eitaa logo
کانال محمد فرجی
5.2هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
84 فایل
@faraji_mohamad ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گزارش مهربانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مزار حاج قاسم دعاگوام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹آخرین حضور سردار حاج قاسم سلیمانی در مراسم رحلت امام خمینی، خرداد سال٩٨
تو به ما یاد دادی میشود جنگید برای عقیده ای که یک دنیا مخالف دارد جنگید و نترسید و به هدف رسید!
ما میگیم ‎فتاح شما بخون فاتح قدسی که تو ایران طلوع کرد ولی تو قلب تل آویو غروب میکنه✌️😎
گفتند دنیا کاروانسرایی است، اندکی توقف کنید و چیزی بردارید برای تجارت ابدی، «ما عشق را برداشتیم»
تو یزد خانمم پسرا را بُرد بستنی بخره منم با دخترم رفتیم از مسجد جامع یزد چندتا عکس بگیریم. همین که وارد شدیم، دیدم یه خانومی وسط مسجد با شلوارک کوتاهی نشسته! خیلی آروم به آقایی که کنارش بود گفتم: به خانومتون بگید رعایت کنه و چادری‌چیزی بزاره رو پاش. آقا در جواب گفت: اینجا جای عمومیه به شما ربطی نداره مگه ماموری!؟ گفتم: منم چون محیط عمومیه گفتم. دیگه ادامه ندادم و بدون هیچ حرفی رفتیم تو‌حیاط مسجد، گشتی زدیم و موقع خروج، به خانمی که نگهبان مجموعه بود گفتم: اینجا مسجده و باید براتون مهم باشه. طرف با شلوارک تا بالای زانو تو خونه خدا نشسته و شما واکنشی ندارید!؟ حراست رفت سمتشون و ما هم از مسجد اومدم بیرون. هنوز درست وارد کوچه نشده بودیم که از پُشت سرم فریادی شنیدم:هوی هوی مردک چندتا فحشی که نمیشه بگم .... دخترم باهام بود و نمی‌خواستم درگیر بشم حتی لفظی! گفتم بابا جان بدو بریم ! بعدم به سرعت به طرف ماشین دویدیم تو پیچ کوچه‌ی دوم، دیگه نفس دخترم سوخت و به هن هن افتاد. سرعتمون کم شد و ایستادیم. یهو دیدم عه! طرف هم دوان دوان اومد و رسید! نمیخواستم بچه ام فحش‌هاشو بشنوه ولی راهی نبود. نزدیک تر که شد، دیدم تو دستش ی جور پنجه بُکس بود که انگار روش چیزی شبیه تیغ هم داره! فقط فرصت بود که فاطمه حسنا رو به گوشه دیوار هدایت کنم که هم در امان باشه و هم کمتر شاهد درگیری باشه. با فحاشی و فریاد به طرفم حمله ور شد. اولش فقط دفاع کردم ولی دست بردار نبود! تصور میکرد از ترس فرار کردم نه بخاطر دخترم، چون مدام وحشیانه تر حمله می کرد و الفاظش رکیک تر می شد. نمی‌تونستم بفهمم چشه و چرا از تذکر ساده من انقدر برآشفته شده، اما وقتی دیدم دست بردار نیست و خیلی تو جوه، مجبور شدم ادبش کنم. چند دقیقه‌ای درگیری داشتیم اجازه ندادم حتی دستش بهم برسه اماخب، حسابی یادش دادم که دعوا یعنی چی! وقتی دید دیگه نمیتونه کاری کنه، باز دهان گشادش رو باز کرد به فحاشی ناموسی و... اون خانمی‌هم که باهاش تو مسجد بود هم رسید شروع کرد به فحاشی و... دخترمو بردم سمت ماشین و‌اونهارو با تربیت خانوادگیشون تنها گذاشتم، همون موقع دونفر دیگه اومدن برای جدا کردن آرام کردن محیط و ... دوست نداشتم دخترم حرف‌ زشت بشنوه دوست نداشتم درگیری و تحقیر طرفو ببینه، اما خُب نمیشد دفاع نکنم....
هر وقت در زندگی حس کردید راه را گُم کرده اید، به دربِ خانه ی أبی عبداللّٰه الحسین علیه السلام بروید! | |
رفیـقِ دل شکستـه ها امام حُسینِ خسته ها