eitaa logo
تیـ‌پ فـاطمیون🌼!'
148 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
428 ویدیو
5 فایل
#گمنامے که فقط برای شہدا نیست!' میتونے شھـید زنده باشے(: اما یه شرط داره☁💜 باید فقط برای خدا ڪار کنے! همسایھ مونہ!' @donyaeroooshan313 بھ گوشیم📞!' https://harfeto.timefriend.net/16324124018001 خادم کانال و ادمین تب🌼!' https://eitaa.com/Yamahdii_313z
مشاهده در ایتا
دانلود
〈🖇📿〉 چہ‌زیباگفت:( بھ‌راه‌بياييم...' تا.. ازراه‌بيايد...!:) -مهربان‌غائب‌ِحاضر اللھم‌عجل‌فی‌فرجنـٰا
مَـن‌شِڪایَت‌دآرَمـ☝🏻 ازآنهـاڪِه‌نِمـۍ‌فَهمَـند‌ چـآدُرِمِشڪی‌مَـن‌یـادِگارِمـآدَرَم‌زَهـرآست💔 ازآنهـاڪِه‌بہ‌سَخـره‌میگـیرَند‌قِـدآسَت‌حِجـآب‌مـآدَرَم‌را🚶🏻‍♀️ چِـرانِمیفَهمـۍ؟! ایـن‌تِڪہ‌پـآرچہ‌ۍِ‌مِشڪی🖤 ازهَـرجِنسۍ‌ڪِه‌بآشَـدحُـرمَت‌دآرَد!🤞🏻♥️
6.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای الهی عظم البلاء با صدای علی فانی ➖➖➖➖➖➖➖
🖤برای امام زمانم چه کنم؟🖤 همه باهم یک دل و یک صدا یا مولانا یا صاحب الزمان الغوث الغوث الغوث ۷ یا ۱۴ یا ۲۱ یا ۱۰۰ یا ۱۰۰۰ هر کدوم براتون مقدوره بخونید و به خادم کانال اعلام بفرمایید. تنها ۷ روز تا آخر ماه صفر فرصت باقیست @Yazahra7776 ➖➖➖➖➖➖➖
"دوستان تیپ فاطمیون" منتظر درخواست ها و پیشنهادات شما هستیما🌸✨ بھ گوشیم📞!' https://harfeto.timefriend.net/16324124018001
بھ وقت رمان😌🌸
فالی در آغوش فرشته💛🌻
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• مدارک پزشکی رو توی کیفم قرار دادم و با عجله یکی یکی پله ها رو پایین اومدم. به محض سوار شدنم آراد با چهره‌ای آشفته گفت: + دکتر چی گفت؟! نفس بلندی کشیدم که حاکی بغض توی گلوم بود، قلبم مشت شد و نفس کشیدن سخت. + مروا جانم حالت خوبه؟! دکتر بهت چی گفته؟! لعنت به اشک‌هام که راه باز کردن روی صورتم که از خفگی نمیرم. بی هوا خودم رو پرت کردم توی آغوشش که دستاش بدون لحظه ای مکث حلقه شد دور شونه هام، با صدایی پر از بغض لب زدم. - آراد خانم عباسی گفت که خوب میشی. گفت بدون شیمی درمانی هم میتونی بهبودیت رو به دست بیاری از طریق روش های دیگه. هق زدم و دوباره گریم رو از سر گرفتم. - خدایا باورم نمیشه. خدایا شکرت. حلقه‌ی دست آراد دور شونه هام شل شد که با فین فینی از آغوشش بیرون اومدم. رنگش پریده بود و چندان حال مساعدی نداشت. درب بشکه رو باز کردم و به سمتش گرفتم. با دستش بشکه رو پس زد و سرش رو، روی فرمون گذاشت، انگار اون هم مثل من با شنیدن این خبر شکه شده بود. گریه کنان لب زدم. - آراد ببین همه چیز درست شد. آراد باورم نمیشه‌، خدایا شکرت. تو خوب میشی آراد، دیگه مال هم میشیم. دیگه هیچی از خدا نمی خوام هیچی ... هق هقم اوج گرفت و سرم رو، روی داشبود گذاشتم، با شنیدن صدای در ماشین سرم رو بلند کردم که متوجه شدم آراد از ماشین خارج شده. از پشت شیشه بهش خیره شدم دستاش رو دور گردنش حلقه کرده بود و به سمت جلو حرکت می کرد، نفس کم آورده بودم درب بشکه رو باز کردم و چند قلپ آب ازش خوردم. از ماشین پیاده شدم و به طرف آراد رفتم. روبروش ایستادم و توی چشمای آبیش زل زدم. - خوبی تو؟! نگاهی به اطراف کرد و دستش رو به سمت صورتم آورد‌، قلبم از کوبش ایستاد. روسریم رو کمی جلو آورد و لب زد. + خوبم عزیزم. نمی دونم چی بگم واقعا! فقط میتونم بگم خداروشکر، صد هزار مرتبه شکر. دستش رو توی جیبش بُرد و جعبه‌ی قرمز رنگی رو از جیبش بیرون آورد. چشمام از خوشحالی برقی زد و با شیطنت گفتم: - آرادی این مال منه دیگه؟! اَبرویی بالا انداخت که بلند خندیدم دستم رو به طرف دستش بردم، دستش رو عقب کشید و گفت: + اینجا؟! به کوچه نگاهی انداختم و گفتم: - آراد اذیت نکن دیگه بازش کن‌! مچ دستم رو گرفت و همراه خودش به سمت ماشین کشید، سوار ماشین شدیم که جعبه قرمز رنگ رو باز کرد با دیدن آویزی با شکل قلب ذوق زده لب زدم. - ‌وای آرادی این مال منه؟! لبخندی زد به ذوق کردنم و کش دار بله ای گفت. آویز رو از دستش گرفتم و توی هوا تکونش دادم، لبخند پهنی زدم و گفتم: - اینجاست که شاعر میفرماید: مدتی هست‌ که درگیر سوالی شده‌ام! توچه داری که من، اینگونه هوایی شده ام. بلند بلند خندید و دستی به چشمام که نسبتاً خیس اشک بودند کشید. +از تو گفتن کار هر کس نیست ای زیبا غزل! من برای داشتنت باید که مولانا شوم. ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •