#حضرت_رقیه_س_شهادت
از حرم رفتی و آتش زده شد بال وپرم
بعد تو ریخته شد خاک یتیمی به سرم
چه فراقی و چه داغی که ندیده چشمم
در همین فاصله از زندگی مختصرم
@hosenih
چند روزی است که از حال دلم بی خبری
چند روزی است که از حال سرت بی خبرم
شانه ی سنگ شده جایِ سر دختر تو
جایِ آغوش تو ای کوه ترین مرد حرم
مو ندارم به سر و سوخته گیسویی که
می رسیده است زمانی قد آن تا کمرم
کاش میشد که دوباره به مدینه برویم
تا که انگشتر ی از شهر برایت بخرم
کفتر جلد سر و دوش عمویم بودم
حال با حرمله و شمر و سنان همسفرم
سیلی و هلهله کم بود که با زخم زبان
هر کسی زد نمک طعنه به زخم جگرم
گر چه گیسو و سرم سوخت ولی شکر خدا
معجر سوخته ای هست ببندم به سرم
کاش می شد که نخی از گل پیراهن تو
باخودم محض تبرک به مدینه ببرم
آبرو بود که از کاخ ستم می بردم
باهمین اسلحه ی اشک و همین چشم ترم
@hosenih
دست و پا گیر شدم مرحمتی کن بِبَرم
که در این قافله با تاول پا دردسرم
بین زهرا و رقیه چه شباهتهایی است!
کشته سیلیِ بعد از غم داغ پدرم
شاعر: #منصوره_محمدی_مزینان
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
کوفه پُر است از مردم نامَرد، برگرد
تا غنچهی سُرخت نگشته زرد، برگرد
در بینِ بازار کسادِ حق پرستی
باطل... بساطِ فتنه را گسترد، برگرد
سنگِ محک آوردمو در کوفه غیر از
یک پیرزن دیگر ندیدم مرد، برگرد
از نعلهای تازه و سَر نیزه، پیداست
آهنگران، بازارشان گُل کرد، برگرد
میترسم از تکرارِ آن کاری که فتنه
بر روزگارِ مادرت آورد، برگرد
اینجا، سلامِ گرگهایش بی طمع نیست
نام آشنایِ کوچههای درد برگرد
منزل به منزل، کو به کو، تنهای تنها
حالا شدم یک عابرِ شبگرد، برگرد
مولا، نگاهی کن به سمتِ برج کوفه
با التماس چشم من، برگرد، برگرد
✍ #منصوره_محمدی_مزینان