eitaa logo
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
857 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
69 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ارتباط با ادمین: @labaick کانال طبیب جان @Javaher_Alhayat استفاده از مطالب کانال آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☺️ 🌱 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚4769🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|میلاد نور✨ با تو آروم میشه دلی که سرگردونه😁 میلاد با سعادت مبااارک‌مون😍 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚4770🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
🌹سلام بر ابراهیم 🌹 #پارت39 این قسمت : برخورد با دزد راوی:عباس هادی نشسته بوديم داخل اتاق. مهمان
🌹 سلام بر ابراهیم 🌹 این قسمت: شروع جنگ راوی: تقی مسگرها صبح روز دوشنبه سی و يكم شهريور 1359 بود. ابراهيم و برادرش را ديدم. مشغول اثاث كشی بودند. ســلام كردم وگفتم: امروز عصر قاســم با يك ماشــين تــداركات ميره كردستان ما هم همراهش هستيم. با تعجب پرســيد: خبريه؟! گفتم: ممكنه دوباره درگيری بشــه. جواب داد: باشه اگر شد من هم ميام. ظهر همان روز با حمله هواپيماهای عراق جنگ شروع شد. همه در خيابان به سمت آسمان نگاه می‌كردند. ســاعت 4 عصر، سر خيابان بوديم. قاسم تشــكری با يك جيپ آهو، پر از ّمدل هم بود. من هم سوار شدم. با وسايل تداركاتي آمد. موقع حركت ابراهيم هم رسيد و سوار شد. گفتم: داش ابرام مگه اثاث كشي نداشتيد؟! گفت: اثاث‌ها رو گذاشتيم خونه جديد و اومدم. روز دوم جنگ بود. قبل از ظهر با ســختی بســيار و عبــور از چندين جاده خاكي رسيديم سرپل ذهاب. هيچ‌كس نميتوانست آن‌چه را ميبيند باور كند. مردم دسته‌دسته از شهر فرار ميكردند. از داخل شهر صداي انفجار گلوله‌هاي توپ و خمپاره شنيده ميشد. مانــده بوديم چه كنيم. در ورودي شــهر از يك گردنه رد شــديم. از دور بچه‌هاي ســپاه را ديديم كه دســت تكان ميدادند! گفتم: قاسم، بچه‌ها اشاره ميكنند كه سريع‌تر بياييد! يك‌دفعه ابراهيم گفت: اون‌جا رو! بعد سمت مقابل را نشان داد. از پشت تپه تانك‌هاي عراقي كاملاً پيدا بود. مرتب شليك ميكردند. چند گلوله به اطراف ماشين اصابت كرد. ولي خداراشكر به خير گذشت. از گردنه رد شديم. يكي از بچه‌هاي سپاه جلو آمد و گفت: شما كي هستيد!؟ من مرتب اشاره ميكردم كه نياييد، اما شما گاز ميداديد! قاسم پرسيد: اين‌جا چه خبره؟ فرمانده كيه؟! آن رزمنده هم جواب داد: آقاي بروجردي تو شهر پيش بچه‌هاست. امروز صبح عراقي‌ها بيشتر شهر را گرفته بودند. اما با حمله بچه‌ها عقب رفتند. حركــت كرديم و رفتيم داخل شــهر، در يك جاي امن ماشــين را پارك كرديم. قاسم، همان جا دو ركعت نماز خواند! ابراهيم جلو رفت و باتعجب پرســيد: قاســم، اين نماز چي بود؟! قاسم هم خيلي باآرامش گفت: تو كردســتان هميشــه از خدا می‌خواســتم كه وقتی با دشــمنان اســلام و انقلاب می‌جنگم اسير يا معلول نشــم. اما اين دفعه از خدا خواستم كه شهادت رو نصيبم كنه! ديگه تحمل دنيا رو ندارم! ابراهيــم خيلي دقيق به حرف‌هاي او گــوش ميكرد. بعد با هم رفتيم پيش محمد بروجردي، ايشان از قبل قاسم را ميشناخت. خيلي خوش‌حال شد. بعد از كمي صحبت، جائي را به ما نشان داد و گفت: دو گردان سرباز آن‌ طرف رفتند و فرمانده ندارند. قاسم جان، برو ببين ميتوني اون‌ها رو بياري تو شهر. با هم رفتيم. آن‌جا پر از ســرباز بود. همه مســلح و آماده، ولي خيلي ترسيده بودند. اصلاً آمادگي چنين حمله‌ای را از طرف عراق نداشتند. لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚4771🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دروسی کھ نیاز بھ تمرین دارن، بیشتر تمرین کنید و دروسی کھ نیاز بھ استدلال و حفظ دارن، بیشتر مطالعه کنید.📋📍 18 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚4772🔜
هرچندڪھ رسم است بگویند °تبریڪ پسر را بھ پدرها🌱 •میلاد پدر بر تو مبارڪ °اے آمدنت رأس خبــرها⚘ عیدتون مبارڪا✨ .