لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
از بین الحرمین دویده بودم روی پلههای ورودی حرم شما. حرم حضرت عباس را سیر زیارت کرده بودم، نماز خوانده بودم و حالا فقط میخواستم زل بزنم به آن قسمت گنبد طلایی که از پنجرههای بالای سقف دیده میشد. نشستم روی پلهها. اضطرابها، استرسها و همه دلمشغولیهای دنیا را گذاشته بودم پیش سقای کربلا و سیراب رسیده بودم جلوی شما. هوای حرم را میکشیدم توی ریه و زمزمه میکردم «خرجم کن آقا توی روضههات...»
همیشه دوست داشتم یک اتفاق را از جنبههای مختلف ببینم. دیدم را باز میکند. جهانم بزرگتر میشود. امروز سالگرد انهدام هواپیمای ایرباس توسط ناو امریکاییست. به مقصد آسمان که جستاری است در درباره کشتن به قلم نسیم مرعشی ما را با روی دیگری از این اتفاق آشنا میکند.
@faaash
با #قلم میگویم:
ای همزاد، ای همراه،
ای همسرنوشت!
هر دومان حیران بازیهای این دوران زشت.
شعرهایم را نوشتی
دستخوش
اشکهایم را
کجا خواهی نوشت؟
فریدون مشیری
برای روز قلم!
خلاصه که صبح است ساقیا، قدحی پر شراب کن
شرابی که مرد افکن بود زورش واسه چهار سال پیش رو
| شما نمیرسید به آنچه دوست دارید، مگر به اینکه صبر کنید بر آنچه آن را کراهت دارید.
حضرت عیسی علیه السلام
24.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک ماجرای دنبالهدار
تیزر تصویری روز رونمایی اولین شمارهٔ مدام
مجلهٔ مدام را از وبگاه مدام تهیه کنید.👇
www.modaammag.ir
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
May 11
May 11
در فیلمنامه و داستاننویسی یک مفهوم معروف داریم به نام «ساختار سه پردهای». تعریف میگوید داستانهای درست و حسابی و اصیل، در این ساختار جا میگیرند و اصولاً رمز موفقیت یک داستان، رعایت صحیح این ساختار است. تعریف میگوید ایستگاههای این ساختار هر کدام چرخدندهای در مسیر جلو رفتن داستان هستند و در نهایت یک کل منسجم را به مقصد مطلوب میرسانند. تعریف میگوید داستان همین است؛ کل منسجم.
#حسینیه
یک دیدگاه به عاشورا، دیدگاه داستان است. از نوع روایت مداحها و سخنرانها تا متن مکتوب مقتل و روایتها، همهاش یک داستان واقعی است که از قضا اثر گذارترین داستانهاست. این محرم دلم خواست یک چیزی بنویسم و صفحهام، به روال سالهای قبل حسینیه مجازی کوچکی باشد. منتها این داستان بزرگ، این واقعه عظیم، در سه پرده نمیگنجد. امسال باهم بزرگترین داستان دنیا را، بزرگترین مثال نقض ساختار سهپردهای را، در ده پرده میخوانیم.
اگر بغض کردید، من را هم یاد کنید.
#حسینیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کم کم داره میرسه...
#حسینیه
پرده اول داستان عاشورا؛ مکان، کربلا. زمان، سال ۶۱ هجری. هوا گرم است و گرم نه اینکه گرما فقط توی صورت آدم میزند. گرم و گرفته است و اجازه نفس کشیدن نمیدهد. مرد جنگی را از پا در میآورد. آب نیست؛ نه اینکه آب نیست و کسی دست نمیشوید. زمین را بکنی آب هست اما شور و نخواستنی و داغ. آب رود هم هست اما موانع پرده دوم جلوی شخصیت قد علم کردند. پرده اول اینجاست؛ یک نمای لانگشات از زمینی بیثمر و داغ. خیمههای کمی یک طرف، و خیمههای خیلی زیادی طرف دیگر علم شدند. سربازانی در طرف دیگر، با آب پاکیزه رود دستهاشان را میشویند و مردانی این طرف، از شب قبل دست از زندگی شستند. داستان از شب قبل شروع شده؛ از تاریکی بیابان و جمعیتی لاغری که بازهم کم شده. شب قبل خودش کیفیتی دارد که در فلاش بک انتهای پرده دوم میگویم اما همین حالا هم در شروع، داستان یک پل به گذشته دارد. به روزهای قبل که فرستادهای، مهمانی، رسیده و نرسیده، بیحرمت شده. مردی که آمده بود خبر رسیدن شخصیت اصلی را بدهد، حالا خودش داستان مستقلی دارد؛ یک پیرنگ فرعی جاندار. داستان از بغض و گریه برای پسرعمو، مسلم، شروع شده و رسیده به روشنایی روز دهم.
#حسینیه
#پرده_اول
ما بدين در نه پی حشمت و جاه آمدهايم
از بد حادثه اين جا به پناه آمدهايم
زنان شهادت پدران را از فرزندان خردسال پنهان میداشتند و میگفتند «پدرانتان به سفر رفتهاند» و هم چنین بود یزید آنان را به سرای خویش درآورد.
و حسین را دخترکی خردسال بود، چهارساله. شبی از خواب برخاست سخت پریشان، و گفت «پدرم کجاست؟ که من اکنون او را دیدم.»
چون زمان این سخن بشنیدند، بگریستند و کودکان دیگر هم.
یزید بیدار شد و پرسید «چه خبر است؟»
تفحص کردند و قضیه بازگفتند.
یزید گفت «سر پدرش را نزد او برید.»
دخترک را دل از جای برکنده شد...
کتاب آه
یاسین حجازی
#شهادتحضرترقیه
مانع اول، حر بود. شاید هم ذوالجناح. آنجایی که سوارش هرکاری کرد، جلوتر نرفت. ذوالجناح اسب معمولی نبود، گاهی بیشتر از آدمها میفهمید. پایش که به کربلا رسید، دیگر حرکت نکرد. آنقدر مقاومت کرد تا سوارش پرسید اینجا کجاست؟ و گفتند کربلا. گفت اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلاء. این، مانع اول بود، که شخصیت اصلی را، امام را، در کربلا ماندگار کرد. همانجایی که دربارهش گفت اینجا همان قتلگاه ماست. کم قصهای است که شخصیت اصلی، بداند انتهایش چیست و با این حال قصه را ادامه بدهد، و کم شخصیتی است همچون حسینبنعلی. مانع بعدی حر بود. وقتی سپاهش را جلوی امام چید و گفت نمیگذارم از اینجا حرکت کنی. حر، مانع کوچکی نبود، امام خواست از او بگذرد، نصیحت کرد، روایت گفت، گفت مادرت به عزایت بنشیند. اما حر گفت مادر تو بهترین زن عالم است، من جسارت نمیکنم. حر خودش مانع بود، اما همینجا یک پیرنگ فرعی جذاب را باز کرد و داستان را به یک مضمون بینظیر رساند. حر، در داستان نماد ادب شد و بعدها، از مانع شدنش پشیمان بود. اما داستان، تقابل مانعها و خواستههاست و تردیدها هم همینجا خودشان را نشان میدهند. پیرنگ فرعی همیشه پایانش بسته نیست اما داستان حر، پایان بندی درجه یکی داشت، ختم راه یک مانع اولیه در داستان، به شهادت شد، اما پرده دوم، جای مانعهای بسیاری است...
#حسینیه
#پرده_دوم