eitaa logo
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
857 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
69 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ارتباط با ادمین: @labaick کانال طبیب جان @Javaher_Alhayat استفاده از مطالب کانال آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫شب قدری در ماه شعبان، که تمام انبیاء قبل از اسلام نیز آنرا به احیاء می‌گذراندند. لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3287🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
📕📗📘📙📚 ⏳مدیریت زمان⌛️ ما با عنصر بی‌رحمی زندگی می‌کنیم به‌نام «زمان»👿 که هیچ‌گونه عاطفه و احساس
⬆️⬆️⬆️ 🌀جوانِ میاد میگه که من مثلاً عاشق شدم یا متنفر شدم، 🌀 در شرایط سختی قرار دارم، 🌀رنجی می‌بَرم سنگین، 🌀یا علاقه‌ای پیدا کردم سخت، چی کار کنم؟ بی‌قرار شدم. دوای دردهای او، چه عاشقی چه حزن و رنجش، زمانه.✔️ صبر کن می‌گذره، از سرت میفته، مهم نیست.😮 عه، آقا این چه جوابیه به من میدی! من به شما میگم عاشق شدم.💞 خب این مالِ امروزه دیگه، فردا دیگه نخواهی بود.😞 از تو عاشق‌تراش بودن همچین از سرشون افتاده با خمیازه یادآوری می‌کردن. 😏 زمان می‌بَره. چیزی که زمان می‌بَره ولی نابود میشه دیگه اینقدر حرص و جوش نداره.🙂 آقا من کینه‌ای پیدا کردم... برطرف میشه، زمان رو می‌شناسی، باهاش زندگی می‌کنی، به خودت بگو این زمان می‌بَره درست میشه، به خودت بگو.🍃 🔸داغ دیده کسی، داره هلاک میشه، بهش بگید: ببین زمان می‌بَره، یکمی که زمان گذشت صدای قهقهه‌ی تو محل رو برمی‌داره... نه، دیگر من نمی‌خندم، چه رسد به اینکه قهقهه کنم، من داغ‌دیده‌ام...😭😭 🔵خب زمان می‌بَره، داغ رو زمان سرد می‌کنه. بعضی وقت‌ها می‌بینید که آدمی پا به سن گذاشته هنوز زمان رو نمی‌شناسه. مثل بچه‌ها پا می‌کوبه میگه همین الآن. بابا مسائل همه زمان می‌بَرن.☘ لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3288🔜
📚| •{فَيَا سَوْأَتَا مِمّإ؛لالاّّ أَحْصَاهُ عَلَيّ كِتَابُكَ‏...}• پس وای به رسوايی من از آنچه پرونده من ثبت كرده، پرونده‏ ای كه تو برای نگارش اعمال مقرّر فرموده‏ ای.😰 🔺| 💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_920128993.mp3
6.64M
ـ ویژگیهایی که حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام را از دیگران ممتاز می‌کرد چه بود؟ ـ راه میانبری‌ که بتوان به چنین کسی نزدیک و شبیه شد؛ چیست؟ 💫ویژه میلاد حضرت علیه السلام لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3289🔜
9.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3290🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 آیاتی که خوراک خیال اند سلاااام صبحتون بخیر🌺 روزتون مباااااارک😍🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت14 مادرم وقتی خیلی جوان بود و من و خواهرم کوچک بودیم ب
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 –خانم رحمانی لطفا بفرمایید من می رسونمتون. بعد رفت در ماشین را باز کردو اشاره کردکه بشینم.با اخم گفتم: –شما از اون موقع اینجا بودید؟یه کم هول کردو گفت:–راااستش نگرانتون بودم.وقتی سکوتم را دید ادامه داد: –خوب با یه مرد تنها با یه بچه...حرفش را قطع کردم و پرسیدم:–شما از کجا می دونید؟ ــ دونستنش زیاد سخت نبود،لطفا شما سوار شید براتون توضیح می دم.عصبانی گفتم: –کارتون اصلا درست نبود، شما حق ندارید تو کارای من دخالت کنید وبعد راهم راگرفتم و رفتم. دنبالم امد و گفت:–شما درست میگید، من معذرت می خوام.لطفا بیایین سوارشید براتون توضیح میدم.ولی من گوش نکردم و به راهم ادامه دادم.به دو خودش را به مقابلم رساند وکف دستهایش را به صورت عذر خواهی به هم رساند وسرش راکمی پایین آورد وگفت:–خواهش می کنم.قلبم درجاایستاد، زیادی نزدیکم شده بود،لرزش دستهایم را وقتی خواستم چادرم را جلوتر بکشم دید و یک قدم عقب رفت. به رو به رو خیره شدم وطوری که متوجه حال درونم نشود گفتم:–همین جا توضیح بدید من سوار نمیشم.صدای لرزانم را که شنید، دوباره یک قدم دیگر عقب تر رفت و گفت:–خواهش می کنم، اینجا جای مناسبی نیست برای حرف زدن مردم نگاهمون می کنند.باورم نمی شد این همان آرش است که خودش را دراین حدکوچک می کند.دلم نمی خواست بیشتر از این ناراحتش کنم. دلم می گفت سوار شو، و من به حرفش گوش کردم.تنبیه سختی برای این دلم خواهم داشت که این روزها سوارم بود.ــ فقط تا ایستگاه مترو. چیزی نگفت، ماشین حرکت کرد.می دانست وقتش کم است پس زود شروع به صحبت کرد. –راستش بعد از این که پیادتون کردم و رفتم کنجکاو شدم،بعد مکثی کردوادامه داد: –می خواستم ببینم کجا کار می کنید، برگشتم و دیدم رفتید اون خونه که درش سبزه.جلو امدم و دیدم که روی زنگ اسم صاحب خونه نوشته شده، خب برام عجیب شدکه چرا اسمش روی زنگه، بعد به حالت پرسشی نگاهم کرد.با عصبانیت به روبه روم نگاه کردم و گفتم:–خب!هیچی دیگه چون اسمش رو در بود تحقیق در موردش برام راحت شد، بعد زیر لبی ادامه داد با تحقیق میدانی فهمیدم که بر اثر تصادف سال پیش همسرش رو از دست داده و...سعی می کردم خودم را کنترل کنم و آرامشم راحفظ کنم.آرام حرفش را قطع کردم. –اونوقت الان اینا به شما مربوط میشه؟ نگاهش به دست هایم کوک شد.–شما برام خیلی مهم هستیدراستش من قصد بدی ندارم واقعا نگرانتونم، من...ماشین را کنار خیابان پارک کردوادامه داد:–من می خوام نظر شمارو راجع به خودم بدونم.و این که قضیه ی اینجا امدنتون رو، اگه نگید، خواب و خوراک رو ازم می گیرید. نگاهش کردم تا حقیقت حرفایش را از چشمهایش بفهمم.آنقدرنگران نگاهم می کرد، نتوانستم فکری جزصداقت درموردش داشته باشم. ✍ ... لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3291🔜 ‌