#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه
سخت است کسی فاتح خیبر شده باشد
شمشیر خداوند مقدر شده باشد
در خیبر و در بدر و احد یک تنه چون کوه
تنها سپر جان پیمبر شده باشد
در خانه ولی با همه ی هیبتش آن مرد
ماتم زده ی فاجعه در شده باشد
سخت است برایش که علی باشد و آنگاه
شرمنده پژمردن همسر شده باشد
تأکید پیمبر به همه ...بضعة منیّ
بر سوختن فاطمه منجر شده باشد
حالا شب رجعت شده و حرف امانت
خاک سیه از خجلت او تر شده باشد
سخت است برای پسری که تک و تنها
شاهد به زمین خوردن مادر شده باشد
#حسن_کردی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان #غسل
گفتی که دهم غسل شبانه بدنت را
تا آنکه نبینم کبودی تنت را
صد شکر که بر آرزوی خویش رسیدی
در بر بگرفتی تو حسین و حسنت را
دیدم که هنوزم چکد از سینه تو خون
در قبر گشودم چو بند کفنت را
با من که نگفتی که عدو با تو چها کرد
گو با پدرت اینهمه رنج و محنت را
گردیده عزاخانه تو خانه حیدر
بر گرد و صفایی بده بیت الحزنت را
پیراهن خونین تو شد روضه زینب
پنهان نکنم از چه از او پیرهنت را
زین صحنه دلم سوخت که زینب به حسینت
می داد نشان حالت شانه زدنت را
طفلان تو از گریه توانم کنم آرام
اما نتوانم کنم آرام حسنت را
از سینه کشم آه چو در خاطرم آید
در کوچه زمین خوردن و پرپر شدنت را
غمدیده مخور غم که خدای تو به محشر
بخشد به گل روی حسین سینه زنت را
#عبدالحسین
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان #تشییع
#فاطمیه
#دوبیتی
گل من چون تو را در گل بپوشم؟!!!
ز هجران تو خون دل بنوشم؟!!!
در ایام جوانی قسمتم شد...
که تابوت تو را گیرم به دوشم!...
____
دعایی زیر لب دارم شبانه ...
تو آمین گوی ای ماه یگانه !
الهی هیچ مظلومی نبیند ...
عزیزش را به زیر تازیانه !!!
بیا با هم نماز شب بخوانیم ...
دعای دل به تاب و تب بخوانیم ...
کتاب قصّهی غم های خود را ...
نهان از دیدهی زینب بخوانیم !!!...
_
به خاک افتاده جسم اطهرش بود ...
به روی دامن فضّه سرش بود ...
میان آن همه رنج و غم و درد ...
به فکر غصّههای شوهرش بود !
_
غمت برده ز دل تاب و توانم
تو رفتی من چرا بـاید بمانم !
گلویم آنچنان از گریه بسته ...
که نتوان بهر تو قرآن بخوانم !!!
چرا بال و پر ما را شکستی ؟
نهال بی بر ما را شکستی
الهی بشکند قنفذ دو دستت
که دست مادر ما را شکستی ...!!!
_
نگاه نور عینت آتشم زد
تماشای حسینت آتشم زد
تنت را در کفن پیچیدم آن شب
سکوت زینبینت آتشم زد
فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد ؟!!!
به طفلی رخت ماتم در برم کرد!
الهی بشکند دست مغیره ...
که در این آستان بیمادرم کرد !!!
#غلامرضا_سازگار
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان #غسل
#فاطمیه
آهسته می شوید غریب شهر یثرب
پشت و پناه و تکیه گاه و یاورش را
تنها کنار نیمه های پیکر خود
می شوید امشب نیمه های دیگرش را
آهسته می شوید مبادا خون بیاید
آن یادگاریهای دیوار و درش را
پی می برد آن دستهای مهربانش
بی گوشواره بودن نیلوفرش را
می گرید اما باز مخفی می نماید
با آستینی بغضهای حنجرش را
در خانه ی او پهلوی زهرا ورم کرد
حق دارد او بالا نمی گیرد سرش را
با گریه های دخترانه زینب آمد
بوسد کبودی های روی مادرش را
بر شانه های آفتابی اش گرفته
مهتاب هجده ساله ییغمبرش را
دور از نگاه آسمانها دفن می کرد
در سرزمین های سئوالی همسرش را
#علی_اکبر_لطیفیان
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان #غسل
#فاطمیه
امشب خدا هم از محنت گریه میکند
یا مرتضی کنار تنت گریه میکند
هنگام غسل دادن تو چشم همسرت
با خون زیر پیرهنت گریه میکند
گاهی برای غربت وتنهایی خودش
گاهی برای سوختنت گریه میکند
امشب بگو چه میگذرد بر دل کفن؟
وقتی لباس بر بدنت گریه میکند
از سوز گریه های غریبانه علی
آهسته گوشه ای حسنت گریه میکند
زینب تمام غصه ی خود را ز یاد برد
از بس حسین بی کفنت گریه میکند
#محسن_مهدوی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان #فاطمیه
#دوبیتی
ريحانهی من چه بر سرت آوردند
صد بغض به آه همسرت آوردند
غسل تنت از من چقدر وقت گرفت
يعنی چه به روز پيكرت آوردند
با ديدن جسمت بدنم میلرزد
با شستن پهلوت تنم میلرزد
با شستن زخم كوچههای نيلی
ای فاطمه دارد حسنم میلرزد
چشمم به غم همارهات افتاده
بر چشم پر از ستارهات افتاده
وقتی كه رسيد دست من فهميدم
در كوچه دو گوشوارهات افتاده
#علی_اکبر_لطیفیان
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#فاطمیه
باغبانم من و پای غمت ای گل زارم
پیش چشم تر من سوخت همه گلزارم
کاش جان با نفسم از بدن آید بیرون
منکه بی فاطمه از زندگیم بیزارم
با تو نه ساله عمرم چقدر زود گذشت
که تو هم یاور من بودی و هم غمخوارم
آه یا فاطمه انگار همین دیشب بود
پدرت دست تو بگذاشت به دستم یارم
چقدر غسل تن لاغر تو طول کشید
زخمهای بدنت سخت نموده کارم
(منکه یکباره در از قلعه خیبر کندم)
نتوانم که تابوت تو را بردارم
گرچه بی جان شده ای جان منی فاطمه جان
جان خود را به دل خاک چسان بسپارم
کاش امشب شب اول قبر من بود
روی تو با چه دلی سنگ لحد بگذارم
خون این سینه اگر بند نیاید چه کنم
چاره ساز همه هستم گره خورده کارم
چشم خود بستم و بند کفنت وا کردم
دیدن روی کبود تو دهد آزارم
چه بگویم به جواب پدرت پرسد اگر
از چه رو چهره کبود است گل بی خارم
بر سر تربت تو خاک به سر میریزم
منکه شرمنده ترین مرد امانتدارم
#عبدالحسین
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#فاطمیه #دوبیتی
جنازه بر سر دوش علی ولی الله
غبار غم به رُخ مجتبی و ثارالله
زپشت قافله طفلی زیر لب می گفت :
به عزّت و شرف لا اله الّا الله ...
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#فاطميه #غسل
نیمهشب مهتاب میشوید علی
آب را با آب میشوید علی
مثل این تنها ندیده هیچکس
شستنِ دریا ندیده هیچکس
چشمه را آیینه را مهتاب را
فاطمه باید بشوید آب را
غسلِ این دریا نمیآید به من
شستنِ زهرا نمیآید به من
خواب میبینم که تعبیرش کنی
آب میریزم که تطهیرش کنی
آب میریزم که آبت کردهاند
خانهی عمرم خرابت کردهاند
اشک از این چشمانِ محزون میچکد
آب میریزم چرا خون میچکد
مثل اشکی مثل آهی یا خیال
سخت میبینم تو را در این هلال
زیرِ نورِ ماه شستن مشکل است
آه را با آه شستن مشکل است
چشمه را گفتی که بی شیون بِشوی
آب را از زیرِ پیراهن بِشوی
مرتضی هم دست و پا گم میکند
زخم گاهی هم تورم میکند
ای زلالِ من مضافت کردهاند
زخمی از ضربِ غلافت کردهاند
لرزه بر زانو نمیآید به من
شستنِ پهلو نمیآید به من
در عوض رفتن نمیآید به تو
رفتنت بی من نمیآید به تو
ضربههایی سهمگین زد داغِ تو
زانویم را بر زمین زد داغِ تو
آب را آیینه را آتش زدند
وایِ من این سینه را ...
خانه تر دیوار تر مسمار تر
در کفن پیجاندنت دشوار تر
آه اقیانوسِ نا آرامِ من
جان ندارد جان بده بر گام من
حال من یا حال طفلان دیدنی است
آستینها بینِ دندان دیدنی است
ضجهها بالا نمیآید چرا
جان بر این لبها نمیآید چرا
بال اگر کوبی قفس وا میشود
پا اگر کوبی نفس وا میشود
بر زمین بسیار میکوبد علی
سر بر این دیوار میکوبد علی
سینهها سنگین همه دق میکنیم
بی صدا بی ضجه هقهق میکنیم
چشمهای نا امیدش را ببین
با حسن مویِ سفیدش را ببین
با حُسینت نالهای سوزنده است
جای شکرش هست زینب زنده است...
بعد از این غمهای تکفین مانده است
وایِ من سختی تدفین مانده است
ای زده هر روز و شب از قوت خویش
روی دوشم میکشم تابوت خویش
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#فاطمیه #غسل
دیگر بعید است این نفس بالا بیاید
باید برای یاریاش اسما بیاید
شب بود و باران بود و آب از چاه برداشت
تا که برای شستن دریا بیاید
این مرد خیبر مردِ خندق بود اما
باید برایِ غسلِ او زهرا بیاید
دستش به پهلو خورد زخمِ میخ را گفت
دیدی نشد تا محسنم دنیا بیاید
چشمش سیاهی رفت از بازوی خُردش
باید بماند تا که حالش جا بیاد
پشتِ سرِ هم شستنش را قطع میکرد
اما نشد تا بند این خونها بیاید
از بس حسن در آستین دندان فشرده
باید به دادِ حالِ او بابا بیاید
وقتی حسین اُفتاد بر این سینه باید
دستِ شکسته از کفن بالا بیاید
تازه زمانِ شستنِ دیوار و در بود
ای کاش میشد زودتر فردا بیاید
ایکاش میشد دِق کند زینب کنارش
طاقت ندارد تا که عاشورا بیاید
طاقت ندارد تا ببیند بینِ گودال
بر روی آن سینه کسی با پا بیاید
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#فاطمیه #غسل #تشییع #دفن
وقت غسلت به لبم آمده جانم، زهرا
زخم های بدنت، برده امانم زهرا
سرخ شد صورتِ آبی که چکید از بدنت
چه سرت آمده بانوی جوانم، زهرا؟!
تا سحر خیره به رویت شدم و آب شدم
بد سرت خورده به دیوار، گمانم زهرا
ذکر می گفتم و دستم به پرت خورد آرام
بند آمد وسط ذکر، زبانم زهرا
بازوی لاغرت اینقدر ورم کرده چرا؟!
با که گویم من از این داغِ گرانم زهرا؟
آستین بین دهان کردم و فریاد زدم
زخم مسمار، درآورد فغانم زهرا
کاشف الکرب دلم، چوبه ی تابوتت را
بر سر شانه گذارم؟ نتوانم زهرا
پیش قبرت به روی خاک زمین می افتم
می روی از بر من یار کمانم زهرا؟
پدرت آمده اما بدنت را آخر
با چه رویی به پیمبر برسانم زهرا؟
خاک با دست خودم بر بدنت می ریزم
حق بده که به لبم آمده جانم زهرا
خوشی بعد تو را، فاتحه اش را خواندم
تا ابد یاد غمت، فاتحه خوانم زهرا
#محمدجواد_شیرازی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#فاطمیه #غسل #دفن
پای تن مجروح زهرا با سر افتاد
از دست این غم خون ز چشمان تر افتاد
در زیر بار این مصیبت کوه خم شد
تدفین مظلومه به دوش حیدر افتاد
می شست جای بوسه های مصطفی را
بند کفن تا بسته شد پیغمبر افتاد
درهم شده اوضاع و احوال عوالم
وقتی که حورا بین دیوار و در افتاد
فضه شهادت می دهد در این نود روز
هر جا زمین افتاد مادر دختر افتاد
این روزهای آخری از شدت درد
خیلی غریبانه میان بستر افتاد
تا آسمانها صوت الرحمن او رفت
روی زمین آیه به آیه کوثر افتاد
او بار شیشه داشت و میزد مغیره
قنفذ رسید از راه و شیشه آخر افتاد
شانه به شانه با اجل همراه می شد
سایه به سایه مرگ با زهرا در افتاد
از جنگ برگشته علی یا از سر قبر
پشت سر تابوت مرد خیبر افتاد
#ابراهیم_میرزائی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#دفن_شبانه #فاطمیه
من با دم تیغم شهادت آفریدم
در فتح خیبر قلب مرحب را دریدم
چون کوه بنشستم بهروی سینهی عَمرو
مردانه آن خصم خدا را سر بریدم
یکروز در جنگ اُحد خوردم نود زخم
دریای لشگر را به خاک و خون کشیدم
یکلحظه زانویم نلرزید و به گوشم
خود لافتی الاّ علی از حق شنیدم
یکدم نیاوردم ز محنت خم به ابرو
یکعمر در کام بلاها آرمیدم
با آنهمه وقتی که زهرایم زمین خورد
جاندادن خود را به چشم خویش دیدم
آن شب زمین خوردم که دور از چشم مردم
دنبال تابوت عزیز خود دویدم
با آنکه همچون آسمان بودم مقاوم
مثل هلال از غصّهی ماهم خمیدم
یا فاطمه! شرمندهام از اینکه امشب
با دست خود خشت لحد بهر تو چیدم
«میثم» گنهکار است امّا شاعر ماست
یا رب ببخش او را به زهرای شهیدم
#غلامرضا_سازگار
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#امام_زمان_فاطمیه
شمع شب های تار می آید
خبر آمد که یار می آید
مجلس مادر است و آقامان
از کنار مزار می آید
مادر از دست داده ها! امروز
گریه کردن به کار می آید
از همان خانه ای که میسوزد
مهدی داغدار می آید
نزنی حرفی از در و دیوار
چون به قلبش فشار می آید
فضه دیده چطور در این باغ
روی گل، پای خار می آید
زینب از درد مادرش جان داد
دختر اینگونه بار می آید
من بمیرم که هرچه چادر را ...
می تکاند ... غبار می آید
کم کم امروز مرتضی دیگر
با فراقش کنار می آید
گفت ای بازوی کبود شده :
وارث ذوالفقار می آید
#رضا_دین_پرور
@raziolhossein1
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه
پیش ازین ها خریده بود علی
تخته چوبی برای گهواره
از بد حادثه ورق برگشت
ساخت تابوت جای گهواره
کوه صبر است حیدر کرار
به غم و غصه دل نمی بازد
ولی این داغ، داغ ناموس است
پهلوان را ز پا می اندازد
#علی_ذوالقدر
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #غسل
شب بود و از خونگریههایش ماه میسوخت
عکس علی در چاه بود و چاه میسوخت
تنهاست...، دارد میکشد آب، آب نه اشک
تا پیش زهرا آب هم در راه میسوخت
از بسکه آتش داشت در سینه عرق داشت
میخواست تا آهی کشد که آه میسوخت
تنها خیالی را میانِ خانه میشست
طوری که پیش او رسولالله میسوخت
اسما بریز آب روان باید بشوید
آن خانمی را که در آن درگاه میسوخت
عمداً فرستاده حسن را سوی سلمان
از بسکه با اُماه یا اُماه میسوخت
در بینِ دندان آستین را داشت زینب
خود را حسینش گاه میزد گاه میسوخت
دستش به پهلو زد ،سرش را زد به دیوار
از زخمهای همسری همراه میسوخت
دستش به بازو خورد ای لعنت به قنفذ...
میزد نفُس میگفت: یافتاح میسوخت
خون میچکد از سنگِ غسل، از شانه، تابوت
در زیر کوهِ داغ گویا کاه میسوخت
.
.
از علقمه هم آب را میبُرد عباس
در بین گهواره لبی جانکاه میسوخت
با مَشک، سقا در میان راه میریخت
بی آب سقا در میان راه میسوخت
با سر عمو اُفتاد زهرا بود و میدید
در شعله زُلفِ خیمههای شاه میسوخت
آتش، حرامی، تازیانه، چنگ، سیلی
گیسوی طفلی رو به قربانگاه میسوخت
وقتی سرش را دید کج خورده به نیزه
زینب تمام راه با این ماه میسوخت
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه
این آخری ها بیشتر حرف تو غم بود
گفتم بمانی پیش من،حرف دلم بود
خوشبخت بودم درکنارت..حیف رفتی
رفتی ولی زهرای من،نه سال کم بود
-
#آرمان_صائمی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #غسل
مرو جوان علی، بر لبم دعا مانده
ببین امام غریب تو از صدا مانده
پرستویم شده از کوچه، کوچ تو آغاز
شکسته بال شدی و پرت جدامانده
تنی که سوخته را من چگونه غسل دهم
تیممت بدهم چون که زخم وامانده
بگو چکار کنم خون نریزد از سینه
برای بستن این زخم، مرتضی مانده
نرفته است ز یادم که میزدم فریاد
لگد نزن که گلم بین شعلهها مانده
به کوچه همنفسِ من، نفس نفس میزد
یکی نگفت که زهرا به زیر پا مانده
تو را زدند و زدنهایشان تمام نشد
هنوز قصه گودالِ کربلا مانده
حسین نیزه که میخورد زیر لب میگفت
که تازه ضربهی سیلیِ بیهوا مانده
#محمود_اسدی_شائق
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت #غسل
زهرا که رفت کار علی اشک و آه شد
زهرا که رفت زندگی من تباه شد
او یک تنه براي علی یک سپاه بود
بار سفر که بست ، علی بی سپاه شد
یک تن میان کوچه به دادش نمی رسید
در کوچه ها پناه علی ، بی پناه شد
طوري زدند فاطمه می زد نَفَس نَفَس
طوري زدند که فاطمه ي من سیاه شد
کی می رود ز یاد علی راه رفتنش ؟
زینب براي مادر خود تکیه گاه شد
می گفت فاطمه : که علی روز یا شب است ؟
محروم ، محرَمِ علی از یک نگاه شد
با او چه کرده اند که چشمش ز دست رفت ؟
ماندم که در خسوف چرا قرص ماه شد
او یک دو روز آخر خود پلک هم نَزَد
حتّی اشاره اش به علی ، گاه گاه شد
من بودم و به پهلوی زهرا لگد زدند
خانه براي صاحب خود قتلگاه شد
بر روي سنگ غسل بجز پیرهن نبود
زهرا رشیده بود ، سبک تر ز آه شد
غربت براي غربت من گریه می کند
امید من که رفت ، امیدم به چاه شد
#سیدمحسن_حسینی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت #غسل
شرر زدهاست بهجان،کوچت از وطن مادر!
خزان رسیده پس از تو در این چمن مادر!
تو رفتهای و پدر در هجوم تنهایی
شده است بعد تو با چاه همسخن مادر!
زمان غسل تو فریاد زد سکوتِ علی
که هیچ چیز نمانده از این بدن... مادر!
حسین و زینبوکلثوم و من که میمردیم
نمیرسید اگر دستت از کفن مادر!
به هیچکس من از آن حادثه نخواهم گفت
که مانده راز تو در سینهٔ حسن مادر!
حسینگفت شبی دیدهاست، من در خواب
که داد میزدم ای بیحیا! نزن... مادر!
چه ضربهای کهتو را نقشخاک کرد آن روز
هنوز مانده صدایش به گوش من مادر
#محمدعلی_بیابانی
@raziolhossein
هدایت شده از شعر مذهبی رضیع الحسین
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه
گفتم به گل عارض* تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
دیوار به در گفت مبادا که شوی باز
این سینه، دگر طاقت مسمار ندارد
خون گریه کن ای دیده! که یار همه عالم
جز محسن شش ماههی خود یار ندارد
تنها شفق سوختهدل بود که میگفت:
«گل تاب فشار در و دیوار ندارد»
خون جگرش دم به دم از دیده بریزد
آن کو زِ غمت دیدهی خونبار ندارد
مردم همگی بندهی دنیا شده آری
دین است متاعی که خریدار ندارد
#غلامرضاسازگار
*عارض: صورت
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #احراق_بیت #هجوم
غنچه پرپر گشته بود و گل جدا افتاده بود
پشت در جان علی مرتضی افتاده بود
دست مولا بسته و بیت ولایت سوخته
آیهای از سورۀ کوثر جدا افتاده بود
گوش ناموس خدا شد پاره همچون برگ گل
گوشواره من نمیدانم کجا افتاده بود
دست قنفذ رفت بالا بازوی زهرا شکست
پای دشمن باز شد زهرا ز پا افتاده بود
مجتبی در آن میانه رنگ خود را باخته
لرزه بر جان شهید کربلا افتاده بود
فاتح خیبر برای حفظ قرآن در سکوت
کل قرآن در میان کوچهها افتاده بود
کاش ای آتش بسوزی در شرار قهر حق
هرم تو بر صورت زهرا چرا افتاده بود
مادر مظلومه میپیچید پشت در به خود
دختر معصومه زیر دست و پا افتاده بود
غیر زهرا غیر محسن غیر آتش غیر در
کس نمیداند که پشت در چهها افتاده بود
فاطمه نقش زمین گردید میثم آه آه
فاطمه نه بلکه ختمالانبیا افتاده بود
#غلامرضا_سازگار
@raziolhossein
#امام_زمان_مناجات
#امام_زمان_فاطمیه
آه دلم به آینه زنگار میزند
پیراهن وصال، تنش زار میزند
عمرم، جوانیام، همه خرج گناه شد
این گریهها زیان مرا جار میزند
دیگر چرا اجل؟ به خدا که همین فراق
عکس مرا به سینۀ دیوار میزند
حالم شبیه حال بد مجرمیست که
سیلی نخورده دست به اقرار میزند
چون ورشکستهای شدهام که به هستیاش
چوب حراج از سر اجبار میزند
بر روی من حساب نکن جمعۀ ظهور
سنگت به سینه، نوکر غمخوار میزند
خون هزار عاشق این شهر پای توست
خال لب تو دست به کشتار میزند
با اینکه رو به قبله شدم، دلخوشم هنوز
گاهی سری طبیب به بیمار میزند
شرمندهام نمردهام از رنج روضهها
خیلی بد است، کارگر از کار میزند
لعنت به نانجیب مدینه که بیهوا
سیلی به پابه ماه عزادار میزند
چون روز روشن است از امروز کوچهاش
فردا سهساله را سر بازار میزند
پنجاه سال بعد به اسم سهشعبهای
مسمار را به چشم علمدار میزند
@raziolhossein