متن ارسالی یکی از فرزندان شهدا که امسال به نیابت از پدر شهیدش زائر مکه و مدینه است.
🕋
#بقیع را در ایام #تمتع و حضور حاجیان در مدینه روزانه در دو نوبت بعد از نماز صبح و بعد از نماز مغرب آن هم به شرطی که دفن میتی در آن ساعت انجام نشود برای ساعتی باز می کنند.
بعد از نماز صبح، سریع و بیتوجه به حمله وحشتناک ملخها ، به عشق زیارت، خودم را به درب ورودی بقیع رساندم اما گفتند امروز دفن اموات است و بقیع تعطیل!
در کشاکش چانهزنی و التماس زائران برای باز کردن درب بقیع بودیم که دیدم عدهای به سمت درب مخصوص ورودی اموات در ضلع جنوبی در حرکتند، دل را به دریا زدم و با یک اعتماد به نفس و با هزار توکل همراهشان شدم درست حدس زده بودم صاحبان عزا بودند، به درب ورودی که رسیدم وقتی سرباز سعودی از بزرگشان، جواز ورود اقوامش را میخواست، نمیدانم چه شد، شاید وقتی آن همه ذوق، خواهش و التماسم را در چشمانم دید، دستم را گرفت و به داخل هل داد .
من را میگویی در میان آن جماعت عزادار توی دلم عروسی بود داشتم خوشحالترین لحظات عمرم را تجربه میکردم!
خلاصه در همان حال و هوای خودم بودم که باران به تندی گرفتن گرفت.
همین بارش باران مسیر تشییع آن عزیزی که نمیشناختمش را عوض کرد، همهجا گلی شده بود و ماشین حمل میت راهش را از راهرو مسیر تردد زائران به سمت قبر مورد نظر تغییر داد، ما هم پشت سرش، تا به نزدیکترین نقطه قبور ائمه مظلوممان رسیدیم.
باران شدید و شدید شد همه جا گل شده بود و برای منی که عاشق بارانم و هیچ وقت زیر باران چتر همراه خودم نمی بردم ...
حالا اینجا، در حرم رحمةللعالمین، در قبرستان بقیع، در نزدیکی چهار امام معصوم التماس میکردم نبار ، باران نبار...😭
همه اطراف قبور مطهرشان را آب گرفته بود اصلا بیانش در توانم نیست.
نه کاری از دستم بر آمد و نه حتی میتوانستم دست روی سینه بگذارم و عرض ادبی کنم و نه میشد از این جماعت جدا شد و نه میشد همانجا روبروی قبور پر از مظلومیتشان نشست و گریست!
پاهایم سست شد و توان راه رفتن نداشتم، دنیا روی سرم میچرخید ، مگر میشود این قوم هر روز نگاهشان به قبه سبز رسول خدا باشد و فراموش کرده باشند پارههای تن رسول الله را...
اینها مگر امانت پیامبر خدا نبودند!
😔😭
و امروز سالروز شهادت امام محمد باقر (علیهالسلام) است امامی که مظلومانه در کنار جد بزرگوارشان امام حسن مجتبی؛ پدر بزرگوارشان امام سجاد و فرزند گرامیشان امام صادق (ع) در قبرستان بقیع غریبانه آرمیدهاند.
انشاءالله برای ائمه بقیع نیز ضریحی خواهیم ساخت.
ضمن تسلیت، به ساحت مقدسش درود میفرستیم:
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بَاقِر عِلْمِ النَّبِیِّینَ 🏴
#شهادت_امام_باقر(ع)
#بقیع
#زیارت
#نائبالزیاره_شهدا
به قلم خانم علمینیک فرزند شهید رجبعلی علمینیک به مناسبت سالگرد این شهید والامقام
قهرمان من
همه عکسها داستان دارند. داستان عکسها شنیدنی است. آنقدر که حتی اگر عکس را ندیده باشی آن را برایت دیدنی میکند. داستانها قهرمان دارند. عکسها هم مثل همین عکس سیاه و سفید. کودک عکس من هستم که در بغل قهرمان داستان نشستهام. نه فقط لبهایم، که تمام صورتم میخندد. عکس آنقدر سیاه و سفید است که اصلا یادم نمیآید لباسم چه رنگی بوده یا چه شد که در وسط روز این عکس را از ما گرفتند. اما نه آنقدر که یادم نیاید چرا میخندم!
اصلا اگر آلبوم عکس مرا ورق بزنید در تمام عکسهایی که در آغوش قهرمان داستان هستم خندیدهام، با تمام صورت!
پیچ نیلوفری که پشت سر ما تکیه به دیوار زده و از طنابش محکم چسبیده و تن سبزش را روی دیوار پهن کرده و آفتاب میگیرد هم میخندد. با گلهای شیپوری یاسی و بنفش رنگ. رنگ صورتی و زرد لالهعباسیهای باغچه هم خوب یادم هست. من و قهرمان داستان با هم این باغچه را کاشتیم. روزهایی را منتظر ماندیم تا دانه ها جوانه بزنند. در این روزها وظیفه من این بود که توی چالههای کوچکی که دانه کاشته بودیم آب بریزم و مواظب باشم پرندههای بازیگوش دانهها را از زیر خاک بیرون نیاورند. نمیدانم! شاید هم آن پرنده بازیگوش خود من بودم.
کمتر پیش میآمد پدر آن ساعت روز در خانه باشد؛ یا در سپاه بود یا عملیات گشت شهری و خارج از شهر برای دفاع مردم بیدفاع در برابر احزاب کموله و دموکرات.
ماههای اول پس از پیروزی انقلاب بود و نقده، شهری در تلاطم که به آرامش رسیدنش غیرممکن مینمود. انگار دشمن خوش نداشت شیرینی پیروزی در کام مردم بماند. اما آن روز و در آن ساعت پدر درخانه بود تا قهرمان داستان عکسم باشد. تا همیشه یادم بماند که پدر هیچ وقت به جنگ نرفت. اصلا پدرم مرد جنگ نبود.
آری! تعجب نکنید.
او مرد خانه و زندگیاش بود. او مرد پای تخته سیاه کلاس درسش بود. او مرد کشتزارهای سبز و مزرعههای پر بار بود. او مرد چهارشانهای بود که دختران کوچکش روی شانههایش با آسمان هم قد میشدند. او مرد مهربان خانواده بود. تمام آجرهای دیوارهای خانه با دستانش آشنا بودند. آخر او مرد روی هم گذاشتن آجرهای خانه و ساختن سرپناه برای خانوادهاش بود.
آری! پدر من مرد جنگ نبود.
او به جنگ نرفت. او در خانهاش نشسته بود و قهرمان داستانهای فرزندانش بود که جنگ به سراغش آمد. او مرد مهربان خانواده بود که از خانهاش دفاع کرد. که نگذاشت دشمن به خانوادهاش دست درازی کند. که نگذاشت آجرهای دیوار خانه به زمین بیفتد. پدرم جنگ نکرد. از خانهاش دفاع کرد. ما هم مرد جنگ نیستیم.
ما هم آدمهای ساده زندگیهای خودمان هستیم. ما هم زنان و مردان خانه و خانوادهمان هستیم. ما هم معلمان پای تخته گایم و پر از شوق زندگی.
اما روزی اگر احساس کنیم دشمن پشت در خانهمان هوس چشمچرانی کرده قطعاً همه ما مرد جنگ میشویم. یا دشمنی اگر لباس دوست بپوشد، یا فتنهای اگر متولد شود یا تبری اگر به قصد شاخهای فرود بیاید یا...
ما مرد جنگ میشویم.
ما هم شهید میشویم.
#شهید_علمینیک
مادر شهید مدافعحرم مهدی ایمانی در دیدار امروز خانواده معظم شهدا با مقام معظم رهبری
#دیدار
#شهید_ایمانی
هدایت شده از کانال خبری معراج شهدا
📸صبح امروز؛ دیدار خانوادههای شهدا با رهبر انقلاب
🔹جمعی از خانوادههای معظم شهدا صبح امروز (یکشنبه) با حضور در حسینیه امام خمینی(ره) با حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند.
🌹اینجامعراج شهداست👇
@tafahoseshohada