فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💓دوستان معجزه زندگيند.
❣گاه در اوج غم و غصه و درد،
يادی از خنده و يا لبخندی
گرهي از دل پردرد تو را وا بكند،
مرهم زخم تو پيدا بكند.
❣گرچه شايد، حتي، نه تو او را
ديدي و نه اميد به ديدارش هست.
❣ولي از بوي خوش پاكي و زيبايي او
که در این نزدیکی است،
دل طوفان زده ات گرم شود.
و تو خود ميبيني غرق شادي شده اي.
❣پس تو هم باور كن
دوستان معجزه زندگيند...💓
صبحتون زیبا🌹
بصیرت۲
👇👇
به ما بپیوندید
🆔https://eitaa.com/fatemih2
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
💠معنای حقیقی روزه
🔻معنای #روزه فقط خودداری و امساک از #خوردن و #آشامیدن نمیباشد؛ از معاصی هم باید خودداری کرد. این از آداب اولیه روزه می باشد و برای مبتدیهاست ...
🔻(آداب روزه برای مردان الهی که می خواهند به معدن عظمت برسند، غیر از این می باشد.)
🔻 شما اقلاً به آداب اولیه روزه عمل نمائید.
#امام_خمینی
📚 کتاب جهاد اکبر، صفحه ۲۵
بصیرت۲
👇👇
به ما بپیوندید
🆔https://eitaa.com/fatemih2
9.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
🎥 #کلیپ | سرمایهگذاری دشمن بر #تحریف!
🍃🌹🍃
🎙حجتالاسلام والمسلمین رفیعی
#روشنگری | #ثامن | #ماه_رمضان
بصیرت۲
👇👇
به ما بپیوندید
🆔https://eitaa.com/fatemih2
🌺اللَّهُمَّ زَيِّنِّي فيهِ بالسِّترِ وَ الْعَفافِ ، وَ اسْتُرني فيهِ بِلِباسِ الْقُنُوعِ و َالكَفافِ ، وَ احْمِلني فيهِ عَلَى الْعَدْلِ وَ الْإنصافِ ، وَ آمنِّي فيهِ مِنْ كُلِّ ما اَخافُ بِعِصْمَتِكَ ياعصمَةَ الْخائفينَ.
🌸خداوندا! در این روز مرا به زیور ستر و عفت نفس بیآرای و به جامه قناعت و کفاف بپوشان و مرا به عدل و انصاف مزین ساز و از هر چه ترسانم مرا ایمنی بخش، به حق عصمتت، ای عصمت بخش خداترسان عالم!
بصیرت۲
👇👇
به ما بپیوندید
🆔https://eitaa.com/fatemih2
#کالباس_خونگی
این هم از کالباس خونگی که راحت در منزل می تونید درست کنید☺ . نکات رو رعایت کنید تا یه کالباس عالی و منسجم خوبی داشته باشید.
کالباس گوشت هم دقیقا به همین صورته جای گوشت مرغ ، مخلوط گوساله و گوسفندی استفاده بشه .
مدت ماندگاری اش هم توی یخچال یک هفته است چون که ما مواد نگه دارنده بهش نمی زنیم . .
ادویه جات و مواد رو حذف نکنید طبق دستور پیش برید 🙏.
مرغ یک کیلو (بی استخوان)
سیر 3 حبه (تا 5 حبه هم می تونید بریزید)
زرده تخم مرغ 3 عدد
شیر خشک 100 گرم (2/3 لیوان) (شیر خشک قنادی ویا شیر خشک بچه هم میشه)
آرد سفید 50 گرم (1/3 لیوان)
سس خردل 1 ق غ (جاش پودر خردل هم می تونید)
روغن مایع 2 ق غ
نمک 1 ق م
فلفل سیاه 1 ق چ
پودر هل 1/2 ق چ
دارچین 1/2 ق چ
آویشن 1/2 ق چ
زنجبیل 1/2 ق چ
جوز هندی 1/2 ق چ
میخک 1/4 ق چ
یخ 6 تکه
پسته 2 ق غ ( برای داخلش از هویج و قارچ ریز و باقلا سبز هم به دلخواه می تونید استفاده کنید)
برای این کالباس از ترکیب ران و سینه استفاده کنید .
گوشت مرغ رو 2 تا 3 بار با چرخ گوشت چرخ کردم . جایگزین از غذاساز میشه اما اون که گوشت خوب با چرخ گوشت چرخ بشه خیلی در کیفیت تاثیر داره اون هم 2 تا 3 بار . چون با غذاساز ممکنه باز ذره ای بمونه .
آرد و شیر خشک رو الک کردم .
برای ترکیب بهتر از غذاساز اینجا استفاده کردم .
گوشت مرغ چرخ شده و سیر رنده شده و ترکیب آرد و شیر خشک و سس خردل و زرده تخم مرغ و تمامی ادویه ها و روغن رو با هم میکس خوب کردم . در حین کار میکس کردن چند تکه یخ کوچیک هم داخلش ریختم .
یخ برای انسجام و لطافت کالباس بیشتر بشه استفاده میشه .
اگر موادتون بعد میکس کردن زیاد شل بود می تونید کم آرد بریزین . مواد چسبناک هست کاملا .
من از خلال پسته استفاده کردم 10 دقیقه توی آب خیس کردم و داخل مواد ریختم . از مواد دیگه هم به دلخواه و بسته به خودتون می تونید استفاده کنید.
3 لا سلفون باز کردم و مواد رو قرار دادم و با دست مرطوب صاف کردم و پیچوندم . اگر دیدین حبابی مونده با دستتون روی سلفون بکشین و صاف کنین . از یه سیم استفاده کردم و دو سرش رو خوب و محکم پیچیدم و بعد داخل فویل قرار دادم و خوب پیچیدم .از کاور کالباس هم می تونین بریزین.
داخل آب جوش 2 ساعت روی حرارت گذاشتم تا بپزه .
بعد داخل یخچال 8 ساعتی حداقل بمونه . عجله نکنید بزارید کالباس ساعت ها در یخچال بمونه و خنک بشه و انسجام داشته باشه و بیرون بیارین و برش بدین تا تیکه تیکه نشه
.
┏━━━🍃💞🍂━━━┓
بصیرت۲
👇👇
به ما بپیوندید
🆔https://eitaa.com/fatemih2
┗━━━🍂💞🍃━━━┛
🌷🌷🌷
حضرت محمد صلی الله فرمودند:
هرکس که خواهد خانه اش به نعمتِ بی حساب آبادان باشد، به ذکر شش گانه زیر بپردازد:
اول آنکه در آغاز هرکار بگوید: بسم الله الرحمن الرحیم
دوم آنکه چون نعمتی از راه حلال نصیبش شد، بگوید الحمدالله رب العالمین.
سوم آنکه چون خطا و لغزشی کند بگوید: «استغفرالله ربی و اتوب الیه.»
چهارم آنکه چون غم و اندوه براو هجوم آورد بگوید : لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم. ❤️
پنجم آنکه چون کارجدیدی شروع کند،گوید ماشاالله.
ششم آنکه چون از ظلم ستمگری هراس کند بگوید: «حسبناالله و نعم الوکیل.»
🌷🌷🌷
بصیرت۲
👇👇
به ما بپیوندید
🆔https://eitaa.com/fatemih2
#ناحله
#پارت_صد_و_یازده
یه نفس عمیق کشیدم کفشمو تو دستام گرفتمو راه افتادم تو صحرایِ شلمچه...
بعدِ صحبت با مامان و بابا و تبریک سال نو بهشون تلفنو قطع کردم ساعت ۶غروب بود تازه نماز خونده بودیمو سمت اردوگاه حرکت کردیم.
ریحانه به خاطر اینکه ازش جدا شده بودم دلخور بود از اتوبوس پیاده شدیم فردا اخرین روزی بودی که اینجا بودیم دلم برا حال و هوای عجیبش تنگ میشد شاید به قول اون اقا که ریحانه گف اسمش اقایِ یکتاست دیگه بهم دعوتنامه ندن دلم خیلی گرفته بود دلکندن ازینجا سخت بود.
به هر سختی که بود واسه برگشتن آماده شدیم وسایل و تو اتوبوس گذاشتیمو به سمت شمال حرکت کردیم تقریبا دوساعت از حرکتمون گذشته بود هندزفری تو گوشمو نگام به بیرون پنجره بود.
ریحانه ازم دلخور بود و سعی میکرد کمتر باهام حرف بزنه اینکه نتونی چیزی بگیو از خودت دفاع کنی تا درکت کنن جزو بدترین حسای ممکن بود گوشیم زنگ خورد اسم مامان رو صفحه گوشی نقش بست جواب دادم
فاطمه:سلام خوبی مامان؟
مامان:سلام عزیزدلم خوبم تو چطوری؟کجایین؟
فاطمه:خداروشکر بد نیستم سه چهارساعته حرکت کردیم فک کنم فردا غروب ساری باشیم.
مامان:اها به سلامتی بیاین انشالله راستی فاطمه برات خبر دارم.
فاطمه:چیشده؟
مامان:برات خاستگار اومده چون فرداشب نبودی گذاشتیم پس فردا
فاطمه:چیی؟؟؟خاستگار چیه؟؟
مامان:باید بگی خاستگار کیه خوشگلم نه چیه پسر بزرگه ی آقای توسلی همون که قبلا راجبش بهت گفته بودم.
فاطمه:مامان شوخی میکنی دیگه؟
مامان:برو بچه من با تو چه شوخی دارم؟
دستمو روچشمام گذاشتمو تو دلم گفتم فقط همینو کم داشتم.
فاطمه:مگه من باشما حرف نزدم چند روز پیش؟مامان جان مگه من به شما نگفتم دردم چیه؟مگه...
مامان:فاطمه انقدر مگه مگه نکن کاریه که شده نمیشد راشون ندیم که حالا بزار بیان
فاطمه:مامان توروخدا زنگ بزن کنسلش کن
مامان:خب من برم بابات کارم داره خداحافظ عزیزم
نگاه با تعجبمو به تماسی که قطع شده بود دوختم بی اراده اشکی از گوشه چشام رو گونه ام ریخت یعنی قرار بود ته قصه ام به اینجا برسه؟چه سرانجام غمناکی ولی از خدا گلایه ای ندارم خودم همچیو بهش سپردم باید تا آخرش پای عهدم وایستم .
ریحانه متوجه اشکام شد دستشو گذاشت تو دستمو نگران گفت:چیشده؟
بهش لبخند زدمو گفتم:حتی وقتی دلخوری چیزی از مهربونیت کم نمیشه
اونم لبخند زدو گفت:باز چیشده آبغوره گرفتی؟
بهش گفتم تعجبو از چشماش میخوندم حس میکردم میخواد چیزی بگه ولی نمیتونه
سکوتشو شکستو گفت:فاطمه تو از ازدواج کردن بدت میاد؟
فاطمه:نه چرا بدم بیاد؟
ریحانه:اگه بدت نمیاد چرا تا واست خاستگار پیدا میشه واکنشت اینطوریه؟
سوال سختی پرسیده بود در جوابش چی باید میگفتم؟
فقط تونستم بگم:خب به طور کلی از ازدواج بدم نمیاد .ولی به خیلی چیزا بستگی داره یجورایی دوست دارم قلب و مغزم باهم یکیو بپذیرن جواب سوالشو نگرفته بودو منتظر بود ادامه بدم که بحث و عوض کردم و گفتم:دعا کن این اتفاق نیافته بتونم یه ایرادی ازش بگیرم.
ریحانه یه سوال سخت تر پرسید:فاطمه توچجوری مصطفی رو راضی کردی بیخیالت شه؟مگه نگفتی عاشقت بود؟چجوری ساده گذشت؟ اصلا تو چرا ردش کردی؟
نمیدونستم چی بهش بگم داشتم نگاهش میکردم از سکوتم کلافه شد سرشو چرخوندو گفت:ببخش که پرسیدم اگه به من ربط داشت خیلی وقت پیش میگفتی.
دستمو گذاشتم رو دستشو لپشو بوسیدم :ریحانه جون جواب سوالات خیلی سخته حس میکنم به فرصت بیشتری نیاز دارم
ریحانه بدون اینکه تغییری تو حالت چهره اش بده گفت:باشه!
کاش میتونستم همچیزو بگم از هرچی که تو قلب بی قرارم بود بگمو خودمو خلاص کنم حیف که نمیشد غرق فکر و خیال بودم که پلکام سنگین شد.
محمد:
مدت زیادی و پیش راننده ایستاده بودم پاهام درد گرفته بودن آروم دستمو به صندلیا گرفتمو سرجام نشستم پالتومو زیر سرم گذاشتمو چشمامو بستم یه چیزی یادم اومد!برگشتم سمت ریحانه که سرش تو گوشیش بود.
محمد:ریحانه
برگشت سمتمو گفت:بله؟
یه نگاه به فاطمه انداختم وقتی مطمئن شدم خوابه دوباره به ریحانه نگاه کردمو گفتم:چیشد؟ازش پرسیدی؟
ریحانه با یه لحن بی حوصله گفت:محمد جان من خیلی فکر کردم راجب چیزی که گفتی ببین داداش من فاطمه دختر خوبیه ولی با تو خیلی فرق داره درسته الان تغییر کرده ولی این تغییر ممکنه سطحی باشه و بعد مدتی دلشو بزنه تو نباید تصمیم به این مهمیو انقدر با عجله بگیری دخترهای دیگه ایم هستن که بیشتر به تو شبیه باشن رو آدمای دیگه فکر کن!
محمد:ریحانه چی میگی؟
ریحانه:محمد گوش کن به من برای فاطمه خاستگار اومده خیلی هم از نظر خانواده هاو فرهنگشون شبیه ان بزار با اون ازدواج کنه و خوشبخت بشه تو فوق العاده ای دختر خوب برای تو زیاده...
نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزا پور
#ناحله
#پارت_صد_و_دوازده
محمد:نمیفهمم تو چت شده؟ریحانه خانوم من ۲۷ سالمه مطمئنا قبل از اینکه بخوام این مسئله رو باتو در جریان بزارم روش فکر کردم.
ریحانه:منم نگفتم بچه ای فقط میگم تو و فاطمه نمیشه! اصلا ممکن نیست گیرم فاطمه قبول کنه باباش چی؟اصلا واسه تو سوال نشد چرا پسری که عاشقش بود و رد کرد؟از کجا معلوم با کسی رابطه ای...
باخشم پریدم بین حرفشو گفتم:لطفا ادامه نده فکر نمیکردم انقدر راحت راجب دوستت قضاوت کنی اگه محسن چیزی بگه میگم شناختی ازش نداره تو دیگه چرا اینارو میگی؟چطور یهو نظرت راجبش تغییر کرد؟تا دیروز که چیز دیگه ای میگفتی خواهر من اصلا خوشم نیومد از چیزی که گفتی بیشتر از اینا ازت انتظار میرفت.
ریحانه:از همین الان بخاطرش با من اینجوری حرف میزنی؟مگه من دشمنتم؟هرچی گفتم بخاطر صلاح خودته شما نمیتونین همو تحمل کنین فاطمه نمیتونه با شخصیتت کنار بیاد تو نمیتونی با دختری که عزیز دردونه مامان باباشه و تو ناز و نعمت و آزادی بزرگ شده کنار بیای تو نمیتونی با صدای بلند قهقهش تو خیابون کنار بیای تو نمیتونی...
دوباره حرفشو قطع کردمو گفتم:ببین ریحانه من حسن نیتتو درک میکنم ولی این تصمیمیه که گرفتمو مدت ها روش فکر کردم اگه نمیتونی کمکم کنی اشکالی نداره فقط سعی نکن نظرمو تغییر بدی چون فایده ای هم نداره!
ریحانه یه پوزخند زدو سرشو برگردوند به صندلی تکیه دادم هنوز نگاهم روش بود میتونستم حدس بزنم واسه چی داره از فاطمه بد میگه ریحانه دختری نبود که راجب بقیه بد بگه ولی وقتی اینطور میشد مطمئنا چیزی باعث آزارش شده بود توجهم روش کم شده بود بعد فوت بابا باید بیشتر حواسمو بهش جمع میکردم ولی با ورود فاطمه به زندگیمون حواسم از خودم هم پرت شده بود صداش زدم:ریحانه جان
جوابمو نداد دوباره گفتم:خواهرزشتم
محمد:ناز نازوی داداش؟
محمد:جوابمو ندی میام قلقلکت میدما
چپ چپ نگام کرد
محمد:چیه؟فکر کردی شوخی میکنم؟
ریحانه:نه والا از تو بعیدم نیست
چشم غره ای که داد باعث شد بخندم
محمد:خواهری حرفات درسته ولی من دلم روشنه میدونم تهش هرچی خدا بخواد میشه خدا بدمون رو نمیخواد نگران نباش باشه؟
یخورده نگام کردو گفت:باشه
فاطمه:
ظهر شده بود.بهمون گفتن وسایلمون رو جمع کنیم چون ۱۰ دقیقه دیگه میرسیم ساری
به مادرم خبر داده بودمو قرار شد بیاد دنبالم
رفتار ریحانه مثلِ همیشه نبود ولی نمیتونستم کاری کنم محمدم که کلا پیش محسن اینا بود و نمیتونستم ببینمش کولمو تو بغلم گرفته بودم!
اتوبوس ایستادو همسفرا هم و بغل کردن همه وسایل ها رو برداشتیمو پیاده شدیم ریحانه رو بغل کردمو ازش معذرت خواستم یه لبخند ساختگی زدو بغلم کرد دلم میخواست با محمد خداحافظی کنم داشت کمک میکرد کیف هارو از اتوبوس پایین بیارن سرمو چرخوندمو چشمم به مادرم خورد که از دور میومد وقتی چشمام بهش خورد فهمیدم چقدر دلتنگش بودم رفتم بغلش کلی بوسم کردو رفتیم پیش ریحانه که داشت نگامون میکرد اونوهم بغل کردو بوسیدو کلی ازش تشکر کرد بیشتر مسافرا رفته بودن محمدم با چشماش دنبال ریحانه بود که متوجه ماهم شد.
مامانم با دیدنش به سمتش رفت!منم از فرصت استفاده کردمو دنبالش رفتم یخورده باهم احوال پرسی کردن محمد وقتایی که با مادرم حرف میزد چهرش از همیشه مهربون تر میشد مامانمم با لحن گرمی باهاش حرف میزد کلی تشکر کرد و گفت:ببخشید دیگه فاطمه اذیتتون کرد.
تودلم گفتم مگه من بچه ام؟مامان چرا اینطوری میگه؟
نگام افتادبه محمد در جواب حرف مادرم لبخند زد و چیزی نگفت باهم خداحافظی کردن و مادرم دوباره سمت ریحانه رفت محمد نگاهش به زمین بود آروم گفت:حلالم کنید.ان شالله دفعه بعد کربلای عراق دعوت شین یاعلی
بدون اینکه اجازه بده جوابی بدم کیفاشون رو برداشت و سمت ماشین داداشش رفت حیف که دلم نمیومد بهش فحش بدم این چه کاری بود؟برا اینکه بیشتر خودمو ضایع نکرده باشم رفتم سمت ریحانه و بعد خداحافظی باهاش نشستیم تو ماشین و سمت خونه حرکت کردیم.
دل تنگ بودمو حوصله کسی و نداشتم تورخت خوابم جابه جا شدمو به حرفای مادرم فکرکردم به اینکه واسه جلب توجه محمد وانمود کرد خاستگار دارمو قضیه خیلی جدیه خدا میدونه چقدر خوشحال شدم از اینکه فهمیدم به لطف مادرم خبری از خاستگاری نیست و همون زمان که حرفش زده شد کنسل شد از کار مامانم خندم میگرفت به هر زوری که بود میخواست دخترشو به مراد دلش برسونه چشمامو بستم تا خوابم ببره و به این افکار تو ذهنم خاتمه بدم.
محمد:
تقریبا دوماهی میشد که از شلمچه برگشته بودیم سخت کار میکردم تا بتونم جهیزیه ریحانه رو کامل کنم حس میکردم از برنامه های زندگیم عقب موندم بیشتر وقتا تهران بودم دوهفته یه بار میومدم شمال ریحانه هم بر خلاف میلش بیشتر وقتا خونه ی داداش علی میرفت...
نویسندگان:فاطمه زهرا درزی و غزاله میرزا پور.
روز پنجشنبه و شب جمعه🌙
و ياد درگذشتگان😔
🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ ✨🙏
🙏 التماس دعا 🙏
🌿🌺🌿🌺🌿🌿🌺🌿
اولین پنجشنبه ماه مبارک رمضان 🌙
یادی کنیم از اونایی که سالهای
قبل سر سفرههای افطاری و سحری
کنار ما بودن...😔
با ذکر فاتحه و صلوات🙏
روحشون شاد ویاد شون گرامی 😔
🌕 فضیلت و ثواب روز سیزدهم ماه مبارک رمضان برای روزه داران این روز طبق روایت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم:
🌺 خداوند مانند عبادت اهل مکّه و مدینه را براى شما ثبت مى کند و به شماره هر سنگ و کلوخى که میان مکّه و مدینه است، شفاعت نصیب شما مى گرداند.
📚امالی صدوق /مجلس دوازدهم/ص۴۸