eitaa logo
فرهنگ...
70 دنبال‌کننده
292 عکس
367 ویدیو
15 فایل
ارتباط با ادمین : https://eitaa.com/Farhanng1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 ترتیل آرام بخش قرائت قرآن توسط قاری بین المللی «عبد الرحمن مسعد» ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• در کانال«فرهنگ» 👇 عضوشوید 🆔 @farhanng
2_144123984236553442.pdf
12.27M
📌رهبر معظم انقلاب: از خواندن کتاب "پروتکل های دانشوران صهیون" غفلت نکنید. خلاصه کتاب پروتکل های دانشوران صهیون: ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• در کانال«فرهنگ» 👇 عضوشوید 🆔 @farhanng
41.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥بگذار خودش فکر کنه(نقدی بر شیوه آموزشی در آموزش و پرورش کنونی) ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• در کانال«فرهنگ» 👇 عضوشوید 🆔 @farhanng
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻قابلیت فوق العاده نرم افزار گوگل برای تبدیل دست نوشته و مطالب روی کاغذ به متن تایپی در گوشی 🔰میزمعارف @mizemaaref ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• در کانال«فرهنگ» 👇 عضوشوید 🆔 @farhanng
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖فرازی از دعای کمیل در بین الحرمین ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• در کانال«فرهنگ» 👇 عضوشوید 🆔 @farhanng
با هم بیاموزیم وخواندنی من آقای گاو هستم!👇 در یک مدرسه راهنمایی دخترانه کار می کردم و چند سالی بود که مدیر شده بودم. چند دقیقه مانده به زنگ تفریح، مردی با ظاهری آراسته وارد دفتر مدرسه  شد و گفت: با خانم... دبیر کلاس دوم کار دارم و میخواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤال کنم. از او خواستم خودش را معرفی کند. گفت: من گاو هستم! خانم دبیر بنده را می شناسند. بفرمایید گاو آمده. ایشان متوجه می شوند چه کسی آمده. تعجب کردم و موضوع را به خانم دبیر  گفتم. یکه خورد و گفت: ممکن است این آقا اختلال رفتار داشته باشد. یعنی چه گاو؟ من که چیزی نمیفهمم! از او خواستم پیش پدر این دانش آموز برود. با اکراه پذیرفت. مرد آراسته، با احترام به خانم دبیر ما سلام داد و خودش را معرفی کرد: من گاو هستم! معلم پاسخ داد خواهش میکنم، ولی ... مرد ادامه داد شما بنده را به خوبی می شناسید. من گاو هستم، پدر گوساله؛ همان دختر۱۳ ساله ای که شما دیروز در کلاس، او را به همین نام صدا زدید... دبیر ما به لکنت افتاد و گفت: آخه، میدونید ... بله، ممکن است واقعاً فرزندم مشکلی داشته باشد و من هم در این مورد به شما حق میدهم. ولی بهتر بود مشکل انضباطی او را با من نیز در میان میگذاشتید. قطعاً من هم میتوانستم اندکی به شما کمک کنم. خانم دبیر و پدر دانش آموز مدتی با هم گفتگو کردند. آن آقا، در خاتمه کارتی را به خانم دبیر ما داد و رفت. وقتی او رفت، کارت را با هم خواندیم روی آن نوشته شده بود: دکتر فلانی عضو هیأت علمی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه ...  (نویسنده: ناشناس) ☑️⭕️تحلیل و تجویز کاربردی: خشونت آن گونه كه ما فکر می کنیم فقط محدود به خشونت فيزيكي و بدني نيست. عموما ما درگيري هاي فيزيكي یا تعرض جنسی را خشونت می دانیم. ولی واقعیت آنست که دامنة خشونت حوزه های گسترده تري دارد از جمله خشونت زبانی. وقتی توهین می کنیم، قومی را مسخره می کنیم. صاحبان یک عقیده را تحقیر می کنیم. وقتی تهمت یا برچسب می زنیم یا تهدید می کنیم همه این ها خشونت است؛ منتها خشونت زبانی. بدون خون و خونریزی است. خشونت زبانی از درون می کُشد. تا حالا هیچ کس را دیده اید که به دلیل اینکه مسخره شده و یا فحش خورده باشد به اورژانس مراجعه‌ کند؟ یا به پلیس شکایت کند؟ قربانیان خشونت زبانی، اثری از جای زخم بر بدنشان یا مدرک دیگری ندارند. خشونت ابتدا در ذهن شكل مي گيرد بعد خود را در زبان نشان می دهد و سپس زمینه ساز خشونت فیزیکی می شود. وقتی رهبر یک گروه سیاسی در جامعه، افراد طرف مقابل را احمق، متعصب، متحجر، مغرض و فاسد معرفی می کند، ما به عنوان طرفداران او آمادگی لازم را پیدا می کنیم که در زمان مناسب با ماشین از روی او رد شویم. چرا؟ چون دیگر او را شایسته زندگی نمی دانیم!  وقتی در یک ورزشگاه صد هزار نفری، طرفداران تیم مقابل را با ده ها فحش آبدار و ناموسی می نوازیم، زمینه را برای زد و خورد بعد از بازی فراهم می کنیم. وقتی ما جریان رقیب را فریب خورده و عامل دست دشمن معرفی می کنیم، آنگاه حذف سیاسی و فیزیکی رقیب مشروعیت پیدا می کند. وقتی دختر همسایه را داف خطاب می کنم، راننده کناری را یابو، مشتری را گاو، دانش آموزم را خنگ و فرد قانون مدار را اُسکُل، همه این ها خشونت های زبانی یعنی آمادگی برای خشونت رفتاری در آینده؛ از تعرض جنسی بگیرید تا صدمه فیزیکی. چه باید کرد؟ اولین کار این است که مهارت گفتگو را بیاموزیم. فقدان مهارت‌های گفت‌وگو باعث می شود افراد نتوانند آن‌چه که مدنظر دارند را به‌زبان روشن بیان کنند و ایده و احساس خود را در یک کلام خشن و تند تخلیه می کنند. تمرین گفتگو تمرین تخلیه ذهن و قلب به شیوه ای غیرخشونت آمیز است. آنانکه مسیر گفتگو را مسدود می کنند (چه برای خودشان چه برای دیگران) مسیر خشونت را هموار می کنند. دومین کار این است که به خودمان بارها و بارها یادآوری کنیم کشتن آدم ها فقط به فرو کردن چاقو در سینه آنان نیست. دختر یا پسر، زن یا مردی که شخصیت اش تخریب شده، شرافت اش لکه دار شده، عزت نفس اش لگدمال شده دیگر زندگی نرمال نخواهد داشت. به خودم یادآوری کنم که جریان رقیب من، طرفداران تیم مقابل، صاحبان دین و مذهب و اندیشه متفاوت از من، نه بی شعور هستند نه فاسد نه احمق نه هوس باز نه فریب خورده نه ... آن ها فقط انسان هستند درست و دقیقا مانند من! آنگاه یاد خواهم گرفت کلمه گاو را فقط و فقط برای خود گاو بکار بگیرم نه کمتر و نه بیشتر. مجتبی لشکربلوکی ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• در کانال«فرهنگ» 👇 عضوشوید 🆔 @farhanng
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚦۲۰آذر مصادف با سالگرد شهادت شهید محراب،آیت الله دستغیب شیرازی ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• در کانال«فرهنگ» 👇 عضوشوید 🆔 @farhanng
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 روح همسر مرحوم علامه سیدمحمدحسین طباطبایی(ره) به ملکوت اعلی پیوست 📆 مراسم تشییع: فردا(۲۷آذر) ساعت ۱۱صبح در آستانه مقدسه حضرت معصومه (س) ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• در کانال«فرهنگ» 👇 عضوشوید 🆔 @farhanng
🗣گفت وگو با همسر علامه طباطبایی خودتان را برای ما معرفی کنید؟ من، منصوره روزبه هستم. پدرم خیاط روحانیون بود؛ آن دوره به او ابوذر می گفتند. پدرم خیلی متدین بود؛ اما خیلی سواد نداشت. حاج خانم! شما در چند سالگی ازدواج کردید و آیا قبلاً ازدواج کرده بودید؟ 33 سالم بود که ازدواج کردم و قبلاً ازدواج نکرده بودم؛ البته خواستگار داشتم که یک بازاری خیلی ثروتمند هم بود؛ اما علامه پیغام داد و گفت: من 63 سالم هست و ایشان 33 ساله هستند و تفاوت سنی خیلی هست. من گفتم: راستش می دانید که در این زمانه و با توجه به احوالات جوانان، من نمی توانم با جوانان زندگی کنم. حاج خانم! اولین بار که علامه آمد، چگونه خواستگاری کرد؟ آیا به خود استاد روزبه پیغام دادند و استاد با شما صحبت کردند؟ یکی از دوستان علامه که با برادر من هم خیلی دوست بود، به حاج آقا گفته بود که چرا شما ازدواج نمی کنید؟ حاج آقا (علامه) هم انگار گفته بود که آدمی سراغ ندارم. ایشان هم پیشنهاد کرده بود و حاج آقا هم استخاره کرده بود و استخاره خوب آمده بود. آقای روزبه، علامه را می شناخت؛ اما ما نه. بعداً آقای روزبه فرمودند که من می شناسم و خوب هستند و چنین آدمی گیر نمی آید؛ اما خب سنشان بالاست و میل خودت است. من هم یک چنین آدمی و سیدی می خواستم؛ دیگر جواب رد ندادیم و بعداً در خانه عقد کردیم تا خانه حاج آقا بیاییم. ایشان را ندیده بودم و ایشان هم همچنین. بچه های علامه، پیش شما بودند یا جدا شده بودند؟ نه، همه دارای خانه بودند؛ اما رفت و آمد حسابی داشتیم. از اخلاقیات علامه بگویید؛ در خانه چگونه بود و روزها و شب ها چه کار می کرد؟ اخلاقیات وی را نمی دانم چگونه بگویم که حق مطلب ادا شده باشد. ایشان دارای اخلاقی درجه یک بودند. 14 سال و نیم با ایشان زندگی کردم؛ یک دفعه اتفاق نیفتاد که ایشان تشر بزنند یا عصبانی بشوند. اگر هم یک وقتی یک چیز ناقص می دیدند، می گفتند: این طور بکنید، خوب نیست؟ من هم به شوخی می گفتم: خوب انجام می دهم. اصلاً و ابداً، اوقات تلخی نمی کردند. خادم داشتیم؛ البته برای حاج آقا لازم بود که در را باز کنند و رفت و آمد کنند. کلاس های حاج آقا در خانه بود یا در بیرون و مدرسه بود؟ من که آمدم، حاج آقا گفتند که یک درس دارم و آن را هم می خواهم تعطیل کنم. گفتم: چرا؟ گفتند: مطالب برایم سنگین است و نمی توانم و تعطیل کردند؛ اما هر جمعه به منزل حاج آقا یحیی برقعی (کتابفروش) می رفتند و درسشان هم خودمانی بود؛ حدوداً هفت- هشت نفری بود؛ جایشان را هم به کسی نمی گفتند و درسشان فلسفه بود. هفته ای یک شب هم به منزل حاج آقا محمد گیلانی می رفتند. ایشان از شاگردانشان بودند. از رفت و آمد کنندگان و شاگردانشان چه کسانی را به یاد دارید؟ آقای محمدی و آقای امینی؛ آقای آملی هم که این جا نبودند و در آمل بودند و بعد از انقلاب آمدند. آقای مطهری هم یادتان هست؟ بله، آقای مطهری هم می آمدند. این سفرهای تهران چگونه بود؟ هر 15 روز یک بار، شب جمعه به تهران می رفتیم. حاج آقا معمولاً عجله داشت. می گفتم چرا این قدر عجله دارید؟ می گفتند: مردم معطل نشوند، حالا من اگر معطل شوم، اشکالی ندارد. اتفاقاً می رفتیم و در دفتر گاراژ می نشستیم تا ماشین پر می شد و راه می افتادیم. می رفتیم گاراژ مولوی و آقای مناقبی می آمدند و ما را به منزلشان می بردند و بعد از ظهر هم میهمان آقای ذوالمجد بودیم؛ آن جا جلسه داشتند و من هم خانه اخوی و همشیره ام می رفتم. غیر از این سفرها، سفرهای دیگری با علامه نداشتید؟ سه ماه تابستان را به مشهد می رفتیم و در آن جا یک خانه دربست در اختیار ما می گذاشتند؛ البته اجاره اش را می گرفتند؛ دو هزار تومان برای سه ماه. در آن جا هم جمعه ها در طبقه بالا درس داشتند. در آن جا شناخته شده بودند؟ بله، دکتر نوراللهی مرید حاج آقا بودند و برای درسشان می آمدند. حاج خانم! از ویژگی های دیگر علامه بگویید؛ از آن ویژگی های اخلاقی؛ مثلاً از ماجراهای عجیب و غریب ایشان؟ در این 14 و نیم سال، دستور دادن از ایشان ندیدم. یک روز گفتم میهمان از تبریز می آید؛ غذا چه جور درست کنیم؟ آخر من زنجانی ام و علامه، تبریزی بود. گفتند: یک چیز آبروداری درست کن؛ خانه مال زن است. داخل خانه، زن باید کار کند. مرد، مال بیرون است. اگر نزدشان می رفتم، حاج آقا اگر پاهایشان را دراز کرده بودند، جمع می کردند و یک یاالله هم می گفتند و من هم می نشستم و تا من بودم، دیگر کار نمی کردند. ماه رمضان شب ها نمی خوابیدند. از اول افطار بیدار بودند تا نماز صبح را می خواندند و باز هم با قرآن مشغول بودند تا این که هوا روشن می شد و بعد می خوابیدند. نزدیک نماز ظهر بیدار می شدند؛ وضو می گرفتند؛ نماز می خواندند و یک جزء قرآن هم می خواندند. عصرها هم حتماً از منزل تا حرم حضرت معصومه سلام الله علیها پیاده می رفتند.
هر روز در تمام سال؟ در طول سال، شب های جمعه می رفتند؛ ولی ماه رمضان هر روز می رفتند. در مشهد هم همین طور؛ هر روز می رفتند. در مورد این چیزهای عجیبی که در مورد علامه نقل می کنند، از خواب هایی که می دیدند، از مکاشفاتی که داشتند، چیزی هم از این قضایا برایتان نقل می کردند؟ مثلاً به شما می گفتند که من امشب چه خوابی دیده ام؟ ایشان خواب تعریف نمی کردند؛ یعنی اخلاق حاج آقا طوری بود که ابتدا ما باید سر صحبت را باز می کردیم و بعد ایشان صحبت می کردند؛ اما خودشان چیزی نقل نمی کردند؛ فقط من این را به یاد دارم که زمانی حاج آقا فرمودند: امام حسن علیه السلام را در خواب دیدم که تا ناخن های ایشان سبز بود. گریه هم کردند. یک دفعه می گفتند: نجف بودم؛ رفته بودم بیرون و وقتی آمدم، در را قفل کرده بودم و نتوانستم آن را باز کنم؛ دیدم یک دست آمد و قفل را باز کرد. پشت سرم را نگاه کردم؛ دیدم یک نفر سر تا پا لباس سفید پوشیده است. گفتم شما که هستید؟ گفتند: من پسر علی بن روح، هستم. حاج آقا هم به این چیزها دقیق بودند. گفتند: آمدم و به هر کتابی نگاه کردم تا ببینم که علی بن روح پسر داشته یا نه و در نهایت پیدا کردم که پسرش زمان خود علی بن روح فوت کرده است. یک دفعه هم آن موقع که بانک نبود و پول را با واسطه، مثلاً به کربلا و نجف می فرستادند، حاج آقا می فرمودند که من معطل پول بودم و خرجی نداشتم و ناراحت بودم. دست هایم را روی کرسی گذاشتم و سرم را نیز روی دست هایم؛ خواب نبودم؛ اما دیدم در زدند. دم در رفتم و دیدم که یک فرد عمامه دار، مانند مشهدی هاست و گفتند که چرا ناراحت هستید؟ در این 18 سالی که در این کار هستید، مگر معطل مانده اید؟ فردا پس فردا، خرجی می رسد؛ ناراحت نباشید. حاج آقا اسمشان را هم پرسیده بودند که من اکنون به خاطر ندارم. فرمودند که بیدار شدم؛ ولی خواب نبودم و دم در هم نرفته بودم و بعد، پول رسید. بعد گفتند که 10سال گذشت و ما از نجف آمدیم به تبریز و رفتیم سر خاک که یک نفر آمد و گفت: این سنگ را بخوان و ببین که کیست. گفتند: دیدم همان مردی است که دم در آمده بود؛ ولی 100 سال بود که فوت کرده بود. همچنین از اطرافیان شنیدم که می گفتند: زمستان سال 56 حاج آقا مجبور شد برای معالجه به انگلستان برود. قلبش خوب بود؛ اما دست هایش مدام می لرزید. نمی توانست بخواند... خسته بود. گفتند سلسله اعصابش ضعیف شده و باید یک دکتر خوب او را ببیند. دکتر خوب در لندن او را دید. داروهایی برای سلسله اعصابش نوشت و وقتی چشم هایش را معاینه کرد، گفت: پرده ای روی آنهاست که باید جراحی کرد و برداشت؛ وگرنه دید او را از بین می برد. قرار شد همان جا عملش کنند. مثل هر جراحی ای در هر جای دنیا، دکتر گفت او را بی هوش کنند؛ اما ایشان اجازه نمی داد او را بی هوش کنند و کسی نمی دانست چرا. می گفت: من خودم هر چند دقیقه که لازم باشد بدون پلک زدن چشمم را باز نگه می دارم. موضوع را به دکتر گفتند و او راضی نمی شد. بعد سعی کردند برایش توضیح بدهند که این پیرمرد با آدم های دیگر فرق دارد. گفتند او حکیم است؛ فیلسوف است. دکتر این را که شنید، لبخند زد و گفت: اگر فیلسوف است، بی هوشی لازم نیست. درآمد علامه در زمان ازدواج شما از املاکشان در تبریز می آمد یا سهم امام می گرفتند یا از کتاب هایشان درآمد داشتند؟ سهم امام ابداً قبول نمی کردند؛ حتی زمانی یک نفر پیغام داد که این خانه - همان خانه ای که نشسته بودیم - را از سهم سادات قبول کنید تا برایتان بخریم؛ حاج آقا قبول نکرد؛ املاکشان هم دست این و آن افتاد و چیزی باقی نماند. یعنی از املاکشان چیزی باقی نماند؟ هیچ چیزی؛ فقط از کتاب هاست که برکت دارد؛ حتی مثلاً به پسر کوچکشان که درتهران درس می خواند، هم کمک می کردند. یک وقت به پسر بزرگشان هم کمک می کردند؛ مالشان برکت داشت. پس اصلاً از سهم امام و املاک استفاده نمی کردند؟ فقط از کتاب ها؛ البته می گفتند که کتاب ها را من برای پول نمی نویسم. حاج خانم! در این 14 سال و نیم، یک مرتبه که از دست علامه عصبانی شدید و دیگر کارد به استخوان رسیده بود، کی بود و چه چیزی گفتید؟ یک روز حاج آقا مشغول نوشتن بود. خادممان، مقدار کمی قند آورد و گفت: این هم سهم شماست. گفتم: این؟ گفت: بله. دیگر من چه کار کنم؛ همین را داده اند. به حاج آقا گفتم: حاج آقا ببین این جیره ماست؛ این خانه با این قند و شکر! حاج آقا گفت: برکت با خداست. اگر برکت است، می رسد؛ ناراحت نباش. من هم از عصبانیت هیچ چیز نگفتم. این ماجرا گذشت و باور کنید از آن روز تا به حال، قند و شکر در خانه ما تمام نمی شود. از زمان انقلاب و جنگ چه صحبت هایی از علامه به یاد دارید؟ زیاد اهل صحبت نبودند؛ ولی خبر شهدا را که می شنیدند، خیلی ناراحت می شدند؛ خصوصاً نوه بزرگ علامه که شهید شدند. آیا اوایل انقلاب، دیداری بین امام و علامه صورت گرفت؟ رفتیم تهران و حاج آقا رفتند خانه امام در تهران.
علامه در جریان شهادت آقای مطهری حالشان بد شده بود؟ خیلی ناراحت شدند و خیلی گریه کردند و می گفتند: شاگردان من را می کشند؛ چون آقای مطهری و مفتح از شاگردان ایشان بودند. تهران بودیم که آقای مفتح را ترور کردند. آقای قدوسی به من گفت: به حاج آقا نگو؛ آن گاه که مفتح را شهید کردند، یکی از شاگردان ایشان خیلی تلفن می کرد این جا و آن جا؛ نمی دانم از این طریق حس کردند یا به ایشان الهام شده بود. گفتند: اینها شاگردان مرا ترور می کنند. گفتم کدام شاگردانتان؟ گفتند: مفتح شاگرد من بود. گفتم: مفتح مگر کشته شده؟ گفت: خوب. یعنی خودت هم می دانی. آقای قاضی طباطبایی را که ترور کردند که اصلاً حالشان بد شد؛ چون نسبت فامیلی هم با ایشان داشتند. حاج آقا تلویزیون و رادیو داشتند؟ ابداً. در چند ماه آخر عمرشان، آیا ذکر خاصی می گفتند؟ حالاتشان چگونه بود؟ درست یادم نیست؛ اما ذکر قرآن و تسبیح و قل هوالله شان برقرار بود و بعد از آن می رفتند می خوابیدند. من گفتم: دیگر دیر است. می گفتند: کار من این است دیگر. ساعت 10 شام می خوردیم؛ بعد می رفتند تجدید وضو می کردند و می آمدند یک دور تسبیح قل هوالله احد می خواندند و بعد می خوابیدند. صبح ها که بلند می شدند، سوره نجم را می خواندند که دارای سجده است. من هم عقلم نمی رسید که بپرسم چرا سوره نجم را انتخاب کردید؛ اما در مریض احوالی هم ذکرهایشان برقرار بود. دل درد شدیدی داشتند؛ اما صدایشان در نمی آمد که ناشکری کنند و چیزی بگویند 🆔 https://hawzah.net/fa/Magazine/View/4892/7628/95553/%DB%8C%DA%A9-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• در کانال«فرهنگ» 👇 عضوشوید 🆔 @farhanng
خانم منصوره روزبه، همسر گرامی مرحوم علامه طباطبایی صاحب تفسیر المیزان به رحمت الهی پیوستند فاتحه‌ای برای شادی روحشان بخوانیم @Afsaran_ir ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• در کانال«فرهنگ» 👇 عضوشوید 🆔 @farhanng
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌آخرین اثر مرحوم ناصر طهماسب ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• در کانال«فرهنگ» 👇 عضوشوید 🆔 @farhanng
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪄تغییر... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• در کانال«فرهنگ» 👇 عضوشوید 🆔 @farhanng
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه‌های آیت‌الله حاج آقا مجتبی تهرانی (ره) برای ماه رجب @Bisimchimedia ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• در کانال«فرهنگ» 👇 عضوشوید 🆔 @farhanng
📌اعمال مشترک ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• در کانال«فرهنگ» 👇 عضوشوید 🆔 @farhanng
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚦حواسمان به گذر عمر باشه....! 📕وَمَا هَٰذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ ۚ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ ۚ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ این زندگى دنیا چیزى جز سرگرمى و بازى نیست. و فقط سراى آخرت، سراى زندگى (واقعى) است، اگر مى دانستند. (عنکبوت/64) 📗«الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ» فرصت مانند ابر (از افق زندگى) مى‏گذرد. پس فرصت‏هاى خير را غنيمت بشماريد و از آنها استفاده كنيد. (نهج البلاغه، حكمت۲۰) ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• در کانال«فرهنگ» 👇 عضوشوید 🆔 @farhanng