🔸ای وعده ی خدا ز چه تاخیر کرده ای
یابن الحسن...
آقا جان...
🔸دیگر برای آمدنت دیر کرده ای
آقا چرا نمیای پسر فاطمه ...
🔸خورشید اهل بیت طلوعی دوباره کن
ای خورشید پشت ابرها...
امام زمان ...
🔸خورشید اهل بیت طلوعی دوباره کن
🔸عمرم به آخر آمده و دیر کرده ای
شاید حرف دل خیلی از این پیر غلامان ابی عبدالله این باشه...
امام زمان... یوسف فاطمه...
محرم های ما یکی یکی اومدند و رفتند...
عمر ما داره تمام میشه
اما شما نیامدید آقاجانم ...
🔸عمرم به آخر آمده و دیر کرده ای
🔸هر خیمه ای که روضه ی عباس خوانده شد
آقا بیا ببین امشب مجلس ما روضه آقا ابالفضل العباس خونده میشه...
مگه خودتون نفرمودین هرکجا روضه ی عمو جانم اباالفضل باشه من اونجا حضور دارم...
میام میشینم توی مجلس آقا اباالفضل العباس....
یه گوشه ای زار زار برا عمو جانم اشک میریزم...
امشب اینجا هم عزا خانه ی عباس علمدار آقا...
هر کجای عالم هستی...
پسر فاطمه ...
یک عنایتی هم به مجلس ما...
🔸هرخیمه ای که روضه عباس خوانده شد
🔸گریه برای دست علم گیر کرده ای
هرکجا نشستی از همین اول مجلس...
آقات رو صدا بزن ...
امشب باید با امام زمان هم ناله بشیم...
برا آقامون اباالفضل العباس اشک بریزیم...
صداش بزن یابن الحسن...
-
🔸ای اهل حرم میرو علمدار نیامد
🔸سقای حرم سید و سالار نیامد
اومدیم در خونه شما اقای من...
آقا امشب کلیمی ها...
مسیحی ها میان در خونتون...
دست خالی ردشون نمیکنی آقا...
من که یه عمره گدای در خونه شمام....
میشه یه نگاهی هم به مجلس ما کنید آقا....
روز عاشورا وقتی صدای غربت ابی عبدالله بلند شد...
ابالفضل العباس سریع خودش رو رسوند کنار برادر...
صدازد آقا جانم...
قَدْ ضَاقَ صَدْرِي
دیگه سینه ام تنگ شده...
دیگه طاقت ندارم صدای غربتت رو بشنوم...
اجازه میدان بده ...
ابی عبدالله فرمودند.. برادرم...
يا أَخِي أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي
تو علمدار منی ...
تو پرچمدار منی ..
عباسم میخای بری برادرت رو تنها بگذاری...
تمام دلخوشی بچه ها تویی عباسم...
این بچه ها میان نگاه میکنند میبینند...
هنوز خیمه عباس برپاست خوشحال میشند...
فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ
میخواهی بری اول برا بچه ها آب بیار عباسم...
صدا زد سمعا و طاعتا مولای...
عباس علمدار مشک و گرفت...
حرکت کرد...
اما دید صدای غربت بچه های حسین بلنده...
هی بچها میگن االعطش العطش...
خدا ميدونه چه کرد صدا العطش بچه ها با دل عباس...
رفت به سمت شریعه ی فرات...
دیدن مشک رو پر از آب کرد ...
دست برد زیر آب...
میخواد آب بنوشه اما...
ذَكَرَ عَطَش الحسين و اهل بيته
یادش اومد از لب تشنه ی حسین...
یادش اومد از لب تشنه علی اصغر یادش اومد از لبان تشنه بچه های ابی عبدالله...
آی عباس تو میخای آب بنوشی...
درحالیکه بچه های حسین توی خیمه ها تشنه اند...
صداشون به ناله بلنده...
هی میگن العطش...
برگشت به سمت خیمه ها...
یه نانجیبی خدا لعنتش کنه...
دست راست حضرت رو قطع کرد...
صدا زد...
وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني، اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني
بخدا اگه دست راستم رو قطع کنید من از دینم دست برنمیدارم...
یه نانجیبی هم دست چپ آقا رو قطع کرد...
(یارب مکن امید کسی را تو ناامید)
همه ی امید اباالفضل اینه آب رو به خیمه ها برسونه...
👇👇👇
🔸ای مشک تو لااقل وفاداری کن
🔸من دست ندارم تو مرا یاری کن
🔸من وعده آب تو به اصغر دادم
🔸یک جرعه برای او نگهداری کن
چهار هزار نفر کمان دار دور آقا رو گرفتند...
هرکسی تیری از کمان رها میکنه...
یک تیر آمد و به مشک اصابت کرد...
آب روی زمین ریخت...
یا زهراا ... همین جا بود که دیگه امید اباالفضل نا امید شد...
آقا جانم ابالفضل ....اینام امشب به یه امیدی اومدن درخونه ی شما آقا...
فَوَقَف متحیرا
متحیر ایستاد...
دیگه دست دربدن نداره...
آب هم نداره...
با چه رویی برگرده به سمت خیمه ها...
در همون حالت تیری آمد و به چشم مبارک....
ای وای... ای وای...
هرچی سر رو حرکت داد این تیر از چشم بیرون نیومد...
سر رو خم کرد...
نانجیب... آنچنان با عمود آهنین بر فرق ابالفضل زد...
صدای ناله اش بلند شد...
(یا اخا ادرک اخاک)
برادر حسین به فریادم برس
یاصاحب الزمان منو ببخشید آقا...
هر کسی از بلندی بر زمین میخوره...
اول کاری که میکنه دستانش را سپر میکنه...
عباس که دست در بدن نداشت...
بمیرم باصورت به زمین افتاد...
تا صدای ابالفضل رو ابی عبدالله شنید...
خودش رو سریع رساند کنار برادر...
خدایا چکار کردن با برادرم...
اومد کنار بدن عباسش نشست...
صدا زد...
👇👇
🔸گر نخیزی تو زجا کار حسین سخت تر است
🔸نگران حرمم آبرویم در خطر است
🔸قامت خم شده را هر که ببیند گوید
🔸بی علمدار شده دست حسین بر کمر است
نگاه کرد به بدن عباسش...
دید دستهای برادر رو قطع کردن...
تیر به چشم عباسش زدند...
عمود آهنین به فرقش زدند...
بدن رو قطعه قطعه کردند...
طاقت نیاورد...
دستهاش رو گذاشت روی کمر...
صدا زد...
اَلآن اِنْکَسَر ظهری، وَقَلَّتْ حیلتی ، وَشَمَتَ بی عدوّی
الان کمرم رو شکستند...
بلند شو عباسم ببین دشمن داره به من میخنده...
🔸تا تو بودی خیمه ها آرام بود
🔸دشمنم در کربلا ناکام بود
🔸تا تو بودی خیمه ها پاینده بود
🔸اصغر ششماهه ی من زنده بود
🔸تا تو رفتی چهره ها نیلی شدند
🔸دستها آماده سیلی شدند
شعار شهادت امام سجاد علیه السلام
یعقوب کربلا چه قدر گریه می کنی
از صبح زود تا به سحر گریه می کنی
یعقوب را که غصه ی یوسف شکسته کرد
داری برای چند نفر گریه می کنی؟
وقتی که چشم هات می افتد به معجری
حق داری ای عزیز اگر گریه می کنی
این طفل را به جان خودت آب داده اند
دیگر چرا میان گذر گریه می کنی
از صبح تا غروب فقط نیزه می زدند
داری به قتل صبر پدر گریه میکنی
چشمت چرا ضعیف شده بی رمق شده
یعقوب کربلا چقدر گریه می کنی!
با دیدن اسیر کجا می رود دلت
با دیدن فقیر کجا می رود دلت
علی اکبر لطیفیان
منم من،شهید سوز و اشک و ناله،به دل دارم داغ سه ساله
عزیزان من،شدند از غربت،تمامی پرپر همچو لاله
امامُ العارفینم،سید الساجدینم،من زین العابدینم
واغربتا واویلا...
اگرچه،خزانی دیدم باغ و گلشن،اگرچه زخمی شد مرا تن
به شام وکوفه،ز خطبه ی من،شده ویرانه کاخ دشمن
خطبه خواندم غوغا شد،شور محشر بر پا شد،ظلم و فتنه رسوا شد
واغربتا واویلا...
به عمرم،به یاد دلبر غصه خوردم،به دوشم بار ناله بردم
چو دیدم جسم ِ،پدر را بی سر،میان مقتل جان سپردم
صد پاره تن ای بابا،دور از وطن ای بابا،ای بی کفن ای بابا
واغربتا واویلا...
بسمالله الرحمن الرحیم
#امام_سجاد_ع_شهادت
#امام_سجاد_ع_مصائب
#وحید_دکامین
▶️
تو یادگار حسینی که کربلا دیدی
شبیه عمّهی مظلومهات بلا دیدی
"سری به نیزه بلند است" را شما دیدی
و غارت حرم و خیمهگاه را دیدی
دو چشم گریهی تو تا همیشه آباد است
در این سکوت تو صدها هزار فریاد است
برای گریهـات آقا اشاره کافی بود
همین که چشم تو بینَد سهساله کافی بود
گلوی نازک یک شیرخواره کافی بود
به آبدادن ذبحی نظاره کافی بود
تو را به غصّه چهلسال مبتلا دیدند
به لحظهْلحظهْ گریز تو کربلا دیدند
اگرچه عصر دهم قسمت تو غم گردید
که سایهی پدرت از سر تو کم گردید
نصیب تو فقط آه و غم و الم گردید
ز بار غصهی یاران قَدِ تو خم گردید
اگرچه تبْ نگهت را ز درد، تیره نمود
خدا برای امامت تو را ذخیره نمود
دلتْ ز داغِ اسارت غمِ فراوان داشت
دو پلک چشم ترِ تو همیشه باران داشت
همیشه خاطرِ تو یادی از شهیدان داشت
به سینه روضهی مکشوف چون هزاران داشت
سهشعبه دیدی و تیر و گلوی اصغر را
تو تیغ دیدی و خنجر به روی حنجر را
به نوک نی سرِ خورشید ماه قافله بود
نگاهبان سر شیرخواره حرمله بود
به دست و پای تو در این مسیر سلسله بود
غمی که کُشته تو را شام بود و هلهله بود
شهادت ارث شما بود و اعتبار شما
به ظلمْ سوی اسارت کشید کار شما
چه رفت بر دل غمدیدهات به دفن پدر
درون قبر زدی نالهای ز سوز جگر
سری نمانده کنی رو به سوی قبله دگر
رواست خون بشود جاری از غمت ز بصر
به دفن شاه شهیدان کفن نبود آنروز
به زیر آن همه نیزه بدن نبود آنروز
https://eitaa.com/fatemi8/111
بسم الله الرحمن الرحيم
#امام_سجاد_ع_شهادت
#امام_سجاد_ع_مصائب
#محمود_ژولیده (با تلخیص و تصرف)
▶️
من یادگار دستهای بسته هستم
من شاهد زنجیر های خسته هستم
وقتی که دست عمه ام را بسته دیدم
حتی صبوری را ز دستش خسته دیدم
آنچه که ما دیدیم چشم غم ندیده
حتی اسیر کفر و رومی هم ندیده
من دیده ام صبر و قرار زخمها را
من دیده ام شلّاق تند اخمها را
روزیکه رو و آبرو و اَبرویم سوخت
عمامه ام آتش گرفت و گیسویم سوخت
وقتی حریم حرمت ما را شکستند
درّندگان بر سینۀ قرآن نشستند
گلزار طف پیش نگاهم لاله گون بود
معراج دارالحرب چون دریای خون بود
وقتی عبور از قتلگاه نور کردم
با کوه غم صبر از سرِ دستور کردم
من سروهای نور را اِستاده دیدم
تن های بی سر بر زمین افتاده دیدم
در خیمه بر قلب پریشان تاب دادم
با اشک بر لبهای عطشان آب دادم
من عرش اعظم را ز غم دلریش دیدم
من ذبح اعظم را به چشم خویش دیدم
از شام عاشورا همان شام غریبان
دیدم یتیمان را همه سر در گریبان
از کربلا تا کوفه تا شام و مدینه
تا آخرِ عمرم ندیدم غیر کینه
دشمن مرا یک عمر گریان دید و خندید
بر داغهای سخت نالان دید و خندید
یک عمر بر گلهای پرپر گریه کردم
یک عمر بر رگهای حنجر گریه کردم
تنها نه هجده سر بروی نیزه دیدم
عمامه و معجر بر روی نیزه دیدم
هفتاد و دو گل پیش چشمم بود پرپر
هشتاد و چار آزاده زن در حصر لشگر
من دفن کردم نعش های بی کفن را
من دفن کردم رأسها دور از بدن را
از داغهای کوچه و بازار و صحرا
من مرگ را از حق طلب کردم چو زهرا
https://eitaa.com/fatemi8/113
مرا میشناسی بقیعم، منم قبله گاه غریبان
مرا میشناسی بقیعم/ منم قبله گاه غریبان
مرا می شناسی بقیعم/ که با اشک و آهم چراغان
چه شبها که بی روضه مردم/ در آغوش من گریه کردند
به صادق به باقر به سجاد/ به یاد حسن گریه کردند
غم غربت من/ رسیده به افلاک
که ارکان ارض است/ در اين تربت پاک
(واویلا، واغربتا)
بقیعم که پر کرده عمری/ غم فاطمه خلوتم را
زپنهانی قبر زهرا/ بخوان قصه غربتم را
گهی بر مزار امامان/ گهی نزد ام البنینم
من آن تربت ساده هستم/ که با عرشیان همنشینم
شده زائر من/ هزاران کبوتر
شده همدم من/ مزار پیمبر
(واویلا، واغربتا)
پر از ماتم فاطمیه/ پر از داغ پیغمبرم من
پر از روضههای نخوانده/ پر از غربت حیدرم من
پریشانم از منع گریه/ پریشانم از منع ماتم
به سر آید این عصر عسرت/ بنا بر روایات محکم
دل من گرفته /خدایا خدایا
از این عمروعاصان/ از این بولهبها
(واویلا، واغربتا)
شاعر: ميلاد عرفان پور
بسم الله الرحمن الرحیم
#امام_سجاد_ع_مصائب
#حسن_کردی
▶️
روضه ی سوختن کرب و بلا را دیده
او وداع حرم و خون خدا را دیده
قاتل و مقتل کلِّ شهدا را دیده
عصر آن واقعه قحطی حیا را دیده
هر چه ما روضه شنیدیم تمامش را دید
آتش و سوختن اهل خیامش را دید
@hosenih
دیده پاهای مغیلان زده ی خواهر را
درد شرمندگی از سوختن معجر را
خنده ی شمر و سنان زجر به یکدیگر را
ساربان و پدر و قصه ی انگشتر را
کاش در کرب و بلا این همه نیرنگ نبود
کاش انگشتر و انگشت بهم تنگ نبود
روز تشییع پدر تیر سه پر پیرش کرد
قبر کوچک،تن سقا،چقدر پیرش کرد
روی نیزه شدن آن همه سر پیرش کرد
خیزران و لب و دندان پدر پیرش کرد
زیر زنجیر تمام بدنش زخمی بود
تا چهل سال دلش مثل تنش زخمی بود
@hosenih
شام بر روح و تنش تیغه ی تکفیر کشید
آتش از بام که افتاد سرش تیر کشید
درد بسیار تر از خنجر و شمشیر کشید
یکسر از قهقهه ی حرمله تحقیر کشید
مرد تنهای اسیران شده باشی سخت است
شاهدی بر صدقه نان شده باشی سخت است
⏹
© اشعار آیینی حسینیه
بسم الله الرحمن الرحیم
#امام_سجاد_ع_شهادت
#امام_سجاد_ع_مصائب
#محمدجواد_شیرازی
▶️
چهل سال است در تب گریه کردم
چهل سال است هر شب گریه کردم
چهل سال است من بیدار ماندم
صحیفه را نوشتم روضه خواندم
@hosenih
چهل سال است غرق اشک و آهم
شبانه روز یاد قتلگاهم
چهل سال است خواب شمر دیدم
به دستش خنجری دیدم پریدم
چهل سال است گفتم دادِ بیداد
همیشه ظرف آب از دستم افتاد
چهل سال است تا مذبوح دیدم
نشستم بر زمین، ضجه کشیدم
چهل سال است دشت کربلایم
به یاد روز دفن و بوریایم
چهل سال است فکر اصغرم من
عزادار ذبیحی پرپرم من
چهل سال است مانند ربابم
به کام تشنه، زیر آفتابم
چهل سال است می گویم خدایا
عطا کن خیر، سهلِ ساعدی را
@hosenih
چهل سال است یاد شهر شامم
کنار عمه ها در ازدحامم
چهل سال است بر زخمم نمک خورد
بمیرم عمه ام زینب کتک خورد
چهل سال است می گویم رقیه
زنم بر دست می گویم رقیه
چهل سال است در بزم شرابم
به یاد خیزران خانه خرابم
چهل سال است می سوزد وجودم
به روی ناقه با غل بسته بودم
@hosenih
چهل سال است داد از سنگ دارم
به روی خود نشان از چنگ دارم
نگو این زهر امانم را بریده
چهل سال است عمرم سر رسیده
⏹
© اشعار آیینی حسینیه
دریا به دیده ی تر من گریه می کند
آتش ز سوز حنجر من گریه می کند
سنگی که میزنند به فرقم ز روی بام
بر زخم تازۀ سر من گریه می کند
از حلقه های سلسله خون می چکد چو اشک
زنجیر هم به پیکر من گریه می کند
ریزد سرشک دیده ی اکبر به نوک نی
اینجا به من برادر من گریه می کند
وقتی زدند خنده به اشکم زنان شام
دیدم سه ساله خواهر من گریه می کند
رأس حسین بر همه سر می زند ولی
چون می رسد برابر من گریه می کند
ای اهل شام پای نکوبید بر زمین
کاینجا ستاده مادر من گریه می کند
تا روز حشر هر که به گُل می کند نگاه
بر لاله های پرپر من گریه می کند
زنهای شام هلهله و خنده می کنند
جایی که جدّ اطهر من گریه می کند
بگذار ظالمانه بخندند شامیان
«میثم» که هست ذاکر من گریه می کند