eitaa logo
فست بوک
119 دنبال‌کننده
80 عکس
26 ویدیو
3 فایل
#مجلہ‌ای پرمحتوا و بہ‌روز با؛ #لقمہ‌هاے‌خواندنے #داستانکـ #تاریخ #قندوپند #خبروتحلیل 🍃تقریبا یک پَیام روزانه http://eitaa.com/fastbook :لینک ایتا 🌹 http://Sapp.ir/fastbook :لینک سروش 🌹 🌹 ادمین: @admiin1
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹پنج گنج 🍃در ، امام محمد علیه السلام خطاب به جابر بن یزید جُعفی می‌فرمایند: «ای جابر! تو را به پنج چیز وصیت می‌کنم... ✨اگر مورد ستم قرار گرفتی، ستم نکن... ✨ اگر به تو خیانت کردند، تو خیانت نکن... ✨اگر تو را تکذیب کردند، خشم نگیر... ✨اگر تو را ستایش کردند، دلخوش نشو... ✨ و اگر تو را سرزنش کردند، دلگیر مشو... بلکه درباره آنچه گفتند فکر کن! 🌹(اگر دیدی آنچه می‌گویند راست است، خود را اصلاح کن و اگر دیدی درست نیست، پس بدان که خود را مدیون تو کردند و برای جبران این دِین، از ثواب‌های او به تو می‌دهند و از گناهان تو کم کرده، در نامه اعمال او قرار می‌دهند)» 📗 بحار الأنوار، ج 75، ص 162 🍃🎋🌺🍃🎋🌺🍃🎋🌺🍃 استاد @fastbook📚
جملاتی که با طلا باید نوشت؛ 🔘گاهی لب های خندان بیشتر از چشم های گریان”درد”می کشند... 🔘“پایِ “معرفت که میاد وسط “دستِ “خیلیا کوتاه میشه... 🔘یادت باشه همیشه خودتو بنداز تا بگیرنت اگه خودتو بگیری میندازنت ... 🔘مرد ترین آدمهایی که تو زندگیم دیدم اونایی بودن که بعد اشتباهشون گفتند : معذرت میخوام .. 🔘مزرعه را موریانه خورد، ولی ما برای گنجشک ها مترسک ساختیم 🔘آنهایی که در زندگیت نقشی داشته اند را دوست بدار نه آنهایی که برایت نقش بازی کرده اند .. 🔘“زمان” وفاداری آدما رو ثابت میکنه نه “زبان” .. ناب @fastbook📚
درخت ها حرکت می کنند!! 🌳 مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد .. به محض شروع حرکت قطار، پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد فریاد زد: پدر نگاه کن!! درختها حرکت می کنند. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار می کرد، متعجب شده بودند… ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می کنند. زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می کردند. باران شروع شد. چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران می بارد، آب روی من چکید. زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمیکنید؟ مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر می گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند. @fastbook📚
بعد از اتمام جلسه گفت: امروز همه جلسه اداری نبود، حرف شخصی هم زدیم‌. هزینه جلسه رو بذار به حساب من و فا‌کتورش رو برام بیاورید. 🌹 @fastbook 📚
گویند... 💎 زن جوانی که شوهر میلیاردری داشت، دچار سرطان کلیوی شد، بعد از مدتی بستری از بیمارستان مرخص شد! هنگامی که زنان همسایه و قوم خویش و دوستان جوانش برای عیادتش می امدند در جواب همه انها که بیماری اش را میپرسیدند میگفت ایدز دارد. این کار توجه دخترش را به خود جلب کرد تا اینکه بعد از رفتن مهمانها از مادرش پرسید: مادر جان چرا به آنها میگویی ایدز داری در حالی که بیماری ات چیز دیگریست ؟ مادر گفت دیر یا زود مرگم فرا میرسد، این را گفتم تا هیچ کدام از این زنها بعد از مرگم، بفکر ازدواج با پدرتان نیوفتن …!! گویند شیطان بعد از شنیدن این حرف در گوشه ی مجلس به خودزنی، گریه و استغفار و در آخر، سر به بیابان همی نهاد...!😐😂 @fastbook📚
✅عاشقانه_عالمانه 🔻فرض کنید دختر یک خانواده ی ثروتمندی هستید در تبریز.  با یک طلبه ساده، ازدواج میکنید و بخاطر ادامه تحصیل همین طلبه ی ساده راهی نجف میشوید. گرما و غربت شهر نجف را در نظر بگیرید، خدا به شما فرزندی میدهد. بعد این فرزند می میرد! بعد دوباره فرزند میدهد، دوباره در همان بچگی می میرد! دوباره فرزند میدهد دوباره…!! 🔻این درحالی است که فقر گریبان تان را گرفته. در حدی که یکی یکی، اسباب خانه را میفروشید. حتی رختخواب! اگر دختر ثروتمندی باشید و این فقر و نداری، روال زندگی مشترکتان شود چه بر سر اعتقاد و حوصله و صبوری و اخلاقتان می آید؟ اگر قرار باشد چیز بزرگتری در ازای صبر بر فقر بگیرید چه؟ نقش و جایگاه همسر علامه طباطبایی همیشه مرا به فکر فرو میبرد.  🔻علامه درباره ایشان گفته بودند: ” من نوشتن المیزان را مدیون ایشانم” !! یا “اگر صبر حیرت انگیز همسرم نبود من نمیتوانستم ادامه ی تحصیل بدم” صبر حیرت انگیز.. نوشتن المیزان… علامه نه تعارف داشته و نه اغراق میکند. علامه در جایی فرموده بودند “ایشان وقتی در قم رو به حضرت معصومه سلام میدادند من جواب خانوم را میشنیدم! و همچین هنگامی که زیارت عاشورا میخواندند من جواب سلام امام حسین(ع) را میشنیدم!” 🔻بازهم گفته بودند: "وقتی مشغول تحقیق و پژوهش بودم، با من سخن نمیگفت و سعی میکرد، شرایط آرامی برایم ایجاد کند، رشته افکارم گسسته نشود و هر ساعت در اطاق مرا باز میکرد و آرام چای را میگذاشت و میرفت. مرحوم علامه به همسر باوفایش عشق می ورزید و برایش احترام بسیاری قائل بود.  پس از مرگش تا مدتها مرحوم علامه هر روز بر سر قبرش حاضر میشد و در فقدان او ناباورانه اشک میریخت و این مهر دوسویه همگان را به تعجب وا داشته بود..." 🔻همیشه به جایگاه او حسرت میخورم!💞با خودم فکر میکنم وقتی که داشته خانه را جارو میزده، یا وقتی برای علامه چایی میریخته، میدانسته در آسمان ها انقدر معروف است؟ میدانسته در پرورش یک مرد بزرگ انقدر موثر است؟ کاش کتابی از زندگی نامه اش چاپ شده بود... کاش برای ما کلاس آموزشی میگذاشت، کلاس . 🔻کلاس در شرایط بحرانی. کلاس چگونه از همسر خود علامه طباطبایی بسازیم؟!!! کلاس چگونه بدون قلم بدست گرفتن تفسیر المیزان بنویسیم؟ کلاس چگونه مهم باشیم اما مشهور نه! کلاس چگونه توانستم در اهداف والای همسرم او را در بدترین شرایط یاری دهم؟ کلاس زن بودن، زن خاص و خالص بودن...زنی که میتواند عزیز دل باشد و عزیز دل بپروراند... کلاس عالِم بودن، بدون هیاهو، بدون تبلیغ، بدون ادعا، بدون منم منم! همه ی این ها چند واحد میشود؟چقدر واحد پاس نکرده دارم! 🔻چقدر بعضی ها در گوشه ی خلوت و گمنامیشان، سر از آسمان و ملکوت درآورده اند! چقدر میشود انسان بود و انسان سازی کرد! چقدر میشود ساده اما متفاوت زندگی کرد! کنج سجاده و کنج اتاقی، که تو در آن رخت و لباس علامه را رفو میکرده ای برایم آرزوست... @fastbook📚
🚩 هشتک گذاری کانال فستـ بوکـ از امروز شما کاربر عزیز میتوانید برای جستجوی هدفمند در کانال فستـ بوکـ از دسته بندیهای زیر استفاده کنید. 🌹 کافی است یکی از واژه‌هایی زیر را (با هشتک در ابتدای آن) جستجو کنید. مثلاً: (قصه کوتاه) (داستان واقعی تاریخی) (داستان معصومین) (داستان شهدا) (داستان علما و بزرگان) (گزیده‌آیات،گزیده‌تفسیر) (احادیث،روایات) (تمثیل های قرآن و نهج البلاغه) (معرفی کتب ارزشی و انقلابی) (گزیده سخنان رهبری) (کلیپ_صوتی_تصویری و یا متن سخنرانی) (مناسبتهای مهم ملی و مذهبی) (شوخی،طنز،کنایه) (پیام کوتاه و پندآموز) (انتقادی،پیشنهادی) (یادداشت خبری،تحلیلی روز) (پزشکی،بهداشتی،طب سنتی اسلامی) @fastbook📚
سه چیز که زن به آنها نیاز دارد ۱- احترام ۲- تایید شدن ۳- زمانی برای رسیدگی به ظاهرش. سه چیز، زن را قلبا شاد می کند ۱- وقتی مورد احترام همه باشد ۲- وقتی اولین بار مادر شود. ۳- وقتی از لحاظ مالی وابسته نباشد. سه چیز که زن را نابود میکند ۱- تعریف و تمجید همسرش، از زنی دیگر ۲- مبهم بودن آینده اش ۳- ازدست دادن پدر و مادر، همسرو فرزندش سه چیز که زن به آنها افتخار می کند ۱- عاطفه اش ۲- اصل و نصبش ۳- نجابتش سه چیز که زن را وادار می کند از زندگی شما، برود ۱- خیانت ۲- عیب جویی از او ۳- عدم احساس امنیت @fastbook📚
هدایت شده از فست بوک
ممنوع!!! ✍حاج آقا قرائتی: ابوذر وارد مجلسى شد دید معاویه نشسته و همه مسئولین مملکتى از فامیل او هستند. خنده‌‏اى کرد، پرسیدند چرا خندیدى؟ گفت: از پیامبر(ص) شنیدم، که گفت: ‏اى مردم! هر زمان دیدید همه مسئولان جامعه از بنى‌‌امیه هستند خاک بر سرتان. ابوذر یک پیرمرد از اصحاب پیامبر(ص) با این حدیث غوغایی برپا کرد و آبروی مسئولان را برد. او را گرفته و گفتند: باید شاهد بر این حدیث بیاورى. شاید این حدیث را بافتى تا آبروى ما را بریزى. کمى فکر کرد و گفت: شاهد من على(ع) است چون بیشترین کسى که با آن حضرت بوده ایشان است. امیرالمؤمنین(ع) حاضر شد. از او سؤال کردند، اگر ما باشیم می‌گوییم از حزب ماست بگو راست می‌گوید. اگر امروز بود، می‌گفتیم باید دروغ مصلحتی بگوییم. او جزء حزب ماست. حضرت فرمود: من چنین حدیثى را از پیامبر(ص) نشنیده‏‌ام. خیلى به ظاهر بد شد، اما بعد حضرت فرمود: البته این حدیث را از پیامبر(ص) شنیده‌‏ام که: زیر این آسمان کسى راستگوتر از ابوذر نیست. این حدیث ابوذر را از مرگ نجات داد ولى على(ع) هم حزب بازى نکرد. باید هوشیار باشیم. @fastbook📚
💠 این دیگر چه عشقی است؟!! ✅ توفیق شد شبی میزبان حضرت آیت‌الله مصباح یزدی و پروفسور لگنهاوزن باشم. او که یک شخص آمریکایی است و پس از مسلمان شدن به ایران آمده است، آن شب داستان عجیب هدایت یافتن خود را برای حضرت علامه اینگونه نقل کرد: ♦️ سالها پیش که در دانشگاه آمریکا به تدریس مشغول بودم، شاگردی ایرانی داشتم به‌نام علی. اواسط سال تحصیلی بود که علی درخواست مرخصی کرد. علت را که از او جویا شدم، گفت می‌خواهد برای حضور در جبهه‌ و جنگ با بعثی‌های عراق عازم ایران شود؛ بعد هم از من درخواست عجیبی کرد و گفت: " دعا کنید به شهادت برسم..." ♦️ من آن‌زمان کاملاً بی‌دین و لائیک بودم؛ از این درخواست خیلی تعجب کردم و واقعاً برایم سؤال بود که این دیگر چه عشقی است؟؟ او می‌خواهد بهترین کلاس‌ها در بهترین دانشگاه‌های آمریکا را رها کند و به عشق چیزی به نام شهادت، در جنگ حضور پیدا کند؟؟ این معنا اصلاً برایم قابل فهم نبود‌. ♦️علی رفت و دیگر بازنگشت. از دوستان ایرانی او جویای احوالش شدم که به من گفتند علی به شهادت رسیده است!! باورم نمی‌شد؛ درونم غوغایی شده بود و سؤالات سابق بيشتر از قبل آرامش را از من گرفته بود. یعنی علی به دنبال مرگی با نام شهادت رفته بود؟؟ ♦️پس از مدتی تصمیم گرفتم به ایران سفر کنم. قبر علی را در بهشت زهرای تهران پیدا کردم... می‌توانم بگویم نقطه عطف زندگی من در کنار مزار علی رقم خورد. درس ایمان و مردانگی را آنجا آموختم. شناخت نسبی که به دین اسلام پیدا کرده بودم، مرا سیراب نمی‌کرد؛ از همین جهت به شهر قم سفر کردم. ♦️سحرگاه بود که به قم رسیدم. با آنکه فارسی بلد نبودم، صدای مناجات دلنشینی که از حرم مطهر حضرت معصومه (علیهاالسلام) به گوشم می‌رسید، بر عمق جانم نشست. صبح هنگام حیران و سرگردان بودم و نمی‌دانستم نزد چه کسی بروم؟؟ دنبال علم دین بودم ولی کسی را نمی‌شناختم. در همان روز شخصی آیت‌الله مصباح را به من معرفی کرد و گفت گره کار تو به دست ایشان باز می‌شود... و شد آنچه باید می‌شد. ✅ پروفسور لگنهاوزن از دانشگاه‌های آمریکا به ایران آمد و پس از مسلمان شدن نام محمد را برای خود برگزید. او در مؤسسه آیت‌الله مصباح به نام مؤسسه امام خمینی مشغول به تحصیل شد و همینک از اساتید برجسته حوزه‌ و دانشگاه است. تاکنون قریب به ٣٠ سال در این مؤسسه مشغول خوشه چینی از خرمن معارف اهل‌بیت (علیهم السلام) است؛ همچنین مقالات و کتب متعددی را تألیف نموده است. خودش می‌گفت هرچه دارم از شهادت علی دارم... 👏👏👏 @fastbook📚
💎درويشی را ضرورتی پيش آمد، گليمى را از خانه يکى از پاک مردان دزديد. قاضى فرمود تا دستش به در کنند. صاحب گليم شفاعت کرد که من او را حلـال کردم. قاضى گفت : به شفاعت تو حد شرع فرو نگذارم. صاحب گليم گفت : اموال من وقف فقيران است، هر فقيرى که از مال وقف به خودش بردارد، از مال خودش برداشته، پس قطع دست او لـازم نيست. قاضى از جارى نمودن حد دزدى منصرف شد، ولى دزد را مورد سرزنش ‍ قرار داد و به او گفت: آيا جهان بر تو تنگ آمده بود که فقط از خانه چنين پاک مردى دزدى کنى؟ دزد گفت : اى حاکم ! مگر نشنيده اى که گويند: خانه دوستان بروب ، ولى حلقه در دشمنان مکوب. چون به سختى در بمانى تن به عجز اندر مده دشمنان را پوست بر کن، دوستان را پوستين @fastbook📚