✒️📃
🎓 ڪــ🎒ــــلاس درس مهدویت
⬅️سلسله مباحث آشنایی با معارف مهدویت ❤️
3⃣1⃣ امکان طول عمر حضرت« بخش اول »
☀️ ما طول عمر حضرت را از دو دلیل دینی و عقلی بررسی می کنیم، دینی برای شما که مسلمان هستید واعتقاد به قرآن و سنت دارید، عقلی برای آن افرادی که شما احیانا با آنها روبه رو می شوید و می گویند ما قرآن و انجیل و تورات هیچ چیزی را قبول نداریم از لحاط عملی برای من ثابت کنید چه طور ممکن است عمر یک انسان این همه زیاد باشد؟!
🗓سال قمری که ما الان در داخلش هستیم را منهای سال 255 که حضرت(عج) به دنیا آمد بکنید،طول عمر حضرت می شود که حدود 1182سال می شود.
🔵دلایل دینی بر طول عمر حضرت
🔹مثلا در سوره ی صافات آیه 143، 144می گوید; اگر یونس در شکم ماهی از مسبحین وتسبیح کنندگان نبود،تا روز قیامت او را آنجا نگه می داشتیم، پس تا قیامت خدا می توانست یک نفری را زنده نگه دارد.
🔸یا در رابطه با حضرت نوح(ع)که به اشتباه بعضی ها می گویند950 سال عمرش بود،نخیر قرآن می گوید 950 سال پیغمبری کرد! عمر حضرت نوح (ع)طبق روایات 2450 سال بود، و از لحاظ دینی این ها ثابت شده است .
👈🏼اصلا یک چیز جالب به شما بگویم، یکی از افرادی که هم مسیحی ها و هم یهودی ها قبول دارند که همین الان زنده است حضرت خضر (ع) است ،حضرت خضر چند هزار سال عمرش هست⁉️ حدود 6 هزار سال، خُب، امام زمان که حدود هزار و صد و خورده ای سال عمرش است، چه طور 6 هزار سال را باور می کنی! ولی هزار و صد و خورده ای سال را باور نمی كنی!؟
♻️ اهل سنت عزیز ما هم که در بحث طول عمر امام زمان (عج) شک ایجاد می کنند!! در روایات خود اهل سنت از قول رسول الله (ص) داریم که (طول عمر) دجال،از زمان پیغمبر (ص) تا الان زنده است طبق نظر اهل سنت ،نه شیعیان ،طبق نظر اهل سنت دجال از زمان پیغمبر (ص) تابه حالا زنده است،چه طور دجال هزار و چهارصد وخورده ای سال زنده است! ولی امام زمان هزار و صدو خورده ای سال نمی تواند زنده باشد⁉️این هم احتجاجی ست برای اهل سنت، دلایل دینی این قضیه زیاد است.
🔵دلایل علمی
👨🏻💼 برنارد شاو از دانشمندان غربی و مسلمان هم نیست، این فرد می گوید; از اصول علمی مورد پذیرش همه ی دانشمندان بیولوژیست این است که برای عمر بشر نمی توان حدی تعیین کرد و حتی دیر زیستی نیز مسئله مرز ناپذیری است، یعنی برای طول عمر نمی شود مرزی در نظر گرفت.
💉 خود دکترها گفته اند؛ اگر یک انسان آب کافی ،غذای کافی آب و هوای کافی مصرف بکند و موارد بهداشتی را رعایت بکند و درفضایی وهوایی فوق العاده عالی زندگی بکند تا پنج هزار سال می تواند زندگی بکند.
☘ یک گیاهی را در یکی از کشورها که عمرش یک هفته بود،تحت شرایط آزمایشگاهی و فوق العاده قرار دادند این گیاه عمرش تا دو ماه و سه ماه عمرش اضافه شد.
🗞در سال 42 روزنامه ی کیهان یک گزارشی نوشت که یک ماهی پیدا کرده اند که 400 میلیون سال عمرش است ! عمر فسیلش نه، عمر خود ماهی😳 خُب،چه طور یک سلول زنده ماهی 400 میلیون سال می تواند زنده باشد ولی یک انسان نمی تواند هزار و صد وخورده ای سال زنده باشد⁉️ همین الان درختانی داریم 700 ،800 سال عمرشان است و زنده هستند، خُب آنها هم سلول زنده دارند، به هر حال گیاه هم نوعی جاندار است، این از دلایل علمی که حتی خود دکتر های غربی هم گفته اند یک انسان می تواند تا چندین هزار سال زندگی بکند این حرف خود دکتر هاست .
💬 ادامه ی بحث طول عمر حضرت (عج)؛ آن کسی که مسلمان است و یا اعتقاد به یک دینی دارد و در طول عمر حضرت(ع) تشکیک ایجاد می کند در توحید و خدا شناسی خودش ضعف دارد ،که خدای به این عظمت مگر نمی تواند چنین
اذان ظهر به افق دلــــ❤️ـــــها
صدای اذان می آید..😍
از گلدستہ های عاشقی🕌
صف عاشقان❤️
در حال تشڪیل شدن است...
مهدی(عج) در حال آماده شدن برای نماز است...😍
برای اقامه نماز مهیا شو📿
مبادا جا بمانی!
روز بیست و دوم چله
💫♥️💫♥️💫
#به_وقت_کتاب🦋
#از_کدام_سو✨
#قسمت_نوزدهم🍃
دیشب که پیام زد برای والیبال فردا خنده ام گرفت.
- بیا بانو جان! یه 🌺روز خواستم صبح بیشتر بخوابم، شب نون گرفتم.
همراهم را گرفت و پیام را خواند و در جا گفت:
- شرمنده ی اخلاق ورزشیتم نمی تونم اجازه بدم بری!
همین علامت تعجب خط بالا، روی سـر من هم نشسـت و نگاهش کردم.
- شرط داره!
چشـمانم را تنـگ کـردم و نگاهـم را ادامـه دادم. در صورتـش اعتـراض نبود، ولی شیطنت چرا.
- چه شرطی؟
ابرو بالا انداخت. صبر نکرد و با صدای بلند گفت:
- مریم جان! محمد مامان! بدویید بابایی می خواد باهامون والیبال بازی کنه.
من فقط چشمک را دیدم و جمع شدن دفتر مریم و توپ آوردن محمد را. به عرض دقیقه ای اجبارا تور بستم و تیم والیبال نشسته مان شکل گرفـت. مـن و دختـر هفـت سـاله ام. بانـو و پسـر چهـار سـاله. مرده شـور آپارتمان را بزنند که مدام مجبور شدم به بچه ها تذکر صدا و بالا پایین نپریـدن را بدهـم و البتـه سـرآخر بـازی را بـا اختـلاف بـه تیـم بانـو واگـذار کنم.
***
من وقتی عصبی می شـوم، زار و زندگی را به لجن می کشـم. نمی دانم چـرا ایـن زندگـی کوفتـی همـه اش بایـد بـه یک بن بسـتی چیزی برسـد. بـاز هـم جوابـم را نمی دهـد. این همـه نـازش را خریـدم. چشـم بسـتم و گفتـم کـه مهـم نیسـت قبـلا بـا کـس دیگـری دوسـت بـوده، هرچنـد که دروغ گفتـه بـود. صادقانـه هـم برایـش گفتم که قبلا با چنـد نفر بوده ام. این ُهمـه خرجـش کـردم و هرجـا خواسـت بردمـش کـه خـب بـه درک همه ی این ها. فقط بگوید چه مرگش شده که بی محلی می کند. عصـر مـی روم پـارک. چنـد تـا از دوسـتانش نشسـته بودنـد و سـیگار می کشـیدند. از دخترهایـی کـه ادای مردهـا را درمی آورند بدم می آید. می خواهنـد خودشـان را نشـان بدهنـد ولـی نـه دیگـر تـا ایـن حـد حـال به هـم زن... هرچـه منتظـرش می شـوم نمیآیـد. مجبور می شـوم که فر و قرهای رنگارنگ و مسخره ی ده تا دختر را تحمل کنم و تحویل شان بگیـرم تـا بلکـه یکی شـان خـر شـود و حـرف بزنـد، امـا همه شـان خوش حالنـد کـه دارنـد مـرا بـر می زننـد. اگـر دختـردار بشـوم، در خانـه زنجیـرش می کنـم یـا می فرسـتمش آن ور آب کـه هر غلطـی کرد نبینم. اصـلا بچـه نمی خواهـم... خـودم چـه خـری شـدم کـه بچـه ام بخواهـد بشود. دیوانه ی دیوانه ام. بهانه های بیخود برای نیامدنش می آورند. نـه پیـام، نـه تمـاس، هیچ کـدام را جـواب نمی دهـد. بـه درک بـه درک بـه درک انتـر و منتـر این هـا شـده ام. هـه! جـای آقـای مهـدوی خالـی! خنـده ام می گیـرد. الان اگـر بـود حتمـا بـرای همـه ی این هـا گفتمـان طراحـی می کنـد. اصـلا ولش کـن، دلـم می خواهـد هـر غلطی خواسـتم انجـام بدهـم. هروقـت هـم نوبـت خـودم شـد و بـه سـختی و بدبختـی افتادم، مثل یک حیوان نجیب می نشینم و دردش را تحمل می کنم. کلا مگر چند ده سال در این دنیا هستم؟ این قدر بگیر و ببند ندارد. مـی روم دنبـال خوشـی خـودم. از مهـدوی و حرف هایـش متنفـرم؛ مخصوصا وقتی گفت:
- روح و روان انسـان های راحت طلـب دچـار مشـکلاتی میشـه کـه دیگـه بـا فشـار یـه دکمـه و داد و پول حل نمی شـه. فقط ایـن رو بدونید کـه گاهـی سـختی ها، وقتـی سـخت می شـه کـه آدم نخـواد از هوسـش بگذره. یعنی یه هوسیه که گذشتن ازش سخته، اما اگر از اون شهوت نگذری و بری سـراغش، سـختی های بیشتری می آد سـراغت. اصل رو خوشـی خودت قرار میدی با خیال اینکه دنبال هوسـم برم رنجی نمی کشـم و راحت تـر زندگـی می کنـم. ولـی تجربـه دقیقـا برعکسـش رو نشون داده و میده.
نويسنده:نرجس شکوریان فرد
📚@fatemeyyon📚
💫♥️💫♥️💫ء
💫♥️💫♥️💫
#به_وقت_کتاب🦋
#از_کدام_سو✨
#قسمت_بیستم🍃
زنـگ خانـه را پشـت 🌺سـر هـم می زننـد. محبوبـه بـا عجلـه از آشـپزخانه بیـرون می آیـد. چشـمان مشـکی اش را تـرس و تعجـب پر کرده اسـت. گوشی را برمی دارم. صدا خراشیده و زار است:
- آقای مهدوی، یه توک پا بیا پایین.
لباس می پوشم. ذهنم درگیر است.
توی کوچه از قیافه ای که می بینم ماتم می برد. پشت درخت تکیه به دیوار روبه رو داده است. مثل همیشه خوش فرم نیست؛ یعنی از سر تا پایش روی فرم نیست. نگاهـم نمی کنـد. چشـمانش مـات زمیـن اسـت. مـی روم سـمتش و دستم را دراز می کنم. دستش را از پشتش بیرون نمی آورد و به زحمت سرش را بالا می آورد. چشمانش قرمز و ورم کرده است و... حـال زارش را نمی توانـم بازخوانی کنـم. تـا بـه حـال این طـور شکسـته نبوده است. بازویش را می گیرم، مقاومت نمی کند و همراهم می آید. در ماشین را باز می کنم و سوار می شود. نمی خواهد حرف بزند. حس می کنم حال و روزش یک اعتراض بلند است. در ذهنم دنبال جایی می گـردم کـه بتوانـد راحت تمام فریادهایـش را بزند. زمان آرامش ما دو تا نیست. غروب ابری پاییز، همراه خودش سنگینی خاصی دارد که با این حال غریب جواد، سنگین ترش هم کرده است. اندوه بدی به دلم می نشیند. چـارهای نـدارم. راهـی مدرسـه می شـوم و نمازخانـه اش. وسـعت می خواهد تا در و دیوار با بدنش، دعوایشان نشود. صدای خشخش کفش هایش در سالن خالی طنین می اندازد. این حالش کمی دلهره بـه دلـم نشـانده کـه ترجیـح می دهـم بـا سـکوتم بـه آرامـش بکشـانم. در نمازخانه را که باز می کنم کفش هایش را درمی آورد و چند قدم داخل نشـده ولـو می شـود روی زمیـن. مثـل مردهـای سی سـاله شـده اسـت. کنـارش می نشـینم و بـه دیـوار تکیـه می دهـم. چنـد دقیقـه ای هیـچ نمی گویم اما باید سکوت را بشکنم.
- خوبی جواد؟
سـرش را برمی گردانـد. نگاهـش دردی بـه چشـمانم منتقـل می کند که آشناست. سفیدی چشم هایش پر از رگه های خونی است. مردمکش دو دو می زنـد. نگاهـم را پاییـن مـی آورم و بـه دهانـش مـی دوزم. بایـد کاری کنم تا به حرف بیفتد.
- دو روزه مدرسه نیومدی! طوری شده؟
مکث طولانی و صدایی که به زحمت می شنوم.
- طوری شده؟ آره یه جوری شدم! یه طوری شده!
سـرش را برمی گردانـد و بـه دیـوار می چسـباند. تـه ریـش، صـورت گندمـی اش را مردانـه کـرده اسـت. آرام آرام سـرش را بـه چـپ و راسـت تکان می دهد... می خواهم حال و روزش را به لباس مشکی اش ربط بدهم. اما خیلی وقت ها مشـکی پوش اسـت. سرم را پایین می اندازم و به پرزهای قالی نگاه می کنم. زیر لب آرام چیزی زمزمه می کند.
نويسنده:نرجس شکوریان فرد
📚@fatemeyyon📚
💫♥️💫♥️💫ء
••انقلابی بودن فقط به چفیه انداختنُ مزارشهدا رفتن نیست؛🖇
••به خسته نشدنُ هرلحظه بیدار بودنِ
به دغدغهمند بودنِ :)
••چفیه بنداز،مزارشهدا هم برو
اما؛↓
••دغدغه خودسازی داشته باش..
••دغدغه فرهنگی داشته باش..🌿
@fatemeyyon 💫
✨منبراےاهلزمینأمنوأمانم،
همانگونهڪہستارگانآسمان
أمنوأماناهلآسمانند...✨
💌حضرتمهدیعج،
📚بحار، ج ٧٨، ص ٣٨
#حدیث
@fatemeyyon✨