#طلاب محترم این اطلاعیه برای سراسر کشور است.
🔸جهت کسب اطلاعات بیشتر در ساعات اداری با معاونت معیشت و خانواده مرکز خدمات استان خود تماس بگیرید.
🕌 کانال اخبار مراکز حوزوی
@akhbarmhowzeh
هدایت شده از معاونت فرهنگی مدرسه علمیه کریمه اهل بیت س قم
#سلام_بانو
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ الله
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ فَاطِمَةَ وَ خَدِیجَة
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْن
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ وَلِیِّ الله
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُخْتَ وَلِیِّ الله
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ الله
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَر
یَا فَاطِمَةُ اشْفَعِی لِی فِی الْجَنَّة
فَإِنَّ لَكِ عِنْدَ الله شَأْناً مِنَ الشَّأْنِ
مدرسه کریمه اهل بیت علیها السلام-قم
🆔@farhangi_k
💠 حدیث روز 💠
💎 جایگاه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) در قیامت
◾️حضرت فاطمه علیها السلام:
⬅️إذا حُشِرتُ یَومَ القِیامَةِ أشفَعُ عُصاةَ اُمَّةِ النَّبِیّصلی الله علیه وآله
✍ آنگاه که در روز قیامت برانگیخته شوم، گناهکاران امّت پیامبر اسلام را شفاعت خواهم کرد.
📚 إحقاق الحقّ ، ج ۱۹ ، ص ۱۲۹
🆔@farhangi_k
نمیخواهم برنجانم دلت را بی سبب اما
چگونه مرگ یک مادر چهل تن متهم دارد🥀
روی لینک زیر بزنید🖤
ا https://digipostal.ir/cp6j03p
🆔@farhangi_k
سلام
هدیه به پیشگاه مطهر حضرت فاطمه زهرا سلام الله وایجاد آرامش در سراسر میهن اسلامی
🌹قراءت دسته جمعی ۱۰۰ هزار ختم قرآن کریم🌹
🖤توسط اعضاء کانال های حسینیه مجازی اباعبدالله الحسین ع در سراسر کشور❤️
قرارمون روز شنبه به مناسبت شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
۱-جزء ۱🌷استان تهران
۲-جزء۲🌷قم
۳-جزء۳🌷اصفهان
۴-جزء۴🌷گیلان
۵-جزء۵🌷ا ردبیل
۶-جزء۶🌷آذربایجان غربی
۷-جزء۷🌷آذربایجان شرقی
۸-جزء۸🌷مازندران
۹-جزء۹🌹گلستان
۱۰-جزء۱۰🌷خراسان شمالی
۱۱-جزء ۱۱🌹خراسان رضوی
۱۲-جزء۱۲🌹سمنان
۱۳-جزء ۱۳🌹 کرج
۱۴-جزء۱۴🌹 قزوین
۱۵-جزء۱۵🌷مرکزی
۱۶-جزء۱۶🌹کردستان
۱۷-جزء۱۷🌷ایلام
۱۸-جزء۱۸🌹کرمانشاه
۱۹-جزء۱۹🌹خراسان جنوبی
۲۰-جزء۲۰🌹کرمان
۲۱-جزء۲۱🌷یزد
۲۲-جزء۲۲🌹فارس
۲۳-جزء۲۳🌹خو زستان
۲۴-جزء۲۴🌹کهکیلویه بویر احمد
۲۵-جزء۲۵🌹لرستان
۲۶-جزء۲۶🌹بوشهر
۲۷-جزء۲۷🌷سیستان
۲۸-جزء۲۸🌷هرمزگان
۲۹-جزء۲۹🌷همدان
۳۰-جزء۳۰🌷بقیه استانها
ان شاء الله تا عصر روز یکشنبه شهادت حضرت زهرا (ع)خوانده شود
حاجت روا باشید ان شاءالله
☘برای دیگر گروهها ارسال نموده ودر ثواب قرائت شریک شوید اجــــــرکم عنــــــدالله🕋
اصفهان جزء ۳
هست یعنی همه استان اصفهان جزء ۳ رو تلاوت کنن ودراین ختم قران سراسری کشور شرکت کنیم
اجرکم عندالله
یا صاحب الزمان ادرکنی:
🌷امام صادق علیه السلام: هیچ عملی در [ شب و ] روز جمعه برتر و با فضیلتتر از صلوات بر محمّد و آل محمّد نمیباشد.
١٠٠ صلوات روز جمعه برای سلامتي و فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را فراموش نکنید.
اللَّهُمَّ صَلِّ علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ولعن أعدائهم اجمعین
📗وسائل الشیعه، ج۷، ۳۸۱.
🆔@farhangi_k
42.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مدرسه_تخصصی__کریمه_اهلبیت_س_قم
#شهید_گمنام
#به روایت _تصویر
🌷🌷🌷🌷🌷
🎞 مراسم استقبال از پیکر مطهر شهید گمنام در مدرسه به روایت تصویر
📽 اثر خانم زینب فهیمی ، طلبه سطح سه مدرسه تخصصی کریمه اهلبیت علیهاالسلام_قم
🆔@farhangi_k
🌷قسمت نود و هشت🌷
اسم تو مصطفاست
- خب باشه، ولی توچطور دلت میاد بگی؟
- فکر می کنی برای آقا مصطفی چه اتفاقی میافته ؟
-همیشه از خدا میخواستم برگرده ،حتی اگه از گردن به پایین فلج بشه و نتونه صحبت کنه، همین که چشماش باز باشه و گوشه خونه ام باشه برام کافیه !
- خیلی بیانصافی که براش چنین آرزویی داری فکر نمیکنی چقدر اذیت میشه؟
- به اذیتش فکر نمیکنم و به این فکر میکنم که هست!
- بگذریم ،به قول تو از این حرفا نزنیم !
- صدای سینه زنی نزدیک تر شده بود.
احساس میکردم دارم از حال میروم، و به دیوار تکیه دادم .
- چطور بگذرم وقتی احساس میکنم چنین روزی برای منم هست. خیلی ذهنم درگیر همسران شهدا شده .
با او که خداحافظی کردم سریع به تو زنگ زدم .صدایت میآمد که آن طرف خط با بیسیم صحبت میکردی. هرچه منتظر ماندم صحبت تمام شود نشد. تلفن را قطع کردم، در حالی که صدایت در گوشم میپیچید .بی آنکه کلماتت یادم بیاید آن شب برگشتم خانه. در حالی که محمدعلی را میخواباندم، شروع کردم به خواندن دعای حصار. فاطمه اعتراض کرد :"بازم این دعارا برای محمدعلی میخونی و برای من نمیخونی ؟:
خندیدم:" برای محمدعلی نمیخونم، برای بابا میخونم!:
همیشه وقتی خواندن دعا در آرامش فرو میرفتم ،ولی آن شب نشد به آیت الکرسی که میرسیدم یا اشتباه میخواندم یا یادم میرفت.
محمدعلی روی پایم بود و تکانش میدادم که وسط دعا خوابم برد. بیدار شدم و یادم آمد نتوانستم آیت الکرسی را تا انتها بخوانم. دوباره شروع کردم، اما باز یا یادم میرفت یا خوابم میبرد . فهمیدم که کنار محمدعلی دراز کشیدم و از هوش رفتم .صبح که برای نماز صبح بیدار شدم، یادم آمد که نتوانستم حصار را کامل بخوانم. سعی کردم بعد نماز بخوانم، اما باز هم نشد. ترس وجودم را گرفته بود. بچهها که بیدار شدند صبحانهشان را دادم ، آمادهشان کردم و رفتیم پارک شهدای گمنام. قرار بود مراسم روز تاسوعا آنجا برای خانمها برگزار شود. محمدعلی گریه میکرد. نمیتوانستم او را آرام کنم و خانمها به نوبت او را میگرفتند.
مامان نبود تا به دادم برسد ،خانه عمو جعفر بود .آخر سر محمدعلی را گرفتم و از حسینیه شهدای گمنام آمدم خانه. لباسهایش را عوض کردم و رفتم مسجد امیرالمومنین تا در ظهر تاسوعا آنجا هم نماز بخوانم و هم سخنرانی و عزاداری گوش کنم. به ذهنم آمد که هفته قبل روز علی اصغر علیه السلام محمدعلی را که روز تولد حضرت علی اصغر علیه السلام به دنیا آمده بود لباس سقایی پوشانده بودم و برده بودم همایش شیرخوارگان که در پارکی نزدیک حسینیه بود. بچههای پایگاه هم بودند.
همه میشناختند که او پسر توست میآمدند وبغلش میکردند و میبردند. بعد هم دادند بغل مداح. او هم محمدعلی را سر دست بلند کرد و گفت :" بابای این بچه الان توی سوریه در حال نبرده، براش دعا کنید سالم برگرده." رفتم مسجد همانجا. روحانی مسجد دعای علقمه را میخواند، آن هم با ترجمه فارسی میدانستم مثل همیشه همین که دعا تمام شود و حاجت روا باشی زمزمه لبها شود، حاجتم تو خواهی بود. اینکه سالم برگردی، اینکه بیای و بیشتر پیش ما بمانی، اینکه جنگ تمام شود و دیگر نروی اما وسط دعای علقمه که خواستم دعا کنم دیدم نمیتوانم، و شرمی وجودم را گرفت :"خجالت نمیکشی سمیه؟ حضرت زینب چه مصیبتا که نکشید. ندیدی چه اتفاقی برای امام حسین علیه السلام افتاد . اون وقت تو میخواهی برای مصطفی دعا کنیم؟ خدایا هر طور که صلاح میدونی، خدای من هر طور که صلاح میدونی!"
تمام مدتی که نبودی میدانستم تا رضایت به شهادتت ندهم شهید نمیشوی .فکر شهادتت جانم را پر از استرس میکرد. نه، تو شهید نمیشوی تا من نمیخواستم مگر شهید مرد مدق به همسرش نگفته بود این همه سختیهای مرا میبینی، پس رضایت بده به شهادتم.
پس من تا راضی نمیشدم نباید تو شهید میشدی .مراسم مسجد که تمام شد بچهها را برداشتم وآمدم خانه. از فاطمه کوچولو هم ناراحت شده بودم. بهانه گیریهایش خسته و
بی طاقتم می کرد دلم میخواست ساکت باشد ،هیچ نگوید و هیچ نپرسد. خانه که آمدم دیدم چقدر خانه آشفته است، هر کار کردم جمع و جور کنم دست و دلم نرفت. فاطمه باز پیچید به پر و پایم. شاید چون حال خرابم را میدید دعوایش که کردم شروع کرد به گریه:" مامان چرا اینجوری میکنی؟" گفتم :"اصلا حوصله ندارم .با من صحبت نکن. به من کاری نداشته باش و سرت به کار خودت باشد !"
گوشی دستم بود و فکر میکردم به دوستت پیام بدهم یا نه ؟ساعت ۴ بعد از ظهر بود که مامان از خانه عمو جعفر برایم نذری آورد. در خانه را که باز کردم ،بعد از ظهر بود نگاهی به هال انداخت :"سمیه چرا اینجا انقدر به هم ریخته اس ؟"باز نگاهی به صورتم کرد. میدانست حال من بیارتباط به نبودن تو نیست
- ازمصطفی خبر داری؟
✅ادامه دارد.....
🆔@farhangi_k