5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبح یعنی آغاز
فرصت شادی و لبخند و امید
صبح یعنی امروز
سهمی از زندگی و عشق از آن خودِ توست
لحظه را قدر بدان
زندگانی زیباست
سلام صبح بخیر
🎯 @Farajaleb
8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینجوری نیمرو رو به شکل گل درست کن 👌
#آشپزی
🎯 @Farajaleb
[برای مقام معلم]
و تو بودی که
نهال فهمیدن را در دلم غرس کردی؛
آن زمان که نفهم ها
در جهان تنومند شده بودند!
زانا کوردستانی
روز معلم رو به تمامی معلمان دلسوز مخصوصا معلمان حاضر در کانال فراجالب تبریک عرض می کنم 🌹
🎯 @Farajaleb
کلاس دوم دبستان بودم دو روز دیگه روز معلم بود به پدرم گفتم :بابا دو روز دیگه روز معلمه پول بده میخوام کادو بخرم .بابام گفت خودم یه کادو میدم ببری بدی معلمت یه کادویی که تک باشه و هم استفاده اش کنه .!!! تعجب کردم .!!گفتم باشه پدرم میوه فروشی داشت روز معلم که شد رفتم دم مغازه ی بابام گفتم بابا امروز وقتشه چی ببرم واسه معلمم دو تاکاهو برداشت روزنامه پیچ کرد داد دستم گفت بیا اینم کادوی روز معلم .!! وای بابا اینارو ببرم گفت آره دخترم حالا ببر ببین کادوی تو تکراری نیست فقط تو کاهو میبری .!! کاهو هارو بردم بچه ها یکی یکی کادوهاشونو دادن یکی ادکلن یکی تابلو یکی شکلات یکی گل یکی شیرینی یکی پول خلاصه اکثر بچه ها کادو آورده بودن نوبت من شد بلند شدم کاهو هارو بردم گذاشتم رو میز معلم .!!!همه تعجب کردن چند تاشون هم زدن زیر خنده گفتم خانوم بابامون میوه فروشه گفت :کاهو ببر .!!خانم معلم خیلی مهربون بود لبخندی زد دستی کشید رو سرم وگفت :وای چه خوب میخواستم کاهو بخرم ببرم خونه به بابا سلام برسون تشکر کن بهترین کادوی روز معلمم همینه .!!!! منو میگی خر کیف شدم .!!! تازه با غرور راه رفتم نشستم سر جام .!! الان میفهمم چه معلمی بوده خواسته من خجالت نکشم یا بچه ها نخندن به من
- دلارام امینی
🎯 @Farajaleb
7.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای مردی که از پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم پرسید روز قیامت حساب حساب بنده ها با کیه ؟
🎯 @Farajaleb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشه 😂
🎯 @Farajaleb
انباردار؛
ارزنی آمد مرجمک نام، گندمگون، ماش فرستاديم نخود آمد برنجش دهيد كه برنج است.
نامهی قائم مقام فراهانی به یک انباردار
با این معنی که اگر زنی گندمگون پیشت آمد که نامش مرجمک بود، خودسر نیامده بلکه ما فرستادیمش به او برنج دهید که در رنج و تنگدستی است.
🎯 @Farajaleb
Farzad Farzin - Shabgard (128).mp3
3.53M
شبگرد آهنگ جدید فرزاد فرزین
#آهنگ
🎯 @Farajaleb
دبستان بودم ، شاید کلاس دوم یا سوم ، روز معلم رسید و بچه ها هر کدوم یه هدیه برای خانم معلم میاوردن ، منم بچه ی درونگرایی بودم و بلد نبودم خواسته م رو به خانواده م بگم ، سر خود شش تا قاشق گل گلی و جورواجور از تو سبد قاشق ها برداشتم و پیچیدم لای روزنامه و بردم تو مدرسه ، خجالتی بودم و بدون اینکه کسی بفهمه گذاشتم رو میز خانم معلم و دل تو دلم نبود که بازش کنه و ذوق مرگ بشه ، اما وقتی خانم اومد و کیفش رو گذاشت و روزنامه پیچ رو دید و بازش کرد ، کلاس تو سکوت وحشتناکی فرو رفت و خانم با عصبانیت گفت :« این قاشق ها رو کی آورده؟»
بچه ها متوجه نشده بودن ، منم فقط تماشا میکردم.
وقتی جوابی نگرفت رفت توی دفتر
چند دقیقه بعد مدیر اومد و گفت :« کار کدوم تون بود؟»
بازم کسی جوابی نداشت
یکی از بچه ها گفت:« ما اومدیم اینا رو میز بود »
خانم مدیر رفت
من موندم و شرم و ترس
دلم تاب نیاورد یواشکی رفتم بیرون ، در دفتر مدرسه باز بود ،وایسادم ، شنیدم که خانم معلم با گریه میگفت :« خودم میدونم ، به خدا من مجبور شون نکردم ، خودشون برام کادو آوردن من هیچکس رو مجبور نکردم نگفتم برا من هدیه بیارید» و صدای گریه ش بلندتر شد
خانم مدیر گفت :« بچه ها میگن ندیدن کی آورده ، همه شون گفتن وقتی اومدن تو کلاس رو میز بوده ، شاید یکی خواسته شوخی کنه ! اصلا صبر کنید صدیقه خانم (فراش مدرسه) بیاد شاید اینا برا اون باشه ، کلاس رو تمیز کرده یادش رفته برداره!»
شل شدم ، تمام بدنم تمام عضلاتم شل و بی حال شد ، نمیدونستم چکار باید انجام بدم ، بلد نبودم ، هیشکی بهم یاد نداده بود تو چنین موقعیتی چه عکس العملی انجام بدم ، کار درست و اشتباه رو نمیفهمیدم برای همین فقط و فقط به فرمان مغزم رفتم تو ، با دست بالا به حالت اجازه رفتم تو ، به پهنای صورت گریه میکردم ، گفتم :خانم اینا برای ما بود
صدای گریه ی خانم معلم قطع شد ، خانم مدیر جوری اومد سمتم و شونه هام رو محکم فشار داد که همه ترسیدن نکنه میخواد منو کتک بزنه ، خودمم ترسیدم ، خیلی ترسیدم اما وایسادم و گفتم خانم اجازه ، خانم ببخشید ، خانم بخدا نمیدونستم چی کادو بیارم که خانم معلم دوست داشته باشه خوشحال بشه ، خانم بخدا نمیدونستم ناراحت میشید😭»
و پرده ی اشک جلوی دیدم رو گرفته بود و ندیدم عکس العمل خانم معلم چی بود
از دفتر بیرونم کردن
کنار دیوار دفتر منو محکم چسبوندن به دیوار که صبر کن تا تکلیفت رو مشخص کنیم
مغزم کار نمیکرد ولی یه چیزی تو گوشم میگفت : الان پرونده ت رو میدن زیر بغل ت از مدرسه اخراجی « فرار کن ، برو ، برو سوار یه ماشین شو از این شهر برو» « فرار کنی ، مامانی میمیره ، بابایی پیدات کنه میکشتت» « فرار کنم دیگه خواهر و برادرم رو نمیبینم ، شاید کشته بشم و دزدا کلیه و قلب و چشم هام رو دربیارن»
شاید بگید دارم دروغ میگم اما اینا عین واقعیته من تا زمانی که خانم ناظم بیاد و بگه برو خونه با مادرت بیا ، صدیقه خانم با این برو با مادرش برگرد تمام این فکرها رو صدبار با خودم حرف زدم گریه کردم مصمم شدم فقط چون خانم معلم از هدیه ی من خوشش نیومد ، من خودم رو شبیه متهمی میدیدم که مجازات حقشه روز زیبای من خراب شد و من زجر کشیدم
با صدیقه خانم سلانه سلانه رفتم در خونه مون ، مامان پشت دارقالی بود ، چشم هاش شاد بود برق داشت ، منو که دید برق شادی چشمش پرید ، ترسید گفت :« چرا اینقدر زود اومدی خونه ؟! حالت خوبه مامان؟»
صدیقه خانم بی اجازه اومد تو خونه از حیاط قشنگ خونه مون گذشت و اومد تو خونه ی ما ، تواتاقی که کارخونه ی مامان بود و دار قالی ش رو علم کرده بود ، بدم اومد اما زبونم کوتاه بود و ذهنم درگیر
صدیقه خانم با لبخند گفت :« سلام ، ماشاالله چه قالی قشنگی » بعد انگار که تازه یادش اومد ماموریتش چی بود خودش رو جمع کرد
مامان جواب سلام و تعریفش رو با محبت و تعجب داد و پرسید :« بفرمایید چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟»
صدیقه خانم گفت :« اسباب زحمت بیاین همراه ما بریم تو مدرسه ، خانم مدیر باهاتون کار داره»
مامان اما هنوز گیج بود ، اما بلند شد ، لباسش رو از پرز قالی تکوند و رفت تا دست و صورتش رو بشوره و لباس عوض کنه ، مامان چادرش رو سر کشید و بدون حرف دست منو گرفت تو دستش ، دلم پر شد از آرامش ، دوباره صورتم از اشک خیس شد ، مامان از من میپرسید چرا گریه میکنی ؟ و صدیقه خانم جواب میداد چیزی نیست و مامان حرص میخورد از فضولی صدیقه خانم که چرا نمیذاره خودم جواب بدم و من تا مدرسه فین فین کردم و اشک ریختم
صدیقه خانم دلش طاقت نیاورد و تعریف کرد
دستم محکم تو دست مامان فشرده شد به صورت پر از خشم مامان نگاه کردم
من نمیتونستم از خودم دفاع کنم ، من حرف خیلی داشتم بزنم اما بلد نبودم چه جوری کلمه ها رو کنار هم بچینم و حرف بزنم
صدای مامان نامفهوم بود میدونستم داره دعوا میکنه اما نمیشنیدم
ادامه دارد ...
خاطره #ارسالی آلما از اعضای کانال
🎯 @Farajaleb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز معلم گرامی باد
تقدیم به قلب پرمهر و البته رنجیده معلمان کشورمان
فیلمها به ترتیب:
خورشید، رابطه، بمب؛ یک عاشقانه مادری، ورود آقایان ممنوع، آستیگمات
وضعیت سفید، پرنده کوچک خوشبختی
نفس، دلشکسته، بادیگارد
خوابم میاد، فروشنده
🎯 @Farajaleb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسم وقتی یکی بهم پول میده 😍😄
🎯 @Farajaleb
فراجالب
دبستان بودم ، شاید کلاس دوم یا سوم ، روز معلم رسید و بچه ها هر کدوم یه هدیه برای خانم معلم میاوردن ،
ادامه خاطره آلما و کادوی روز معلم :
رسیدیم تو مدرسه
من پشت در دفتر ایستادم ، بچه ها منو با دست نشون میدادن
خبر تو مدرسه پخش شده بود
مامان بعد از شنیدن توضیحات خانم مدیر گفت :« بخدا من نفهمیدم که اینکارو کرده ، بمن نگفت برا معلم شون میخواد هدیه ببره، بخدا اگه گفته بود میرفتم یه کادوی خوب میخریدم برا معلم ش»
صدای مامان تو صدای بچه ها گم شد
من میدونستم اگر به مامان میگفتم مامان میخرید اما من نمیتونستم بگم من نمیدونستم که باید چی بگم
اون زمان من خیلی ضعیف بودم چون خودم رو نمیشناختم
و تمام این ضعف ها شد اون اتفاق
خانم معلم رو صدا زدن از سر کلاس اومد تو دفتر ، مامان معذرت خواهی کرد و شرمنده بود از قاشق های گل گلی جورواجور و من با گردن کج جلوی خانم ایستادم و گفتم خانم معلم من دوستت دارم معذرت میخوام به خدا نمیخواستم ناراحتت کنم😭
بغلم کرد و با من گریه کرد گفت منم معذرت میخوام که توقعم بالا بود و انتظار این هدیه ی استثنایی رو نداشتم 😭😭
مامان قاشق ها رو از روی میز برداشت و گفت امروز میرم بازار یه هدیه ی خوب براتون میخرم
خانم معلم ایستاد و قاشق ها رو از مامان گرفت و گفت :« این قشنگ ترین هدیه ای بود که گرفتم ، این قاشق ها رو یادگاری برمیدارم و هدیه ی دیگه ای نمیخوام »
منو بوسید و گفت برو دست و صورتت رو بشور بیا سر کلاس
مامان رفت
منم صورتم رو شستم و سر کلاس نشستم
روز بعد سر صف صبحگاه مدیر مدرسه اعلام کرد « برای روز معلم هیچ اجباری نیست که هدیه بخرید ، از این به بعد کسی هدیه ی روز معلم نمیخره ، معلم ها از شما نظم و نمرات خوب میخوان، شما درس بخونید بهترین هدیه برای معلم تون هست ، دیگه کسی برای معلم ش هدیه نگیره»
و برای من جالب بود که تعداد زیادی از بچه های مدرسه ، سال بالایی ها از من تشکر میکردن ، میگفتن خدا خیرت بده بچه ، یه غم رو از دل مادرامون و خودمون برداشتی.
خاطره روز معلم #ارسالی آلما
🎯 @Farajaleb