#تلنگرانه
چــــــادر با مانتو فرقی ندارد اگر وقــــارت را حفظ نکند !
چــــــادر با مانتو فرقی ندارد اگر قــــهـــقـــه های بــلـنــد خیابانت را مانع نشود!
اگر در میان سیاهیش رنگ زق لـــــــاکـــــ هایت خودنمایی بکند!
اگر آرایش صورتت را پاک نکند ....
چــــــادر با مانتو فرقی ندارد اگر لباس های زننده و تنگ زیر آن بپوشی!
چــــــادر با مانتو فرقی ندارد اگر جلوی چادرت را در برابر نامحرم باز بگذاری!
چــــــادر با مانتو فرقی ندارد اگر همانگونه که با مانتو رفتار میکنی با چـــــادر هم رفتار کنی!
خلاصه بگویم :
آهــــای دختر چـــــادری :
چـــــادرت با تمام سختی هایش با مانتو فرقی ندارد
اگر ...
حــــــــرمتش را حفظ نکنی
چـــادرت به اندازه ی کافی مظـــلوم هست پس مظلوم ترش نکن...
کمی حـــــــرمت نگه دار..
چادر یادگار حضرت زهرا(س) است،
بیاییم اگر کسی هم به یادگار مادرمان حضرت زهرا(س) بی حرمتی کرد یک تذکر لسانی بدهیم...
#حجاب_فاطمی🦋
https://eitaa.com/fatemyyon
💑خاطرات #همسر_شهید #مدافع_حرم #ایمان_خزاعی_نژاد
همیشه میگفت میخواهم برایت
خاطرات قشنگ و به یاد ماندنی بسازم💓
اولینها خیلی خوب در ذهن انسان میماند میخواهم برایت اولینهای خوبی بسازم💝
و نمیخواهم چیزی بخواهی و به آن نرسی!
گاهی اوقات کارهایی میکرد که من میگفتم الان در این موقعیت نیازی نیست این کار را بکنی😊
میگفتتو ارزش بهترین ها رو داری😇
مثلا لباس عروس عروسیمان را برای خرید👰
و می گفت دلم میخواهد هر سال سالگرد عروسی تو لباس عروست رو بپوشی 💕و من لباس دامادیام
اما چقدر دنیا بیرحم بود. 😔
هنوز به دو ماه نرسیده بود...
اولین تولد بعد از عقدمان بود💍🎂
برایم خیلی جالب بود بدانم ایمان میخواهد برای من چه کار کند
از صبح زود منتظر بودم و دل توی دلم نبود که حالا چه برنامهای برای من دارد😉
تا عصر آن روز هیچ خبری نبود😒
و من ناراحت😳 که چرا سال اولی ایمان هیچ کاری برای من نکرده!!!
عصر با ماشین پدرش آمد دنبالم تا برویم بیرون توی ماشین مدام به اطرافم نگاه میکردم🙄
منتظر بودم که حالا یه کادویی🎁 از توی داشبورد ماشین یا زیر صندلی در میاره و به من میده و من رو سورپرایزم💟 میکنه ،اما هیچ خبری 👻 نبود
بعد از نزدیک 45 دقیقه که دور میزدیم
نزدیک بلوار معلم جهرم ،ایمان شروع کرد به خواندن دکلمه 💞که معنایش این بود: روز تولد تو هوا بارانی😍 بوده
وقتی رفتند داخل آسمان و علت را پرسیدند ،فرشتهها💖 گفته اند یک فرشته از بین ما کم شده
و رفته به زمین و اون فرشته تو بودی 💓الهه💓 که آمدی به زمین😍😇
این دکلمه ایمان بهترین هدیهای بود که میتوانست به من 😌 بدهد.
به مناسبت تولدم من را به کافی شاپ👌 برد☕️ چیدمان میز ما با بقیه میزها متفاوت بود ، تا یک نوشیدنی بخوریم به مسئول کافی شاپ اشاره ای کرد
و آن هم یک کیک🎂 با یک شمع روشن بر رویش برای ما آورد😃
و دوباره اشاره کرد و یک دسته گل رز 🌷آورد داد به ایمان
و او هم گل را به من داد
و دوباره یک جعبه کادو🎁 آوردند که داخل جعبه ،یک جعبه موزیکال🎶 و یک سرویس بدل بود ...
و آن شب آنقدر رویایی 💕 و زیبا بود که هنوز فکر میکنم در یک خواب💘 بوده ام
پ.ن۱:خانوما،آقایون،اظهار محبت لازمهههههه،اینکه هییییچی بروز ندی و بگی ولی دوسش دارم،درست نیست،از کوزه همان برون تراود که در اوست.
پ.ن۲:کپی فقط با ذکر منبع #خادم_الحیدر
.
#سبک_زندگی
____________
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🌸 https://eitaa.com/fatemyyon
💑خاطرات #همسر_شهید #مدافع_حرم #ایمان_خزاعی_نژاد
همیشه میگفت میخواهم برایت
خاطرات قشنگ و به یاد ماندنی بسازم💓
اولینها خیلی خوب در ذهن انسان میماند میخواهم برایت اولینهای خوبی بسازم💝
و نمیخواهم چیزی بخواهی و به آن نرسی!
گاهی اوقات کارهایی میکرد که من میگفتم الان در این موقعیت نیازی نیست این کار را بکنی😊
میگفتتو ارزش بهترین ها رو داری😇
مثلا لباس عروس عروسیمان را برای خرید👰
و می گفت دلم میخواهد هر سال سالگرد عروسی تو لباس عروست رو بپوشی 💕و من لباس دامادیام
اما چقدر دنیا بیرحم بود. 😔
هنوز به دو ماه نرسیده بود...
اولین تولد بعد از عقدمان بود💍🎂
برایم خیلی جالب بود بدانم ایمان میخواهد برای من چه کار کند
از صبح زود منتظر بودم و دل توی دلم نبود که حالا چه برنامهای برای من دارد😉
تا عصر آن روز هیچ خبری نبود😒
و من ناراحت😳 که چرا سال اولی ایمان هیچ کاری برای من نکرده!!!
عصر با ماشین پدرش آمد دنبالم تا برویم بیرون توی ماشین مدام به اطرافم نگاه میکردم🙄
منتظر بودم که حالا یه کادویی🎁 از توی داشبورد ماشین یا زیر صندلی در میاره و به من میده و من رو سورپرایزم💟 میکنه ،اما هیچ خبری 👻 نبود
بعد از نزدیک 45 دقیقه که دور میزدیم
نزدیک بلوار معلم جهرم ،ایمان شروع کرد به خواندن دکلمه 💞که معنایش این بود: روز تولد تو هوا بارانی😍 بوده
وقتی رفتند داخل آسمان و علت را پرسیدند ،فرشتهها💖 گفته اند یک فرشته از بین ما کم شده
و رفته به زمین و اون فرشته تو بودی 💓الهه💓 که آمدی به زمین😍😇
این دکلمه ایمان بهترین هدیهای بود که میتوانست به من 😌 بدهد.
به مناسبت تولدم من را به کافی شاپ👌 برد☕️ چیدمان میز ما با بقیه میزها متفاوت بود ، تا یک نوشیدنی بخوریم به مسئول کافی شاپ اشاره ای کرد
و آن هم یک کیک🎂 با یک شمع روشن بر رویش برای ما آورد😃
و دوباره اشاره کرد و یک دسته گل رز 🌷آورد داد به ایمان
و او هم گل را به من داد
و دوباره یک جعبه کادو🎁 آوردند که داخل جعبه ،یک جعبه موزیکال🎶 و یک سرویس بدل بود ...
و آن شب آنقدر رویایی 💕 و زیبا بود که هنوز فکر میکنم در یک خواب💘 بوده ام
پ.ن۱:خانوما،آقایون،اظهار محبت لازمهههههه،اینکه هییییچی بروز ندی و بگی ولی دوسش دارم،درست نیست،از کوزه همان برون تراود که در اوست.
پ.ن۲:کپی فقط با ذکر منبع #خادم_الحیدر
.
#سبک_زندگی
____________
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🌸 https://eitaa.com/fatemyyon
🔹 در روزگاران پیشین، شغلی بنام خوشه چینی وجود داشت. آنها که دست شان تنگ بود و خرمن و مزرعه ای نداشتند، پشت سر دِروگر ها راه میرفتند و خوشه های جامانده را از زمین بر میداشتند و گاهی صاحب مزرعه به دروگران دستور میداد که شلخته درو کنند تا چیزی هم گیر خوشه چین ها بیاید. حافظ نیز در شعری چنین میفرماید :
🔸 ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
🔹 دستفروشان «خوشه چین» های روزگار ما هستند
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌛عاشقی به افق حلب🌜
#پارت_شانزدهم
مامان زهرا یک ساک دستی برایم آماده کرده بود که چند روزی که خانه ی عمو و عمه هستم چیزی کم و کسر نداشته باشم.
بعد از شنیدن سفارش های مادر حرکت کردیم.
تمام راه، هر دو سکوت کرده بودیم...
تنها صدایی که به گوش میرسید ،صدای مداحی از ضبط ماشین بود...
باران نم نم می بارید...
شیشه را کشیدم پایین و صورتم را از پنجره ماشین بیرون بردم.
صورتم اینبار میزبان دو مهمان بود، قطره های باران و قطره قطره اشک من.
_شیشه رو بده بالا، سرما میخوری...
+ راحتم عمو.
_ریحانه جان لجبازی نکن.
+ عمو جون باور کن لجبازی نمیکنم، من این حال و هوا رو دوست دارم.
_هر طور راحتی عزیزم.
***
عمو تک بوقی زد و مش سلیمون درِ حیاط باغ را باز کرد...
مش سلیمون باغبان بود، من در این باغ چه خاطره که نداشتم...
از بچگی با بچه های عمه ها و عمو ها در پشت خانه لِی لِی بازی میکردیم...
میانه خوبی با پسرعمه ها و پسرعمو ها نداشتم، آنها همیشه سر به سر بچه ها می گذاشتند، اما کاری به کار من نداشتند...
چون من عزیز دردانه ی خان بابا بودم و آنها از او عجیب میترسیدند...
خاطره هایم هرگز فراموش نمیشوند :
در این باغ بزرگ عمه ها و عمو ها و ما، همه باهم زندگی میکردیم...
بالای حیاط ِ باغ، امارتِ خان بابا بود
و در اطراف آن خانه های زیبای ما...
همه کنار هم به خوشی زندگی میکردیم...
ادامه دارد...
✍نویسنده: #میم_سلیمی
🌹🌛 https://eitaa.com/fatemyyon
°•|🌿🌹
#دلنوشته_دختر_شهید
🔴 جملۀ دختر یک شهید مدافع حرم در یک مدرسه ابتدایی به عنوان زیباترین جمله انتخاب شد.
◽️«فاطمه دقیق» دختر خردسال «علی دقیق» رزمنده جاویدالاثر حزبالله و دانشآموز مدرسه ابتدایی المهدی لبنان در مسابقهای با نوشتن جملهای تأثیرگذار در "وصف رزمنده" تحسین همگان را برانگیخت.
🔻وی در وصف رزمنده نوشته بود:
«اگر شما گُلی را در صحرای حلب دیدید خاک آن را ببوسید ممکن است پدرم آنجا دفن شده باشد»
#شهید_علی_شفیق_دقیق
#مدافع_حرم
#جاویدالاثر
#حزبالله
#لبنان
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯ https://eitaa.com/fatemyyon
بچـه مـذهبی همیشـه سربه زیر است و بـا حیـا...🌸
چـه در اجتمـاع و چـه در فضـای مجازی...
بیـزار است از عنـوان "خـواهر"و"بـرادر"و"آجـی"و"داداش"و...کـه مجوزی باشـد برای شـوخی و خنـدیدن با نا محـرم...🌻
از عفـت و غیـرتش به دور اسـت که نامحـرم را "تـو" خطاب کنـد و نام کوچکـش را به زبـان آورد!🌷
بچـه مـذهبی همیشـه سر به زیـر دارد و حریـم هایش را نمیشکنـد!🌸
چـه در اجتمـاع و چـه در فضـای مجازی!
بچـه مذهبی همیشـه و همـه جا رفتـارش مملـو از حیـاست...🌹
~~~~~~~~~~°°°°°~~~
~~~~ https://eitaa.com/fatemyyon