بهپایانآمدایندفتر، حکایتهمچنانباقی
بهصددفترنشایدگفتحَسْبُالْحالِمشتاقی...✨️
شبتونشهدایی🌿🌹
📚| #رمان
#خانمخبرنگاروآقایطلبه✨
🔶 #پارت_چهارم
بیرون رفتن آقاجواد از ماشین همانا و ترکیدن فاطمه از خنده هم همانا
_کوفت سر قبر شوور نداشتت بخندی الهی
فاطمه: این پسره، ناجور تو رو کرده تو دیوار ها اخ اخ دلم تو به پسرا نگاهم نمیکردی تا دیروز نه از امروز که پسر مردمو قورت دادی یه بشکه آبم روش...
_هه من اصلا اینو آدمم حساب نمیکنم
هردو ساکت شدیم و نشستیم منتظر آقا اوه اوه فاطیم فهمید چقدر امروز ضایع بازی در آوردم(البته خواننده محترم مدیونی فکر کنی من کلا ضایع هستم دیگه احتیاجی به ضایع بازی نیس)دیگه باید عین آدم رفتار کنم عین یه دختر گل مثل خودم سنگین و رنگین...
آقا جوادم بالاخره تشریف مبارکشون رو آوردن و دوربین منم آوردن...
_آخی دوربین جوووونم...
چقدر دلم برات تنگ شده بود
اوه اوه بلند گفتم...
برادر جواد داره عین بز نگام میکنه
_عه چرا منو نگاه میکنیدحرکت کنید دیگه
سید: مگه من راننده شخصی جناب عالیم دستورم میده اومدیم ثواب کنیم ها...
_اگه میخواید منت بزارید ما همینجا پیاده میشیم دستمو تا گذاشتم روی دستگیره در که بازش کنم سید گفت : لازم نکرده پیاده شید شهر غریب گم میشیدخودم میرسونمتون...
تصمیم گرفتم تا ترمینال حداقل خفه خون بگیرم و دیگه حرفی نزنم
وااای نه رسیدیم ولی چه رسیدنی
ماشین کرمان رفته
فاطمه: فائزه بدبخت شدیم چیکار کنیم
_نمیدونم
سید: از ترمینال قرار بود مستقیم برن کرمان؟
_عه نعععع میرن جمکران
اخ جوووون جواد جوون بزن بریم
اوه اوه
یا همه امام زاده ها
چی گفتم
چه جو سنگینی حاکم شده هیچ کس حرف نمیزنه راه افتاد سمت جمکران...
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
@fanoos_hedayat
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
⏳ فایده حجاب
🧕 گفت: اینهمه حجاب حجاب میکنید، فایدهاش چیست؟
گفتم: فوایدش که خیلی زیاد است، اما اگر بخواهم خلاصه بگویم میشود: خیابانهای امنتر، خانههای گرمتر، زنان ارزشمندتر و...
#تلنگرانه
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
@fanoos_hedayat
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شدتاینعشقدرشعرمنمیگنجدچرا
بیخیالشعراصلا
دوستتدارمحسین:))❤️
خوشابہحالچشمانیکہ پاسپورتشراببیند:)))💔
#استوری
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
@fanoos_hedayat
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
بهپایانآمدایندفتر، حکایتهمچنانباقی
بهصددفترنشایدگفتحَسْبُالْحالِمشتاقی...✨️
شبتونشهدایی🌿🌹
📚| #رمان
#خانمخبرنگاروآقایطلبه✨
🔶 #پارت_پنجم
تقریبا یه رب تو راه بودیم تا بالاخره رسیدیم جمکران، در ورودی ماشینو پارک کرد...
سید: بفرمایید
بریم ببینیم پیدا میکنیم کاروانتون رو
فاطمه:ممنون چشم
فاطمه: چرا کشتیات غرق شده
_هیچی بابا ولم کن
آقا سیدم مشکوک شده بود شدیدددد
لابد پیش خودش میگه این دختره پرحرف چرا زبون به دهن گرفته،اصلا بزار بگه ...
سید: خب یه نگاهی بندازید ببینید دوستاتون رو میبینید
فاطمه: نه من آشنایی ندیدم میخوای من میرم داخل مسجد رو بگردم فائزه جان شما با آقاجواد توی صحن بیرون رو بگردید...
هر موقعیت دیگه ای بود قطعا از خوشحالی هم قدم شدن باهاش غش میکردمولی الان اصلا حالم خوب نیست....
نمیدونم چی تو نگاهش داشت که اینجوری پریشونم کرد...
فاطمه از ما جدا شد و رفت طرف مسجد من و آقاسیدجوادم همراه هم راه افتادیم... هم قدم هم آروم حرکت میکردیم... انگار نه انگار که قرار بود دنبال کاروان بگردیم... هیچ کدوممون تو این دنیا نبودیم اصلا...
من تو فکر اون و حسی که تو این یکی دو ساعته تو دلم جوونه زده..
اونم تو فکر... هی...
سید: چرا سرتون پایینه خانوم د نگاه کن ببین دوستی ، آشنایی کسی رو نمیبینید
چه قدر صداش قشنگه...
چرا دقت نکرده بودم...
_چشم
سرمو که گرفتم بالا یه گنبد فیروزه ای جلوی چشمام نقش بست...
خدای من اینجا جمکرانه...
آرزوم دیدن اینجا و زیارت آقا بود...
ولی حالا این قدر درگیر یه جفت چشم عسلی شدم که حتی نفهمیدم کجام...
_السلام علیک یا بقیه الله فی العرضه...
به زبون آوردن سلام همانا و جاری شدن اشکام همانا
جواد با بهت سرشو طرف من چرخوند و وقتی دید نگاهش نمیکنم اومد جلوم عسلی چشماشو تو قهوه ای خیس چشمام دوخت
سید: چیشد یهو
_هیچی...
یهو یه صدای آشنا اسممو از پشت سر صدا کرد...
صدا:فائزه السادات خودتی...؟
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
@fanoos_hedayat
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
⚫️ شما یک تماس از کربلا دارید‼️
🔸جااااااااااااااااانم حسین جان؟!!
🔹هل من ناصر ینصرونی؟!!
🔸گفتم اگر در کربلا بودم تا پای جان برای حسین(ع)، تلاش میکردم...
🔹گفت، یک حسین(ع) زنده داریم؛ نامش مهدی(عج) است‼️
🔴 تاحالا برایش چه کردهای؟!!
😔 عجیب سکوت کردم...
✍ پینوشت: حسین(ع) امام زمان کوفیان بود و مهدی فاطمه (ع)، امام زمان ما!
⚠️حواسمان باشد، با اعمالمان، با رفتارمان، با گناهانمان، دوباره امام زمانمان را راهی قتلگاه نکنیم...
#تلنگرانه
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
@fanoos_hedayat
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄