eitaa logo
زیر گنبد کبود 📚🌈📚 شماره تماس 09173390579
44 دنبال‌کننده
441 عکس
6 ویدیو
8 فایل
آموزش نوشتن خلاق،معرفی کتاب ووو. شماره تماس: 09173390579
مشاهده در ایتا
دانلود
https://eitaa.com/fakannn خدارا شکر بعد از مدتی انتظار بالاخره،کتاب روز ناگهان از زبان خانم نظری ،مادر و همسر شهیدان جاویدی بدستمان رسید 📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
9.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💙✍📚 آموزش "داستان نویسی وطنز نویسی" 💙🍃💠🔹🍃💠🔹🍃💙 آموزش توسط نویسنده مجرب: 🍃❤️سرکار خانم کریمی آموزش ویژه: نوجوانان🚺🚹 وبزرگسالان عزیز🚻 🌅روزهای: چهارشنبه ⏰ساعت: ۱۱/۳۰ _۱۰ 💵شهریه: ۲۱۸/۰۰۰ تومان ✍از آموزش تا چاپ کتاب باشماییم.📚 ✅ لطفاً جهت چاین‌ شماره ☎️ ۰۹۱۷۳۳۹۰۵۷۹ تماس حاصل فرمایید. 🌈فرهنگسرای علوی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 لینک دعوت کانال فرهنگسرای علوی ایتا 👇 https://eitaa.com/farhangsara_alavi_shz بله👇 https://ble.ir/farhangsara_alavi با ما همراه باشید ...
"یک جایی خواندم "ارنست همینگوی" زمانی که مشغول نوشتنِ "پیرمرد و دریا" بوده است ، بارها بَدحال شده و بعد از انتقالَش به بیمارستان ، پزشکان علت را دریازدگی تشخیص داده اند ، در حالی که او در زمانِ نوشتن آن رُمان کیلومترها از دریا فاصله داشته است..." به گمانم آنقدر غرق در پیرمرد و دریای خویش بوده که بوی دریا گرفته و دریازدِگی بدحالَش کرده...! مادربزرگم میگفت گاهی آنقدر مینشینم و به دشتِ شقایق نزدیکِ خانه‌ی کودکی‌هایم فکر میکنم که وقتی به خودم می‌آیم دَست‌هایم بوی شقایق گرفته‌ است... غرقِ هَرچه بِشوی بویَش را میگیری..! https://eitaa.com/fakannn
🔘داستان کوتاه بچه که بودم سر کوچه مون یه دکه بود. به صاحبش می گفتن آقا سید... آقا سید فقط هله هوله می فروخت. من عاشق لواشکاش بودم. زنش درست می کرد. خوشمزه ، ترش ، مُفت ... دونه ای یه تومن.. از اون لواشکایی که وقتی مزه ش می رفت زیر زبون آدم دیگه نمی شد ازش دل کند. هر روز ده بیست تا لواشک می خریدم. هر کدومش اندازه ی کف دست یه بچه ی پنج ساله بود. می رفتم خونه و لواشکام رو می شمردم. نمی دونید چه کیفی می داد. بعد شروع می کردم به لواشک خوردن... همه رو می خوردم به جز آخری ... آخری رو نگه می داشتم. نمی‌خواستم چیزی که دوست دارم رو تموم کنم. اذیت می شدم از اینکه چیزی که زیاد داشتم یهو صفر بشه. فرداش وقتی باز لواشک خوشمزه ، ترش ، مُفت می خریدم اون لواشک قبلی رو می خوردم. چون دیگه خیالم راحت بود صفر نمیشه. تموم نمیشه. یه روز خبر رسید زن آقا سید به رحمت خدا رفته. نمی دونید چقدر گریه کردم. درسته ندیده بودمش ولی لواشکاش ، لواشکاش ، لواشکاش ... یه هفته ای دکه تعطیل بود. بیشتر شاید ده روز... تو این مدت من همون یه دونه لواشکی رو داشتم که همیشه نگه می داشتم.‌ یه هفته طاقت آوردم و لواشک رو نخوردم تا‌ چیزی که دوست دارم صفر نشه. تموم نشه. هر روز می رفتم سر کوچه به این امید که آقا سید اومده باشه.بالاخره اومد. سلام کردم و گفتم آقا سید چند تا لواشک داری؟ شروع کرد شمردن. منم شمردم.‌ گفت چهارده تا... دروغ می گفت پونزده تا بود. بهش گفتم پونزده تاست. یکیش رو گذاشت تو جیب کنار کُتش و گفت حالا چهارده تاست. پول رو دادم بهش و آخرین لواشکای خوشمزه ، ترش ، مُفت رو خریدم. آقا سید یه لواشک رو برای خودش نگه داشت. انگار اونم‌ تو این چند روز فهمیده بود چقدر درد داره چیزی که دوست داری یهو تموم بشه. 👤حسین حائریان ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾https://eitaa.com/fakannn
به دریا زد دلم البته با جلیقه نجات 👌 در جر و بحث دل و عقل چشم خودش را به کوچه علی چپ زده بود 🦋 زن بالاخره سکوت را شکست ، دیوار صوتی. فرو ریخت 🍁 ساعت دیواری. از سکوت خانه خسته شد به نشانه اعتراض ،عقربه هایش را بوسیدو خودش را روی. زمین. رها کرد 🎯 فریبا کریمی ( آذر دخت ) خرداد ماه https://eitaa.com/fakannn
پادشاهی پارسایی را دید، گفت هیچت از ما یاد آید ؟ گفت : بلی ، وقتی که خدا را فراموش میکنم . هر سو دَوَد آن کَس زِبَرِ خویش برانَد وآن را که بخواند به درِ کَس ندَوانَد سعدي🌹 گلستان باب دوم در اخلاق درویشان