هیأت خواهران فاطمیون تهران
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇
#رمان #فرار_از_جهنم
نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی
#داستان_واقعی
#فرار_از_جهنم
قسمت سی و نهم:
امتحانش مجانیه
دم در دبیرستان منتظرش بودم ... به موبایل حاجی زنگ زدم... گوشی رو برداشت ...
.
زنگ زدم بهت خبر بدم میخوام دو روز پسرت رو قرض بگیرم...
من به تو اعتماد کردم؛ میخوام تو هم بهم اعتماد کنی... هیچی نپرس ... قسم میخورم سالم برش میگردونم...
.
.
سکوت عمیقی کرد ... به کی قسم میخوری؟ ... به یه خدای مرده؟ ... .
چشمهام رو بستم و سرم رو به پشتی ماشین تکیه دادم... من تو رو باور دارم ... به تو و خدای تو قسم میخورم ... به خدای زنده تو ... .
منتظر جواب نشدم ... گوشی رو قطع کردم ... گریهام گرفته بود ... صدای زنگ مدرسه بلند شد ... خودم رو کنترل کردم ... نباید توی این شرایط کنترلم رو از دست میدادم ...
.
.
بین جمعیت پیداش کردم ... رفتم سمتمش ...
.
- هی احد ...
.
برگشت سمت من ...
.
- من دوست پدرتم ... اومدم دنبالت با هم بریم جایی ... اگر بخوای میتونی به پدرت زنگ بزنی و ازش بپرسی ...
.
.
چند لحظه براندازم کرد ... صورتش جدی شد ... من بچه نیستم که از کسی اجازه بگیرم ... تو هم اصلا شبیه دوستهای پدرم نیستی ... دلیلی هم نمیبینم باهات بیام ...
.
.
نگهبانهای مدرسه از دور حواسشون به ما جمع شد ... دو تاشون آماده به حمله میومدن سمت من ... احد هم زیرچشمی اونها رو نگاه میکرد و آماده بود با اومدن اونها فرار کنه ...
.
.
آروم بارونیم رو دادم کنار و اسلحه رو نشونش دادم ... ببین بچه، من هیچ مشکلی با استفاده از این ندارم ... یا با پای خودت با من میای ... یا دو تا گلوله خالی میکنم توی سر اون دو تا ... اون وقت ... بعدش با من میای ... انتخاب با خودته...
.
- شایدم اونها اول با یه گلوله بزنن وسط مغز تو ...
.
خندیدم ... سرم رو بردم جلوتر ... شاید ... هر چند بعید میدونم اما امتحانش مجانیه ... فقط شک نکن وسط خط آتشی ... .
و دستم رو محکم دور گردنش حلقه کردم ...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/fatemiioon135
هیأت خواهران فاطمیون تهران
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇
#رمان #فرار_از_جهنم
نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی
#داستان_واقعی
#فرار_از_جهنم
قسمت چهلم:
ازش فاصله بگیر
چشمهاش دو دو میزد ... نگهبان اولی به ما رسید ... اون یکی با زاویه ۶۰ درجه نسبت به این توی ساعت دهش ایستاده بود و از دور مواظب اوضاع بود ...
.
.
اومد جلو ... در حالی که زیرچشمی به من نگاه میکرد و مراقب حرکاتم بود ... رو به احد کرد و گفت ... مشکلی پیش اومده؟ ... .
رنگ احد مثل گچ سفید شده بود ... اونقدر قلبش تند میزد که میتونستم با وجود بارونی خودم و کوله اون، حسش کنم ... تمام بدنش میلرزید ...
.
- نه ... مشکلی نیست ... .
- مطمئنید؟ ... این آقا رو میشناسید؟ ...
- بله ... از دوستهای قدیمی پدرمه ...
.
با خنده گفتم ... اگر بخواید میتونید به پدرش زنگ بزنید ... .
باور نکرد ... دوباره یه نگاهی به احد انداخت ... محکم توی چشمهام زل زد ... قربان، ترجیح میدم شما از این بچه فاصله بگیرید و الا مجبور میشم به زور متوسل بشم ... .
.
یه نیم نگاهی بهش و اون یکی نگهبان کردم ... اگر بیشتر از این طول میکشید پای پلیس میومد وسط ... آروم زدم روی شونه احد ...
.
.
- نیازی نیست آقای هالورسون ... من این آقا رو میشناسم و مشکلی نیست ... قرار بود پدرم بیاد دنبالم ... ایشون که اومد فقط جا خوردم ...
.
.
سوار ماشین شدیم. گفت ... با من چی کار داری؟ ... من رو کجا میبری؟ ...
.
.
زیر چشمی حواسم بهش بود ... به زحمت صداش در میاومد ... تمام بدنش میلرزید ... اونقدر ترسیده بود که فقط امیدوار بودم ماشین رو به گند نکشه ... .
با پوزخند گفتم ... میخوام در حقت لطفی رو بکنم که پدرت از پسش برنمیاد ... چون، ذاتا آدم مزخرفیه ... چشمهاش از وحشت میپرید ... .
.
چند بار دلم براش سوخت ... اما بعد به خودم گفتم ولش کن... بهتره از این خواب خرگوشی بیدار شه و دنیای واقعی رو ببینه ...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/fatemiioon135
هیأت خواهران فاطمیون تهران
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
راستی بچهها این رمان رو اصلاً میخونید؟
چطوره؟
راستی بچهها این رمان رو اصلاً میخونید؟
چطوره؟
https://eitaa.com/fatemiioon
https://eitaa.com/fatemiioon135
هیأت خواهران فاطمیون تهران
سلام کسی میتونه صد و چهل میلیون یک ماهه قرض بده برای تهیه منزل و ماشین برای #مسکن و #کار یک نیازمند
جور شد برای عاقبت بخیری و حاجت روایی خودشون و خانوادهشون و إنشاءألله جزو یاران امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بشن صلوات و حمد
یاعلی!...
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زن زندگی آزادی که مد نظر ایناست...
https://eitaa.com/fatemiioon135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 #روحانی رئیس دولت قبل در سفر به یزد چه خبری را شنید که از روی عصبانیت هر آن چه خواست بر زبان آورد؟
دلیل عصبانیت روحانی و خبری که به او دادند را در این کلیپ ببینید.🤔
http://eitaa.com/fatemiioon_news
۲۰۲۲۱۱۱۶۱۶۴۵۱۷.mp3
5.44M
#زن
#حجاب
#بانوان_پاسخ_میدهند
چرا دلتون برای بدحجابها نمیسوزه؟
چرا ریشه رو نمیزنید؟
چرا با میوه کار دارید؟
آیا اگر میوه رو حذف کنی ریشه از بین میره؟
https://eitaa.com/fatemiioon135
توی "عقارب" #سوریه بودم. یکی از بومی های منطقه به عنوان راهنما همراهم بود. داعش در "ابوحنایا" مستقر بود. شش کیلومتری #داعش که رسیدیم، "ابوجاسم" چشم هایش پر از اشک شد و زار زار زد زیر گریه!!
بهم نگاه کرد و گفت: "ابوامین" میدونی اینجا کجاست؟!؟
به خونه مخروبهای اشاره کرد.
گفت: اینجا خونه من بوده. داعش در مسیر حرکتش به روستای ما رسید. همسر من همیشه توی حیاط و کنار حوض که خنک بود میخوابید.
وارد که شدم پاهاش رو دیدم که کنار حوض خوابیده. جلو رفتم دیدم داعشیها بهش تجاوز کردن و آخر کار هم سرش رو بریدن.
هراسان دنبال پسر سه سالهام "جاسم" گشتم. هر کجا رو میتونستم گشتم. حیاط، پشت بوم، دشتهای اطراف و حتی داخل کمدهای خونه رو...
خدا رو شکر کردم گفتم شاید فرار کرده! خسته و نالان گوشهای از خونه نشستم.
از حمام صدای چک چک آب میاومد. پاهام جلو نمیرفت. به سمت حمام رفتم. دیدم پسر سه سالهام رو با پا به سقف حمام بستن و رگ دستش رو زدن. این بچه به قدری بال بال زده که همه در و دیوار حموم خونی شده بود و انقد خون ازش رفته تا جون داده!!!
پ.ن:
۱. داعش به شاهچراغ هم آمد. ندیدید؟ نشنیدید؟
۲. اینها را نوشتم تا به سبزی پلو با ماهیها بگم، اگر سپاهی نبود، خودت که هیچ، داعشیها زن و فرزندت را هم غارت میکردند.
۳. اینها رو نوشتم تا به کسی که گفته بود (اگه ما نخوایم شما از ما دفاع کنید چه کسی رو باید ببینیم؟!) بگم باید داعش رو ببیند.
۴. یاد شهید محمد جاودانی هم بخیر! داعشیها با موشک کورنت زدنش. کلا یک مچ پا ازش موند.
۵. بجنگ تا بجنگیم شعار #منافقین است و بچرخ تا بچرخیم شعار معاندین!! پس بیا یاد بگیریم همه از یک جان و تن باشیم و برای #وطن باشیم.
http://eitaa.com/fatemiioon_news
سلام
یک خانواده نیاز به وسایل اولیه زندگی دارن
یخچال و فرش و گاز و همه چیز دست دوم براشون لازم داریم.
http://eitaa.com/fatemiioon
https://eitaa.com/fatemiioon135
۲۰۲۲۱۱۱۶۲۳۲۷۱۶.mp3
1.94M
از قبل برای این شرایط برنامهریزی کنید.
#دوربین_گوشی
https://eitaa.com/fatemiioon135
✴️ پنجشنبه 👈 ۲۶ آبان /عقرب ۱۴۰۱
👈۲۲ ربیع الثانی ۱۴۴۴ 👈۱۷ نوامبر ۲۰۲۲
🕋 مناسبتهای دینی و اسلامی👇
🏴وفات موسی مبرقع فرزند امام جواد علیه السلام در شهر قم "۲۹۶ ه.ق"
🎇 امور دینی و اسلامی👇
❇️روز خوش یُمن و خوبی برای امور زیر است:
✅تجارت و معاملات
✅خرید رفتن
✅مسافرت
✅شکار و صید و دام گذاری
✅و دیدار با روسا خوب است.
🤒 مریض امروز زود خوب میشود.
👶 زایمان خوب و نوزاد خوشبخت و محبوب مردم گردد.
❤️مباشرت امروز:
❤️مباشرت امروز، هنگام زوال مستحب و فرزند حاصل از آن عاقل و سیاستمدار و آقا و بزرگوار خواهد شد إنشاءألله.
🚘 مسافرت: سفر خیلی خوب است.
🔭احکام نجوم👇
🌗 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️نو پوشیدن و دوختن
✳️تعلیم و تعلم و آموزش
✳️خرید باغ و زمین مزروعی
✳️ارسال کالاهای تجاری
✳️آغاز بنایی وخشت بنا نهادن
✳️انتقال سند و قولنامه
✳️خرید مسکن
✳️داد و ستد و تجارت
✳️خرید کردن
✳️و امور زراعی و کشاورزی نیک است.
📛ولی امور ازدواجی اقدام نگردد.
📛و شروع درمان هم خوب نیست.
❤️ مباشرت امشب👇
امشب (شب جمعه)، فرزند پس از فضیلت نماز عشاء امید است از ابدال و یاران امام عصر علیه السلام گردد إنشاءألله.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری، باعث فقر و بی پولی است.
💉حجامت فصد👇
#حجامت و فصد باعث قوت دل میشود.
🙄 تعبیر خواب👇
خوابی که (شب جمعه) دیده شود تعبیرش طبق آیهی ۲۳ سوره مبارکه "مومنون" است.
و لقد ارسلنا نوحا الی قومه فقال یا قوم...
و مفهوم آن این است که خواب بیننده را خیر و خوبی از جانب بزرگی برسد که باور نکند یا نصیحتی به کسی کند و او باور نکند إنشاءألله. و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن👇
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز👇
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره:
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر (وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد.
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
https://eitaa.com/fatemiioon135
هیأت خواهران فاطمیون تهران
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇
#رمان #فرار_از_جهنم
نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی
#داستان_واقعی
#فرار_از_جهنم
قسمت چهل و یکم:
جوجه مواد فروش
هنوز از مدرسه زیاد دور نشده بودیم که چشمم به چند تا جوون هجده، نوزده ساله خورد ... با همون نگاه اول فهمیدم واسطه مواد دبیرستانی هستن ...
.
زدم بغل و بهش گفتم پیاده شو ... رفتیم جلو ... .
- هی، شما جوجه مواد فروشها ... .
با ژست خاصی اومدن جلو ... جوجه مواد فروش؟ ... با ما بودی خوشگله؟ ... - از بچههای جیسون هستید یا وانر ؟ ... .
.
یه تکانی به خودش داد ... با حالت خاصی سرش رو آورد جلو و گفت ... به تو چه؟ ... .
جملهاش تمام نشده بود، لگدم رو بلند کردم و کوبیدم وسط سینهاش ... نقش زمین شد ...
.
دومی چاقو کشید ... منم اسلحه رو از سر کمرم کشیدم ... .
.
- هی مرد ... هی ... آروم باش ... خودت رو کنترل کن ... ما از بچههای وانر هستیم ... .
.
همین طور که از پشت، یقه احد محکم توی دستم بود ... کشیدمش جلو ... تازه متوجهش شدن ... به وانر بگید استنلی بوگان سلام رسوند ... گفت اگر ببینم یا بفهمم هر جای این شهر، هر کسی، حتی از یه گروه دیگه ... به این احمق مواد فروخته باشه ... من همون شب، اول از همه دخل تو رو میارم ...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/fatemiioon135
هیأت خواهران فاطمیون تهران
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇
#رمان #فرار_از_جهنم
نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی
#داستان_واقعی
#فرار_از_جهنم
قسمت چهل دوم:
نمیکشمت
سوار ماشین که شدیم، زل زده بود به من ... .
- به چی زل زدی؟ ...
- جملهای که چند لحظه قبل گفتی ... یعنی قصد کشتن من رو نداری؟ ... .
محکم و با عصبانیت بهش چشم غره رفتم ... من هرچی باشم و هر کار کرده باشم تا حالا کسی رو نکشتم ... تا مجبور هم نشم نمیکشم ... تو هم اگر میخوای صحیح و سالم برگردی و آدم دیگهای هم آسیب نبینه بهتره هر چی میگم گوش کنی ... و الا هیچی رو تضمین نمیکنم... حتی زنده برگشتن تو رو ... .
.
بردمش کافه ... .
- من لیموناد میخورم ... تو چی میخوری؟ ... یه نگاه بهش انداختم و گفتم ... فکر الکل رو از سرت بیرون کن ... هم زیر سن قانونی هستی؛ هم باید تا آخر، کل هوش و حواست پیش من باشه ... .
.
منتظر بودم و به ساعتم نگاه میکردم که سر و کلهشون پیدا شد ... ای ول استنلی، زمان بندیت عین همیشه عالیه...
.
.
پاشون رو که گذاشتن داخل، نفسش برید ... رنگش شد عین گچ ... سرم رو بردم نزدکیش ... به نفعته کنارم بمونی و جم نخوری بچه ... یکی مردونه روی شونهاش زدم و بلند شدم ...
.
.
یکی یکی از در کافه میومدن تو ... .
- هی بچهها ببینید کی اینجاست؟ ... چطوری مرد؟ ... .
یکی از گنگهای موتور سواری بود که با هم ارتباط داشتیم ...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/fatemiioon135
هیأت خواهران فاطمیون تهران
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇
#رمان #فرار_از_جهنم
نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی
#داستان_واقعی
#فرار_از_جهنم
قسمت چهل سوم:
قول شرف
تمام مدتی که ما با هم حرف میزدیم عین جوجهها که به مادرشون میچسبن ... چسبیده بود به من ...
.
- هی استنلی، این بچه کیه دنبالت خودت راه انداختی؟ ... پرستار کودک شدی؟ ... .
و همه زدن زیر خنده ... یکی شون یه قدم رفت سمتش ... خودش رو جمع کرد و کشید سمت من ... .
.
- اوه ... چه سوسول و پاستوریزه است ... اینو از کجای شهر آوردی؟ ... .
- امانته بچهها ... سر به سرش نزارید ... قول شرف دادم سالم برگردونمش ... تمام تیکههاش، سر هم ...
.
همه دوباره خندیدن ... باشه، مرد ... قول تو قول ماست ... اونم از احد دور شد ... .
.
از کافه که اومدیم بیرون ... خودش با عجله پرید توی ماشین... میشد صدای نفس نفس زدنش رو شنید ... .
.
- اینها یکی از گنگهای بزرگ موتورسوارن ... اون قدر قوی هستن که پلیسم جرات نمیکنه بره سمت شون ... البته زیاد دست به اسلحه نمیشن ... یعنی کسی جرات نمیکنه باهاشون در بیوفته ... این ۶۰ تا رو هم که دیدی رده بالاهاشون بودن ...
.
.
- منظورت چی بود؟ ... یه تیکه، سر هم ...
.
سوالش از سر ترس شدید بود ... جوابش رو ندادم ... جوابش اصلا چیزی نبود که اون بچه نازپرورده توان تحملش رو داشته باشه ...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/fatemiioon135