رفت. 🌱وقتی به نانوایی رسید، در صف ایستاد. از صحبت کسانی که جلوتر از او ایستاده بودند، متوجه شد، کٌلّ نان‌های تنور صلواتی است و همه به جای اینکه پول بدهند، صلوات می‌فرستند و نانشان را می‌گیرند. 🌱او به فکرش رسید با پول نان‌ها برای خودش خوراکی بخرد. داشت به بستنی مورد علاقه‌اش فکر می‌کرد که نوبتش شد. جلو رفت، سه تا نان سنگک برداشت، زیر لب صلوات فرستاد و از نانوایی خارج شد. 🌱نگاهی به مغازه‌ بستنی فروشی انداخت. چند قدم به طرف مغازه حرکت کرد، اما با خودش گفت: نه! من اجازه ندارم با پولی که مامانم برای خریدن نان داده چیز دیگری بخرم. حامد نان‌های داغ را روی دستش جابجا کرد و به طرف خانه رفت. 🌱وقتی به خانه رسید، یک راست وارد آشپزخانه شد و نان‌ها را به مادرش داد. مادر سفره را باز کرد و نان‌ها را داخل آن گذاشت. حامد از جیبش پول نان‌ها را بیرون آورد و گفت: بفرمائید مامان ! نان امروز صلواتی بود، پول نگرفتند. 🌱مادر لبخند زد. پول‌ها را از حامد گرفت و گفت: ممنون پسرم! حامد سرش را پائین انداخت و گفت: راستش وقتی فهمیدم نان‌ها صلواتی هستند، به فکرم رسید با پولش برای خودم بستنی بخرم؛ اما چون اجازه نداشتم، پشیمان شدم. 🌱مادر او را بوسید و گفت: من فدای پسر خوبم بشوم، با این کارت واقعاً خوشحالم کردی. همین حالا به پدرت زنگ می‌زنم و می‌گویم موقع آمدن به خانه برایت بستنی بخرد. 🌱حامد از خوشحالی مادرش را بغل کرد و گفت: ممنون مامان! وقتی پدر به خانه آمد، حامد به طرف در رفت. به پدرش سلام کرد. پدر جواب سلامش را داد و از کیسه‌‌ای که دستش بود، یک بستنی بیرون آورد و گفت: بفرمائید! این‌ هم بستنی مورد علاقه‌ات… زود برویم تا بستنی من و مادرت آب نشده . 🌱 حامد با خوشحالی بستنی را از پدرش گرفت و بلافاصله شروع کرد به گاز زدن.وقتی بستنی‌اش را می‌خورد به این فکر می‌کرد که این بستنی چقدر خوشمزه‌تر از آن بستنی‌‌ای است که می‌خواست با پول نان‌ها و بدون اجازه مادرش بخرد! نویسنده: ساجده کارخانه ای @fahmeguran2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعالیت 🍀دانش آموز عزیز فهم قرآن یک کار که باعث خوشحالی دیگران میشه (مثل کمک در نظافت منزل یا ...)انجام بده و عکس کارت رو برای من اینجا ارسال کن↙️ @fadaeivelayatt @fahmeguran2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شعر:نمایشگاه نقاشی می خوانم از چشمانِ مادر                  من گاه گاهی خستگی را می خواهم او سرحال باشد                مثلِ گلی شاداب و زیبا هی راه رفتم ، راه رفتم                    هی فکر کردم ، فکر کردم آخر به راهِ حل رسیدم                     راهِ رهایی از دلِ غم با رنگ هایی گرم و خوشحال           من چند نقّاشی کشیدم آن برگه ها را دانه دانه                   بر روی میزِ مبل چیدم دستانِ مادر را گرفتم                  بوسیدمش با مهر و لبخند گفتم بیا یک لحظه بنشین             در پیشِ این فرزندِ دلبند! او آمد و کارِ مرا دید                     احساسِ من را خوب فهمید من را در آغوشش کشید و           با چشم هایی خیس خندید حالا تمام برگه هایم                    تزیینِ دیوارِ اتاق است رویِ لبانِ من و مادر                    آیاتِ خوبِ “انشقاق” است شاعر: فایزه زرافشان @fahmeguran2