eitaa logo
کانال فرهنگی اجتماعی کوثر
1.3هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
519 ویدیو
49 فایل
کانال فرهنگی اجتماعی کوثر با هدف انعکاس فعالیت های مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران و ارائه محتوای فرهنگی و اجتماعی ایجاد شده است. سفارش تبلیغات @Maseiha110 راه ارتباط و ارسال نظر و مطلب @Maseiha110
مشاهده در ایتا
دانلود
اَنْدَر آمد شب و تا صومعه، زین جا که منم راهْ دورست، درین میکده بگذار مرا 🌕شبتان الهی! ‌‌‌@farhangikowsar 🌙
❣ سلام بر مهدى امّت‌ها✋ سلام بر هدایت گر قلوب سلام حضرت آرامش هر کجا اسم شما را می‌بینم هر کجا که نامتان به میان می‌آید حال دل همه خوب می‌شود چه رسد به اینکه صدای اناالمهدی تان در گوش زمین بپیچد ... ! أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🤲 ‌‌‌@farhangikowsar
اگر به بی تفاوتی کشانده شویم یعنی مرگ انقلاب! 📘گزیده ای از دیدگاه های شهید بهشتی، ص ۱۰۹. ‌‌‌@farhangikowsar
! فصل اول [قسمت اول] صدای سگ ها از نزدیکی آنها می آمد، هرچه در توان داشتند می دویدند، به خاطر آلودگی هوا و صرفه جویی در برق خبری از نور ماه و روشنایی نبود، مرغیزادی در کوچه ها پر نمی زد، ساعت نزدیک دوی بعد نصف شب بود، صدای ترسناک سگ ها به چند قدمی آنها رسیده بود هر لحظه امکان داشت پای یکی زیر دندان های سگی باشد. پس از چند دقیقه تعقیب و گریز، دختراها وارد کوچه ی شدند که از شدت باریکی پشت سرهم می دویدند حتی دو نفری کنار هم جا نمی شدند... بالاخره مهسا با تنِ لاغرش، زودتر از بقیه به در آبی رنگِ خانه رسید و فریاد زد: - کلید و بنداز! طاهره از سرکوچه جواب داد - کلید نمیخاد که هل بده دختر! با هل دادن مهسا همگی باهم وارد که نه! روی هم ریختن و طاهره اندازه پاهای بابالنگ دراز، پایش را کش داد تا در را با زحمت بست! چند دقیقه در همان حالت گذشت تنها صدای سگ ها همچنان به گوش می رسید. بالاخره سگ ها از در بسته خسته شدند و صحنه را ترک کردند و دخترها یکی یکی با رنگ و روی رفته، بلند شدند و پس از چند لحظه نگاه، شروع به خندیدن کردند. حسنا همانطور که می خندید رو به طاهره کرد و پرسید: - خب صاحبخونه اینجا چند متره؟ - اومدی خونه بخری مگه؟ حالا بشنید یه چایی دبش با نبات بزنیم؟ - چای دبش که.... هنوز صحبت مهسا در مورد چای دبش تمام نشده بود که صدای زنگ خانه به صدا درآمد... 🙏 ادامه دارد ✍عشق آبادی ✨هرگونه انتشار و استفاده در فضای مجازی و حقیقی شرعا اشکال دارد! ‌‌‌@farhangikowsar
♥ چه خوشبختم که صبحم با سلام بر شما آغاز می شود و ابتدا عطر یاد شما در قلبم می پیچد چه روز دل انگیزی است روزی که نام شما بر سردرش باشد و شمیم شما در هوایش .‌‌.. من در پناه شما آرامم ، دلخوشم ، زنده ام ... شکر خدا که شما را دارم ... 🌤 ‌‌‌@farhangikowsar
🔹 برای شهدای به شب نشینی خرچنگ های مُردابی چگونه رقص کند ماهی زلال پرست 🔰 اثر هنرمند: سید تقی رضایی ‌‌‌@farhangikowsar
هالیوود در ژانرهای مختلف، آمریکایی‌ها را قهرمان، جذاب و شجاع نشان می‌دهد. ملّیت آمریکایی را اینگونه به جهان معرفی می‌کند با اینکه حقیقت ندارد. سینمای ما - که فقط ژانر اجتماعی بلد است - ایرانی‌ها را چگونه انسان‌هایی نشان می‌دهد؟ فیلم‌سازها، ما را چگونه به مردمِ جهان معرفی می‌کنند؟ 😔🤔 ✨ ‌‌‌@farhangikowsar 🎬
◾️ در آخرین روز عمر شریفش وضو گرفت و به اسما بنت عمیس فرمود: آن عطری که با آن خود را خوشبو می‌کنم و آن پیراهن‌هایی که با آن‌ها نماز می‌خوانم، برایم بیاور. حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها پیراهن خاص برای نمازهای یومیه‌شان داشتند که نمازهایشان را فقط در همان پیراهن می‌خواندند. 📚 کشف الغمه، ج۱، ص۵۰۰ 🏴 ‌‌‌@farhangikowsar◼️
از لحاظ اهمیت دادن به محیط زیست 😏☝️ ‼️ خودتون قضاوت کنید...🌿 ⚠️ ‌‌‌@farhangikowsar🇮🇷
بدتر از دو طرف کیه؟ بی طرف! ✨ ‌‌‌@farhangikowsar
! فصل اول [قسمت دوم] هنوز صحبت مهسا تمام نشده بود که صدای زنگ خانه به صدا درآمد. طاهره با صدای کلفت و خشنی که شبیه صورتش بود چند قدمی برداشت و همانطور که در را باز کرد فریاد زد: - کیه این موقع شب؟! تا صحنه را دید سریع روسریش را جلو کشید و کمی حجاب گرفت، بقیه که از سکوت طاهره تعجب کردند به او پیوستند سرهای حسنا، مهسا و بهاره به همراه طاهره از لای در بیرون بود و صحنه را برنداز می کردند. پچ پچ دخترها زیاد شده بود که حاج آقا گفت: - ببخشید آخوند ندیدین تا حالا؟ طاهره پاسخ داد: - چرا! اما آخوند سگ به دست نه والا! خنده های ریز تازه داشت به خنده های درشت تبدیل می شد که حاج آقا صدایش را صاف کرد و نگاهش را از روی زمین برچید و رو به دخترها گفت: -اها! برا همین مزاحم شدم، رفتم آشغالا رو بذارم سرکوچه، دیدم جلو خونه شما وایستاده سگ شما نیست یعنی؟ مهسا که در حاضر جوابی شهره ی عام و خاص بود با همان صدای نازک و صورت کشیده، چشم های درشتش را کوچک کرد و گفت: - ببخشید ها مگه نباید ساعت ۹اشغالا رو ببرید؟ بعدم ما اصلا سگ نداریم و... طاهره اخم های درهمش را درهم تر کرد و نگاهی به مهسا انداخت تا دیگر صحبت نکند. دخترها اقا محسن همسایه ی دیوار به دیوار را تنها گذاشتند و پشت در شروع به مشورت کردند بالاخره پس از بحث و جدل های فراوان طاهره در را باز کرد گفت: - فقط تا صبح می تونه اینجا باشه! -ممنونم صبح انشالله میام میبرمش. -ببخشید اسمتون؟ حاج اقا یک پاکت شیر که برای سگ سفید کوچولو گرفته بود به طاهره خانم داد و با گفتن اسمش خداحافظی کرد.... بالاخره پس از اتفاقات حمله ی سگ و مهمان ناخوانده، دختراها دور هم نشسته بودند و تازه چایی دبش که دم کرده بودند را می خوردند که حسنا گفت: - راستی چرا خود حاج آقا تا صبح نگهش نداشت؟ همه ی سرها به طرفش چرخید و... 🙏 ادامه دارد ✍عشق آبادی ‌‌‌@farhangikowsar
امام على عليه السلام : إنّ مِن أعظَمِ العُوّادِ أجرا عندَ اللّهِ عَزَّوجلَّ لَمَن إذا عادَ أخاهُ خَفَّفَ الجُلوسَ، إلاّ أن يَكونَ المَريضُ يُحِبُّ ذلكَ و يُريدُهُ و يَسألُهُ ذلكَ بزرگترين پاداش را نزد خداوند عزّوجلّ آن عيادت كننده اى دارد كه هرگاه به عيادت برادرش برود، زمان كوتاهى نزد او بنشيند، مگر اين كه خود بيمار دوست داشته باشد و از او بخواهد كه بيشتر بنشيند ميزان الحكمه ج10 ص500 ‌‌‌@farhangikowsar
این نقاشیِ «رنه ماگریت» رو باید به عنوان بهترین نقاشی امر به معروفی جهان معرفی کرد. اسم تابلو هنرِ حرف زدنه. 💠 اگه هنر حرف زدن داشته باشیم، همدیگرو تا آسمون می‌بریم. ✨ ‌‌‌@farhangikowsar 🎨
💢 قبل ازدواج جفت چشاتونو باز کنین بعدش یکیو ببندین! یعنی تا ازدواج نکردین ضعف و قوت‌های طرفتونو شکار کنین و بعد تصمیم بگیرین. ولی بعد ازدواج یه چشتونو ببندین! با بعضی ضعف‌ها باید کنار اومد. ✨ ‌‌‌@farhangikowsar 👀
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨استان ✨شیراز سه شنبه های مهدوی در مترو نمازی توسط طلاب مدرسه علمیه فاطمه الزهرا (س) در مترو نمازی برگزار شد. به مناسبت ایام فاطمیه ۱۸ عکس نوشته از احادیث حضرت زهرا (س) طراحی ،به عنوان رزق معنوی به افراد داده شد. همچنین پازلی از تصویر حضرت زهرا (س) طراحی شد که پشت آن ۴۸ حدیث و مطالب مربوط به حضرت زهرا (س) نوشته شده بود که حضار بعد از خواندن، آن را در جای مربوط قرار داده و تصویر ساخته شد. ماجرای غصب فدک و خطبه فدکیه هم به صورت ۷ تابلو طراحی و در معرض دید عموم قرار گرفت. پرچم حرم حضرت زینب (س) هم زینت بخش مراسم بود که افراد از آن تبرک و توسل می جستند.پخش مداحی های متناسب با شهادت حضرت زهرا (س) و پذیرایی از دیگر برنامه های اجرا شده بود. ‌‌‌@farhangikowsar
منِ گدا و تمنّایِ وصلِ او هیهات مگر به خوابْ ببینم خیالِ منظرِ دوست 🌕 شبتان الهی! ‌‌‌@farhangikowsar
✨پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس با زنى كه محرم او نيست شوخى كند، به ازاى هر كلمه اى كه در دنيا به آن زن گفته است هزار سال[در آتش] نگه داشته شود 📙ميزان الحكمه ج12ص425 ✨البته در توبه باز است... ‌‌‌@farhangikowsar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏ما شاهده فروپاشی ارکان اعتقادی در سنین کودکی در جامعمون هستیم و مسئولای فرهنگی‌ما تنها به درمان‌های موضعی و تزریق مسکن اکتفا میکنن این درد رو به کجا ببریم؟ ‌‌‌@farhangikowsar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈🏻بزرگ مرد دست فروش ❌️حرفهای زیبای کودک دست فروشی که به صورت خودجوش در متروتئاترشهر تذکرحجاب داد. ✨ ‌‌‌@farhangikowsar
! فصل اول [قسمت سوم] - راستی چرا خود حاج آقا تا صبح نگهش نداشت؟ همه ی سرها به طرفش چرخید و طاهره گفت: - خوبه مشورت کردیم ها، حالا که گذشت! مهسا بلند شد استکان های چای دبش را که طعم اختلاس می داد جمع کرد و با چند قدم از اُپن آشپزخانه ی کوچک، با کابینت های فلزی کِرم رنگ گذشت و استکان ها را بالای ظرف های تلنبار شده روی سینک، جاساز کرد و از گوشه ی هالِ چهل متری به هر کدام از دخترها پتو داد و همگی کنار هم آماده ی خواب شدند... ناگهان طاهره با صدای سگ سفید کوچولو که از داخل حمامِ انتهای آشپزخانه می آمد بیدار شد و با چشم های نیم باز به طرف صدا رفت. در حمام را با صدای قریچ همیشگی باز کرد و گفت: -چته؟ حاج آقا خدا بگم چه کارت نکنه! هر چه صحبت کرد فایده نداشت و سگ به صدا دادن ادامه داد تا این که بهاره فریاد زد: -طاهره جان بیرون روی داره! - چی چی روی؟ مهسا و حسنا که از سر و صدا بیدار شده بودند به همراه بهاره گفتند: - بابا! پی پی داره! زحمتشو بکش! تا این جمله را گفتند همگی با هم خندیدند و با صدای خروپف قلابی خودشان را به خواب زدند... طاهره که همچنان زیر لب به آقا محسن غرولند می زد، سگ سفید کوچولو را به بیرون روی برد... . ساعت نزدیک هشت صبح بود، تلفن های همراه یکی یکی زنگ بیدار باش را زدند. طاهره برپا زد و همراه مهسا با سرعت برق آماده شدند. طاهره رو به و حسنا و بهاره گفت: - من میرم سرکار، مهسا هم میره دانشگاه! در و برا هیشکی وا نکنین، فقط آقا محسن اومد، این سگ سفید زشتو بهش بدین... . چند ساعتی گذشته بود که... 🙏 ادامه دارد ✍عشق آبادی ‌‌‌@farhangikowsar
✨دنیا مسافرخونه است... . ✨ وعده‌ی خدا بی‌شک حقیقت است پس مبادا زندگی دنیا شما را فریب بدهد! ✨ فاطر:۵ 🌙 ‌‌‌@farhangikowsar🔥☄️