کوله برداشتن هر چه میگذرد برای نوجوانهای خانوادههای مکتبی عراقی مبدل به یک سبک شده است. کوله بر میدارند و به اربعین میآیند و پی هویت تازهیی میگردند که کمابیش گویا از ایران میآید...
میپرسم: تشوف کتاب العربیة في السفر؟ دیدهاند. میگویم: بس لازم کتاب البوس في العراق. ریسه میروند. بس که آداب بوسیدن در عراق جا به جا پیچیده و در هم است...
جاده در محاذات منطقهی سنینشین لطیفیه شبیه پادگان نظامی است؛ لطیفیه پشت به پشت جرفالصخر است. همدوش با آن برادر عراقی از کنار مسجد اهل سنت رد میشویم که صدای اذان عصر آن بلند میشود، و صدای اذان عصر گوشی من. امیدوارم صدای گوشیم در هیاهوی جاده محو شود و به گوش او یا کسی نرسد...
با رویهی پیاده از خانه به عتبه کسی از زیارت اربعین جا نمیماند؛ یا کامل از خانه به طرف عتبه پیاده میروی و یا قاصر از خانه به طرف عتبه تا نقطهیی روی جادهی عتبات که چاووش کنی...
از خسروی تا این جا در مسیب زائرهایی را روی جاده میبینم که زیارت اربعین کردهاند و باز میگردند؛ و هر بار آرزو میکنم کاش من هم مانند آنها باز امانت را نهاده بودم و این طور سبکبار در حال بازگشت به خانه بودم...
خاصیت پیادهروی از خانه به عتبه شاید آن است که هر چه به مقصد نزدیک و نزدیکتر میشوی، بیش و بیشتر نگرانی که به آن نرسی؛ هماین است که حتا به این فکر میکنی که به خانه برگردی و از نو درست و درستتر پیاده بیایی، تا شاید این بار برسی...
میگویند: زیارت شما سخت است. نیست. زیارت سخت را آن خانوادهیی میکند که با یک خودروی خسته از ته ایران تا مرز میآید و بی آن که زبان بداند یا نقشه را دیده باشد، تصمیم میگیرد از بغداد تا کربلاء را پیاده بیاید: پدر خسته، مادر چادری، کودک در کالسکه، پدربزرگ روی صندلی چرخدار...
زائرهای عراقی را در ایران میدیدم که با حوله در خیابانهای شهرهای زیارتی تردد میکنند و دلیلش را در نمییافتم. امسال زیر آفتاب تابستان عراق در پیادهروی اربعین دلیلش را فهمیدم وقتی از شدت گرما چفیه دیگر جواب نبود و قطرات عرق از نوک محاسنم چکه میکرد...
بسی اشکالهایی که در پیادهروی اربعین به چشم میآید، محصول عراقی و قومی ماندن این مناسک است؛ چاره؟ جهانی و امی کردن آنها...
کلاه الاهی قلبی محجوب به نظر این روزها در هیأتهای عراقی روند شده است. دقیق همآن کلاههای ریزبافت که از نیمههای جنگ بسیجیها در دوکوهه سرشان مینهادند و با آن نماز شب میخواندند و عرفان دود میکردند...
زیارتم که تمام شد به طرف تل زینبیه آمدم؛ غرب حرم. رمق اگر داشتم تا حرم حر میشد رفت؛ ابتدای جادهی الانبار و جادهی قدس. شریانهای سیاه مرثیه در قلب عالم، عتبهی کربلاء، تمام میشود و شریانهای سرخ حماسه از همآن جا به غرب شروع میشود؛ به طرف رطبه، طربیل، رود اردن، بیتالمقدس...
اربعین یک مناسک قومی یا ملی عراقی نیست؛ پارهی پایانی مناسک امی اربعین در عراق واقع شده است...
پیادهروی قاصر اربعین اگر از خانه روی جادهی عتبه باشد، هر آن چه مؤید پیادهروی کامل اربعین است، مؤید این پیادهروی قاصر است؛ این یعنی نه پیادهروی جاماندهها است و نه بدعت است...
جانمایهی تعظیم شعائر در مناسک بیادهی اربعین نه تجمع که توحد است؛ و هماین است که با این حجم از تحشد این قدر تهی از تزاحم است...
دلخوری این فلسفهخوانهای مدرن از مناسک بیادهی اربعین را میفهمم و گاوگیجهی دیگر روشنفکرهای مستفرنگ آکادمی را؛ آکادمی ایرانی توان آن را ندارد که خواص را تا سر کوچهشان پیاده ببرد که رسد به بردن عوام به فرسنگها آن سوتر...
نگرانی آکادمی ایرانی از بدعت در اسلام به چه میماند؟ نگرانی از سیاهمستی در سردآب میکده...
سادهترین دلیل ادامهی پیادهروی کامل از خانه، از عتبهی حسینیه به عتبهی علویه آن است، که ترویج رهیافت امی پیاده از خانه نباید به تضعیف بازهی کلیدی نجف-کربلاء منجر شود...
فردای اربعین تا نزدیک عمود هزار هنوز زائر میآید؛ عراقی، ایرانی، پاکستانی، زن، مرد، کودک؛ عجیبترینها اما پیرمردها و پیرزنهای روی صندلی چرخدارند که صبورانه به عتبهبوسی حضرت سیدالشهداء میروند...
موکب مرتبی است و هنوز در فردای اربعین به زائرها خدمت میکند. آب میخورم و شربت عسل تعارف میکند؛ طرف ایرانی و حتا طهرانی است. میپرسم: این موکب که جا است؟ میگوید: مصاف. میخندم. میگویم: سلامم را برسانید. جای حرف بیشتر نیست. پیادهروی اربعین بازهی آتشبس درون بیت شیعی است...
موکب را جمع میکنند و آن کودک عراقی فرصتی یافته است تا با نمادهای بصری موکب بازی کند. نماد شمشیر ذوالفقار را برداشته است و با آن قمه میزند. چالش خوانش شیعهی مصطفوی و شیعهی صفوی هماین نقطهزن بودن و خودزن بودن اولی و دومی در عهد غیبت با پیشینهی شیعه است...
دعوت عموم سنیها و خصوص صوفیها به پیادهروی به طرف حرم علوی بسی سهلتر از دعوت آنها به پیادهروی به طرف حرم حسینی است؛ این دلیل سادهیی است که شریانهای پیادهی اربعین که از کازان روسیه تا اسلامبول ترکیه و حتا حیدرآباد هند به طرف کربلاء میکشیم تا نجف باید ادامه داشته باشد...
قدری مانده به ظهر به موکب قدس میرسم. همآن جا زیر نماد فلسطین/کلید دراز میشوم. میخواهم تا نخوابم و آبم را برای وضو مصرف نکنم اما چشمهایم میرود. بیدار که میشوم و اذان که میگویند کسی با بیسیم و سبد در دست از آن پشت میآید؛ با آب خنک و میوهی تازه...
روی آن پل عدهیی رو به حرم ایستادهاند و زیارت اربعین میخوانند. از کنارشان رد میشوم و به طرف نجف سرازیر میشوم. یک لحظه میایستم و بر میگردم و منارههای حرم را میجویم. میگویم: راستی، یک نفر به شما پیام داد: بهدردنخور نیستم. و این زبان حال امسال همهی ما بود...
آکادمی ایرانی حتا اگر پا به اربعین نهاده است باز تماشاگر و موکبنشین بوده است و نه پیادهرو و همراه...