eitaa logo
شعر مداحی و مرثیه اهلبیت
2.8هزار دنبال‌کننده
31 عکس
29 ویدیو
31 فایل
فهرست https://eitaa.com/fatemi8/100 محرم https://eitaa.com/fatemi8/484 فهرست روضه ومداحی کانال اصلی https://eitaa.com/fatemi222/6620 اشعارویژه سفر عتبات https://eitaa.com/fatemi414/277
مشاهده در ایتا
دانلود
چشمی که از داغ عزایش هر سحر تر نیست لایق برای دیدنش فردای محشر نیست زندان عقول ناقص مستان قدرت بود زندان مکانی هست که موسی بن جعفر نیست حتی زن بد کاره هم ایمان به او آورد تا صورتش را دید فهمید او ستمگر نیست زنجیر ها با شوق جسمش را بغل کردند آنقدر که جایی برای بوسه دیگر نیست از روزه هایش، «روضه» ی شلاق بدتر بود از درد هایش ،ضعف جسمانیش بهتر نیست خورشید را بر تخته ای کوتاه می بردند تابوت او دست کم از شمشیر و خنجر نیست ** در روز عاشورا برای اشک ثارالله قطعا دلیلی بهتر از لبخند اصغر نیست در آن هیاهو یک مسیحی گفت: ای مردم! این جسم خونین جسم فرزند پیمبر نیست؟ اسلام را در روز روشن زیر پا بردند شاید گُمان کردند در گودال مادر نیست زینب نگاهی کرد سوی علقمه وقتی می خواست در محمل رَوَد اما برادر نیست علی اصغر یزدی @deabel
شعر مداحی و مرثیه اهلبیت
#حضرت_زینب_س_شام میبرندم بر سر بازار چشمت را ببند نور چشم حیدر کرار چشمت را ببند کربلا تا شام م
شَرِّ شب را از وجود صبح دورش کن خودت کلبه ی تاریک ما را غرق نورش کن خودت دیده‌ی یوسف‌ندیده..، تا ابد بینا مَباد آه! این یعقوب را با گریه کورش کن خودت من چه شب‌هایی که از دوریِ تو خوابم نبرد گاه گاهی خاطراتم را مرورش کن خودت درد هجرت طاقتِ تنهایی ام را طاق کرد دست بر قلبم بکش..، قدری صبورش کن خودت ظرفیت با ظرف‌ِخالی‌داشتن بالا رَوَد مستمند خانه‌ات را باشعورش کن خودت در مسیر وصل..، بِالاِجبار باید گریه کرد هر زمان پا پس کشید این چشم..، زورش کن خودت دست از دنیا کشیدن راه حلَّش روضه است کنج هیئت را برایم کوه طورش کن خودت کاش از فرزند‌های من یکی جُون‌ات شود با همین سینه‌زنی مَرد ظهورش کن خودت بهترین ساعات عمرم گریه بر جدّ شماست لحظه ی شیرین من را شورِ شورش کن خودت این گدا دلشوره دارد جا بماند اربعین... کربلای نوکرت را جفت و جورش کن خودت سوختم وقتی شنیدم عمه جانت شام رفت آتش جان مرا عین تنورش کن خودت * * دختر حیدر کجا،این مستِ لایعقَل کجا... ای خدا این بددهن را زود دورش کن خودت شاعر:
اشعار مصیبت شام - یوسف رحیمی دروازه ی ورودی شهر است و ازدحام بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام این ازدحام و هلهله ها بی دلیل نیست یک کاروان سپیده رسیده به شهر شام يک آسمان ستاره‌ی آتش گرفته و یک کاروان شراره و غم های ناتمام در این دیار، هلهله و پایکوبی است... ...انگار رسم تسلیت و عرض احترام چشمان خیره و حرم آل فاطمه سرهای روی نیزه و سنگ از فراز بام خاکستر است تحفه‌ی پس کوچه های شهر بر زخم های سلسله ، شد آتش التیام بر ساحت مقدس لب های پرپری با سنگ کینه ،سنگدلی می دهد سلام پیشانی شکسته و خونی که جاری است بر روی نی خضاب شده چهره‌ی امام با کینه ی علی همه‌ی شهر آمدند بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام
، ام حبیبه زنی بود که در کودکی نابینا بود و همراه پدر خود برای شفا گرفتن به درب منزل امیرالمؤمنین علی (ع) رفت که به دست حضرت حسین(ع) شفا گرفت و بعد از آن کنیز این خانواده و همبازی حضرت زینب(س) شد. بعد از ماجرای کربلا که کاروان اسرا را به کوفه برده بودند. ام حبیبه به کنیز خود غذا می‌دهد که در میان اسرا پخش کند اما حضرت زینب(س) غذاهای توزیع شده میان اهل کاروان را می‌گیرد و به کنیز بر می‌گرداند و می‌گوید که ما صدقه خور نیستیم. ام حبیبه وقتی در جریان این واقعه قرار می‌گیرد متعجب می‌شود و خواستار این می‌شود که آن خانم را ببیند. در گفتگویی میان او حضرت زینب(س) او مطلع می‌شود که کاروان اسرا خاندان رسول خدا(ص) هستند که این چنین مورد بی حرمتی قرار گرفته اند... یکی از شعرای آئینی کشور در رابطه با این مصیبت و نذر ام حبیبه از زبان حضرت زینب(س) شعری سروده که متن آن به شرح زیر است: نذرت قبول ما صدقه خور که نیستیم در کوفه سفره دارتر از ما کسی نبود ام حبیبه زینب اسیر حسین شد با عزت و وقارتر از ما کسی نبود ****** من با حسین آمده ام نیزه را ببین تا با سر برادرم ایمان بیاوری کی تا به حال آل علی خارجی شدند معجر اضافه هست برامان بیاوری ****** ام حبیبه جان تو یک صبح تا غروب در کربلا بلای دو صد نوح دیده ام الشِمرُ جالِسُ که رسیدم به قتلگاه من از حسین فاطمه مذبوح دیده ام
✅دختر تحول افرین شام • حال ا این اباعبدالله شجاع، معلوم هست اگر کسی دست پرورده چنین پدری باشد چقدر میشود. رقیه بن الحسین را شخصیتی بود که بزرگی در شام مرکز حکومت یزید ایجاد کرد. ▪️چه کسی باور میکرد که شام به دست یک دختر سه ساله شود؟ رقیه شجاع، دختر تحول افرین شام هست. • امروز همه با احترام به حرم سه ساله در شام نگاه میکنند. چقدر تحول، جایی که یک روزی مرکز ناسزا گفتن به امیرالمؤمنین بود الان ورق برگشته طور دیگری شده هست. • چرا یزید را برد خرابه؟ این کار یزید حساب شده بود. میخواست در تاریخ شود که دیدی ما زینب خواهر حسین و فرزند حسین را در شام در جا دادیم. هرکسی از آیندگان که برای تماشای و دیدن ماجرای شام بیاید، بیاید این خرابه را به ببینید و اهلبیت حسین تا نما شوند؛ اما یک نفر را برگرداند تمام معادل ات یزید را عوض کرد. یک نفر داوطلب شد گفت خدایا من نمیگذارم این خرابه، خرابه بماند. به عمه ام بیاحترامی شده است. ➕من آثار جرم را از بین میبرم. هرکسی آمد شام بیاید اینجا اما اینجا دیگر خرابه نیست اینجا حرم هست. فرش زیر پای شماست. با احترام و عزت با تو برخورد میکنند. کسی تازیانه نمیزند کسی زخمزبان نمیزند کسی مو نمیکشد. اینجا موی بچه ها را شانه میکنند. • وقتی خواستند بدن این سه ساله را غسل دهند، غسالِ گفت بگویید ببینم بزرگ این کاروان چه کسی هست گفتند زینب س گفت یا زینب تا نگویید این دختر با چه بیماری از دنیا رفته هست من او را غسل نمیدهم چطور مگر؟ آخر تمام بدن این دختر کبود شده است. حضرت بنابراین نقل فرموده باشند بانوی غسالِ ! این سیاهیها جای تازیانههای مردم کوفه هست. ال ا لعنه الله علی القوم الظالمین 15 الوقایع و الحواد ، ج 5 ، ص 81 . اى عمه بیا تا که غریبانه بگرییم دور از وطن و خانه، به ویرانه بگرییم پژمرده گل روى تو از تابش خورشید در سایه نشینیم و به جانانه بگرییم لبریز شد اى عمه دگر کاسه صبرم بر حال تو و این دل ویرانه بگرییم نومید ز دیدار پدر گشته دل من بنشین به کنارم، پریشانه بگرییم گردیم چون پروانه به گرد سر معشوق چون شمع در این گوشه کاشانه بگرییم این عقده مرا مى کشد اى عمه که باید پیش نظر مردم بیگانه بگرییم https://eitaa.com/fatemi5/1262 👇👇👇
بنال ای دل نوا دارد رقیه به هر دردی دوا دارد رقیه مرض او را ز پا انداخت ،امّا مریضان را شفا دارد رقیه سه ساله کودک و این اوج عزّت؟ مدال مرحبا دارد رقیه بیا یا فاطمه اندر خرابه عزای بی ریا دارد رقیه بدور از دیدهٔ بیگانه امشب سخن با آشنا دارد رقیه ز دست ساربان و زجر و خولی به بابا شکوه ها دارد رقیه ز خونین چهره میبوسید و می گفت غم بی انتها دارد رقیه بیا ای یار پیشانی شکسته که با مهمان صفا دارد رقیه چه با جا آمدی ای جان جانان ببین جا در کجا دارد رقیه از آن روزی که افتادی به مقتل دل پر ماجرا دارد رقیه دلم در قتلگاه و جسمم اینجاست وطن در کربلا دارد رقیه بمیرم از چه لبهایت کبود است بگو محشر به پا دارد رقیه پدر بر چهره ام یک دم نظر کن رُخ زهرا نما دارد رقیه به جرم عاشقی جان بر لب آمد شکایت زاشقیا دارد رقیه خدا خواهد اگر ،می میرم امشب که هر شب این دعا دارد رقیه
در غریبی تا به خاک و خون سر خود را گذاشت رو به سمت آسمان پا بر سر دنیا گذاشت دست مردی آب بر حلقوم خشک او نریخت نیزه‌ی نامرد روی حنجر او پا گذاشت گفت می خواهم بگیرم دست تو؛ او در عوض چکمه بر پا، پا به روی سینه‌ی آقا گذاشت هر نفس از سینه‌ی مجروح او خون می‌چکید خون او یک دشت لاله در دل صحرا گذاشت کو رقیّه تا ببیند قاتلی از جنس سنگ تیغ را بر حلق خشک و زخمی بابا گذاشت در شب سرد غریبی در تنور داغ درد خسته بود و سر به روی دامن زهرا گذاشت (سید محمد جوادی) ******************* اگر دست پدر بودی به دستم چرا من در خرابه می نشستم اگر می بود بابای نکویم نمی زد شمر دون سیلی به رویم *** بابا چرا سر از خاك یک لحظه بر نداری حق داری ای پدر جان زیرا که سر نداری ما را رسوا کردند با ضرب تازیانه بابا مگر تو با ما ، عزم سفر نداری *** بیاای عمه جان کامشب زمرگ خودخبردارم هوای دیدن رخسار زهرا را به سر دارم خبر کن دختران شام را از بهر دیدارم که تا ثابت کنم من هم در این عالم پدر دارم *** من دختر سه ساله ی حسینم در باغ دین آلاله ی حسینم نامم به لوح عشق جاویدانست دیباچه ی رساله ی حسینم
چه نعمتی است نشستن به روی بام حسین خدا کند که بیفتد دلم به دام حسین همین که دست نوازش کشید بر سر خلق تمام اهل دو عالم شدند رام حسین شبیه سوره ی"یاسین"شبیه سوره ی "نور" پر از تَرَنُّم وَحی است هر کلام حسین به سائل در این خانه احترام کنند فرشته های مُقَرَّب..،به احترام حسین حلال باد به هر نوکری حلالِ حسین حرام باد به هر نوکری حرامِ حسین هزار مرتبه شکرت خدا،که مادر من نهاده در کامَم،لقمه ی طعامِ حسین پدر ز بَدوِ تولّد چنین خطابم کرد: تویی گدای حسن جان،تویی غلامِ حسین چِقَدر خَبط نمودیم و او دُرُستش کرد به قول لاتِ محلّه؛تهِ مرامِ حسین قسم به فاطمه،او نیز می دهد پاسخ به هرکسی که بگوید فقط:سلام؛حسین میان روضه زمانی که اشک می خُشکد همیشه گریه در آورده است"نامِ" حسین روایت است برای تمام آن همه زخم همین دو قطره ی اشک است التیامِ حسین ▪️ ▪️ میان گودی گودال خواهری می دید عصا،قلاف،سپر،نیزه،ازدحام،حسین عبا،عمامه،ردا..،فکر می کنم افتاد به دست هر کسی،یک تکّه از تمامِ حسین خدا کند که پس از او،"رقیه"را نزنند خدا کند نرود "زجر" در خیامِ حسین شاعر: @hosenih
◾️روضه شب سوم محرم ، روضه حضرت رقیه سلام الله علیها ◾️یکی از سخت ترین و عاطفی ترین مراثی ، مرثیه اولیا مخدره حضرت رقیه بنت الحسین علیها السلام است ، در کتاب نفس المهموم شیخ عباس قمی به نقل از کتاب کامل بهایی نوشته عمادالدین طبری و او از کتاب الحاویه تألیف قاسم بن محمّد بن احمد مأمونى ( از دانشوران اهل سنت ) چنین نقل میکند ، که : ◾️برای حفظ امانتداری عین مطلب را از کتاب نفس المهموم (ص ۴۱۶ ) در این مجموعه قرار میدهم . ◾️کان‏ للحسین‏ علیه‏ السلام‏ بنت‏ صغیره لها أربع‏ سنین‏ قامت‏ لیله من‏ منامها و قالت‏: أین‏ أبی‏ الحسین‏ علیه‏ السلام‏ برای امام حسین علیه السلام دختر کوچکی بود که چهار سال بیشتر نداشت ، از خواب بیدار شد وگفت پدرم حسین علیه السلام کجاست ◾️ فإنی‏ رأیته‏ الساعه فی‏ المنام‏ مضطربا شدیدا. پدرم کجاست که من اکنون او را در خواب دیدم. فلما سمعن‏ النسوه ذلک‏ بکین‏ و بکى‏ معهن‏ سائر الأطفال‏ و ارتفع‏ العویل‏، چون زنان این‌ سخن بشنیدند گریستند و کودکان دیگر هم صدا به شیون بلند کردند . فانتبه‏ یزید من‏ نومه‏ و قال‏: ما الخبر؟ ففحصوا عن‏ الواقعه و قصوها علیه‏، یزید بیدار شد و پرسید:چه‌خبر است؟ تفحّص کردند و قضیه بازگفتند فأمر بأن‏ یذهبوا برأس‏ أبیها إلیها فأتوا بالرأس‏ الشریف‏ و جعلوه‏ فی‏ حجرها، یزید گفت:سر پدرش را نزد او ببرید ، سر پدر را آوردند و دردامنش نهادند تا نگاهش به سر افتاد گفت فقالت‏: ما هذا راس ؟ این سر کیست قالوا: رأس‏ أبیک‏. گفتند : سر پدرت ففزعت‏ الصبیه و صاحت‏ فمرضت‏ و توفیت‏ فی‏ أیامها بالشام. آن دختر را دلش کنده شد و فریادى زد و بیمار شد در همان روزها در شام در گذشت. و روی هذا الخبر فی بعض التألیفات بوجه أبسط و فیه: فجاؤوا بالرأس الشریف إلیها مغطى بمندیل دیبقی، فوضع بین یدیها و کشف الغطاء عنه فقالت: و این روایت در بعض کتب‌ مفصّلتر آمده است که بر آن سر شریف دستمال و پارچه ای افکندند و پیش آن دختر نهادند و روپوش‌از آن برداشتند وپرسید ما هذا الرأس؟ این سر ازآن کیست قالوا: إنه رأس أبیک. گفتند سر پدرت فرفعته من الطست حاضنه له و هی تقول: آن سر را از طشت برداشت و در دامن نهاد و مى‌گفت؟ یا أبتاه من ذا الذی خضبک بدمائک،؟ کیست که تو را به خون سرت خضاب کرده ؟ یا أبتاه من ذا الذی قطع وریدیک؟، ای پدر چه کسی رگ گلوى تو را بریده یا أبتاه من ذا الذی أیتمنی على صغر سنی؟، اى پدر چه کسی مرا به این‌ کوچکى یتیم کرد؟ یا أبتاه من بقی بعدک نرجوه؟، اى پدر پس از تو به که امیدوار باشیم؟ یا أبتاه من للیتیمه حتى تکبر؟ اى پدر این دختر یتیم را که بزرگ ‌کند ؟ و ذکر لها من هذه الکلمات و از این قبیل سخنان نقل کند تا گوید إلى أن قال:- ثم إنها وضعت فمها على فمه الشریف دهان بر دهان شریف پدر نهاد و بکت بکاء شدیدا حتى غشی علیها، آنقدر گریه کرد چنانکه بیهوش افتاد . فلما حرکوها فإذا هی قد فارقت روحها الدنیا. او را حرکت دادند ولی او از دنیا رفته بود. فلما رأى أهل البیت ما جرى علیها أعلوا بالبکاء و استجدوا العزاء، و چون اهل بیت این بدیدند صدا به‌گریه بلند کردند و داغشان تازه شد. و کل من حضر من أهل دمشق فلم یر ذلک الیوم الا باک و باکیه. هر کس از اهل دمشق بر آن آگاه شد زن یا مرد گریان‌ شدند.
◾️روضه شب سوم محرم ، روضه حضرت رقیه سلام الله علیها ◾️یکی از سخت ترین و عاطفی ترین مراثی ، مرثیه اولیا مخدره حضرت رقیه بنت الحسین علیها السلام است ، در کتاب نفس المهموم شیخ عباس قمی به نقل از کتاب کامل بهایی نوشته عمادالدین طبری و او از کتاب الحاویه تألیف قاسم بن محمّد بن احمد مأمونى ( از دانشوران اهل سنت ) چنین نقل میکند ، که : ◾️برای حفظ امانتداری عین مطلب را از کتاب نفس المهموم (ص ۴۱۶ ) در این مجموعه قرار میدهم . ◾️کان‏ للحسین‏ علیه‏ السلام‏ بنت‏ صغیره لها أربع‏ سنین‏ قامت‏ لیله من‏ منامها و قالت‏: أین‏ أبی‏ الحسین‏ علیه‏ السلام‏ برای امام حسین علیه السلام دختر کوچکی بود که چهار سال بیشتر نداشت ، از خواب بیدار شد وگفت پدرم حسین علیه السلام کجاست ◾️ فإنی‏ رأیته‏ الساعه فی‏ المنام‏ مضطربا شدیدا. پدرم کجاست که من اکنون او را در خواب دیدم. فلما سمعن‏ النسوه ذلک‏ بکین‏ و بکى‏ معهن‏ سائر الأطفال‏ و ارتفع‏ العویل‏، چون زنان این‌ سخن بشنیدند گریستند و کودکان دیگر هم صدا به شیون بلند کردند . فانتبه‏ یزید من‏ نومه‏ و قال‏: ما الخبر؟ ففحصوا عن‏ الواقعه و قصوها علیه‏، یزید بیدار شد و پرسید:چه‌خبر است؟ تفحّص کردند و قضیه بازگفتند فأمر بأن‏ یذهبوا برأس‏ أبیها إلیها فأتوا بالرأس‏ الشریف‏ و جعلوه‏ فی‏ حجرها، یزید گفت:سر پدرش را نزد او ببرید ، سر پدر را آوردند و دردامنش نهادند تا نگاهش به سر افتاد گفت فقالت‏: ما هذا راس ؟ این سر کیست قالوا: رأس‏ أبیک‏. گفتند : سر پدرت ففزعت‏ الصبیه و صاحت‏ فمرضت‏ و توفیت‏ فی‏ أیامها بالشام. آن دختر را دلش کنده شد و فریادى زد و بیمار شد در همان روزها در شام در گذشت. و روی هذا الخبر فی بعض التألیفات بوجه أبسط و فیه: فجاؤوا بالرأس الشریف إلیها مغطى بمندیل دیبقی، فوضع بین یدیها و کشف الغطاء عنه فقالت: و این روایت در بعض کتب‌ مفصّلتر آمده است که بر آن سر شریف دستمال و پارچه ای افکندند و پیش آن دختر نهادند و روپوش‌از آن برداشتند وپرسید ما هذا الرأس؟ این سر ازآن کیست قالوا: إنه رأس أبیک. گفتند سر پدرت فرفعته من الطست حاضنه له و هی تقول: آن سر را از طشت برداشت و در دامن نهاد و مى‌گفت؟ یا أبتاه من ذا الذی خضبک بدمائک،؟ کیست که تو را به خون سرت خضاب کرده ؟ یا أبتاه من ذا الذی قطع وریدیک؟، ای پدر چه کسی رگ گلوى تو را بریده یا أبتاه من ذا الذی أیتمنی على صغر سنی؟، اى پدر چه کسی مرا به این‌ کوچکى یتیم کرد؟ یا أبتاه من بقی بعدک نرجوه؟، اى پدر پس از تو به که امیدوار باشیم؟ یا أبتاه من للیتیمه حتى تکبر؟ اى پدر این دختر یتیم را که بزرگ ‌کند ؟ و ذکر لها من هذه الکلمات و از این قبیل سخنان نقل کند تا گوید إلى أن قال:- ثم إنها وضعت فمها على فمه الشریف دهان بر دهان شریف پدر نهاد و بکت بکاء شدیدا حتى غشی علیها، آنقدر گریه کرد چنانکه بیهوش افتاد . فلما حرکوها فإذا هی قد فارقت روحها الدنیا. او را حرکت دادند ولی او از دنیا رفته بود. فلما رأى أهل البیت ما جرى علیها أعلوا بالبکاء و استجدوا العزاء، و چون اهل بیت این بدیدند صدا به‌گریه بلند کردند و داغشان تازه شد. و کل من حضر من أهل دمشق فلم یر ذلک الیوم الا باک و باکیه. هر کس از اهل دمشق بر آن آگاه شد زن یا مرد گریان‌ شدند.
عشق کاری به قیل و قال ندارد عاشقی حرف جز کمال ندارد شاه عشّاق که مثال ندارد باغ او میوه‌ای کال ندارد نخل‌های علی نهال ندارد غیر راه علی مسیر ندیدم داخل خانه‌اش صغیر ندیدم سر بلندند؛ سر به زیر ندیدم من در این خانه غیر شیر ندیدم شیر بودن که سنّ و سال ندارد چون شده حیدری تبار؛ رقیّه هست اعجوبه‌ی وقار؛ رقیّه مثل عمّه شد استوار؛ رقیّه گرچه دیده سه تا بهار؛ رقیّه در کمالات؛ او مثال ندارد بر رخ او خدا نقاب کشیده روی او پرده‌ی حجاب کشیده جای چشمانش آفتاب کشیده صورتش به ابوتراب کشیده حیف در زندگی مجال ندارد خوشی از عمر خویش دیده؟ ندیده نازدانه‌ست ناسزا نشنیده پابرهنه به روی خار دویده گرچه کودک، ولی شده‌ست خمیده او الفباش غیر دال ندارد مثل یک شیشه‌ی بلور، شکسته همچو خشتی که در تنور شکسته سنگ خورده ولی غرور شکسته زیورش را کسی به زور شکسته نزن او با کسی جدال ندارد بر سرش ریخت آسمان خرابه زخم‌ها خورد از زبان خرابه معجر پاره؛ تازیانه؛ خرابه آه؛ پروانه در میان خرابه جای سالم به روی بال ندارد بین انظار رفت مسخره کردند سر بازار رفت مسخره کردند دست به دیوار رفت مسخره کردند کوچه هر بار رفت مسخره کردند معجر پاره قیل و قال ندارد زجر ول‌کن نبود؛ حرمله می‌زد دخترک را بدون فاصله می‌زد گردنش را گرفت سلسله می‌زد گفت جامانده‌ام ز قافله می‌زد طفل ترسیده که سؤال ندارد کنج ویرانه غصّه دور و برش ریخت خشت‌ها بالشی به زیر پرش ریخت دختر شاه بود و موی سرش ریخت گریه‌ها وقت دیدن پدرش ریخت خواهشی او جز وصال ندارد