-فٰارِج⁴¹⁷!
_
۸:۴۴ صبح؛ ساعت به وقتِ قم...
قم، این قدمگاهِ قدمهای پرفروغ دردانهی باب الحوائج، امام موسی کاظم...
این طلایهدارِ عاشقانِ عالم؛ این مزار شهیدانِ عاشق...
این شهر غریب با دردهای بسیار، این پناهگاه آخرالزمانیها و این صدای آرامشِ محض..
الا ای وطن! ای مأمن ! ای پناهگاه...
مرا تا ابد در قلب خویش جا ده...
بسم الله...
اینجا چشمها هنوز مجنونند!
به شیشهی چشمانم بگویید: در دل آسمان شب خبری از ستارههای راهنما نیست؛ بیهوده سربهسر سیاهی نگذار، اگر دنبال آنهایی باید از تن رها شوی و بالهایت را به پرواز وادار بنمایی...
این ستارهها اهل شب نیستند؛ آنان در مجاورت طلوع خورشید به سر میبرند، کافیست به مشرق قلبت سفر کنی.
درست همانجا که باید نفس ضعیف خود را تخریب کنی!
چند لحظه اگر در حسینیه تخریب بنشینی تازه میفهمی عشق یعنی چه!
باران شو، سکوت غروب را بشکن تا به رهایی برسی...
رهایی یعنی همین تخریبها و از نو ساختنها...
اکنون که توانستی منِ درونت را تخریب کنی، چشم خود را ببند و در تلاطم موج قیام رملهای فکه قدم بگذار...
بگذار این خاک در رگهایت جریان یابد، بگذار دوباره ساخته شوی، تا با قلبی مطمئن از ساخته شدن قدم در کانال کمیل بگذاری. آنجا که رسیدی، خاک را آرام آرام نوازش کن که مباد زخمی تازه به قلبِ پر زخمِ خاک بزنی، که این خاک عجین شده با خونِ ستارگان راهنمایی که دنبالشان هستی...!
حالا که ساخته شدی دنبال زندگی بگرد؛ نه در دل سیاهِ این شهر تاریک، برو سراغ طلوع خورشید از مشرق گنبد طلایی طلائیه...
آنجا که رسیدی خاک را بو کن، اگر عطر ماه مشامت را نوازش داد تعجب نکن که ماه سالهاست میهمان سفرهی هفتسین این خاکِ اسفند ماهی است...
به شلمچه که رسیدی چشمهایت را باز نکن که مباد چشم در چشم آیههای از هم پاشیدهی پیکرهای خونین شوی!
از اینجا تا بهشت فقط یک سلام راه داری...
اگر هنگام سلام، توان از پاهایت عزم رفتن کرد، تعجب نکن... اینجا عاشقان هنگام سلام به معشوقشان به زمین افتادند...
اینجاست که باید دل به آبِ اروندرود بزنی که آن روشناییست و وعدهی معراج میدهد...
بنشین کنار این انعکاسدهندهی هر صبح لبخند خورشید، بگذار او برایت روایت کند، بگذار اروند آه بکشد، بگذار اشک بریزد، بگذار ضجه بزند... دلداری بده این نهر خونین خین را، شاید قلبش آرام شود و کمتر خون دل بخورد...
دلداری بده این نیهای سربریده را شاید شعر معراج برایت سرودند..
حالا فقط باید این منِ تخریبشدهی از نوساختهشدهی زندهی رهایت را به معراج برسانی که اگر رسیدی، مجنونی!
اینجا گلها همه گمنامند، هر گلی را که بو کنی عطری از بهشت را به جانت تزریق میکند...
اینجا نه طبقه دارد و نه مرتبه، اینجا معیار عشق است و جنون!
اینجا عشق انسان را عاقل میکند و عقل انسان را مجنون!
حال به من بگویید کدام سوی دنیا را به دنبال اعجاز خاک باشم!
اینجا خاک اعجاز دارد، اینجا همان بهشت گمشدهی عاشقان است!
اینجا که بیایی، ستارگان راهنما تو را با کولهباری از نور راهی میکنند تا بدون ترس، از شب گذر کنی!
اینجا ستارگان دردها را از عمق چشم میبینند و دوا را بر دل مینشانند!
اینجا
چشمها
هنوز
مجنونند!
نوشتۀ ضاقَصَدری
-فٰارِج⁴¹⁷!
بسم الله... اینجا چشمها هنوز مجنونند! به شیشهی چشمانم بگویید: در دل آسمان شب خبری از ستارههای را
بعد از مدت مدیدی سراغ کاغذ و قلم رفتم، طبیعتاً زیبایی ظاهری نداره، اما از عمق جانه!
تقدیم به چشمهای مجنون، شاید بپذیرند!
ماه رمضون امسال با روز شهید آغاز شد.. .
آی شهدا این ماه رمضونیه خیلی برامون دعا کنید، ما محتاج دعای شماییم...
-فٰارِج⁴¹⁷!
_
نیاز دارم سحرهای ماه رمضون اینجا باشم...
مناجات امیرالمومنین با صدای آقای سماواتی پخش بشه!
و با فراز «أَنْتَ الْحَيُّ وَ أَنَا الْمَيِّتُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمَيِّتَ إِلا الْحَيُّ» جون بدم!
توجه داشته باشید!
«قرآن در کنار اهل بیت»
«اهل بیت در کنار قرآن»
هیچ یک به تنهایی شما را به آغوش خدا نمیرساند!