eitaa logo
دختران🌸شهر هرند ورود پسرا ممنوع
386 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1هزار ویدیو
118 فایل
برای انتقادات و پیشنهادات و ارسال خاطرات تلخ و شیرین زندگیتون که طنزه یا تجربه است و پند اموز و نام کتاب مورد علاقه اتون لطفا جهت تبلیغات پیام نفرستید @sadatmosavi59186
مشاهده در ایتا
دانلود
با سلام و عرض تسلیت رحلت جانگداز رسول خداصلی الله علیه و آله و شهادت جانسوز سبط اکبر امام حسن مجتبی علیه السلام روح هستی در میان بستر است لحظه‌های آخر پیغمبر است رو به قبله پای او در احتزار‌ می‌کشد از بهر مرگش انتظار حیدر احساس غریبی می‌کند فاطمه هم ناشکیبی می‌کند یک طرف گریان حسن یکسو حسین یک طرف آه و فغان زینبین زیر لب گوید به آواز جلی اشهد ان، ولی الله علی گاه گوید‌ای گروه بی وفا خوش کنید اجر رسالت را ادا از شما چیزی نخواهم‌ای همه جز مودت با عزیزم فاطمه آخر او دار و ندار من بود او گل باغ و بهار من بود فاطمه هم خون و هم بوی من است روح ما بین دو پهلوی من است فاطمه عشق من و جان من است فاطمه تفسیر قرآن من است فاطمه یک هدیه از رب جلی است کوثر است و شیشه عمر علی است این وصیت از من و چشم ترم بعد من جان شما و دخترم بعد من اکرام و تکریمش کنید نی ز. حقش نیز تحریمش کنید هان مبادا اینکه آزارش کنید در غم غربت گرفتارش کنید
برگزاری کلاس حفظ قرآن نوجوانان در امام زاده اسحاق علیه السلام شهر هرند و تحقیق یکی از سوره های قرآن توسط قران آموزان عزیز و وصیت یکی از شهدای هرند توسط یکی دیگر از قران اموزان و تلاوت زیارتنامه ی امام زاده و نشست بصیرتی
دعوت از عموم مردم ولایتمدار شهرستان هرند و شهرستانهای مجاور جهت حضور در همایش وسوگواره بزرگ رضویون روز شنبه مورخ ۲۵ شهریور از ساعت ۸/۵ صبح @Akhbarharand
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هفدهمین_همایش_و_سوگواره_بزرگ_رضویون زمان :  شنبه ۲۵ شهريورماه ۱۴۰۲ از ساعت۸/۵ صبح سالروز شهادت حضرت علی ابن موسی الرضا مکان: آستان مقدس امامزاده اسحاق(ع)هرند 🆔 @AKHBARHARAND
آقاجانم حسین جان، سلام! گفته بودید وقتی به منزل رسیدیم‌ خبر رسیدنمان را به شما بدهیم‌ تا خیالتان‌ راحت بشود. خواستم بگویم خیالتان راحت! ما زائرها روی بال فرشته‌ها قدم گذاشتیم و به خانه‌هایمان برگشتیم. شکرخدا همه‌ی کودکان در سلامت به سر می‌برند و مجبور نشدیم حتی یکی از آنها را در خرابه‌ی کشور غریب بگذاریم و برگردیم. روسری و چادر همه‌ی خانم‌ها پر از خاک شد اما از سرشان‌تکان نخورد. اصلا عموهای کاروان آنقدر غیرتی بودند که حتی اجازه ندادند کسی نگاه چپ به آنها بکند، چه برسد به اینکه بخواهند به چشم کنیز نگاهشان کنند! مردم خیلی ما را دوست داشتند. برایمان لقمه می‌آوردند و اصرار می‌کردند بخوریم. خداروشکر لقمه‌ها صدقه نبود. نگران حالمان بودید، خواستم بگویم هیچ خاری در پایمان فرو نرفته ، روی دست‌هایمان جای طناب نیست و موهایمان آتش نگرفته. فقط کمی آفتاب سوخته شدیم، همین! سراغ شش ماهه‌ی کاروان را گرفتید، خواستم بگویم الان توی بغل مادرش خواب است و احتمالا دارد رویای شیرین سفر را می‌بیند. شما خیلی تاکید کرده بودید تشنه نماند. خواستم بگویم همه خیلی دوستش داشتند، بغلش می‌کردند و برایش آب می‌آوردند. دخترها هم کلی بازی کردند و از این طرف به آن طرف‌‌ دویدند. ولی خداروشکر در بین انبوه جمعیت نه گوشواره‌ای گم شد و نه دامنی آتش گرفت. همسفرهایمان همه عالی بودند، همه مودب و متین صحبت می‌کردند و هیچ کس به شما و خانواده تان بد نمی‌گفت..... آقای مهربانم، خواستم بگویم همه چیز خوب است. همه به خانه‌هایمان برگشتیم و هیچ چیز و هیچ کس را در صحرای کرب و بلا جا نگذاشتیم به جز "دلمان" .... چقدر عجیب است که شما اصلا اجازه نمیدهید ما حتی یک جرعه از مصیبت شما را بچشیم....😭😭😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا