هدایت شده از دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|بِســـــــمِ رَبِّــــــــ عبــــاس ع|
#دیندار آنست ڪه در کشاکش بلا دینـدار بمانـد وگرنـہ، در راحت فراغت و صلح چــه بسیارنــد اهݪ دین...
ا▫️▪️▫️▪️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
🎥 👆پ.ن: تصاویری از مادرانه های مادر جانباز اعصاب و روان
💠 جانبازان اعصاب و روان مظلومترین جانبازان جنگ هستند
ا😔😔😔
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
📷 این پیرمردای خمیده و چروک، سال ها پیش شاخ شمشادهایی بودند که رفتند جنگ و برا حفظ مملکت و شرف ما به این وضع دراومدن!!
🔴 بهشون می گن "جانباز اعصاب و روان"
🔺شايد خيلى ها ندونن در كشور ٢٤ هزار جانباز اعصاب و روان داريم كه بر اثر موج انفجار به اين روز افتادن، بعضى هاشون نميدونن جنگ تموم شده و بعضى نميدونن در چه مكان و زمانى زندگى مى كنن، باورش سخته، اين مبارزهاى شجاع اینقدر افسرده و غمگين شده باشن. كسانى که جوونى و سلامتيشون به خاطر ما دادن.
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
"بخت سفيد"
دوباره با صداي دعوا و شكستن شيشه ها از خواب پريدم. ديگر خسته شده بودم. هفته اي يكي دو بار اكبر آقا همسايه پاييني دست روي زنِ بيچاره اش بلند مي كرد. بعد هم آرام مي شد و گريان به دست و پايش مي افتاد كه ببخش و مريضم و چه كنم و از اين حرف ها. اكبر آقا جانباز اعصاب و روان بود. هر از چند گاهي موج مي گرفتش و مي افتاد به جان معصومه خانم كه الحق نامش برازنده بود. معصومه خانم بچه دار نمي شد و به همين خاطر از شوهر سابقش جدا شده بود، اين را از فريادهاي اكبرآقا فهميده بودم كه او را "اجاق كور" خطاب مي كرد. نمي دانم چرا يك بار معصومه خانم برنگشت بگويد "موجي"!
همسايه ها هم با بي تفاوتي فقط به هم نگاه مي كردند و براي معصومه خانم آرزوي صبر مي كردند. آن روز اما صداها بلندتر بود. صداي معصومه خانم هم مي آمد، فرياد مي زد و التماس مي كرد اما فايده اي نداشت.
اعصابم خرد شده بود، دلم مي خواست بروم و وساطت كنم و جانش را نجات بدهم. لباس پوشيدم و از پله ها پايين رفتم. چند تا از همسايه ها هم جمع شده بودند و نمي دانستند چه كنند. يكي مي گفت: "زنگ بزنيم ١١٠." ، آن يكي مي گفت:"نه، بايد زنگ بزنيم اورژانس اجتماعي." ديگري مي گفت: "اي آقا دلتون خوشه؟ تا بگي دعواي خانوادگيه و طرف جانبازه پاشونم نمي ذارن!"
صداها هنوز از داخل خانه مي آمد و من بي توجه به حرف ساكنين رفتم و زنگ در را زدم. صداي دويدن آمد. انگار يك نفر به طرف در مي دويد. دستگيره ي در چرخيد و در نيمه باز شد. ناگهان چيزي به سمت در پرتاب شد. معصومه خانم در را باز كرد و با سر برهنه و خونين افتاد جلوي در. دستش روي سرش بود. انگار مي خواست كسي موهايش را نبيند. هنوز نصف بدنش داخل خانه بود. همسايه ها همه كنار رفتند و ساكت ماندند. مثل يك فيلم حساس كه همه منتظرند ببينند آخرش چه مي شود؟ در خانه را تا آخر باز كردم. اكبر آقا آچار را به طرفش پرتاب كرده بود و خودش بي حال آن طرف تر روي مبل نشسته بود. قيافه ي خودش هم ترحم برانگيز بود. خون از سرِ معصومه خانم فواره مي زد. زيربغلش را گرفتم و صدايش كردم. انگار بيهوش بود. جواب نمي داد. با عصبانيت سر همسايه ها داد زدم: "لامصبا يكي زنگ بزنه اورژانس!" با كمك يكي از همسايه ها پيكر نيمه جان را تا پاركينگ رسانديم و آمبولانس هم آمد. اكبر آقا همان طور ساكت روي مبل نشسته بود. خودم همراهش رفتم سمت بيمارستان. كنارش نشستم، دستش را گرفتم، برايش حرف زدم. بهش دلداري دادم. مي دانستم كه صدايم را نمي شنود، اما چاره چه بود؟ آمبولانس به بيمارستان رسيد. معصومه خانم را بردند داخل و من را فرستادند پذيرش. فرمي را بايد پر مي كردم. فقط مي دانستم نامش معصومه است. نه مي دانستم چند سالش است و نه مي دانستم سابقه ي بيماري دارد يا نه؟! مشخصات خودم را به عنوان همراه نوشتم و فرم را گذاشتم و زدم بيرون. دلم غوغا بود. حياط بيمارستان غلغله بود. يك عده براي نوزاد تازه متولد شده شان شاد بودند و يك عده مشكي پوش آمده بودند تا جنازه عزيزشان را تحويل بگيرند. به سمت نگهباني بيمارستان رفتم و از در خارج شدم. نمي دانم دنبال چه مي گشتم. گل فروشي؟ شيريني فروشي؟ نه! براي معصومه خانم چيز بهتري مي خواستم. يك مغازه روسري فروشي مي خواستم. يك روسري سفيد يك دست گرفتم. از اين روسري هاي سه گوش كه دورش را قلاب بافي كرده اند. دوباره راه افتادم سمت بيمارستان. اورژانس هنوز هم شلوغ بود و مردم سراسيمه اين طرف و آن طرف مي دويدند. به سمت پذيرش رفتم. پرستار از پشت ميزش بلند شد و نگاهم كرد. مي دانستم مي خواهد چه بگويد. فقط پرسيدم: "ميشه قبل از اينكه ببرنش ببينمش؟"
داخل اتاق رفتم. هنوز دستگاه ها روشن بود. معصومه خانم رنگش مثل گچ سفيد شده بود. لخته هاي خون روي صورتش دلمه بسته بود. آرام و ساكت با چشم هاي بسته دراز كشيده بود. پلاستيك را گذاشتم روي تخت. روسري سفيد را در آوردم و روي صورتش انداختم.
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پدرم جانباز اعصاب و روان است؛ با قطعی برق و گرمی هوا خیلی داره بهم میریزه ... و بفض مجری🔴
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
🔴 سندرم دستان بیقرار ‼️
چند بار خانمم را بدجور زدهام، آن چنان که از دماغش خون آمد. پسر بزرگم حالا هفت سالش است. یکبار در اوج عصبانیت او را چنان زدم که صورت و چشمش کبود شد و ورم کرد
حالا آن اتفاقات که یادم میآید، گریهام میگیرد. دخترم را با پارچ آب زدم و پسرم را با لیوان چای داغ. با کوچکترین حرکات بچهها ناخواسته عصبانی میشوم؛ حتی برای عوض کردن کانال تلویزیون
ترجیح میدهم بیشتر بیرون از خانه باشم تا به بچهها آسیب نرسانم. همسرم مشکل قلبی پیدا کرده است. عصبانی که میشوم، همسرم از ترس میلرزد. بارها گفته است "اول سعی کن عصبانی نشوی. اگر شدی، من و بچهها را نزن. اگر زدی، به پاهای ما بزن"
ولی آن وقت کنترل ندارم و اختیار دست خودم نیست. مغزم فرمان میدهد بزن و نمیگوید کجا بزنم. ...»
.
جانباز اعصاب و روان
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم | روایت حاج قاسم سلیمانی از شهادت محمدابراهیم همت، فرمانده لشکر محمدرسول الله(ص)
📆 17 اسفند 1362 – شهادت سردار خیبر حاج ابراهیم همت
🔹 گروه واتساپ #پایداری ۳
https://chat.whatsapp.com/EhDHYcgFY7N0XdEzShWDha
تلگرام
https://t.me/farhange_paydari
ایتا
https://eitaa.com/farhange_paydari
✍️شهید حاج قاسم سلیمانی
شهید همت بر ترک موتور نه در بنز ضد گلوله در یک فضای ویژه، ناشناس؛ توی ضلع وسطی جزیره ی جنوبی شهيد شد ....
اینطوری میشود که او بر جانها امروز حکومت میکند.
🔹 گروه واتساپ #پایداری ۳
https://chat.whatsapp.com/EhDHYcgFY7N0XdEzShWDha
تلگرام
https://t.me/farhange_paydari
ایتا
https://eitaa.com/farhange_paydari
🥀 شهید حاج قاسم سلیمانی در کنار شهید محمد ابراهیم همت
🌹انتشار به مناسبت سالروز شهادت شهید همت
🔹 گروه واتساپ #پایداری ۳
https://chat.whatsapp.com/EhDHYcgFY7N0XdEzShWDha
تلگرام
https://t.me/farhange_paydari
ایتا
https://eitaa.com/farhange_paydari
10.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درخواست مادر بزرگوار شهیدحاج محمدابراهیم همت از سردار حاج قاسم سلیمانی برای شرکت در سالگرد شهادت ایشان در ۱۷ اسفند ماه
🔹 گروه واتساپ #پایداری ۳
https://chat.whatsapp.com/EhDHYcgFY7N0XdEzShWDha
تلگرام
https://t.me/farhange_paydari
ایتا
https://eitaa.com/farhange_paydari
14.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید همت،حکومت کننده بر جان ها
بیانات سرلشکر #حاج_قاسم_سلیمانی درباره شهید #محمد_ابراهیم_همت
۱۷ اسفند سالروز شهادت شهید ابراهیم همت.
🔹 گروه واتساپ #پایداری ۳
https://chat.whatsapp.com/EhDHYcgFY7N0XdEzShWDha
تلگرام
https://t.me/farhange_paydari
ایتا
https://eitaa.com/farhange_paydari
📷 قبل از عملیات خیبر - زمستان سال ۱۳۶۲ - جبهه جنوب
▫️ از چپ: شهید احمد کاظمی، فرمانده لشگر 8 نجف اشرف
▫️ شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا
▫️حسین علایی، فرمانده نیروی دریایی سپاه
▫️ محمد باقری (برادر شهید حسن باقری) ، از مسئولین قرارگاه مرزی عملیات (در حال حاضر، (رئیس ستاد کل نیروهای مسلح)
▫️شهید سیدعلی حسینی ابراهیمآبادی، فرمانده تیپ ۳۱۳ حر ( اطلاعات عملیات)
▫️ نشسته از چپ: شهید قاسم سلیمانی، فرمانده لشگر 41 ثارالله (ع)
▫️ محسن شهپری، مسئول مخابرات لشگر نجف (معاون مخابراتی شهید کاظمی)
🔹 گروه واتساپ #پایداری ۳
https://chat.whatsapp.com/EhDHYcgFY7N0XdEzShWDha
تلگرام
https://t.me/farhange_paydari
ایتا
https://eitaa.com/farhange_paydari