بسم الله الرحمن الرحیم
🚩"اَینَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاءَ"🚩
"كجا است طلب کننده خون شهيد كربلا"
🏴"محرم در راه است"🏴
🌷"جهان با شتاب به سمت ظهور در حرکت است"🌷
سلام علیکم
🚩 گرامی باد روز جمعه؛ روز امید و انتظار ظهور منتقم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم 🚩
✅ در انتظار منجی بشریت (۶۹) 🚩
✍️ عَن مُحَمّدِ بنِ مُسلِم الثقفي عَن مُحَمّدِ بنِ عَلي الباقِر(علیه السلام) أنّهُ قالَ:
...فَإِذَا خَرَجَ أَسنَدَ ظَهرَهُ إِلَى الكَعبَةِ وَاجتَمَعَ إِلَيهِ ثَلَاثُمِائَةٍ وَثَلَاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا وَأَوَّلُ مَا يَنطِقُ بِهِ هَذِهِ الآيَةُ "بَقِيَّتُ اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ"
ثُمَّ يَقُولُ أَنَا بَقِيَّةُ اللهِ فِي أَرضِهِ وَخَلِيفَتُهُ وَحُجَّتُهُ عَلَيكُم فَلَا يُسَلِّمُ عَلَيهِ مُسَلِّمٌ إِلَّا قَالَ: السَّلَامُ عَلَيكَ يَا بَقِيَّةَ اللهِ فِي أَرضِهِ..(۱)
❇️ جناب محمدبن مسلم ثقفی از حضرت امام باقر(علیه السلام) در باره امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نقل میکند که ایشان فرمودند:
زمانیکه ایشان قیام کند به کعبه تکیه میدهد و سیصد و سیزده نفر به او میپیوندند و نخستین سخنی که میگوید قرائت این آیه شریفه است: "بَقِيَّتُ ٱللهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ؛ آنچه خداوند برای شما باقی گذارده برایتان بهتر است اگر ایمان داشته باشید!"
سپس میگوید: من بقیة الله در زمین او و خلیفة الله و حجة الله بر شما هستم. پس هیچ سلام کنندهای به امام سلام نمیکند جز این که میگوید: سلام و درود بر تو ای بقیة الله در زمین او.
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
شعر "انتظار"
گاهی به یک تبسمِ خود مینوازیام
گاهی به شعلههای غمت میگدازیام
گاهی شکفته میشوی از بنده بودنم
گاهی شکسته میشوی از بینمازیام
من مردِ روزهای ظهورِ تو نیستم
باید خودت، برای ظهورت بسازیام
در دل نیازِ سبزِ تو را حس نمیکنم
لعنت به این خیالِ خوشِ بینیازیام
جمعه به جمعه میرود اما هنوز من
کنجِ اتاقِ کودکیام گرمِ بازیام
چشمِ من آبشار گنهکاری من است
کی گفته دردمندِ نگارِ حجازیام؟
بگذار رنگِ خون بزنم جادهی تو را
تا خاکِ پا شدن، بشود سرفرازیام
👈 یادآوری:
اینک ١١١٣ سال از غیبت کبرای امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) میگذرد و اکنون پنجاه و شش هزار و دویست و بیست و پنج جمعه است که جهان در انتظار منجی عالم بشریت بسر میبرد.
شاید این جمعه بیاید، شاید...! (۱۴۰۰/۵/١۵)
برای سلامتی و تعجیل در ظهور حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف، صلوات بر محمد و آل محمد..
منبع:
۱_[الإربلي، عَلي بنِ عِيسى، کَشفُ الغُمَّة في مَعرِفَةِ الأئمّة(ع)، ج ٣، ص ٣٢٦]
🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩
🏴"بفرمائید روضه" 🏴
مجلس اول
بسم الله الرحمن الرحیم
🚩اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.🚩
🏴🚩"ورود به سرزمین کربلا"
در تاریخ آمده است حضرت سید الشهدا علیه السلام قبل از محرم سال ۶۱ هجری در سفرهایی از زمین کربلا عبور کرده بودند، در یکی از آن سفرها، به همراه پدر بزرگوارش امیرالمومنین امام علی علیه السلام عازم جنگ صفین می شدند که وقتی به کربلا رسیدند امام علی علیه السلام گریستند و حوادث روز عاشورا را بیان کردند؛
🚩امام حسین علیه السلام پیشگویی پدر را اینگونه نقل می کنند:
«پدرم علي (عليه السلام) وقتيكه براي جنگ صفين ميرفت و من همراهش بودم، به اين زمين(کربلا) كه رسيد، توقف كرد و نام آن را پرسيد؛
وقتي نام زمين را گفتند، آنقدر گريه كرد كه زمين از اشك چشمشتر شد و فرمود:
🚩«هَیهُنَا مَنَاخُ رِكَابِهِمْ، وَهَیهُنَا مَوْضِعُ رِحَالِهِمْ، وَهَيهُنَا مُهْرَاقُ دِمَائِهِمْ.
فِتْيَةٌ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ يُقْتَلُونَ بِهَذِهِ الْعَرْصَةِ تَبْكِي عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ»؛
🚩«اينجا خوابگاه شتران آنها، و اينجا جای انداختن بار سفر ايشان و اينجا محل ريختهشدن خون آنهاست.
جوانمرداني از آل محمّد در اين ميدان كشته ميشوند كه آسمان و زمين بر آنها گريه ميکند».
و آنگاه که امام حسین علیه السلام به همراه خانواده و یاران در دوم محرم سال ۶۱ به کربلا و زمین پر از بلا رسیدند در حالیکه لشکر دشمن به فرماندهی حر بن یزد ریاحی، راه بر کاروان بسته بود؛
امام حسین علیه السلام پرسیدند:
نام این سرزمین چیست؟
گفتند: اسم اين سرزمين كربلاء است.
امام همينكه اسم «كربلاء» را شنيد؛
اشك دور چشمهاي نازنينش حلقه زد و در يك لحظه گذشته و آينده در نظرش جلوه گر گذشت و فرمودند:
«اللهُمَّ إنّی أعوذُبِک مِن الکَربِ وَالبَلاء».
بار خدايا از كرب و بلا به تو پناه ميبرم.
و همچنین فرموده اند:
«هذا مَوْضِعُ کَرْب وَ بَلاء، ههُنا مَناخُ رِکابِنا، وَ مَحَطُّ رِحالِنا، وَ مَقْتَلُ رِجالِنا، وَ مَسْفَکُ دِمائِنا»؛
(این دیار، جایگاه اندوه و بلا [و سرزمین گرفتارى و آزمون] است، اینجا محلّ خوابیدن شتران ما، و بارانداز سفر ما(کاروان ما)، و محلّ شهادت مردان ما و جارى شدن خون ماست.
🏴🚩و در نقل دیگری آمده است:
وقتی امام پرسیدند نام این سرزمین چیست؟
گفتند: غاضریّه.
فرمود: آیا نام دیگرى دارد؟ گفتند: نینوا.
فرمود: به جز اینها آن را چه مى نامند؟ گفتند: شاطى الفرات (ساحل فرات).
فرمود: آیا باز هم نامى دارد؟ پاسخ دادند: کربلا.
پس آهى کشید و فرمود: «أَرْضُ کَرْبٍ وَ بَلاَءٍ»؛ (دشت اندوه و بلا) است.
سپس افزود: «قِفُوا وَ لا تَرْحَلُوا مِنْها، فَهاهُنا وَاللّهِ مَناخُ رِکابِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ سَفْکُ دِمائِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ هَتْکُ حَریمِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ قَتْلُ رِجالِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ ذِبْحُ اَطْفالِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ تُزارُ قُبُورُنا، وَ بِهذِهِ التُّرْبَةِ وَعَدَنِی جَدِّی رَسُولُ اللّهِ وَ لا خُلْفَ لِقَوْلِهِ»؛
(همین جا توقّف کنید و از آن کوچ نکنید. پس به خدا سوگند! خوابگاه شتران ما(محل خیمه های ما) و جاى ریخته شدن خونمان است. به خدا سوگند! اینجا محلّ هتک حریم ما و کشته شدن مردان و ذبح کودکان ماست. به خدا سوگند! اینجا محلّ زیارت قبور ماست. جدّم رسول خدا مرا به این تربت نوید داده است که در فرموده او تخلّفى نیست.
🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩
منبع: پایگاه های اطلاع رسانی: تبیان نت، حوزه نت، و آیت الله مکارم شیرازی به نقل از:
۱_ مقتل الحسین خوارزمى، ج 1، ص 237 و بحارالانوار، ج 44، ص 383 .
۲_ ناسخ التواریخ، ج 2، ص 168 و رجوع کنید به : اثبات الهداة، ج 5، ص 202 .
۳_ اربلي كشف الغمه ج2 ص224 مفيد ارشاد ص156 سبط ابن جوزي تذكره الخواص ص250 قرب الاسناد ص14 ـ كامل الزيارات ص 269 ـ ذخائر العقبي ص 97
۴_ مجلسي بحار ج44 ص381.
🏴"بفرمائید روضه" 🏴
مجلس دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
🚩اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.🚩
🏴🚩" روضه یار فداکار امام حسین علیه السلام شهید والامقام مسلم بن عوسجه رضوان الله علیه"
او شخصیتی بزرگوار، برجسته، اهل راز و نیاز و زاهد بود و توفیق دیدار حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داشته است؛ دلاور مردی شجاع بوده که در نبردها و فتوحات اسلامی از او یاد شده است.
"شعبی" از او روایت نقل کرده است.
مسلم بن عوسجه از جمله افرادی بود که به امام حسین علیه السلام، نامه نوشت و بر عهد ی که بسته بود وفا کرد.
او بعد از شهادت حضرت مسلم بن عقیل و جناب هانی بن عروه مدتی در کوفه پنهان شد و سپس با به همراه خانواده از کوفه خارج شد و خود را به امام حسین علیه السلام در کربلا رساندند.
و آنگاه که امام حسین علیه السلام در شب عاشورا به یارانش خویش فرمود:🚩«إنّ القوم یطلِبُونَنی ولو أصابونی لَذَهلوْا عنْ طَلَبِ غَیری و هذَا اللّیل قد غَشِیکم فَاتَّخِذُوه جَمَلًا ثمّ لْیأخذ کلّ رجلٍ منکم بِید رجلٍ مِن أهل بیتی».
«این قوم(دشمن) مرا طلب می کند و به دنبال من هستند و اگر دستشان به من برسد، به دیگران کاری نخواهند داشت؛ اکنون که تاریکی شب شما را فراگرفته، از سیاهی آن استفاده کنید و هر یک از مردان شما، دست مردی از خاندان مرا بگیرد و به دیار خویش بازگردد».
🏴🚩
اهل بیت امام علیه السلام و قبل از همه حضرت قمر منیر بنی هاشم علیه السلام برخاست و سخن گفت: چرا چنین کاری کنیم؟ برای این که بعد از شما زنده بمانیم؟! هرگز، خداوند چنین روزی را نصیب ما نگرداند.
🏴🚩
سپس مسلم بن عوسجه بپاخاست و عرض کرد: آیا دست از یاری تو برداریم و در ادای حقی که بر ما داری در پیشگاه خدا عذری نداشته باشیم؟!
نه به خدا سوگند! از تو دور نخواهم شد تا نیزه ام را در سینه دشمن بشکنم و تا قبضه شمشیر در دستم باقی است،
بر سر آن ها بکویم و از تو جدا نگردم و اگر سلاحی در دست نداشته باشم در راه دفاع از تو آن ها را آماج سنگ قرار خواهم داد، تا در راهت جان دهم.
🏴🚩
و آن گاه که جنگ بین سپاه امام و لشکر یزید به فرماندهی ابن سعد ملعون آغاز شد
جناح راست سپاه دشمن به فرماندهی عمرو بن حجّاج زبیدی، بر جناح چپِ لشکریان امام به فرماندهی زُهیر بن قَین یورش برد، حمله آنان از ناحیه فرات صورت گرفت و ساعتی درگیر بودند. مسلم بن عوسجه که هم همراه زُهیر بود به گونه ای جانانه جنگید که کسی مانندش را سراغ نداشت، وی در حالی که شمشیر خود را به دست داشت بر دشمن یورش می برد و این
🏴🚩رجز را می خواند:
ان تَسألوا عَنّی فإنّی ذو لَبدَ
و إنّ بَیتی فی ذُری بنی أسد
فمَن بَغانی حائد عن الرَشَد
و کافرٌ بدین جَبّارٍ صَمَد
اگر از من بپرسید چکاره ام، دارای شجاعت شیرم و در نسب از قبیله بنی اسدم.
کسی که بر من ستم روا دارد، از حق، منحرف و به خدای بی نیاز، کفر ورزیده است.
او همچنان جانانه و شمشیر زنان می جنگید تا این که دونفر از سنگ دلان یزیدی به نام های:
مسلم بن عبداللَّه ضبابی و عبدالرحمان بن ابو خشکاره بجلی، او را محاصره کردند و در کشتن مسلم با یکدیگر همدست شدند و آنگاه که در اثر درگیری شدید، گرد و غبار غلیظی ایجاد شد و غبارِ میدان فرو نشست؛ دیدند مسلم بن عوسجه نقش بر زمین شده است.
امام حسین علیه السلام به اتفاق حبيب بن مظاهر به سمت او رفت و خود را به بالین یار فداکارش رساند در حالیکه هنوز مسلم رمقی در بدن داشت به او فرمود:
🚩رَحِمَک اللَّه یا مسلم:
«فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن ینتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»
«رَحِمَكَ اللهُ يَا مُسْلِمُ! (مِنْهُمْ مَّنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَّنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلا)»؛ (خدا ترا رحمت كند اى مسلم! بعضى از آنان (مؤمنين) به پيمان خود (شهادت در راه خدا) عمل كردند و بعضى از آنان در حال انتظار به سر مى برند و عهد و پيمان خود را تغيير نداده اند).
سوره احزاب، آيه ۲۳
🚩حبيب بن مظاهر خطاب به مسلم گفت: اى مسلم، كشته شدن تو براى من سخت است، ولى به تو مژده مى دهم كه چند لحظه ديگر وارد بهشت خواهى شد.
مسلم در پاسخ گفت: جَزاكَ اللهُ خَيْراً.
حبيب گفت: اگر بنا نبود كه لحظات ديگر به تو ملحق شوم، دوست داشتم اگر وصيتى دارى انجام دهم.
مسلم با صداى ضعيف در حالى كه به امام حسين(عليه السلام) اشاره مى كرد به حبيب گفت:
🚩«أُوصِيكَ بِهذا أَنْ تَمُوتَ دُونَهُ»؛
(وصيت من اين است كه تا آخرين قطره خون از پيشواى خود دفاع كنى).
حبيب پاسخ داد: به خدا سوگند، چنين
خواهم كرد.
در همين گفتگو بودند كه مسلم بن عوسجه چشم بر هم نهاد و به افتخار شهادت نائل آمد و در سرزمين كربلا آرام گرفت.
🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩
منابع:
پایگاه های اطلاع رسانی: حوزه نت، آیت الله مکارم شیرازی، دانشنامه اسلامی، تبیان به نقل از:
۱_ أعيان الشيعة، ج 1، ص 605 .
۲_ تاريخ طبرى، جلد ۴، صفحه ۳۳۱ و ۳۳۵ و کتاب ملهوف (لهوف)، صفحه ۱۶۲ .
۳_ گردآوري از کتاب: «عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها»، سعید داودی و مهدی رستم نژاد، (زیر نظر آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى)،
۴_ مناقب: جلد ۴ صفحه ۹۸
۵_ الكامل، جلد ۴، صفحه ۶۷
🏴"بفرمائید روضه" 🏴
مجلس سوم
"داستان یکی از جانسوز ترین شهادت ها در روز عاشورا"
بسم الله الرحمن الرحیم
🚩اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.🚩
🏴🚩
شهادت عبدالله پسر امام حسن علیه السلام در ظهر عاشورا
و روضه شهادتش از زبان رهبر انقلاب اسلامی حضرت امام خامنه ای:
آن وقتى که حسینبنعلى علیهالسّلام از اسب روى به زمین افتاد - یعنى در آن لحظات آخر - و اسب بىصاحب امام حسین علیه السلام به خیمهها برگشت، و زن و بچه و اهل حرم فهمیدند که حادثه ای براى حضرت ابىعبدالله پیش آمده، خب هر کدام یک عکسالعملى نشان دادند. یک بچهى یازده سالهاى بود که در آغوش امام حسین بزرگ شده بود؛ در حادثهى کربلا ده سال از شهادت امام حسن مىگذشت. یعنى این بچه از یک سالگى در دامان عمو تربیت پیدا کرده بود و با عمو انس گرفته بود مثل پدر. شاید به خاطر اینکه بچهى یتیم بوده امام حسین از فرزندان خودش هم بیشتر به او محبت مىکرده. خب پیدا است که یک چنین محبّتى چگونه این بچه را سراسیمه کرد وقتى فهمید که عمویش در وسط میدان روى زمین افتاده، با شتاب آمد و رسید بالاى سر أبىعبداللَّه آنطورى که نقل کردند و نوشتند. هنگامى که این بچه رسید یکى از سربازان خبیث و قسىالقلب ابنزیاد شمشیر را بلند کرده بود که بر بدن مجروح ابىعبدالله فرود بیاورد، این بچه در همین حال رسید که دید عمویش افتاده روى زمین و یک ظالمى هم شمشیر بلند کرده که فرود بیاورد، این بچه آنقدر ناراحت شد، آنقدر سراسیمه شد که این دستهاى کوچک خودش را بىاختیار جلوى شمشیر گرفت. اما این کار موجب نشد که آن حیوان درنده شمشیر را فرود نیاورد. شمشیر را فرود آورد، دست این بچه قطع شد. فریاد این بچه بلند شد، بنا کرد استغاثه کردن، امّا این گرگ خونخوار به همین هم اکتفا نکرد، پشت سر این بچه رفت، بچهى یازده ساله را روى زمین انداخت و او را به شهادت رساند. اینجا بود که امام حسین خیلى منقلب شد، کارى هم از او برنمىآید، در مقابل چشم او این عزیز دلش را، این یتیم برادرش را، این بچهى یازده ساله را دارند مىکشند، این بود که اینجا دست به دعا برداشت و از ته دل این مردم را نفرین کرد و صدا زد:
🏴🚩اللهم أمسِک عنهم قَطرَ السماء وَامنَعهُم بَرکاتِ الأرض...؛
خدایا، این مردم را از باران رحمت و برکات زمین محروم گردان و اگر به آنان عمر طبیعی دادهای، به بلای تفرقه و پراکندگی مبتلاساز و هیچ گاه فرمانروایانشان را از آنان خشنود نگردان، آنان ما را با وعده نصرت و یاری دعوت کردند ولی به جنگ ما برخاسته و ما را قتل عام نمودند.
در کتاب های تاریخ و مقتل آمده است: وقتی حضرت امام حسین(علیه السلام) زخمی شد و دیگر توان جنگ نداشت عبدالله بن حسن(علیه السلام) از خیمه بیرون آمد، امام (علیه السلام) چون این منظره را مشاهده کرد به خواهرش حضرت زینب (سلام الله علیها) خطاب کرد و فرمود:
«إحبسیه یا اٌختی! خواهرم عبدالله را نگاهدار»
اما عبدالله امتناع میکرد و میگفت: «والله لا اَفارقُ عَمِّی؛ به خدا سوگند از عمویم حسین جدا نخواهم شد.»
لکن عبدالله بن حسن(علیه اسلام) خود را به امام حسین(ع) رسانید و در آن لحظه یکی از دشمنان شمشیر کشید که کار امام حسین(ع) را تمام کند، عبدالله دست خود را جلو آورد و شمشیر آن دشمن، دست او را قطع کرد و حرمله هم تیری به آن بچه زد و در نتیجه عبدالله هم به شهادت رسید.
🏴🚩
در مقتل مقرم در شرح به شهادت رسیدن عبدالله بن حسن(رضوان الله علیه) چنین آمده است:
«ثم إنهم لبثوا هنيئة و عادوا إلى الحسين و أحاطوا به و هو جالس على الأرض لا يستطيع النهوض فنظر عبد اللّه بن الحسن السبط (عليه السّلام) و له إحدى عشرة سنة إلى عمه و قد أحدق به القوم فأقبل يشتد نحو عمه و أرادت زينب حبسه فأفلت منها و جاء إلى عمه و أهوى بحر بن كعب بالسيف ليضرب الحسين فصاح الغلام: يا ابن الخبيثة أتضرب عمي؟ فضربه و اتقاها الغلام بيده فأطنها إلى الجلد فإذا هي معلقة فصاح الغلام: يا عماه، و وقع في حجر الحسين فضمه إليه و قال: يا ابن أخي اصبر على ما نزل بك و احتسب في ذلك الخير فإن اللّه تعالى يلحقك بآبائك الصالحين و رفع يديه قائلا: اللهم إن متعتهم إلى حين ففرقهم تفريقا و اجعلهم طرائق قددا و لا ترض الولاة عنهم أبدا فإنهم دعونا لينصرونا ثم عدوا علينا يقاتلونا و رمى الغلام حرملة بن كاهل بسهم فذبحه و هو في حجر عمه.»
لشكريان مدّتى توقّف مى کنند و سپس به سوى حضرت امام حسين (علیه السّلام) باز مىگردند، در حالى كه امام (عليه السّلام) بر زمين نشسته اند و نمى توانند برخي
زند ايشان را احاطه مىكنند، عبد الله بن حسن كه يازده سال بيشتر نداشت نگاهى به عموى خود مى اندازد كه در محاصره لشكريان قرار گرفته است، با سرعت به سوى عمو حركت مى كند، حضرت زينب (سلام الله علیها) مى خواهد او را بازدارد ولی او فرار مى كند و نزد عمويش مىآيد، بحر بن كعب شمشير را بالا مىبرد كه بر حضرت امام حسن(علیه السّلام) فرود آورد، اين پسر فرياد مى زند: اى پسر خبيثه عموى مرا مى زنى؟ شمشير پائين مى آيد، عبداللّه دست خود را جلوى شمشير مى برد، دست به پوست آويزان مىشود، اين پسر فرياد مىزند: عمو جان، خود را در دامان حضرت امام حسين (عليه السّلام) مىاندازد، امام (عليه السّلام) او را به سينه مى چسباند و مى فرمايد: اى فرزند برادر، بر اين بلا صبور باش و بدان كه براى تو خير است، خداى تعالى تو را به پدران شايسته ات، ملحق خواهد كرد آنگاه دستهاى خود را بلند كرد و فرمود: خدايا اگر تا الآن به آنها مهلت دادى پس آنها را متفرّق كن و واليان را هرگز از آنان راضى مدار، اينان ما را دعوت كردند تا يارى كنند، آنگاه به جنگ با ما برخاستند. حرملة بن كاهل تيرى به اين پسر میزند و او را در دامان عمويش ذبح مینماید.
🏴🚩
در «لهوف» نحوه به شهادت رسیدن عبدالله بن حسن (رضوان الله علیه) چنین شرح شده است:
«فَاسْتَدْعَى الْحُسَيْنُ(ع) بِخِرْقَةٍ فَشَدَّ بِهَا رَأْسَهُ وَ اسْتَدْعَى بِقَلَنْسُوَةٍ فَلَبِسَهَا وَ اعْتَمَّ فَلَبِثُوا هُنَيْئَةً ثُمَّ عَادُوا إِلَيْهِ وَ أَحَاطُوا بِهِ فَخَرَجَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ(ع) وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ يُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ يَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَيْنِ(ع) فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ(س) لِتَحْبِسَهُ فَأَبَى وَ امْتَنَعَ امْتِنَاعاً شَدِيداً فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي فَأَهْوَى بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ وَ قِيلَ حَرْمَلَةُ بْنُ كَاهِلٍ إِلَى الْحُسَيْنِ(ع) بِالسَّيْفِ فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّي فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهَا الْغُلَامُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدِ فَإِذَا هِيَ مُعَلَّقَةٌ فَنَادَى الْغُلَامُ يَا أُمَّاهْ فَأَخَذَهُ الْحُسَيْنُ(ع) وَ ضَمَّهُ إِلَيْهِ وَ قَالَ يَا ابْنَ أَخِي اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ وَ احْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْخَيْرَ فَإِنَّ اللَّهَ يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ.»
راوى گويد: حضرت امام حسين(علیه السّلام) پارچه اى خواست و سر را با آن بست و قلنسوهاى كه بر سر نهاد و بر آن عمّامه بست.
مدّتى اندك دشمنان درنگ كردند و به سوى امام (علیه السّلام) بازگشتند و ایشان را احاطه نمودند. در اين وقت عبداللَّه بن حسن (رضوان الله علیه) كه نوجوانى نوخاسته بود و هنوز موى بر صورتش ندميده بود از نزد زنان بيرون آمد و با شتاب خود را به كنار حضرت امام حسین(علیه السّلام) رسانيد، حضرت زينب دختر حضرت على (عليه السّلام) خود را به وى رسانيد تا او را باز دارد، عبداللَّه به شدّت امتناع ورزيد و گفت: به خدا سوگند از عمويم جدا نگردم.
بحر بن كعب- يا حرملة بن كاهل- با شمشير قصد حضرت امام حسین(علیه السّلام) نمود، نوجوان گفت: واى بر تو اى خبيثزاده آيا عمويم را مىكشى؟
شمشيری را به قصد امام(علیه السّلام) فرود آورد، عبدالله (رضوان الله علیه) دست بالا برد تا سپر جان عمو كند، شمشير دست عبد اللَّه (رضوان الله علیه) را تا پوست بريد و دست آويزان شد، نوجوان فرياد «وا عمّاه» كشيد. حضرت امام حسین(علیه السّلام) برادرزاده را گرفته و به آغوشش كشيده فرمود: «برادر زادهام، بر آنچه بر تو گذشت صابر باش و خيرش بدان، زيرا خدا تو را به آباى صالحت ملحق فرمايد».
حرملة بن كاهل تيرى به سوى عبدالله(رضوان الله علیه) گشود و وى را در دامن عمويش به شهادت رسانيد.
🏴🚩
🏴🚩
نوجوانی ۱۱ ساله در روز عاشورا فریاد برآورد: والله لا اَفارقُ عَمِّی؛
به خدا سوگند از عمویم حسین جدا نخواهم شد.
ما نیز باید بیاموزیم و در سخت ترین شرایط فریاد برآوریم:
«والله لا اَفارقُ امامنا؛ به خدا سوگند که از اماممان جدا نخواهیم
🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩
منابع: پایگاه های اطلاع رسانی امام خامنه ای، آنا، دانشنامه اسلامی و کربلا به نقل از:
۱_ بحارالانوار، جلد ۴۵، صفحه ۵۴ و ۶۷
۲_ ارشاد مفید، جلد ۲، صفحه ۱۱۰؛ تاریخ طبری، جلد ۵، صفحه ۴۵۰؛
۳_ کامل ابناثیر الملهوف، صفحه ۱۷۳ و ابصار العین، صفحه ۷۱.
۴_ مقاتل الطالبین، صفحه ۵۸؛ مناقب ابنشهر آشوب، جلد۴، صفحه ۱۱۲؛ مقتل مقرم، صفحه ۲۶۴
۵_ مقتل الحسین خوارزمی، جلد۲،صفحه ۳۳.
بسم الله الرحمن الرحیم
🥀«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ»
🥀جهان با شتاب به سمت ظهور در حرکت است.
✅ در انتظار منجی بشریت (۷۰) 🏴🚩
"أعظَمَ اللهُ اجورَنا بمُصابِنا بِالحُسَینِ، وَ جَعَلَنا و ایّاکُم مِنَ الطّالِبینَ بِثارِهِ مَع وَلیّهِ الامامِ المَهدیِّ مِن آلِ مُحَمَّدٍ(علیهم السلام)"؛
خداوند اجر ما را به سبب مصیبتی که از حسین به ما رسیده بزرگ گرداند و ما و شما را از کسانی قرار دهد که در کنار ولی دم او، امام مهدی از خاندان محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، به خونخواهی او برمی خیزند.
🚩ایام سوگواری ماه محرم الحرام، ماه حزن آل البیت(علیه السلام) بر مسلمانان و آزادگان جهان تسلیت باد!
🏴🚩
✍️ عَنِ المُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ قَالَ أَبُو عَبدِ اللهِ(علیه السلام)... إِنَّ أَمِيرَ المُؤمِنِينَ (علیه السلام) قَالَ عَلَى مِنبَرِ الكُوفَةِ...
وَاعلَمُوا أَنَّ الْأَرضَ لَا تَخلُو مِن حُجَّةٍ ِلِلهِ عَزَّ وَجَلَّ وَلَكِنَّ اللهَ سَيُعمِي خَلقَهُ عَنهَا بِظُلمِهِم وَجَورِهِم وَإِسرَافِهِم عَلَى أَنفُسِهِم وَلَو خَلَتِ الأَرضُ سَاعَةً وَاحِدَةً مِن حُجَّةٍ ِلِلهِ لَسَاخَت بِأَهلِهَا وَلَكِنَّ الحُجَّةَ يَعرِفُ النَّاسَ وَلَا يَعرِفُونَهُ.
منبع: [النعماني، محمد بن إبراهيم، كتاب الغيبة، جلد ١، ص ١٤١]
❇️ حضرت امام صادق(علیه السلام) فرمودند که امیر المومنین(علیه السلام) بر منبر کوفه فرمودند: ...بدانید که زمین از حجّت خدای عزّ و جلّ خالی نمیماند ولی خدای عزیز بزودی دیدۀ خلقش را از حجت نابینا میسازد و اين بهخاطر ظلم و جورشان و زیادهروی آنان نسبت به خودشان است،
و اگر زمین یک ساعت از حجّت خدا خالی بماند اهل خود را فرو میبرد، لکن آن حجّت، مردم را میشناسد ولی آنان او را نمیشناسند، چنانکه یوسف مردم را (برادرانش را) میشناخت و آنها او را نمیشناختند.
🏴🚩
شعر" انتظار روضه خوان محرم"
من گریه میکنم که تماشا کنی مرا
مانند طفلِ گمشده، پیدا کنی مرا
با گریه کردن، این دلِ من زنده میشود
دلمرده آمدهام، که تو احیا کنی مرا
اسباب زحمتِ تو شده این گدا، ولی
هرگز مباد از سرِ خود، وا کنی مرا
تو سفرهدارِ گریه ماه مُحَرّمی
چشمی پُر اشک میشود عطا کنی مرا؟
آیا شود که مثلِ شهیدانِ دمِ وصال
با رویِ غرقِ خونشده، زیبا کنی مرا
بیتالحرام سینهزنان، خاک کربلاست
دارم امید، مُحرِم آنجا کنی مرا
همراه خویش زائر شش گوشهام کنی
مَسند نشینِ عرشِ مُعلّا کنی مرا
ای روضه خوان تنگِ غروبِ مِنا بیا
پرچم به دوشِ ماتمِ کرب و بلا بیا
🏴🚩
👈 یادآوری:
اینک ١١١٣ سال از غیبت کبرای امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) میگذرد و اکنون پنجاه و شش هزار و دویست و بیست و شش جمعه استکه جهان در انتظار منجی عالم بشریت بسر میبرد.
شاید این جمعه بیاید، شاید...! (۱۴۰۰/۵/۲۲)
برای سلامتی و تعجیل در ظهور حضرت مهدی موعود منتقم خون شهید کربلا عجل الله تعالی فرجه الشریف، صلوات بر محمد و آل محمد
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴"بفرمائید روضه" 🏴
مجلس چهارم
"داستانی دیگر از جانسوز ترین شهادت ها در روز عاشورا"
بسم الله الرحمن الرحیم
🚩اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.🚩
🏴🚩 ای اشک ها بریزید بر
"شهادت جانسوز قاسم پسر امام حسن علیه السلام در ظهر عاشورا"
هر انسان پاک سرشتی که داستان شهادت جانسوز حضرت قاسم علیه السلام را بشنود و بخواند، دلش می لزرد و می شکند و اشک چشمش جاری خواهد شد و غم و اندوه سراسر وجودش را خواهد گرفت؛ خصوصا وقتی که بشنود و تصور کند آن لحظه هایی را که عمو و برادر زاده هنگام وداع و خداحافظی؛
یکدیگر را در آغوش می گیرند و هر دو از سوز جگر می گریند و آن هنگامی را که قاسم عمو را صدا می زند که او را یاری کند و امام خود را به بالین خون آلودش می رساند و یادگار برادر را در آغوش می گیرد.
اکنون بخوانیم داستان شهادت این ناز دانه ی مولایمان امام حسنمجتبی علیه السلام:
🚩خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أي بَعدِ عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ]....... القاسِمُ بنُ الحَسَنِ وهُوَ غُلامٌ صَغيرٌ لَم يَبلُغِ الحُلمَ فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام اعتَنَقَهُ، وجَعَلا يَبكِيانِ حَتّى غُشِيَ عَلَيهِما،
🚩 پس از عون بن عبد اللّه بن جعفر ....، قاسم بن حسن كه نوجوان و نابالغ بود، به ميدان آمد. هنگامى كه حسين عليه السلام به او نگريست، او را در آغوش گرفت و آن قدر با هم گريستند كه هر دو از حال رفتند.
🚩 ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ فَأَبى عَمُّهُ الحُسَينُ عليه السلام أن يَأذَنَ لَهُ، فَلَم يَزَلِ الغُلامُ يُقَبِّلُ يَدَيهِ ورِجلَيهِ ويَسأَلُهُ الإِذنَ حَتّى أذِنَ لَهُ، فَخَرَجَ ودُموعُهُ عَلى خَدَّيهِ
🚩سپس جوان، اجازه پيكار خواست و عمويش حسين عليه السلام، از اجازه دادن، خوددارى كرد. جوان، پيوسته دست و پاى حسين عليه السلام را می بوسيد و از او اجازه می خواست تا به او اجازه داد. او به ميدان آمد و در حالى كه اشك هايش بر گونه هايش روان بود، چنين
🚩 وهُوَ يَقولُ:
انْ تَنْکُرونى فَانَا فرعُ الْحَسَن
سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن
هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن
بَیْنَ اُناسٍ لاسُقوا صوبَ الْمُزَن
🚩و او رجز مى خواند:
اگر مرا نمى شناسيد، من شاخه حسنم
نواده پيامبرِ برگزيده و امين
اين، حسين است، به سان اسيرى در بند
ميان مردمى كه خدا كُند از آب باران ننوشند!
🚩وحَمَلَ وكَأَنَّ وَجهَهُ فِلقَةُ قَمَرٍ، وقاتَلَ فَقَتَلَ عَلى صِغَرِ سِنِّهِ خَمسَةً وثَلاثينَ رَجُلًا.
سپس حمله بُرد و صورتش به پاره ماه می مانْد. جنگيد و با وجود كمىِ سنّش، 35 مرد را كُشت.
قالَ حُمَيدُ بنُ مُسلِمٍ: كُنتُ في عَسكَرِ ابنِ سَعدٍ، فَكُنتُ أنظُرُ إلَى الغُلامِ وعَلَيهِ قَميصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ إحداهُما ما أنسى أنَّهُ كانَ شِسعَ اليُسرى؛
حُمَيد بن مسلم، گفته است: من در لشكر ابن سعد بودم و به آن جوان، می نگريستم. او پيراهنى و بالاپوش و كفش هايى داشت كه بندِ يك لنگه اش پاره بود، و از ياد نبرده ام كه لنگه چپ آن بود.
🚩 فَقالَ عَمرُو بنُ سَعدٍ الأَزدِيُّ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيهِ! فَقُلتُ: سُبحانَ اللّهِ! ما تُريدُ بِذلِكَ؟ فَوَاللّهِ لَو ضَرَبَني ما بَسَطتُ لَهُ يَدي، يَكفيكَ هؤُلاءِ الَّذينَ تَراهُم قَدِ احتَوَشوهُ. قالَ: وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ! وشَدَّ عَلَيهِ، فَما وَلّى حَتّى ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيفِ،
🚩عمرو بن سعد ازْدى گفت: به خدا سوگند، بر او حمله می برم! به او گفتم: سبحان اللّه! و از آن، چه می خواهى؟! كشتن همين كسانى كه گرداگردِ آنها را گرفته اند، براى تو بس است. گفت: به خدا سوگند، به او حمله خواهم بُرد! آن گاه، بر او حمله بُرد، و باز نگشت تا با شمشير، بر سرش زد
🚩فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ وصاحَ: يا عَمّاه! فَانقَضَّ عَلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام كالصَّقرِ، وتَخَلَّلَ الصُّفوفَ، وشَدَّ شِدَّةَ اللَّيثِ الحَرِبِ، فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّيفِ فَاتَّقاهُ بِيَدِهِ، فَأَطَنَّها مِنَ المِرفَقِ فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى عَنهُ،
🚩و آن جوان، به صورت [بر زمين] افتاد و فرياد برآورد: اى عمو جان! حسين عليه السلام، مانند باز شكارى، نگاهى به او انداخت و خود را به صفوف دشمن زد و مانند شيرى خشمگين، حمله كرد و عمرو را با شمشير زد. او دستش را جلوى آن گرفت و از آرنج، قطع شد. فريادى كشيد و از امام عليه السلام، كناره گرفت.
🚩 فَحَمَلَت خَيلُ أهلِ الكوفَةِ لِيَستَنقِذوهُ، فَاستَقبَلَتهُ بِصُدورِها ووَطِئَتهُ بِحَوافِرِها، فَماتَ
.
🚩سواران كوفه، براى نجات وى، يورش آوردند؛ امّا او در جلوى سينه اسب ها قرار گرفت و اسب ها، او را لگدمال كردند تا مُرد.
🚩وَانجَلَتِ الغَبرَةُ فَإِذا بِالحُسَينِ عليه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ وهُوَ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ،
🚩 و غبار [نبرد] كه فرو نشست، حسين عليه السلام بر بالاى سرِ جوان، ايستاده بود و او، پاهايش را از شدّت درد، به زمين می كشيد.
🚩وَالحُسَينُ يَقولُ: عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ، أو يُجيبَكَ فَلا يُعينَكَ، أو يُعينَكَ فَلا يُغنِيَ عَنكَ،
🚩حسين عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند، بر عمويت گران می آيد كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد يا پاسخت را بدهد و كمكى نتواند به تو بكند يا كمكت كند، امّا به تو سودى نبخشد.
🚩بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ، الوَيلُ لِقاتِلِكَ! ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَكَأَنّيأنظُرُ إلى رِجلَيِ الغُلامِ تَخُطّانِ الأَرضَ، وقَد وَضَعَ صَدرَهُ إلى صَدرِهِ، فَقُلتُ في نَفسي، ماذا يَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ القَتلى مِن أهلِ بَيتِهِ،
🚩از رحمت خدا دور باشند كسانى كه تو را كُشتند! واى بر كُشنده تو!». سپس او را بُرد، و گويى می بينم كه پاهاى آن جوان، بر زمين كشيده می شود و حسين عليه السلام سينه او را بر سينه خود، نهاده است. با خود گفتم: با او چه می كند؟ او را آورد و كنار شهيدان و كشتگان از خاندانش نهاد.
🚩ثُمَّ رَفَعَ طَرفَهُ إلَى السَّماءِ
وقالَ: اللّهُمَّ أحصِهِم عَدَداً، ولا تُغادِر مِنهُم أحَداً، ولا تَغفِر لَهُم أبَداً! صَبراً يا بَني عُمومَتي صَبراً يا أهلَ بَيتي، لا رَأَيتُم هَواناً بَعدَ هذَا اليَومِ أبَداً.
🚩آن گاه، سر به آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا! همه آنها را به شمار آور و يك تن را هم جا مگذار و هرگز آنها را ميامرز! اى عموزادگان! شكيبايى كنيد. اى خاندان من! شكيبا باشيد كه ديگر پس از امروز، هيچ خوارىاى نخواهيد ديد!».
آنگاه ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) قاسم را در بغل گرفته و از خاک برداشت درحالی که پاهایش روی زمین کشیده می شد.
سپس او را آورد و نزد فرزندش علی اکبر علیه السلام و دیگر شهدا گذاشت.
🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩
منابع: پایگاه های اطلاع رسانی: حوزه نت و میثم مطیعی به نقل از:
۱_ مقتل الحسين عليه السلام؛ خوارزمي: جلد ۲صفحه ۲۷
۲_ مقتل ابو مخنف، تاریخ طبری و دیگر کتاب های تاریخ و مقاتل.
🏴"بفرمائید روضه" 🏴
مجلس پنجم
"داستان عطش و طلب آب از دشمن و شهادت و خون های به آسمان پاشیده شده"
"آه از این ساعت جگر سوز روز عاشورا"
بسم الله الرحمن الرحیم
🚩اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.🚩
🏴🚩 ای اشک ها بریزید و ای دل ها بسوزید در
"شهادت جانگداز آخرین سرباز امام حسین علیه السلام در عصر عاشورا"
🚩آنگاه که یاران ابا عبدالله الحسین علیه السلام یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند و امام علیه السلام بی یار و یاور مانده بود؛
نه حبیب بود و نه مسلم؛ نه زهیر و نه بریر و نه بقیه یاران؛
و آنگاه که جسم های خونین و تکه تکه شده علی اکبر و قاسم و عباس علمدار بر زمین افتاده بود و جوانان بنی هاشم همه به شهادت رسیده بودند؛
ندای غریبی و بی یاوری سید و سرور جوانان بهشت بلند:
🚩هل من ناصر ینصرنی
آیا کسی هست مرا یاری کند؟
🚩هَلْ مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ؟
آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟
وقتی بانوان و دختران صدای مظلومیت و نداى یاری طلبیدن امام(عليه السلام) را شنیدند،گريان و نالان شدند و صدای شیون و زاری اهل حرم بلند شد؛
🚩ناگهان آخرین سربازش؛ خود را از گهواره به زمین انداخت؛
یعنی بابا تو تنها نیستی، سربازت آماده جانبازی است؛
بیا علی اصغرت را به میدان ببر،
بابا فدای فریاد بی کسی ات؛
🚩علی اصغر برای گرفتن اذن میدان، عطش و بی تابی را بهانه کرد؛ تا هم مادر اجازه دهد و هم بابا راضی شود.
🚩امام علیه السلام با بدنی زخم خورده و خونین و خاک آلود، آمد به خیمه ها و فرمود:
علی اصغر را بدهید تا با او وداع کنم، مادر با یک دنیا امید و نگرانی، شیرخواره را داد به دست ابی عبدالله الحسین علیه السلام.
🚩امام فرزند لب تشنه اش را در آغوش کشید و بوسید و به خواهرش امّ كلثوم فرمود: خواهرم جان تو جان علی اصغر، مراقب پسرم باش؛
امّ كلثوم گفت: عزیز برادرم؛
علی اصغر تشنه ات و خیلی وقته آبی نخورده است؛ از این قوم(دشمن) آبی برایش طلب کن؛
🚩امام فرزند شش ماهه را بر روی دست گرفت و آورد مقابل لشکر یزید و رو کرد به آن نامرد مردم و فرمود:
🚩«يا قَوْمِ قَدْ قَتَلْتُمْ أَخي وَ أَوْلادي وَ أَنْصارِي وَ ما بَقِي غَيْرُ هذَا الطِّفْلِ، وَ هُوَ يَتَلَظّى عَطَشَاً مِنْ غَيْرِ ذَنْب اَتاهُ إِلَيْكُمْ، فَاسْقُوهُ شَرْبَةً مِنَ الْماءِ»؛
اى مردم! شما برادران و فرزندان و يارانم را كشتيد و كسى جز اين طفل باقی نمانده او هيچ گناهى ندارد و از تشنگى مى سوزد، بیاید جرعه ای آبش دهید؛
🚩«يا قَوْمِ، إِنْ لَمْ تَرْحَمُوني فَارْحَمُوا هذَا الطِّفْلَ»؛
اى مردم اگر به من رحم نمى كنيد به اين طفل خردسال رحم كنيد.
🚩در این هنگام عمر سعد ملعون گفت: حرمله چرا جواب حسین را نمی دهی؟
حرمله گفت: امر پدر را نشانه روم یا پسر را؟
گفت: مگر سیپدی گلوی اصغر را نمی بینی؟
در این هنگام تیر سه شعبه ای را بر کمان گذاشت و به سمت علی روانه کرد؛
تیر بر گلوی نازک علی نشست و گلوی آن نازدانه گوش تا گوش بریده شد و خون سرازیر گشت؛
🚩امام(عليه السلام) دست ها را زير گلوى دریده ی عزیز پرپر شده اش گرفت و خون مظلوم شهید را به سوى آسمان پاشيد و گفت:
«اَللّهُمَّ إِنْ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ فَاجْعَلْ ذلِكَ لِما هُوَ خَيْرٌ لَنا»؛
(بار الها! اگر در اين دنيا، ما [در ظاهر] بر اين قوم پيروز نشديم، بهتر از آن را روزى ما فرما).
و آنگاه به خودش اینگونه دلداری داد:🚩 ای نفس در برابر این همه مصیبت صبور باش.
خدايا! تو شاهدی كه در اين دنياى فانى چه مصیبت هایی بر وارد شده، پس آن را براى روز آخرت و رستاخيز ما ذخيره کن.
🚩امام جسم خونین و کوچک فرزند را زیر عبا گرفت و به سمت خیمه ها آمد؛
🚩خدایا اکنون به مادرش رباب چه بگوید؟
خدایا به عمه هایش؛ بی بی زینب و سیده ام کلثوم که منتظر علی اصغر هستند چه بگوید؟،
خدایا چگونه به سکینه و رقیه این خبر را بدهد که برادرتان را آب ندادند و او را پرپر کردند؟
🚩آه آه، فدای قلب شکسته ات مولا جان
وای بر غریبی ات آقا جان؛
وای بر غم جانکاه شهادت کودک شیرخواره ات؛
خدایا به مولایمان صبر بده؛
خدایا یاری اش کن در برابر این همه مصیبت های سنگین و کشنده؛
🚩وقتی امام به خیمه ها نزدیک شد؛
همه از خیمه ها بیرون دویدند و دیدند امام؛ از اسب پياده شد و با غلاف شمشير، قبر كوچكى كند و كودكش را به خونش آغشته ساخت و بر وى نماز گذارد و دفن کرد او را.
ای امان از دل زینب
ای امان از دل رباب
ای امان از دل خواهرانش سکینه و رقیه
🚩🚩🚩🚩🚩🚩
اکنون بخوانید داستان عطش و طلب آب و شهادت طفل شیرخواره را که در کتاب مقتل و تاریخ آمده است:
امام(عليه السلام) وقتی شهادت خاندان و فرزندانش را ديد و از آنان كسى جز امام و زنان و كودكان و فرزند بيمارش ـ امام سجّاد(عليه السلام) ـ نماند، ندا داد:
«هَلْ مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ؟ هَلْ مِنْ مُوَحِّد يَخافُ اللّهَ فينا؟ هَلْ مِنْ مُغيث يَرْجُوا اللّهَ فِي إِغاثَتِنا؟ هَلْ مِنْ مُعين يَرْجُوا ما عِنْدَاللّهِ فِي إِعانَتِنا»؛
آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا ص دفاع كند؟ آيا خدا پرستى در ميان شما پيدا مى شود كه از خدا بترسد و ستم بر ما روا ندارد؟ آيا فرياد رسى هست كه براى خدا به فرياد ما برسد؟ آيا يارى كننده اى هست كه با اميد به عنايت خداوند به يارى ما برخيزد؟).
با طنين افكن شدن نداى استغاثه امام(عليه السلام)، صداى گريه و ناله از بانوان حرم برخاست.
امام(عليه السلام) به خيمه ها نزديك شد و فرمود:
«ناوِلُوني عَلِيّاً اِبْني الطِّفْلَ حَتّى اُوَدِّعَهُ»؛ (فرزند خردسالم «على» را به من بدهيد تا با او وداع كنم).
فرزندش را نزد وى آوردند. امام(عليه السلام) در حالى كه طفلش را مى بوسيد، خطاب به او فرمود:
«وَيْلٌ لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ إِذا كانَ خَصْمُهُمْ جَدَّكَ»؛
بدا به حال اين گروه ستمگر آنگاه كه جدّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با آنان به مخاصمه برخيزد؟).
هنوز طفل در آغوش امام آرام نگرفته بود كه حرملة بن كاهل اسدى، او را هدف قرار داد و تيرى به سوى وى پرتاب كرد و گلوى او را دريد، خون سرازير شد، امام(عليه السلام) دست ها را زير گلوى آن طفل گرفت تا از خون پر شد؛ آنگاه خون ها را به سوى آسمان پاشيد و گفت:
«اَللّهُمَّ إِنْ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ فَاجْعَلْ ذلِكَ لِما هُوَ خَيْرٌ لَنا»؛
(بار الها! اگر در اين دنيا ما [در ظاهر] بر اين قوم پيروز نشديم، بهتر از آن را روزى ما فرما).
بعد از شهادت آن طفل، امام(عليه السلام) از اسب پياده شد و با غلاف شمشير، قبر كوچكى كند و كودكش را به خونش آغشته ساخت و بر وى نماز گذارد (و دفن نمود).(۱)
علاّمه مجلسى مى افزايد: امام فرمود:
«هَوَّنَ عَلَىَّ ما نَزَلَ بي أَنَّهُ بِعَيْنِ اللّهِ»؛ (اين مصيبت بر من آسان است، چرا كه در محضر خداست).
امام باقر(عليه السلام) فرمود:
«فَلَمْ يَسْقُطْ مِنْ ذلِكَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَى الاَْرْضِ»؛
(از خون گلوى على اصغر كه امام آنها را به آسمان پاشيد، قطره اى به زمين برنگشت!).
در روايت ديگرى آمده است كه امام حسين(عليه السلام) فرمود:
«لا يَكُونُ أَهْوَنَ عَلَيْكَ مِنْ فَصيل، اَللّهُمَّ إِنْ كُنْتَ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ، فَاجْعَلْ ذلِكَ لِما هُوَ خَيْرٌ لَنا»؛
(خدايا! فرزندم نزد تو كمتر از بچّه ناقه صالح پيامبر نيست. خدايا! اگر پيروزى [ظاهرى] را از ما دريغ داشته اى بهتر از آن را روزى ما فرما!). (۲)
معالى السبطين از قول ابومخنف شهادت طفل شيرخوار را به گونه ديگرى آورده است، مى گويد:
امام(عليه السلام) پس از شهادت على اكبر به خواهرش امّ كلثوم فرمود:
«يا اُخْتاهُ اوُصيكِ بِوَلَدي الصَّغيرَ خَيْراً، فَاِنَّهُ طِفْلٌ صَغيرٌ وَ لَهُ مِنَ الْعُمْرِ سِتَّةُ أَشْهُر»؛
(خواهرم! به فرزند خرد سالم نيكى كن، او خردسال است و تنها شش ماه دارد).
امّ كلثوم عرض كرد: «برادرجان! اين طفل به مدّت سه روز است كه جرعه آبى ننوشيده است، از اين گروه كمى آب بطلب!».
امام(عليه السلام) با شنيدن اين سخن، طفلش را گرفت و به سوى دشمن روانه شد و فرمود:
«يا قَوْمِ قَدْ قَتَلْتُمْ أَخي وَ أَوْلادي وَ أَنْصارِي وَ ما بَقِي غَيْرُ هذَا الطِّفْلِ، وَ هُوَ يَتَلَظّى عَطَشَاً مِنْ غَيْرِ ذَنْب اَتاهُ إِلَيْكُمْ، فَاسْقُوهُ شَرْبَةً مِنَ الْماءِ»؛
(اى مردم! شما برادر و فرزندان و يارانم را كشتيد و كسى جز اين طفل كه بى هيچ گناهى از تشنگى مى سوزد، نمانده است، او را با جرعه آبى سيراب كنيد.(۳)
و به تعبير «نفس المهموم» امام(عليه السلام) فرمود:
«يا قَوْمِ، إِنْ لَمْ تَرْحَمُوني فَارْحَمُوا هذَا الطِّفْلَ»؛
(اى مردم اگر به من رحم نمى كنيد به اين طفل خردسال رحم كنيد). (۴)
امام(عليه السلام) در حال گفتن اين سخنان بود كه به ناگاه تيرى از سوى ستمگرى سياه دل ـ حرملة بن كامل اسدى ـ حلقوم طفل را پاره كرد و از گوش تا گوش را دريد. امام حسين(عليه السلام) كف دستش را زير گلوى بريده طفل گرفت و چون از خون پر شد، آن را به آسمان پاشيد و در روايت ديگر آمده است، امام دستانش را زير گلوى طفل گرفت و گفت:
«يا نَفْسُ اِصْبِري فيما أَصابَكِ، اِلهي تَرى ما حَلَّ بِنا في الْعاجِلِ فَاجْعَلْ ذلِكَ ذَخيرَةً لَنا في الاْجِلِ»؛
(اى نفس! در برابر اين همه مصيبت شكيبا باش! خدايا! تو مى بينى كه در اين دنياى فانى چه مصائبى براى ما رخ داده، پس آن را براى روز رستاخيزمان ذخيره ساز!).(۵)
در روايت ديگرى آمده است كه امام(عليه السلام) گفت:
«اَللّهُمَّ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ دَعَوُنَا لِيَنْصُرُونا فَخَذَلُونا وَ أَعانُوا عَلَيْنا، اَللّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قِطَرَ السَّماءِ، وَ احْرِمْهُمْ بَرَكاتِكَ، اَللّهُمَّ لا تُرْضِ عَنْهُمْ أَبَداً، اَللّهُمَّ إِنَّكَ إِنْ كُنْتَ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ في الدُّنْيا، فَاجْعَلْهُ لَنا ذُخْراً فِي الاْخِرَةِ وَ انْتَقِمْ لَنا مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ»؛
(خدايا! تو مى دانى كه اينان ما را دعوت كردند تا به يارى مان بشتابند ولى ما را رها كردند و در برابر ما بپاخاستند، خدايا! باران آسمان را از آنان دريغ دار و آنان را از بركاتت محروم كن. خدايا هرگز از آنان خشنود مشو. خدايا اگر در دنيا، پيروزى را از ما دريغ داشته اى، آن را ذخيره آخرت ما قرار ده و از گروه ستمكاران انتقام ما را بستان). (۶)
پيام هاى عاشورا همه شنيدنى است و پيام شهادت كودك شيرخوار از همه شنيدنى تر و عبرت خيزتر!
نخستين پيامش اين كه در مبارزه با دشمنان حق، هيچ كس مستثنى نيست. سربازان شيرخوار دوش به دوش جوانان و سالخوردگان به ميدان مى آيند و به موقع در صفوف شهدا قرار مى گيرند.
بديهى است هر سربازى سلاحى دارد، يكى تير و نيزه و شمشير ؛ و ديگرى هم گلوى نازك و چندين قطره خون پاك كه گوياترين دليل مظلوميت است. خونى كه هم به آسمان پاشيده شد و هم بر زمين، و هر دو با آن شكوهى تازه گرفت.
ديگر اين كه، دشمنان ستمگر قساوت و جنايت را به بالاترين حدّ خود رساندند كه حتّى بر كودك شيرخوارِ زاده زهرا در آغوش پدر نيز رحم نكردند!
آخرين پيام اين كه تحمّل همه درد و رنج ها و مصيبت ها در راه خدا آسان است، چرا كه عالم محضر اوست و همه اينها در پيشگاه او انجام مى گيرد.
با عنايت بخورم زهر، كه شاهد، ساقى است
با محبّت بكشم درد، كه درمانم از اوست.
🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩
منابع پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مکارم شیرازی به نقل از :
(۱). مقتل الحسين خوارزمى، جلد ۲، صفحه ۳۲ و بحارالانوار، جلد ۴۵، صفحه ۴۶.
(۲). بحارالانوار، جلد ۴۶، صفحه ۴۶و ۴۷
(۳). معالى السبطين، جلد ۱، صفحه ۴۱۸
(۴). نفس المهموم، صفحه ۳۴۹
(۵). معالى السبطين، جلد۱، صفحه ۴۱۹
(۶). ينابيع المودّة، جلد ۳، صفحه ۷۷.
_ گرد آوري از کتاب: عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها، سعید داودی و مهدی رستم نژاد،(زیر نظر آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى)، امام على بن ابى طالب عليه السلام، قم، 1388 ه. ش، صفحه ۴۹۷.
شعرشب هفتم محرم ویژه شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
کاش میشد که نسیمی خبرت را می برد
خبر سوختن بال و پرت را می برد
کاش میشد که زبان دور لبت چرخاندن
اثری داشت که سوز جگرت را می برد
کاش جای عطشی که رمقت را برده
خواب می آمد و چشمان ترت را می برد
تو روی دست پدر عازم میدان بودی ؟
یا که تقدیر گلویت پدرت را می برد
لب زدن ها پدرت را نگرانت کرده
عطش تو نفس مختصرت را می برد
فاصله کم شده و حرمله با قدرت زد
دست بابات نبود تیر سرت را می برد
خوب شد تیر سه پر گرچه سپر را کج کرد
سنگرت بود و گرنه سپرت را می برد
دست و پا می زنی اما پدرت حیران است
گلویت زیر عبا تا به حرم پنهان است
این طرف ناله و آن سوی ولی غوغا شد
گرچه لب خشک ولی چشم همه دریا شد
مادرش زد به سر و عمه کنارش افتاد
ناله زد وای علی خواهرش از جا پا شد
بدن کوچک از پوست به سر بند شده
دفن شد زیر لحد باز پدر تنها شد
بعد ازآن واقعه یعنی دم غارت کردن
حرمله پشت حرم آمد و واویلا شد
مادرش گفت که ای حرمله لعنت بر تو
به روی نیزه نزن، زخم گلویش وا شد
مادرش داشت کنار پسرش جان می داد
از غم سوختن بال و پرش جان می داد
🚩🏴"بفرمائید روضه" 🏴🚩
بسم الله الرحمن الرحیم
مجلس ششم
"داستان شهادت جانسوز شبیه ترین مردم به نبی مکرم اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم"
" هر کسی که این شهادتنامه جانکاه را بشنود و بخواند به حکمت سخن امام حسن مجتبی علیه السلام درحالیکه سر مبارکش در هنگام شهادت بر دامن امام حسین علیه السلام قرار گرفته بود آگاه خواهد شد که چرا فرمودند: برادرم اینقدر بی تابی نکن که:
یا اباعبدالله هیچ روزی مثل روز تو نیست(در عاشورا)"
🚩اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ🚩
🚩ای اشک ها بریزید و ای دل ها بسوزید در مصیبت های جانسوز روز
" عاشورا" ؛ بر آن شهادت ها و فداکاری های ماندگار و تاریخی یاران امام حسین علیه السلام،
🚩ای مردم گریه کنید بر جانبازی های جون و وهب و تیرباران شدن سعید بن عبدالله به هنگامیکه خود را سپر امام قرار داد؛
و بر سینه زنید برای آن هنگامیکه سیدالشهدا علیه السلام خود را به بالین یاران شهیدش می رساند، به زمانیکه آمد و سر حُر را به دامن گرفت و با دستمالی پشیانی زخم خورده و خون آلود او را با دست مبارکش بست و به لحظه ای که آمد به بالین مسلم بن عوسجه و دیگران؛
یا ابا عبدالله خدا صبرت دهد بر این همه، شهادت هایی که دیدی؛
🚩امّا جانسوز تر از همه ی اینها، آن هنگامی است که از یاران ابا عبدالله الحسین علیه السلام جز هاشمی ها کسی نمانده بود و فرزند عزیزتر از جانش حضرت علی اکبر علیه السلام آمد و اذن میدان خواست و او اولین هاشمی بود عزم میدان کرد
. 🚩آه از این لحظه جانگداز؛
خدایا امام چه جوابی به علی دهد؟
امام عزیزی که از صبح جنگیده و خسته و تشنه است و داغ های فراوان دیده و این اجازه خواستن یعنی داغی سنگین تر و جانکاه تر از داغ هایی که تا الان دیده بود؛
🚩امّا مولایمان حسین، تا علی اکبر اذن میدان خواست بی درنگ اجازه اش داد؛
امّا چه اجازه ای؟،
اجازه داد ولی با دلی سوزان و چشمی اشکبار؛
امام نگاهی به صورت و قد و بالای جوانش انداخت و با سینه ای پر از درد و غم؛
🚩سر بر آسمان برداشت و فرمود:
«اَللّهُمَّ اشْهَدْ عَلى هؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَيـْهِمْ غُلامٌ اَشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله)،
كُنّا إِذَا اشْتَقْنا إِلى نَبِيِّكَ نَظَرْنا إِلى وَجْهِهِ،
اَللّهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَكاتِ الاَْرْضِ، وَ فَرِّقْهُمْ تَفْريقاً، وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزيقاً، وَ اجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً، وَ لا تُرْضِ الْوُلاةَ عَنْهُمْ أَبَداً،
فَإِنَّهُمْ دَعَوُونا لِيَنْصُرُونا ثُمَّ عَدَوا عَلَيْنا يُقاتِلُونَنا».
خدايا! بر اين گروه ستمگر گواه باش كه اينك جوانى به مبارزه با آنان مى رود كه از نظر صورت و سيرت و گفتار، شبيه ترين مردم به رسول تو، حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) است.
ما هر زمان كه مشتاق ديدار پيامبرت مى شديم، به چهره او مى نگريستيم.
خدايا! بركات زمين را از آنان دريغ دار، و اجتماع آنان را پراكنده و متلاشى ساز و آنان را گروه هاى مختلف و متفاوتى قرار ده، و واليان آنها را هيچگاه از آنان راضى مگردان!
كه اينان ما را دعوت كردند تا به يارى ما برخيزند ولى اينك ستمكارانه به جنگ با ما برخاستند.
🚩بعد امام(عليه السلام) رو کرد به عمر بن سعد، فرياد زد:
عمر سعد؛ خدا نسل تو را ريشه كن كند و به هيچ كارتو بركت ندهد و بر تو كسى را چيره سازد كه سرت را از تن جدا سازد، همان گونه كه تو رشته رحم مرا قطع كردى، و پيوند مرا با رسول خدا ناديده گرفتى!.
🚩در کتاب های مقتل آمده است:
امام حسین علیه السلام با دست خود لباس رزم بر تن جوانش پوشاند و کلاه خُود جنگ بر سرش گذاشت و کمربند چرمی که یادگار، پدرش حیدر کرار علی مرتضی علیه السلام بود را بر کمر پسرش بست و نوبت رسید به وداع حضرت علی اکبر با اهل حرم، عمه ها و خواهران و برادرش امام سجاد علیه السلام که در تب می سوخت؛
🚩امام فرمود پسرم اکنون که عازم میدانی برو با برادر و خواهران و عمّه هایت خداحافظی کن؛
علی اکبر به خیمه ها رفت؛ چون صدای نازنیش به گوش زنان و کودکان رسید؛ همه ماتم زده و نالان دورش جمع شدند؛ گفتند:
🚩علی جان
"إرحَم غُربَتَنا"
به غربت ما رحم کن،
"وَ لاتَستَعجِل إلی القِتال"
برای رفتن به جنگ با دشمن شتاب نکن،
"فَإنَّهُ لَیسَ لَنا طاقَةٌ فی فِراقِک"
ما طاقت دوری و فراق تو را نداریم.
🚩عمه ها و خواهرها، دست به گردن علی انداختند و او را در آغوششگرفتند و گریه و زاری کردند.
ابی عبدالله؛ وقتی این صحنه ی جگر سوز را دی
د به اهل حرم فرمودند:
اهل بیت من، علی را رها کنید؛
🚩می توان گفت: زبان حال امام این بود که:
می دانم دل کندن از علی سخت است، علی برود جان ما را با خود خواهد برد.
امّا چاره ای نیست باید که راهی کنیم نور دیده خود را
🚩بعد فرمودند:
"فَإنَّهُ مَمسوسٌ فِی الله وَ مَقتولٌ فی سَبیلِ الله"
علی اکبر با ذات خدا در ارتباط است و شهید در راه خداست.
آقا جانمان سید الشهدا؛ علی اکبر را روانه ی میدان کرد؛
امام حسین (علیه) از شدّت غم و اندوه گاهی می نشست و گاهی بر می خاست و سر خود را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا شاهد باش که علی را فدای امّت جدّم کردم.
🚩 علی اکبر رفت میدان و اینگونه رجز می خواند:
أنَا عَلِی بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِی نَحنُ و بَیتِ اللّهِ أولى بِالنَّبِی
مِن شَبَثٍ و شَمَرٍ ذاک الدَّنِی اَضرِبُکم بِالسَّیفِ حَتّی ینثَنی
ضَربُ غُلامٍ هاشِمی عَلَوِی و لا اَزالُ الـیومَ اَحـمی اَبی
تااللهِ لا یحکمُ فینا اِبنُ الدَّعِی
من علی پسر حسین پسر علی (علیه السلام) هستم ، به خانه خدا سوگند که ما به نبّی(صلی الله علیه و آله) نزدیکتر و اولی هستیم،
تا شبث و شمر فرومایه، آنقدر با شمشیر به شما می زنم تا شمشیر تاب بردارد،
شمشیر زدن جوان هاشمی علوی. بخدا قسم پیوسته امروز از پدرم حمایت می کنم
تا فرزند زنا زاده در میان ما حکومت نکند.🚩
علی اکبر قهرمان هاشمی نسب، نوه ی حیدر کرار، به دشمن حمله کرد و جنگ نمایانی کرد، بسیارى از نامرد مردم یزیدی را کشت تا صدای ترس و فغان و حیرت دشمن بلند شد؛
علی با بدن زخم خورده و با لب های خشکیده و تشنه ی تشنه به نزد پدر بازگشت
🚩و عرض کرد:
"يا أبَهْ! ألْعَطَشُ قَدْ قَتَلَني، وَ ثِقْلُ الْحَديدِ أَجْهَدَني، فَهَلْ إِلى شَرْبَة مِنْ ماء سَبِيلٌ أَتَقَوّى بِها عَلَى الاَْعْداءِ"
پدرجان ، تشنگى امانم را بریده و مرا خواهد کشت و سنگینى آهن و زره و سپر توانم را برده است،
پدر جان آیاجرعه ای آب هست تا بنوشم و قدرت بگیریم و بر دشمن بتازم؟
اشک بر چشمان امام حسین جاری شد و فرمود:
"يا بُنَىَّ يَعِزُّ عَلى مُحَمَّد وَ عَلى عَلِىٍّ وَ عَلى أَبيكَ، أَنْ تَدْعُوهُمْ فَلا يُجيبُونَكَ، وَ تَسْتَغيثَ بِهِمْ فَلا يُغيثُونَكَ، يا بُنَىَّ هاتِ لِسانَكَ"؛
پسر جان! چقدر بر حضرت محمّد و على و پدرت، ناگوار است كه آنان را بخوانى ولى پاسخى به تو ندهند و از آنان يارى بطلبى ولى ياريت نكنند. اى فرزندم! زبان خود را نزديك آر!).
🚩 امام(عليه السلام) زبان خود را زبان علی گذاشت،
زبانی خشکیده تر از زبان پسر؛
زبان على اكبر را در دهان گرفت و مكيد؛
یعنی علی جان آبی در خیمه ها نیست و همه تشنه ایم؛ یعنی رسول خدا ص منتظر توست تا آبت دهد؛
🚩 آنگاه، انگشتر خود را به او داد و فرمود:
"خُذْ هذَا الْخاتَمَ في فيكَ وَ ارْجِعْ إِلى قِتالِ عَدُوِّكَ، فَإِنّي أَرْجُو أَنَّكَ لا تُمْسي حَتّى يَسْقِيَكَ جَدُّكَ بِكَأْسِهِ الاَْوْفى شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً"؛
اين انگشتر را در دهانت بگذار و به میدان باز گرد و با دشمن بجنگ؛ اميدوارم به زودی جدّت رسول خدا صلی الله علیه و آله با جامى سرشار از شربت بهشتى، تو را سيراب سازد، به گونه اى كه پس از آن هرگز تشنه نشوی!.
🚩على اکبر به میدان برگشت و با بدنی مجروح و تشنه جنگ با دشمن را ادامه داد و مانند پدر و جدّش على مرتضى(عليه السلام) در هنگام نبرد بر يمين و يسار(راست و چپ) لشكر یزد حمله مى نمود و به هر سو رو مى كرد و حمله می نمود و جمعيت انبوهى از دشمن پا به فرار می گذاشتند و يا به آماج ضربات شمشیر برنده علی می شدند و خاك مى افتادند.
نامردی گفت: بس است این همه کشتار بدست این جوان هاشمی، تا داغش را بر دل پدر و مادرش نگذارم او را رها نخواهم کرد و ناجوانمردانه با نيزه ای از پشت سر به او حمله كرد و بعد با شمشیر به فرق مبارک علی اکبر زد؛
🚩در کتاب های مقتل آمده است:
در این هنگام علی اکبر بر گردن اسبش دست انداخت و خون سرش بر جلوی دید اسب را گرفت و اسب به میان سپاه دشمن رفت؛
علی در محاصر قرار گرفت و هرکسی شمشیری و نیزه ای بر او زد؛
در این لحظه های آخر عمر کوتاهش بود که فریاد زد:
🚩"يا أَبَتاهُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ: هذا جَدِّي رَسُولُ اللهِ قَدْ سَقانِي بِكَأْسِهِ الاَْوْفى وَيُقْرِئُكَ السَّلامَ وَ يَقُولُ: عَجِّلْ الْقُدُومَ إِلَيْنا فَإِنَّ لَكَ كَأساً مَذْخُورَةً "؛
سلام بر تو باد ای پدرم، اين جدم رسول خداست كه مرا سيراب كرد و بر تو سلام مى رساند و مى گويد: «در آمدنت به نزد ما شتاب كن، كه براى تو جامى از شراب بهشتى ذخيره نموده ام.
یعنی پدر جان منم رفتم خداحافظ و دشمن بی رحم
فَقَطَعوهُ بِسُیوفِهِم إرباً إرباً
شبیه ترین مردم به رسول خدا صلوات الله علیه را؛ با شمشیرهایشان تکه تکه کردند؛
🚩امام (عليه السلام) با شنيدن صداى على اكبر(عليه السلام) چون بازشكارى خود را به بالین فرزندش رساند؛ سر علی را به دامن گرفت
و گریست، به صورت خون آلود و خاک آلود و بدن تکه تکه شده جوانش نگاه می کرد و می بوسید؛
امّا دلش آرام نگرفت
تا اینکه دیدند امام حسین علیه السلام
"وَضَعَ خَدَّهُ عَلى خَدِّهِ"؛
صورت به صورت علی اکبر گذاشت؛
صحنه ی جانکاهی بود و آنقدر بر امام سخت آمد و سنگین بود که قاتلان فرزندش را نفرین کرد و فرمود:
"قَتَلَ اللهُ قَوْماً قَتَلُوكَ"؛
خداوند بكشد قومى كه تو را شهيد كردند.
🚩در تاریخ عاشورا آمده است:
امام علیه السلام در آن حالت که به شدّت منقلب و محزون شده بود و صداى گريه اش بلند گرديد در حالى كه تا آن زمان کسی صداى گريه او را نشنيده بود؛
و آنگاه فرمود:
"عَلَى الدُّنْيا بَعْدَكَ الْعَفا"؛
پس از تو، افّ بر اين دنيا باد.
یعنی علی بعد از تو دیگر زندگی دنیا چه فایده ای دارد؛
پسرم اگر تو نباشی، پدر هم نخواهد بود؛
عزیز پدر:
"وَلاتَسْكُنُ عَلَيْكَ مِنْ أَبيكَ زَفَرَةٌ"؛
سوز و گداز پدرت بر داغ شهادت تو هرگز تسلّى نيافت"؛
و آنقدر گریست تا از هوش رفت؛ عده ای گفتند: شاید حسین بر نعش فرزندش جان داده
🚩در همين حال بود که عمه سادات حضرت زینب کبری سلام الله علیها سراسيمه و شیون کنان از خيمه ها خارج شد و فرياد مى كشيد:
"واحَبِيباه، يَابْنَ أُخَيّاه"
وای بر این مصیبت، وای علی جانم، عزیزم، پسر برادرم
و خود را به امام رساند؛
خدایا زینب در این لحظه چه کند، برادر را بگیرد یا برادر زاده را؟
با صدای بی بی جانمان زینب کبری، امام چشم باز کرد؛
عمه سادات؛ نالان و گریان، خود را به روی پیکر پاره پاره شده علی اکبر انداخت؛ امام فرمود خواهرم به خیمه ها برگردد؛
🚩و وقتی خواست پیکر بی جان علی را از زمین بردارد ممکن نشد، برای همین صدا زد:
"يا فُتْيانَ بَنِي هاشِم إحْمِلُوا أَخاكُمْ إلى الْفُسْطاطِ"؛
جوانان بنی هاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید؛
پیکر برادرتان بر زمین مانده بیایید و او را به خيمه ها ببريد.
🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩
اکنون بخوانید فرازهایی از داستان شهادت جانسوز علی اکبر را که کتاب های تاریخ و مقتل آمده است:
حضرت على بن الحسين(عليه السلام) (على اكبر) اولين فرد از بنى هاشم بود كه آماده نبرد شد؛ او زيباترين و خوشخوترين مردم بود.
سنّ شريف آن حضرت را در هنگام شهادت ۱۹ سال يا ۱۸ سال و به روايتى نیز ۲۵ سال نوشته اند.
او اوّلين شهيد از آل ابى طالب است كه روز عاشورا نزد پدر گرامى اش آمد و اذن ميدان طلبيد.
امام(عليه السلام) بى درنگ به او اجازه فرمود و در همان حال نااميد از حيات او، به قامت رعنايش نگريست و باران اشك از ديدگانش فرو ريخت.
هنگامى كه امام(عليه السلام) به چهره نورانى فرزندش «على اكبر» نگريست، سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد:
«اَللّهُمَّ اشْهَدْ عَلى هؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَيـْهِمْ غُلامٌ اَشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله)، كُنّا إِذَا اشْتَقْنا إِلى نَبِيِّكَ نَظَرْنا إِلى وَجْهِهِ، اَللّهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَكاتِ الاَْرْضِ، وَ فَرِّقْهُمْ تَفْريقاً، وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزيقاً، وَ اجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً، وَ لا تُرْضِ الْوُلاةَ عَنْهُمْ أَبَداً، فَإِنَّهُمْ دَعَوُونا لِيَنْصُرُونا ثُمَّ عَدَوا عَلَيْنا يُقاتِلُونَنا».
(خدايا! بر اين گروه ستمگر گواه باش كه اينك جوانى به مبارزه با آنان مى رود كه از نظر صورت و سيرت و گفتار، شبيه ترين مردم به رسول تو، حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) است. ما هر زمان كه مشتاق ديدار پيامبرت مى شديم، به چهره او مى نگريستيم. خدايا! بركات زمين را از آنان دريغ دار، و اجتماع آنان را پراكنده و متلاشى ساز و آنان را گروه هاى مختلف و متفاوتى قرار ده، و واليان آنها را هيچگاه از آنان راضى مگردان! كه اينان ما را دعوت كردند تا به يارى ما برخيزند ولى اينك ستمكارانه به جنگ با ما برخاستند).
پس امام(عليه السلام) رو به عمر بن سعد كرده، فرياد زد: «مالَكَ؟ قَطَعَ اللّهُ رَحِمَكَ! وَ لا بارَكَ اللّهُ لَكَ فِي أَمْرِكَ، وَ سَلَّطَ عَلَيْكَ مَنْ يَذْبَحُكَ بَعْدي عَلى فِراشِكَ، كَما قَطَعْتَ رَحِمي وَ لَمْ تَحْفَظْ قَرابَتي مِنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)»؛ (خدا نسل تو را ريشه كن كند و به هيچ كارت بركت ندهد و بر تو كسى را چيره سازد كه سرت را بعد از من در بستر از تن جدا سازد، همان گونه كه تو رشته رحم مرا قطع كردى، و پيوند مرا با رسول خدا ناديده گرفتى!).
آنگاه امام با صداى رسا اين آيه را تلاوت كرد: «(إِنَّ اللهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْض وَاللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)»؛ (خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد، آنها فرزندان (و دودمانى) بودند كه (از نظر پاكى و تقوى و فضيلت) بعضى از بعضى ديگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست).(۱)
در اين هنگام على اك
بر بر سپاه اموى حمله كرد در حالى كه اين رجز را مى خواند:
«أنَا عَلىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ
نَحْنُ وَ بَيْتِ اللهِ اَوْلى بِالنَّبِىِّ
وَ اللهِ لاَ يَحْكُمُ فِينَا ابْنُ الدَّعِىِّ
أَطْعَنُكُمْ بِالرُّمْحِ حَتّى يَنْثَني
أَضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ أَحْمي عَنْ أبي
ضَرْبَ غُلام هاشِمِىٍّ عَلَويّ
(منم على پسر حسين فرزند على،
به خانه خدا سوگند! ما به رسول خدا از همه كسى سزاوارتريم.
به خدا سوگند! پسر زياد را نمى رسد كه درباره ما حكم كند.
آنقدر با نيزه بر شما بزنم تا كج شود،
در حمايت از پدرم، با شمشير بر شما ضربت فرود آورم ضربتى چون ضربت جوان هاشمى علوى!).
پس از آن بر سپاه دشمن تاخت و بسيارى از آنان را به هلاكت رساند به گونه اى كه دشمن از كثرت كشته شدگان به فغان آمد.
با آن كه تشنگى بر آن حضرت چيره شده بود يكصد و بيست نفر را به خاك افكند، و در حالى كه زخم هاى زيادى برداشته بود، نزد پدر آمد و عرض كرد:
«يا أبَهْ! ألْعَطَشُ قَدْ قَتَلَني، وَ ثِقْلُ الْحَديدِ أَجْهَدَني، فَهَلْ إِلى شَرْبَة مِنْ ماء سَبِيلٌ أَتَقَوّى بِها عَلَى الاَْعْداءِ»؛
(پدر جان! تشنگى مرا از پاى درآورد و سنگينى سلاح ناتوانم ساخت. آيا جرعه آبى هست كه بتوانم بنوشم و به جنگ ادامه دهم؟!).
امام(عليه السلام) فرمود: «يا بُنَىَّ يَعِزُّ عَلى مُحَمَّد وَ عَلى عَلِىٍّ وَ عَلى أَبيكَ، أَنْ تَدْعُوهُمْ فَلا يُجيبُونَكَ، وَ تَسْتَغيثَ بِهِمْ فَلا يُغيثُونَكَ، يا بُنَىَّ هاتِ لِسانَكَ»؛
(پسر جان! چقدر بر حضرت محمّد و على و پدرت، ناگوار است كه آنان را بخوانى ولى پاسخى به تو ندهند و از آنان يارى بطلبى ولى ياريت نكنند. اى فرزندم! زبان خود را نزديك آر!).
آنگاه امام(عليه السلام) زبان على اكبر را در دهان گرفت و مكيد و انگشتر خود را به او داد و فرمود:
«خُذْ هذَا الْخاتَمَ في فيكَ وَ ارْجِعْ إِلى قِتالِ عَدُوِّكَ، فَإِنّي أَرْجُو أَنَّكَ لا تُمْسي حَتّى يَسْقِيَكَ جَدُّكَ بِكَأْسِهِ الاَْوْفى شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً»؛
(اين انگشتر را در دهانت بگذار و به نبرد با دشمن بازگرد اميدوارم كه هنوز به شب نرسيده جدّت رسول خدا با جامى سرشار از شربت بهشتى تو را سيراب سازد، به گونه اى كه پس از آن هرگز تشنه نگردى!).(۲)
على اكبر(عليه السلام) به ميدان بازگشت و همانند پدر و جدش على مرتضى(عليه السلام) در هنگام نبرد بر يمين و يسار لشكر كوفه حمله مى نمود و به هر سو رو مى كرد جمعيت انبوهى از او مى گريختند يا به خاك مى افتادند.
«مُرّة بن مُنقِد» ناجوانمردانه با نيزه اش از پشت بر او حمله كرد كه على اكبر از روى زين اسب افتاد و مرّة با شمشير بر فرق آن حضرت زد و سرش را شكافت. دشمن خونخوار و سنگدل و وحشى اطرافش را گرفتند و با شمشيرها بدن پاكش را قطعه قطعه نمودند.(۳)
در آخرين دقائق عمر على اكبر(عليه السلام) صدا زد:
«يا أَبَتاهُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ: هذا جَدِّي رَسُولُ اللهِ قَدْ سَقانِي بِكَأْسِهِ الاَْوْفى وَيُقْرِئُكَ السَّلامَ وَ يَقُولُ: عَجِّلْ الْقُدُومَ إِلَيْنا فَإِنَّ لَكَ كَأساً مَذْخُورَةً»؛
(سلام بر تو يا أبتاه، اين جدم رسول خداست كه مرا سيراب كرد و بر تو سلام مى رساند و مى گويد: «در آمدنت به نزد ما شتاب كن، كه براى تو جامى از شراب بهشتى ذخيره نموده ام).(۴)
آنگاه فريادى زد و به شهادت رسيد.
امام(عليه السلام) با شنيدن صداى على اكبر(عليه السلام) چون بازشكارى خود را كنار پيكر غرقه به خون فرزندش رساند.
بنا به نقل سيد بن طاووس:
«فَجاءَ الْحُسَيْنُ(عليه السلام) حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِ، وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلى خَدِّهِ»؛ (امام(عليه السلام) بر بالين على اكبر حاضر شد و صورت به صورت فرزندش نهاد).(۵)
وضعيّت دلخراشى بود، چنان آن صحنه امام(عليه السلام) را متأثر ساخت كه آن قوم را نفرين كرد:
«قَتَلَ اللهُ قَوْماً قَتَلُوكَ»؛ (خداوند بكشد قومى كه تو را شهيد كرد).(۶)
در آن حال امام(عليه السلام) سخت منقلب شد به گونه اى كه صداى گريه آن حضرت بلند گرديد در حالى كه كسى تا آن زمان صداى گريه او را نشنيده بود.(۷)
آنگاه فرمود:
«عَلَى الدُّنْيا بَعْدَكَ الْعَفا»؛ (پس از تو، افّ بر اين دنيا باد).(۸)
در زيارتى كه با سند صحيح از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است درباره شدت اين مصيبت مى خوانيم: «وَلاتَسْكُنُ عَلَيْكَ مِنْ أَبيكَ زَفَرَةٌ»؛
(سوز و گداز پدرت بر داغ تو هرگز تسلّى نيافت).(۹)
طبرى مى نويسد: «حميد بن مسلم» مى گويد: در همين حال ديدم زنى سراسيمه از خيمه ها خارج شد و فرياد مى كشيد: «واحَبِيباه، يَابْنَ أُخَيّاه» او به سرعت به طرف قتلگاه على اكبر مى آمد، پرسيدم، او كيست: گفتند: زينب دختر على بن ابى طالب(عليه السلام)است. آمد و خود را روى پيكر على اكبر انداخت، امام(عليه السلام)دستش را گرفت و به سوى خيمه ها برگرداند.
آنگاه به جوانان بنى هاشم خطاب كرد و فرمود:
«يا فُتْيانَ بَنِي هاشِم إحْمِلُ
وا أَخاكُمْ إلى الْفُسْطاطِ»؛ (اى جوانان بنى هاشم، برادرتان را به خيمه ها ببريد).(۱۰)
سخنان پرمعنى امام(عليه السلام) كه حكايت از تسليم و رضاى مطلق در برابر انجام رسالت الهى و استقبال از شهادت مى كند و همچنين پاسخ هاى اين فرزند شجاع و برومند كه حاكى از ايمان و اخلاص فوق العاده او است، درسهايى است بزرگ براى همه روهروان راه حق، مخصوصاً جوانان مسلمان كه مى تواند راهگشاى آنها در تنگناهاى زندگى باشد.
اگر جرعه آبى از پدر مى طلبد نه براى ادامه حيات چند روزه دنياست، بلكه براى قدرت و قوّت بيشتر جهت جهاد با دشمنان حق است، و آنگاه كه شهادت با تمام شكوه و عظمتش در برابر او قرار گرفت، پدر بزرگوارش بشارت مى دهد كه با جامى لبريز از شراب طهور بهشتى از دست جدّش سيراب خواهد شد. آيا افتخارى از اين برتر يافت مى شود؟!(۱۱)
وقت اذان شد: التماس دعا
🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩
منابع:
۱_ سوره آل عمران، آيات ۳۳ و ۳۴
۲_ بر گرفته از پایگاه های اطلاع رسانی: دانشنامه اسلامی، آیت الله مکارم شیرازی، امام خامنه ای و حوزه نت به نقل از:
(۲) . اعيان الشيعة، جلد ۱، صفحه ۶۰۷; فتوح ابن اعثم، جلد ۵، صفحه ۲۰۷و ۲۰۸ و بحارالانوار، جلد ۴۶، صفحه ۴۲و ۴۳.
(۳) . ارشاد مفيد، صفحه ۴۵۹.
(۴) .مقاتل الطالبيين، صفحه ۵۲ و بحارالانوار، جلد ۴۶ ۴۵، صفحه ۴۴ .
(۵) . ملهوف (لهوف)، صفحه ۱۶۷.
(۶) . ارشاد مفيد، صفحه ۴۵۹ .
(۷) . نفس المهموم، صفحه۱۶۷.
(۸) . ارشاد مفيد، صفحه۴۵۹
(۹) . كامل الزيارات، باب ۷۹ (الزيارات). اين زيارت را امام صادق(عليه السلام) به ابوحمزه ثمالى تعليم داد. و بحارالانوار، جلد ۹۸، صفحه ۱۸۵.
(۱۰) . تاريخ طبرى، جلد ۴، صفحه ۳۴۰
(۱۱) . گردآوري از کتاب: «عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها»، سعید داودی و مهدی رستم نژاد، (زیر نظر آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى)، امام على بن ابى طالب(عليه السلام)، قم، ۱۳۸۸ هـ.ش، صفحه ۴۷۷
۱۲_ سایر منابع:
مقتل الحسینِ مُقَرَّم-مقاتل الطالبیین، دارالمعرفة، صفحه ۸۱- اعیان الشیعه، ج ۸، ص ۲۰۶- دانشنامه امام حسین(ع)، ج ۱،- مناقب، ج ۴، ص ۱۱۸- الارشاد، ص ۲۳۸، مکتبة بصیرتى.
سلام و عرض تسلیت
شماره مجلس ها به ترتیب شروع نوشتن مجالس است نه به تربیت شب های ذکر شده برای دهه اول محرم.
لذا مجلس ششم مخصوص شب هشتم است.
التماس دعا
🚩🏴"بفرمائید روضه" 🏴🚩
بسم الله الرحمن الرحیم
مجلس هفتم
ویژه "تاسوعا" و "ماه بنی هاشم"
🚩اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ🚩
🚩ای اشک ها بریزید و ای دل ها بسوزید برای سختی های روز تاسوعا؛ روزی که دشمن خیمه های ابی عبدالله علیه السلام را از همه طرف محاصره کرد و اهل حرم و زنان و کودکان را نگران و مضطرب نمود؛
عزاداران حسینی؛
مصیبت های وارده بر سیدالشهدا علیه السلام تنها، شهید شدن یاران و برادران و فرزندان در مقابل دیدگان مبارکش نیست در روز عاشورا نیست؛
بلکه سخت تر از آن همه شهادت ها، نزدیک شدن دشمن به خیمه ها و دیدن ترس و اضطراب زنان و بچه ها است؛
و درد آور تر اینکه بدانی با این محاصره خیمه ها، اسارت خانواده های یاران و زنان و دختران خاندان نبوت و رسالت به دست بدترین و شقی ترین انسان ها در انتظار آنان است؛
تاسوعا روزی است که نامه عبیدالله بن زیاد ملعون به دست شمر به عمر سعد داده شد و در آن نامه ی شُوم آمده بود بر حسین و یارانش سخت بگیر تا تسلیم شوند و بیعت کنند و اگر تسلیم نشدند آنان را بکشید؛
تاسوعا روزی است که امام علیه السلام تسلیم نشد و بیعت نکرد و شهادت خود و اصحابش را به جان خرید؛
تاسوعا روزی است که راه را از هر سو بر امام و یارانش بستند و راهی جز جنگ برایش باقی نگذاشتند؛
پس تاسوعا هم روز عزای آل الله است؛
تاسوعا روز سپهدار کربلا اباالفضل العباس علیه السلام است؛
شاید بتوان گفت سخت ترین روز زندگی قمر بنی هاشم بوده است؛ چرا؟
چون در همین روز بود که شمر بن ذی الجوشن سنگدل ملعون برای فرمانده سپاه کربلا و برادرانش که فرزندان حضرت اُمُّ البَنِین سلام الله علیها بودند امان نامه آورد؛ امان نامه ای که باعث شرمندگی علمدار و برادرانش شد؛
شاید در دل خود می گفت: مگر دشمن در ما چه دیده است که امان نامه برایمان آورده؟
آیا از ما کوتاهی و سستی سر زده است و یا ترس از کشته شدن را در ما دیده است؟
امّا آقا جان اباالفضل اعتقاد ما اینه:
که دشمن از غیرت و شجاعت و جنگ آوری و شهادت طلبی شماها ترسیده بود و بخاطر وحشتی که از حضور شما داشتند امان نامه آوردند؛
آه و امان از دل شکسته است یا اباالفضل؛
در این هنگام؛ بخاطر حیا و ادبی که داشتند ساکت بودند و پاسخ شمر ملعون را ندادند، تا اینکه مولایشان حسین علیه السلام فرمود: جواب او را بدهید اگر چه فاسق است؛
و حضرت عباس بن علی علیه السلام با محکم و با اقتدار ایستاد رو به شمر ملعون کرد و گفت:
لعنت خدا بر تو و امیر تو و امان نامه ات باد؛ ما را امان می دهید در حالیکه پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در امان نباشد.
شمر وقتی پاسخ دندان شکن آقا اباالفضل را شنید نا امید برگشت؛ چرا که آنان می دانستند با وجود علمدار و جنگ آوری چون حضرت عباس علیه السلام شکست ابا عبدالله الحسین علیه السلام کار آسانی نخواهد بود.
تاسوعا روز عباس علیه السلام است؛
چرا که در عصر همین روز بود که به همراه بیست سواره که زهیر و حبیب نیز با آنان بودند در برابر حمله ی دشمن ایستاد و بعد به فرمان مولایش حسین علیه السلام از یزدی ها خواست جنگ نکنند و یک شب را مُهلت دهند.
تاسوعا حضرت عباس بن علی علیه السلام و پسران حضرت اُمُّ البَنِین سلام الله علیها است، چرا که در این روز با فداکاری و کارهای شجاعانه خود آرامش بخش دل عمه سادات حضرت زینب کبری سلام الله علیها و زنان و کودکان خیمه های حسینی شدند.
امّا ای نگهبان خیام و ای میر لشکر حسینی و ای سقّای دشت کربلا، امان و فغان از آن ساعتی که با لب تشنه از نهر علقمه بیرون آمدی و مشک آب بر دوش انداختی تا آبی به کودکان تشنه برسانی؛ ولی دشمن محاصره کرد و از همه طرف به تو حمله کردند؛ از اسب به زمین افتادی و امید اهل حرم را نا امید شد و کودکان تشنه گفتند: بابا ما آب نمی خواهیم و بگو عمو برگردد.
....................................................
داستان این مُهلت خواستن در کتاب های تاریخ و مقتل اینگونه آمده است:
در عصر روز تاسوعا امام حسین (علیه السلام) در جمع یاران نشسته بودند و سخن می گفتند که عمر سعد، فرمان حمله را صادر كرد و هزاران تن سواره و پياده به سمت اردوگاه اباعبداللَّه(علیه السلام) حرکت کردند، صداى همهمه آنها در بيابان كربلا پيچيد و به گوش یاران امام(علیه السلام) رسيد.
حضرت عبّاس بن على(عليه السلام) محضر امام(عليه السلام) شرفياب شد و عرض كرد: «اى برادر! دشمن بدين سو مى آيد».
امام حسين(عليه السلام) برخاست و فرمود:
«يا عَبَّاسُ! ارْكَبْ بِنَفْسِي أَنْتَ- يا أَخِي- حَتّ
ى تَلْقاهُمْ فَتَقُولَ لَهُمْ: ما لَكُمْ؟ وَ ما بَدالَكُمْ؟ وَ تَسْأَلْهُمْ عَمَّا جاءَ بِهِمْ؟»؛
(اى عبّاس! جانم به فدايت اى برادر! سوار شو و برو از آنها بپرس! هدف آنها چيست؟ چه روى داده است؟ و بپرس: چه دستور تازه اى به آنان داده شده؟).
«قمر بنى هاشم» عبّاس، با بيست سوار كه زهير بن قين و حبيب بن مظاهر از جمله آنان بودند، در برابر سپاه دشمن آمد و پرسيد: «شما را چه شده است؟ و چه مى خواهيد؟».
گفتند: به تازگى فرمان امير به ما رسيده است كه به شما بگوييم يا حكم او را بپذيريد [به طور كامل تسليم شويد] يا آماده كارزار باشيد.
عبّاس فرمود: «شتاب مكنيد تا نزد [برادرم] ابى عبداللَّه(عليه السلام) بروم و پيام شما را به ايشان برسانم».
آنان پذيرفتند و گفتند: «پيام ما را به ابى عبداللَّه برسان و پاسخش را به ما ابلاغ كن».
عبّاس(عليه السلام) به تنهايى نزد امام(عليه السلام) برگشت و ماجرا را به عرض رساند و همراهانش همانجا [در برابر سپاه دشمن] ماندند و به نصيحت سپاه ابن سعد پرداختند.
هنگامى كه عبّاس(عليه السلام) پيام ابن سعد را به عرض امام(عليه السلام) رساند، امام(علیه السلام) به برادر خطاب كرد و فرمود:
«ارْجَعْ الَيْهِمْ فَانِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ إِلى غُدْوَةٍ وَ تَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِيَّةَ لَعَلَّنا نُصَلِّىَ لِرَبِّنَا اللَّيْلَةَ وَ نَدْعُوهُ وَ نَسْتَغْفِرُهُ، فَهُوَ يَعْلَمُ أَنِّي كُنْتُ أُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ وَ تِلاوَةَ كِتابِهِ وَ كَثْرَةَ الدُّعاءِ وَ الْإِسْتِغْفارِ»؛
نزد آنان برگرد، چنانچه توانستى از آنان بخواه كه جنگ را تا سپيده دم فردا به تأخير بياندازند و يك امشب را مهلت بگير، تا در اين شب به درگاه خداوند نماز بگذاريم و به راز و نياز و استغفار بپردازيم. خدا مى داند كه من نمازِ براى او و تلاوت كتابش [قرآن] و راز و نيازِ فراوان و استغفار را دوست دارم.
عبّاس(عليه السلام) سوار بر اسب به سمت دشمن برگشت و هنگامى كه رو در روى سپاه قرار گرفت، به آنان خطاب كرد و فرمود: «اى مردم! ابا عبداللَّه(عليه السلام) يك امشب را از شما مهلت مى خواهد».
پس از اين سخن، در ميان سپاهيان عمر بن سعد گفتگوهايى ردّ و بدل شد تا آن كه عمرو بن حجّاج زبيدى گفت: «سبحان اللَّه! به خدا سوگند! اگر اينان از مردم ديلم [كفّار] بودند و از تو چنين تقاضايى مى كردند، سزاوار بود كه بپذيرى». قيس بن اشعث گفت: «درخواست آنها را بپذير، به جانم سوگند! كه آنان بيعت نخواهند كرد و فردا با تو خواهند جنگيد». ابن سعد گفت: به خدا سوگند! اگر بدانم كه چنين كنند هرگز اين شب را به آنان مهلت نمى دهم!
در روايتى از على بن حسين(عليه السلام) آمده است كه فرمود: «فرستاده عمر بن سعد نزد ما آمد و در جايى كه صدايش به گوش مى رسيد ايستاد و گفت: «ما تا فردا به شما مهلت مى دهيم، اگر تسليم شديد شما را نزد عبيداللَّه بن زياد خواهيم برد و اگر سرباز زديد، از شما دست نخواهيم كشيد».
🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩
🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩
منبع: برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مکارم شیرازی به نقل از:
(۱). مقتل الحسین خوارزمی، مكتبة المفيد، قم، بی تا، چاپ اوّل، ج 1، ص 241.
(۲). بحارالانوار، مجلسى، محمد باقر، محقق / مصحح: جمعی از محققان، دارالاحیاء التراث العربی، بيروت، 1403 هـ ق، چاپ دوم، ج 44، ص 392.
(۳). كليات مفاتيح نوين، همان، ص 559.
(۵). الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، مفيد، محمد بن محمد، محقق / مصحح: مؤسسة آل البيت(ع)، انتشارات کنگره شیخ مفید، قم، 1413 هـ ق، چاپ اول، ج 2، ص 89؛ لهوف (ملهوف)، سيّد ابن طاووس، دارالاسوة، قم، 1380 هـ ش، چاپ سوم، ص 150.
(۶). ر.ک: وقعة الطفّ، ابو مخنف كوفى، لوط بن يحيى، محقق / مصحح: يوسفى غروى، محمد هادى، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1417 هـ ق، چاپ سوم، ص 195؛ تاريخ طبرى، همان، ج 4، ص 315- 316؛ بحارالانوار، همان، ج 44، ص 391- 392 (با مختصر تفاوت).
🚩🏴"بفرمائید روضه" 🏴🚩
بسم الله الرحمن الرحیم
مجلس هشتم
ویژه " شهادت جانسوز عبد صالح خدا، آب آور کربلا، نگهبان خیمه ها، سپهدار و علمدار لشکر حسینی حضرت اباالفضل العباس قمر بنی هاشم"
🚩اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ🚩
🚩ای اشک ها بریزید و ای دل ها بسوزید برای قهرمانی که در روز عاشورا با مشک دریده و دست های بریده و چشم های تیر خورده از اسب به زمین افتاد و فریاد زد برادر برادرت را دریاب.
🚩در روز عاشورا از اول صبح جمعی از یاران سید الشهدا علیه السلام به شهادت رسیدند و برخی به هنگام اقامه ی نماز ظهر عاشورا همانند سعیدبن عبدالله که آماج تیرهای دشمن قرار گرفت و قبل از شهادت به امام فرمود آیا از من راضی هستی؟و بعد از آن شهادت یاران یکی پس از دیگری؛ علی اکبر به میدان رفت و اربا اربا شد، قاسم رعنا جوان به میدان رفت پرپر شد؛ دیگر یاری برای ابی عبدالله علیه السلام باقی نمانده بود و علمدار در تمام این لحظات جنگ و شهادت ها؛ برادر را یاری کرده بود؛
امّا هر وقت که می خواست تنها به میدان رود، امام اجازه نمی دادند، در این هنگام بود که باز مظهر وفاداری و برادری با سینه ای سوزان و چشمی گریان و با شوق دیدار خدای سبحان، پرچم به دست آمد خدمت برادر؛ به زبان حال عرض کرد:
مولا جان؛ دیگر طاقت ماندن ندارم، دیگر جز من یار و یاوری نداری که اذن میدانش دهی، همه برادر ها و برادر زاده هایم به شهادت رسیده اند؛
اجازه بده برادرت فدایی و قربانی تو شود؛
امام(عليه السلام) تا علمدار اذن میدان خواست؛ به شدت گریه کرد و آنقدر اشک ریخت که صورت و محاسن شریفش از اشک خیس شد و در همان حال اندوه واشک فرمود:
«يا أَخي كُنْتَ الْعَلامَةَ مِنْ عَسْكَري وَ مُجْمِعَ عَدَدِنا، فَإِذا أَنْتَ غَدَوْتَ يَؤُلُ جَمْعُنا إِلَى الشِّتاتِ، وَ عِمارَتُنا تَنْبَعِثُ إِلَى الْخَرابِ»؛
(برادر جان! تو نشانه [شكوه و عظمت و] برپايى سپاه من و محور پيوستگى نفرات ما هستى. اگر تو بروى [و شهيد شوى]، جمعيّت ما پراكنده، و ويران مى گردد).
یعنی برادرم اگر تا به حال ایستاده ایم و مانع آمدن دشمن به خیمه ها شده ایم چون تو در کنارم بوده ای؛ اگر تو بروی دیگر کسی نمی ماند از زنان و کودکان اهل حرم محافظت کند؟
عباس جان تو امید ما و همه داغ دیدگان عاشورایی
عبّاس(عليه السلام) با ادب و احترام عرض كرد:
«فِداكَ رُوحُ أَخيكَ يا سَيِّدي! قَدْ ضاقَ صَدْري مِنْ حَياةِ الدُّنْيا، وَ أُريدُ أَخْذَ الثّارِ مِنْ هؤُلاءِ الْمُنافِقِينَ»؛
جان برادرت فدايت، اى سرورم! سينه ام از زندگانى دنيا به تنگ آمده است، مى خواهم از اين منافقان انتقام [آن خون هاى پاك را] بگيرم!.
یعنی عزیز برادرم نمی توانم قاتلین یاران وفادار و عزیزانمان را ببینم زنده اند و به ما نگاه می کنند؛ باید بروم و انتقام سختی از آنان بگیریم
امام(عليه السلام) فرمود:
«إِذا غَدَوْتَ إِلَى الْجِهادِ فَاطْلُبْ لِهؤُلاءِ الاَْطْفالِ قَليلا مِنَ الْماءِ»؛
اينك كه آهنگ ميدان دارى براى اين كودكان، آبى تهيّه كن.
یعنی برادرم عباس اکنون که اصرار بر رفتن داری، کودکان و اهل حرم تشنه اند، پس برو برایشان آبی بیاور؛
سپهدار کربلا عازم میدان شد و
ابتدا مقابل لشکر یزید ایستاد؛ عالمانه و شجاعانه آنان را موعظه كرد و از عذاب خدا ترساند، ولى بر دل های مهر شده و چشم های کور شده آنان اثری نبخشيد. به نزد برادرش بازگشت و ماجرا را گزارش داد، كه ناگهان صداى العطش كودكان به گوشش رسيد،
سقای دشت کربلا عليه السلام که پیش از این نیز آب به خیمه ها رسانده بود، بار دیگر مشک را به دوش انداخت و رهسپار شریعه فرات شد؛
جایی که چهار هزار نفر از سپاه دشمن مأمور آن شده بودند که کسی از سوی ابی عبدالله نتواند به آن نزدیک شود؛
بستن آب، عادت اموی ها و پیروان ابوسفیان بود؛
آن چند هزار نفر؛ حضرت سقّا را محاصره كردند و از هر سو به سمت او تیر انداختند؛ امّا او عباس فرزند علی بن ابیطالب است و جنگ آوری او همانند شیر خدا علی مرتضی است ؛
علمدار دلاورانه لشكر دشمن را شكافت و هشتاد نفر از آنان را به خاك هلاكت افكند، و وارد شریعه فرات شد.
در کتاب های مقتل نوشته اند:
وقتی وارد شریعه شد دست برد که آبی بنوشد و نفسی تازه کند، امّا یادش افتاد به تشنگی برادر و کودکان و اهل حرم و آب را بر روی آب ریخت و مشک را پر آب کرد
«فَلَمّا أَرادَ أَنْ يَشْرَبَ غُرْفَةً مِنَ الْماءِ ذَكَرَ عَطَشَ الْحُسَيْنِ وَأَهْلِ بَيْتِهِ فَرَضَّ الْماءَ وَمَلاََ الْقِرْبَةَ»؛
هنگامى كه خواست مقدارى آب بياشامد تشنگى امام حس
ين(عليه السلام) و اهل بيتش را به خاطر آورد، آب را روى آب ريخت، مشكش را پر كرد. (۱)
امّا این را دشمن گفته و کتاب ها نوشته اند
ولی می توان گفت: اباالفضل می خواست درس به دشمن بدهد که ببینید؛ وارد آب شده ام و می توانم آب بنوشم ولی رسم وفاداری این است که اول مولایم و اهل حرمش سیراب شوند و بعد سربازش؛
سقّای تشنه لب
مشك پر از آب را بر دوش راست انداخت و از شریعه بیرون آمد و به سوى خيمه رهسپار شد و چنين رجز می خواند:
«يا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَيْنِ هُونِي؛
وَبَعْدَهُ لا كُنْتِ أَنْ تَكُونِي
هذا حُسَيْنٌ وارِدُ الْمَنُونِ ؛
وَتَشْرَبينَ بارِدَ الْمَعينِ»(۲)
هَيْهاتُ ما هذا فِعالُ دينِي؛
وَلا فِعالُ صادِقِ الْيَقينِ»(۳)
(اى نفس [عباس]! زندگى پس از حسين(عليه السلام) خوارى و ذلت است، مبادا پس از او زنده بمانى.
اين حسين است كه شربت مرگ مى نوشد و تو مى خواهى آب سرد و گوارا بنوشى؟!
هيهات! چنين كردارى، از آيين من نيست و نه كردار شخص راست باور.
سپاه خون آشام ابن سعد اطرافش را گرفتند که نگذارند آب را به خیمه ها برساند؛
قهرمان کربلا دليرانه در آن ميان انبوه دشمن می جنگید و به آنها حمله مى كرد و اين رجز را مى خواند:
«لا أَرْهَبُ الْمَوْتَ إِذَا الْمَوْتُ رَقا؛
حَتَّى أُوارى فِي الْمَصاليتِ لَقا
نَفْسِي لِسِبْطِ الْمُصْطَفى الطُّهْرِ وَقا؛
إِنِّي اَنَا الْعَبّاسُ اَغْدُو بِالسَّقا
وَلا أَخافُ الشَّرَّ يَوْمَ الْمُلْتَقى»
هنگامى كه مرگ فرا رسيد، مرا از آن باكى نيست،
تا آن هنگام كه شمشيرها مرا درخاك افكنند.
من جانم را سپر فرزند زاده پيامبر پاكيزه خوى قرار داده ام،
من همان عباسم كه سمت سقائى دارم،
و از سختىِ نبرد، واهمه اى ندارم.(۴)
دشمن خود را باخته بود، توانِ مقابله رويارو با آن حضرت را نداشت، لذا تعدای از آنها پشت درختهای نخل كمين كرده بودند.
که ناگهان نامردی به نام «نوفل ازرق» بی خبر با شمشیر، ضربتی به دست راست قمر بنى هاشم زد و دست را قطع نمود؛
سقّا مشك را به دوش چپ نهاد و پرچم و شمشير را به دست چپ گرفت و با افتخار اين رجز را خواند:
«وَاللهِ إنْ قَطَعْتُمُ يَميني؛
إِنِّي أُحامِي أَبَداً عَنْ دينِي
وَ عَنْ إِمام صادِقِ الْيَقينِ؛
نَجْلِ الْنَّبِيِّ الطّاهِرِ الاَْمينِ»
به خدا سوگند! اگر چه دست راستم را قطع نموديد،
ولى من پيوسته از دينم حمايت مى كنم و از امامى صادق الايمان كه فرزند پيامبر پاك و امين است، حمايت مى كنم.
آنگاه «نوفل ارزق» و نامرد دیگری به نام «حكيم بن طفيل»
دوباره از كمينگاه بر آن حضرت، حمله كردند و دست چپ او را از بدن جدا كردند.
حضرت سقّا، پرچم را به سينه خود چسبانيد و در بُهت و حیرت دشمن اين رجز را خواند:
«يا نَفْسُ لا تَخْشَ مِنَ الْكُفّارِ؛
وَأَبْشِرى بِرَحْمَةِ الْجَبّارِ
مَعَ النَّبِيِّ السَّيِّدِ الُْمخْتارِ؛
قَدْ قَطَعُوا بِبَغْيِهِمْ يَسارِي
فَأَصْلِهِمْ يا رَبِّ حَرَّ النّارِ»
اى نفس! از كفار هراسى نداشته باش،
تو را بشارت باد بر رحمت خداوند جبران كننده
و هم نشينى با پيامبر بزرگ و برگزيده. اينان دست چپم را به ستم قطع كردند، خدايا حرارت آتش را به آنان بچشان. (۵)
آنگاه سقّای بی دست، فورا مشك را به دندان گرفت، چيزى نگذشت كه تيرى به مشك اصابت كرد و مشک پاره گشت و آبهاى آن فرو ريخت؛
گفته شده در این هنگام امید سقّا نا امید شد و از حرکت به سمت خیام باز ایستاد؛
که تيری بر چشمش زدند؛ می خواست با زانوهایش تیر را درآورد که نامرد دیگری از قبيله تميم با عمود آهنين بر فرق مباركش زد
🚩در این هنگام بود كه از اسب به زمين افتاد؛
امّا چه زمین افتادنی
سواری که دستی در بدن ندارد اگر از اسب سرنگون گردد چگونه بر زمین خواهد افتاد؛
دل ها بسوزد برای سقّا که با مشک دریده و دست بریده و چشم تیر خورده، با صورت بر زمین افتاده؛
آه و فغان از این لحظه که سقّا
با هر توانی که داشت و با بلند ترین صدایش فریاد زد برادر برادرت را دریاب(۶)
امام حسین علیه السلام تا صدای جانسوز و فریاد خواهی برادر را شنید چون به سرعت خود را به بالین برادر رساند؛
امّا علمدار سپاه چشمانش را بسته بود و به دیدار مادر فاطمه ی زهرا سلام الله علیها و پدرش امیر مومنان علی علیه السلام شتافته بود و روحش مطهرش به آسمان پر کشیده بود؛
عجب صحنه ی دلخراش و جانکاهی بود؛ امام علیه السلام، سر عزیز برادرش عباس را، به دامن گرفت و خون های صورتش را پاک کرد و اشک و ناله فریاد جگر سوزی زد:
«اَلاْنَ إِنْكَسَرَ ظَهْري وَقَلَّتْ حِيلَتي»؛
اينك كمرم شكست و راه چاره بر من محدود شد.
زبان حالش این است که برادرم:
کدام نامرد دست هایت را بریده؟
کدام سنگ دل به چشمت تیر زده؟
کدام از خدا بی خبر با عمود، فرق سرت را شکافته؟
عزیزم چشم باز کن حسینت به بالین آمده
علمدار و امید کودکانم، برخیز ببین دشمن برادرت را محاصره کرده
اکنون چگونه از خیمه ها محافظت کنم؟
تنها شدم برادر برخیز
مولایمان گر