اوست نشسته در نظر...
من به کجا نظر کنم؟
حسین (ع) ....
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
مرکز اردویی تربیتی فصل نو نسل نو
ترس نمیذاره ما با مسائلی که نمیشناسیم مواجه بشیم چه تو کارای جمعی چه کارای فردی! درمانش چیه؟ #شجا
قسمتهای قبلیِ شجاعت روخوندی؟
تجربه وقتهایی که از خودت شجاعت نشون دادی رو با ما به اشتراک بگذار😎
@nasli_no
#شجاعت #خودشناسی
(با جستجوی هشتگ #شجاعت به مطالب شجاعت میرسی😉)
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
#قسمت_بیست و دوم°°°
المیرا
بهش گفتم:(( بیا منطقی فکر کنیم و حرف بزنیم در مورد خودم و خودت. اول با من شروع می کنیم. اولین چیز مهم اینه که ادم منصفی باشیم.یعنی هم خوبی و هم بدی رو به یک اندازه بنویسیم و روش زوم کنیم. مثلا من ادم مهربونیم اما زود عصبی میشم. یا مثلا اشپزیم خوبه اما خیاطیم افتضاحه. نباید به خاطر اینکه نمی تونم خیاط خوبی باشم خودمو سرزنش کنم. باید تا حد توان تمرن کنم اما برای اشپزی خودمو تشویق کنم و تلاشمو ببرم بالا تر تا حرفه ایی تر بشم. اما اگه مثل تو فقط بگم من نمی تونم پس خنگ و ناتوانم، فقط حال خودم بد میشه و از خودم متنفر میشم.))
فاطمه:(( اما من فقط خیاطیم خوبه نه چیز دیگه! اما تو یا دختر خالم چندتا استعداد دیگه هم دارین.))
_:(( اگه بگردی تو خودت پیدا می کنی. حتما تو هم داری و تا حالا بهش توجه نکردی. انسان سرشار از انواع استعداد هاست! فقط باید با اعتماد داشتن به خودش به سمت کشف این استعداد ها بره و از شکست یا هر چیز بدی نترسه!))
فاطمه:(( وقتی گفتی برو سراغ خود شناسی ، اول از شناخت خدا شروع کردم و چیز هایی مثل اینایی که گفتی توش بود. این یعنی وقتی ادم خدا رو بشناسه ، چون افریده ی خداست ، سعی می کنه اون ویژگی ها رو تو خودش پیدا کنه. بعدش بهتر میتونه تصمیم بگیره. من حس می کنم تصمیم درستی گرفتم اما هنوز خودمو ناقص میبینم انگار که خیلی چیزا کم دارم.))
با لبخند نگاهش کردم. مثل یک موج تو عصر تابستونی اروم بود اما نیاز هایی قلقلکش میداد. نیاز هایی مثل شناخت کامل و رسیدن به تکامل. اگه به اونا میرسید قطعا اروم تر از این می شد اما راکد نه.
_:(( ببین اگه دخترخالت همه فن حریفه تو هم هستی! کافیه همون طور که به اون انرژی مثبت میفرستی به خودت هم انرژی بدی. هر روز بگی که من میتونم و من توانمندم. اگه دختر خالت حافظه ی خوبی داره تو هم عوضش هوش ریاضی خوبی داری! اگه اون نقاش خوبیه، تو خیاط خوبی هستی یا دست پختت عالیه. خودتو دست کم نگیر. اشتباهاتتو بپذیر اما خوبی هاتو هم با چشمای باز تر نگاه کن.))
تو فکر فرو رفته بود که در خونه زده شد. امیر از پیش دوستاش بر گشته بود. یه سره یا الله می گفت و داخل نمی اومد. لابد کفشای فاطمه رو دم در دیده بود و فهمیده بود مهمون داریم. میخواست مطمئن شه که همه چیز مرتبه بعد بیاد داخل. فاطمه چادرشو سرش کرد.
امیر از پشت در صدا زد:(( المیرا خانوم...))
رفتم پیش در:(( جانم داداش بیا تو.))
امیر:(( مشکلی نیست؟))
_:(( نه دوستمه. بیا مشکلی نیست.))
امیر یه یا الله دیگه گفت و داخل شد. همون طور که سرش پایین بود به فاطمه سلام کوتاهی کرد و خوش امد گفت. بعد هم از بی موقع اومدنش عذرخواهی کرد و رفت تو اتاقش. فاطمه یه کمی موذب شده بود اما بهش اطمینان دادم که امیر بیرون نمیاد. قرار شد تو یه فرصت مناسب تر دوباره صحبت کنیم.
فاطمه:(( خانوم مشاور ویزیتتون چقدر میشه؟))
_:(( بی مزه! خوب رو حرفام فکر کن.))
فاطمه:(( حتما!))
#رمان_نسل_نو 🇮🇷
#قرن_نو_نسل_نو
بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
با کلیک روی لینک های زیر به پست های شجاعت میرسید و میتونید با خوندنش حسابی لذت ببرید ، با ما همراه باش تا خودتو بهتر بشناسی😉
🔹من کی ام ؟ تو کی ای؟
https://eitaa.com/mezmar_nojavan/2347
🔹دلِ شیر داری؟
https://eitaa.com/mezmar_nojavan/2349
🔹چرا میگیم شجاع باشید؟
https://eitaa.com/mezmar_nojavan/2350
🔹شجاعت رو که به خونت تزریق کنی باهات چیکار میکنه؟
https://eitaa.com/mezmar_nojavan/2351
🔹بنظرت اونیکه شجاعت خونش افت کرده چه علائمی داره؟
https://eitaa.com/mezmar_nojavan/2352
🔹نشونه های فردی که شجاع نیست چیه؟
https://eitaa.com/mezmar_nojavan/2355
🔹کجای کار میلنگه که ترس مهمون اجباری دلامون میشه؟
https://eitaa.com/mezmar_nojavan/2357
🔹ببین چقدر برای رسیدن به نتیجه نگرانی و از نتیجه میترسی؟
https://eitaa.com/mezmar_nojavan/2358
🔹چجوری بفهمیم که ترس به دلمون اومده و مانع شده که کارهای بزرگ و شجاعانه انجام بدیم؟ 🤔
https://eitaa.com/mezmar_nojavan/2362
🔹ترس نمیذاره ما با مسائلی که نمیشناسیم مواجه بشیم چه تو کارای جمعی چه کارای فردی! درمانش چیه؟
https://eitaa.com/mezmar_nojavan/2363
🔹قسمتهای قبلیِ شجاعت روخوندی؟
تجربه وقتهایی که از خودت شجاعت نشون دادی رو با ما به اشتراک بگذار😎
@nasli_no
https://eitaa.com/mezmar_nojavan/2367
#شجاعت #خودشناسی
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
همه ی ما دوست داریم عزیز باشیم و ازطرد شدن و تحقیر شدن فراری ایم، تا حالا به این فکر کردید این حس از کجا میاد؟
#عزت_نفس #خودشناسی
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وطن آنجاست برایم که پر از خویشتن است
یعنی آنجا که در آن خانه محبوب من است...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
#قسمت_بیست_و_سوم°°°
امیر
با خبری که امروز به دستم رسید کلی حال کردم و میخواستم از ته دل فریاد بکشم! اما نه جاش بود و نه زمانش درست بود. ☹️ ماشین اروم اروم به در نزدیک می شد و قلب من هر لحظه محکم تر به سینه می کوبید. با ایستادن ماشین و پیاده شدن حاجی همه صلوات فرستادن. حاجی که با کمک پسرش ایستاده بود ، به همه سلام و به خاطر اومدن شون تشکر کرد. بعد هم وارد خونه شد و رفت تا استراحت کنه. دست بچه ها رو گرفته بودم و اجازه دادم یه کمی خلوت بشه. بعدش دست بچه ها رو گرفتم و تک تک شونو رسوندم خونه. سعی کردیم تا حد امکان سرو صدا نباشه تو محل تا حاجی راحت استراحت کنه. ماهان اما برنامه داشت.😎کلا خیلی خوب بلد بود از هر شرایطی استفاده کنه و کارشو پیش ببره. موقع رفتن بچه ها به هر کدوم شون سی دی داد و ازشون خواست اونو خوب نگاه کنن و هر وقت خسته شدن ، اروم با اسباب بازی شون بازی کنن. برای تنوع هم بهشون بیسکوییت داد. 🍪
_:(( ماهان این س دی چی بود؟)) 🤔
ماهان:(( از مسعود تدارکاتچی بپرس. اون خرید.)) 😎
مسعود:(( ایده ی میلاد بود. عضو ساده پاسخگو باش!)) 😏
_:(( مگه فوتباله که پاس میدین به هم؟! یه اسم که این حرفا رو نداره!)) 😑
ماهان:(( ایییییی! بچه ها گروه سخنگو نداره! حالا کی بگه!؟)) 😦
پیمان:(( من حاضرم اینبار سخنرانی رو قبول کنم!))
میلاد دستش رو به حالت میکروفون جلوی پیمان گرفت. پیمان کنی سرفه کرد.
پیمان:(( به نام خدا در جایگاه فرمانده عرض کنم خدمت شریف تون که ان سی دی ها محتوی کلام الله مجید از جز سی ام بودن که با طراحی کودکانه و فانتزی طراحی شد که هم قران خوندن رو یاد بگیرن و هم در کنارش داستان اون سوره رو با نقاشی و انیمیشن یاد بگیرن. بلی!))😊
_:(( چه با حال! گفتین ایده ی کدوم تون بود؟! اقا میلاد؟ بابا داداش ایوالله! اجرت با امام علی (ع) ! حالا چجوی کار میکنه؟!))🙃
مسعود:(( من در بخش مسعود فیلترینگ بررسیش کردم. ببین اول قاری با صوت یک ایه یا قسمتی از اونو میخونه. بعد میگه خوب گوش کنین و دوباره می خونه. بعد میگه زمزمه کنین و میخونه. اخرش میگه با من بلند بخونید.))😎✌️
ماهان:(( خوشحالم این مسئولیت رو بهت دادم. رو سفیدم کردی پسر!))😍✌️
پیمان:(( این مسعود فیلترینگ اپشن جدیدته؟! تازگیا داری قابلیت های زیادی از خودت نشون میدی!))😏
میلاد:(( نه بابا! این از اولش هم رو همه چی زوم می کرد. تا ته تو شو در نمیاورد ولش نمی کرد. الانم داره کار سابق رو ادامه میده منتها با القاب رسمی!)) 😆
مسعود:(( داداش پیمان این تنظیمات کارخونمه! نگو نمی دونستی؟!))😅
_:(( حالا فکر می کنین خوششون میاد؟! جذبش میشن!؟))🧐🤔
پیمان:(( هر چی خدا بخواد.))
ماهان:(( اینا قلب هاشون پاکه. توی وجودشون سراسر نور خداست! حداقل یه تاثیر کوچیکی داره! نگران نباش امیر. الانم بگو شیرینی چی میدی؟!))😏😅
_:(( شیرینی چرا؟!))🤔
میلاد:(( ای بابا! نکنه یادت رفته که متولی مسجد تون از بیمارستان برگشته؟! نکنه خوشحال نیستی؟! راستشو بگو کلک؟!))😅😉
خندیدم:(( اقایون داداشام! فردا بستنی سنتی مهمون من خوبه؟!)) 😋
#رمان_نسل_نو 🇮🇷
#قرن_نو_نسل_نو
بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
گزارش ماموریتهای نسل نویی ها با کلی حال خوب رو در استوری های پیج مضمار نوجوان دنبال کنید😉✌️
روی لینک زیر بزنید و #به_پیج_وارد_شید👇
https://www.instagram.com/p/CSXKk1Rom8y/?utm_medium=copy_link
بنظر شما کسی که عزت نفس نداره چجوریه رفتاراش؟ 🤔
#عزت_نفس #خودشناسی
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
#قسمت_بیست_و_چهارم°°°
#مهسا
تو اتاقم قدم میزدم که یاد اون روز افتادم. مدام فکر می کردم که چی کار کنیم و چی مناسب تره.🙃 راستش اولش یه کمی گیج بودم که دقیقا باید چی کار کرد؟ اصلا از کجا باید شروع میشد و به کجا ختم میشد؟! 🧐☹️اما هیچ وقت ماهان اینطور نبود. خوشحال و پر قدرت پیش میرفت انگار اینا تو خونشه و میدونه باید چیکار کنه!😎 ازشم که می پرسیدی فقط می گفت:(( برو در موردش فکر و مشورت اگه بازم سوالی بود برات بیا پیش خودم. فقط قبلش با منشیم هماهنگ کن!))😆✌️
هر چی تو سرم بود نوشتم. از نوع وسایل و روش تهیه و... . اخرین چیزی که از این یاد داشت ها میشد فهمید این بود که باید تو گروه تقسیم کار میشد. از 5 نفری که بودیم. دو نفر شدن مسئول خرید 🛍️و دونفر هم مسئول بسته بندی و تحویل📦. یک نفر باقی مونده هم شد مسئول ثبت عکس 📸و طراحی پوستر و تهیه کلیپ.📽️ قرار شد بعد از طراحی پوستر همگی برای پول جمع کردن اطلاع رسانی کنیم.📢 البته خودمونم پول و وسیله گذاشتیم وسط. فقط مشکل این بود که نیازمند واقعی نمی شناختیم! تو دور و بر مون هم کسی نبود. 😕 دست به دامن المیرا شدم اما اونم کسیو سراغ نداشت.☹️ اخرین راه این بود که زنگ بزنیم کمیته امداد. همون لحظه که داشتم شماره ی کمیته امداد رو از 118 می گرفتم ، ماهان با قیافه ایی شبیه علامت سوال 🤔😶بالای سرم ایستاد. صبر کرد تا کارم تموم شه.
ماهان:(( چی شده که شماره ی اونجا رو میخوای؟!))🤔
_:(( به دنبال نیازمند واقعی برای لوازم تحریر میگردیم. ماموریت دوم رویداد! یادت هست دیگه؟!))😟😕
ماهان:(( اره ولی واقعا که!))😑
_:(( چرا؟!))😳
ماهان:(( تو محل خودمون هستن. چرا رفتی اونجا؟! نمیگم نرو ولی اول همسایه های خودمون بعد بقیه!))🙄
چشمام گرد شد:(( مگه داریم تو محل؟!))😳😳
ماهان کنارم رو تخت نشست و اروم گفت:(( بعله! ته کوچه ی فرزانه خانوم هستن یه خانواده که پدر ندارن. سه تا بچه ی محصل داره خانومه.😞 منو گروهم تو رویداد به اونا میدیم البته من نمیدم دستشون چون میشناسه بعدا ممکنه تو محل سختش باشه.))😊
_:(( میفهمم. سختش میشه. اره))😢😞
ماهان:(( ولی واقعا که... !))😑
_:(( باز چرا؟!))🙄
ماهان از جاش بلند شد:(( باید بدونی اطرافت چی می گذره. بقیه رو کار ندارم. تو باید بدونی ، باید بدونی! شایدم حرفای امام یادت رفته!))😬
اینجوری تلنگر میزد. از اون روز زمان زیادی نمیگذره ، شاید چهار یا پنج روز اما همچنان حرفش تو سرم میپیچه. باید یه موقع هایی برگشت و دوره کرد تا یادمون بمونه باید چی کار کنیم.🙃 دلم نمیخواست نیازمندی وجود داشته باشه. در واقع از رنج بقیه خیلی ناراحت میشدم ، اما اینکه بودن اینجور ادما و من از همه چی غافل ... بیشتر اذیتم میکرد. 🥺😢
صدای گوشیم حواسمو پرت کرد. بیتا بود یکی از هم گروهیام. ظاهرا موقع تحویل رسیده بود و من از قبل برای اینکار داوطلب شده بودم.✌️ با کمک امیر تو محل شون دو نفر رو پیدا کردیم.
پیام دادم:(( نزدیک خونه ی خالمه. من می برم و میدم بهشون.))🛍️📦
#رمان_نسل_نو 🇮🇷
#قرن_نو_نسل_نو
بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
#خبر_مهم_ویژه 🌐🔊
جاموندی؟ 🥀
دلت برای کربلا و اربعین تنگ شده؟
با ماهمراه باش با یه برنامه و اتفاق ویژه ی اربعینی
مخصوص #جوانان و #نوجوانان
#اربعین ۱۴۰۰
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
#اربعین_دلتنگی
حرکت خودجوش جوانان و نوجوانان ایرانی ...
هر چند کربلا نمیتونیم بریم اما ایران رو میتونیم کربلایی کنیم ...✌️
📌 #پستهای_بعدی توضیح ماموریت ها
مخصوص #جوانان و #نوجوانان
#اربعین ۱۴۰۰
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
قدم قدم تو کوچه های شهر 🏴
کافیه بنیت اربعین، توروز اربعین بنیت زیارت با دوستانمون جمع شیم و بسمت گلزار شهدا و یا امامزاده شهرمون پیاده بریم و عکس ازخودمون رو به این آیدی بفرستیم
@nasli_no
مخصوص #جوانان و #نوجوانان
#اربعین ۱۴۰۰
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
مرکز اردویی تربیتی فصل نو نسل نو
میز خدمت اربعینی 🏴 #بعشق امام حسین(ع) یه میز خدمت توروزهای منتهی به اربعین تو شهر و محله و کوچه ت
شما بعشق امام حسین علیه السلام ، تو روزهای منتهی به اربعین چه کاری میکنید؟
پیشنهاد ویژه ی مضمار نوجوانی ها به همه ی همراهان در ایام اربعین💯
#احب_الله_من_احب_حسینا
#اربعین ۱۴۰۰
بنظرتون عزت نفس از کجا میاد؟ چطور ینفر عزیز میشه؟ چطور ینفر به خودش خیلی مطمئنه؟
#عزت_نفس #خودشناسی
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
#قسمت_بیست_و_پنجم°°°
#ماهان
با امیر و بچه ها داشتیم بستنی می خوردیم که یهو امیر پرسید:(( بچه ها سی دی از کجا پیدا کردین؟! الان که همه سرشون تو گوشی و تبلته! اپلیکیشن میدونم که داریم اما سی دی واقعا پیدا کردنش سخته!))
پیمان:(( کار نشد نداره. اگه اپلیکیشن بود که باید براشون دانلود و نصب میکردیم ، اما ما که گوشی شونو ندیدیم! رفتیم سازمان تبلیغات و انبارشو زیر و رو کردیم تا بالاخره پیدا شد.))
میلاد:(( راستی ماموریت دوم رو چی کار کنیم؟!من میام تحویل میدم به همسایه ماهان اینا. حیف که از این جمع فقط منو ماهان تو یه گروهیم. با شما ها قطعا یه جور خاصی خوش میگذشت.))
مسعود:(( اره چون ما کلا خاصیم!))
پیمان:(( ولی دم همگی گرم که به واسطه ی رویداد داریم کار خفن میکنیم!))
_:(( دم خدا گرم که ما رو گذاشت وسط یه کار خیر و اینجوری بهمون یه حال معنوی حسابی داد!))
امیر:(( راستی گفتین رویداد! دو روز پیش که کنار همین بچه کوچولو ها بودم داشتم با هم گروهیم در مورد این خرید و اینا حرف میزدم که منم از وسایل خودم میزارم وسط. بعد از حرفم شایان اومده میگه:(( میخوای دفتر بخری؟))
_:(( داریم برای بچه هایی که نمیتونن لوازم التحریر داشته باشن ، با دوستام پول جمع میکنیم و وسیله می خریم.))
دیدم از تو جیبش 10 هزار تومن در اورد و گفت:(( عمو اینو هم بگیر لازمت میشه. من الان فقط همینقدر پول همراهمه.))
هر کاری کردم پس نگرفت. غروب مجبور شدم بگم مامانم بره خونه شون به مادرش توضیح بده. مادرش هم 50 تومن بهمون پول داد و خواست تو این کار شریک بشه.))
_:(( این شایان خیلی بچه ی گلیه! خیلی دلش پاکه! خیلی مهربونه!))
مسعود:(( کلا این نسل جدید خیلی دست و دل باز و مهربونن. بیشتر هم درک میکنن مسائل رو. خواهر کوچولوی منم سر این ماموریت رویداد وقتی فهمید ، با اینکه 5 سالشه رفت دفتر نقاشی و مداد رنگی هاشو اورد و داد بهم. مامانم یادش داد که باید حتما استفاده نکرده باشه. رفت قلکشو اورد!))
میلاد:(( نسل جدید، هم مهربونه ، هم دست و دل بازه، هم از خود گذشتس ، هم درکش بالاست ، هم خاک تو سر بچگی های من که به خاطر یه چیز کوچک دعوا و زد و خورد راه مینداختم!))
_:(( دور از جون داداش! بچه بودی دیگه! ماهیت بچه اینه که از روی نادونی کارای خوبی انجام نده.))
مسعود:(( البته کافیه سمت غذا و خوراکیای داداش میلاد بری تا تبدیلش کنی به میلاد 5 ساله!))
پیمان:(( بسه دیگه! پاشین به این فکر کنین که حالا چیکار کنیم؟!))
_:(( چیو؟!))
پیمان:(( تو مدیری ولی من بیشتر حواسم هست!))
_:(( خب فرمانده باید حواسش باشه که ترور نشیم! حالا بگو چی؟!))
پیمان:(( الان حاجی تون داره استراحت میکنه. کجا به این بچه ها درس بدیم؟ تا کی قراره ببمونن تو خونه و همه جا سکوت باشه؟! اصلا حاجی اجازه میده برن تو حیاط خونش دوباره؟!))
#رمان_نسل_نو 🇮🇷
#قرن_نو_نسل_نو
بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
هدایت شده از 『 فــانـ⚘ـوس 』
📣📣📣📣📣📣📣
📌آیین رونمایی از کانال #فانوس
☘بانک محتوایی مناسبت های ملی و مذهبی مقطع ابتدایی ☘
🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊
زمان : ۳۱شهریور ۱۴۰۰
ساعت 16:30
مکان #پخش_زنده : کانال بسیج دانش آموزی مازندران در شاد به آدرس
@bdmazand
#فــانـ_ـوس🌻
https://eitaa.com/joinchat/1977352259Ce5119a229a
#قسمت_بیست_و_ششم°°°
# المیرا
همراه مامان رفتم خونه ی خاله اینا تا به مهسا کمک کنم. نمیشد که همه چیز فقط رو سر اون اوار بشه. 😕 ناسلامتی بچه محل های ما بودن اونوقت مهسا داشت براشون کاردستی درست می کرد. 😑
_:(( تو شدیدا استعداد معلم شدن داری. برو معلم شو یا مهد کودک باز کن!))😍
مهسا خنده ی کوتاهی کرد.🙂 سخت بود اما از این کار لذت می برد. یه کمی غمگین به نظر می رسید.
_:(( طوری شده؟! نرمال نیستیا!))😮
مهسا:(( نمی دونم اینایی که داریم درست می کنیم اصلا به کار گرفته میشه یا نه؟!☹️ الان یه هفته میشه که حاج اقا تون از بیمارستان اومده اما این بچه ها هنوز توی خونه هستن. با یه سی دی که نمیشه کار زیادی کرد! می دونم اون بنده ی خدا نیاز به استراحت داره اما این سه بچه هم دل شون بازی و تفریح می خواد. نمی دونم کی قراره این وضعیت تغییر کنه.))☹️😕
_:(( امیر هم مثل توئه! دلش برای اونا می سوزه. الان داره سعی میکنه یه جایی رو پیدا کنه برای بازی ، اما پارک خیلی از محل ما دوره!))☹️
جفت مون اه کشیدیم. 😮💨😖 شرایط سختی بود ولی باید توکل می کردیم تا همه چیز زود تر به حالت اول برگرده! داشتم به این فکر می کردم که اصلا حاج اقا اجازه میده که این کارا دوباره تکرار بشه؟🤔 لابد باید این کارا رو تموم می کردیم. همون لحظه خاله صدا کرد و رفتیم کمکش کنیم برای پهن کردن سفره ی ناهار.🍱 بعد از نیم ساعت ماهان و امیر و بابا هامون اومدن و دور هم ناهار خوردیم. واقعا دست پخت خاله حرف نداشت! 😍🥰مثل مامانم اشپزی می کرد.🥘 انصافا مامان بزرگ خوب تونسته بود هنرشو به بچه هاش انتقال بده. بعد از ناهار ، نزدیک اذان بود که امیر با سرعت نور به همراه گوشیش رفت تو اتاق ماهان.🤳🏃♂️ بعد از بیست دقیقه با شونه های افتاده و لب و لوچه ی اویزون برگشت.☹️😫
ماهان:(( چی شد یهو ؟ حالت خوب بود که!))🤔
امیر:(( به پسر حاج اقا زنگ زدم و احوال پرسی کردم. اونم گفت که حاجی حسابی احتیاج به استراحت داره.🤒🤕 تشکر کرد که محله رو اروم نگه داشتیم اما واقعا نمیتونه کاری برای بچه ها بکنه. فعلا همه چی تعطیل.))😩😫
منو مهسا و ماهان هم پنچر شدیم.😟 ماهان دستی روی صورتش کشید و نفسش رو محکم بیرون داد.😮💨😟
_:(( مامان محمد جواد می گفت جدیدا خیلی مودب تر و اروم تر شده. بیشتر تو کارای خونه کمک می کنه و کمتر اذیت می کنه.))
مهسا:(( خیلی حیف شد... .))😫
ماهان:(( کاریه که شده. الان که نمی تونیم بریم خونه ی اونا و مسجد هم داره ساخته میشه ، باید فکر کنیم ببینیم چی کار میشه کرد!))😕🤔
امیر:(( ما پول نداریم جایی رو اجاره کنیم. از طرفی همه ی این بچه ها خونه شون اپارتمانیه و بقیه همسایه ها ممکنه شاکی بشن از سرو صدای بچه ها. راهی دیگه ایی مونده؟!))😫😑
ماهان:(( بزار فکر کنم. حتما یه راهی هست! این کارا برای رضای خدا بود، خود خدا هم درستش میکنه.))🙃✌️
#رمان_نسل_نو 🇮🇷
#قرن_نو_نسل_نو
بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
هدایت شده از قرارگاه وصال اربعین
#روایت_دلتنگی_اربعین 🍃
🔴این اربعین را که جامانده ایم، چهل منزل، چهل شهید را واسطه قرار خواهیم داد تابازهم آنها فتح بابی برایمان داشته باشند همراه با بازتاب دلگویه های خانواده هایی که عزیزانشان راه کربلا را بارها برای همه مان باز کرده اند و امروز منتظرن...🏴
🔰شما هم برای شرکت دراین حرکت وکسب اطلاعات بیشتر به این آیدی پیام دهید 👌
@vesal_arbaeen1400
💠🌐°°°قرارگاه وصال اربعین°°°🌐💠
@vesale_arbaeen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دارم من هوای
موکب و مشایه
میمیرم برای
پایین پای
ضریح با صفای
اربابم... 🏴
#پنج_روز_تا_اربعین
#اربعین ۱۴۰۰
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
#قسمت_بیست_و_هفتم°°°
#امیر
امروز با سجاد رفتم پارک محله ی ماهان که همیشه با دوستاش جمع می شد. انگار نه انگار که دوستای ماهان بودن! حس میکردم باهاشون صمیمی تر از ماهانم. بعد از معرفی سجاد و احوال پرسی های معمول ، دور هم روی چمن نشستیم.
پیمان:(( قابل توجه سجاد و امیر عزیز! از هفته ی بعد شماها کله سحر میرین مدرسه، اما من می خوابم! گفتن این جمله برام ارزو شده بود!))
سجاد:(( داغ دلمو تازه کردی!))
مسعود:(( انلاینه دادا ! لای پتو درس میخونی دیگه داغ دلمو تازه کردی چیه؟!))
_:(( سختی خودشو داره. نت قطع میشه، سخت یاد میگیری ، چشمامون چپ میشه انقدر که تو گوشی نگاه می کنیم و هزار داستان دیگه!))
پیمان:(( اره خب اینام هست. ولی عوضش تو هوایی که سگ از خونش بیرون نمیاد مجبور نیستی سر صف وایسی و ورزش کنی!))
ماهان:(( وقتی همه زندگیت بشه دفتر و کتاب ، 12 سال عمرتو بزاری پاش! من دلم پر میکشه فقط یه بار دیگه وایسم سر صف و بگم از جلو نظام!))
مسعود:(( جوانی کجایی؟! دقیقا کجایی؟!))
_:(( داداش میلاد حسابی رفته تو فاز غم. کم حرف شده اینقدر که ناراحته!))
مسعود:(( این داداش مون تو فکره. از وقتی ماموریت سوم رو دیده انگار رفته تو کما دور از جونش!))
سجاد:(( خدایی وقتی گفتن ماموریت سوم حس کردم خیلی چیز شاخ و گنده ایه. اما فقط پیاده روی و دراز نشست و شنا بود! چرا واقعا؟!))
پیمان:(( اینو فکر کنم سفارشی برای میلاد ترتیب دادن که با شکمش خداحافظی کنه! ظاهرا میلاد خیلی بهش وابسته شده! اینجا دیگه اخر خطه. بازی دیگه تموم شده!))
میلاد اه کشید:(( پیاده روی بهتره. شنا که ولش، دراز و نشست هم که اصلا نمی تونم!))
مسعود:(( حالا از این فاز بیا بیرون! خودمون هستیم هر جا که نخواستی ادامه بدی هل میدیمت!))
میلاد:(( اقا ! من زورم از مجموع زور همه تون بیشتره! حالا ببینم چجوری میخوای هل بدی!؟))
ماهان:(( اصلا چرا همه با هم ورزش نکنیم!؟ اقا سجاد شما هم اگه بخوای می تونی با ما همراه بشی.))
پیمان:(( برنامت چیه براش؟!
ماهان:(( از هفته ی دیگه مدرسه باز میشه. ما هر روز ساعت 4 تا 5 بعد از ظهر میایم همینجا و درازنشست و شنا میریم. اونایی هم که میخوان راه برن هم دور تا دور پارک یا از خونه شون تا اینجا ، راه میرن و ما تشویق شون می کنیم.))
مسعود:(( حالا همه باید با هم باشیم؟!))
_:(( کار گروهی باعث میشه انگیزه و انرژی مون بیشتر بشه و یه موقع جا نزنیم. رفاقت مون هم بیشتر میشه و صمیمی تر میشیم. هم تفریح و بگو بخنده ، هم ورزش و سلامتی. تازه مگه نمیگیم که دست خدا با جماعته ؟! خب چرا کار جمعی نکنیم تا خدا هم کمک مون کنه؟!))
میلاد:(( ایوالله. به افتخارش بزن دست قشنگه رو!))
مسعود:(( الان واقعا خوشت اومد؟! میای یعنی؟!))
میلاد:(( اره! شما ها نباشین که من افسرده میشم تو خونه! این ماموریت رویداد هم میره رو هوا!))
ماهان:(( خب پس همگی بزنین قدش!))
#رمان_نسل_نو 🇮🇷
#قرن_نو_نسل_نو
بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan