سلام به همه
چالش محرم
زمانی ک پسرم 4ساله بود برادرم ازدواج کرد ماه مبارک شد و پاگشا کردمشون کلی مهمون داشتم از سحر تنها دهن روزه کارامو انجام دادم
نزدیک ظهر ک شد تمام کارام تموم شد غذا سالاد دسر همه چی حاضر فقط مونده بود برنجم ک گفتم نزدیک افطار آماده کنم
ی دفعه ی صدای بدی اومد پریدم توپله ها دیدم پسرم از طبقه دوم اومده بود رو نرده پله سر بخوره بره پایین پرت شده بود جلو در خونه مادر شوهرم طبقه اول
یاخدا😱😱😱😱بغلش کردم بی حال بود از هیج جاشم خون نمییومد سریع زنگ زدم دکتر دوستم گفت بهش ی آبمیوه ترش بده اگه بالا آورد ببرش بیمارستان
شوهرم نیم ساعت قبلش اومده بود خونه میگف انگار هزارنفری بهم میگفتن برو خونه شاید مهمون داری کارت داشته باشند
برای محکم کاری بردمش بیمارستان ک تو مسیر شروع کرد ب بالا آوردن
بلاخره بستری شد تو بخش اطفال همه مامان های مریضهای دیگه منو دلداری میدادن ک گریه نکن توکل کن
همونجا ب امام حسین علیه السلام متوسل شدم شب جمعه هم بود
فردا صبح دکتر اومد پسرمو مرخص کرد خیلی ناراحت شدم گفتم ی چی هست شما ب من نمیگین آخه تو این قسمت بچه ها تو کما بودن یکی میگف دوماهه یکی میگف ده روزه دکتر گفت خانم بچت خوب شده ببرش
فرداش شنبه ک شد از یک متخصص وقت گرفتن بردم پیشش جریانو ک تعریف کردم و عکس وسی تی جدید از پسرم گرفت گفت پسرت مشکلش حل شده گفتم دکتر ب دوشب مگه ترک جمجمه خوب میشه اونم بدون هیچ درمانی دکتره گفت خانم اگه ب معجزه اعتقاد داری ک بچت شفا یافته اگه نداری فک کن دستگاه های ماخراب بودن و تشخیص ها اشتباه بوده
گیج و منگ بودم اومدم بیرون زنگ زدم ب دکتر دوستم جریانو گفتم و مدارک پزشکی پسرمو دید وگف الکی بچه رو دکتری نکن برو دکتر اصلی طبابت کرده
خوشحال شدم بردمش امام رضا نذر مو اداکنم برای مهمانسرا
گلدسته رو ک دیدم گفتم امیر حسین ب امام رضا سلام کن ازش تشکر کن ک شفا ت داده با همون لحن بچگیش برگشت گفت مامان منو امام حسین شفا داده خودش بهم گفت من امام حسیننم
واقعا منقلب شدم الآنم 20ساله شده هنوز عکساشو نگاه میکنم میبینم ترک جمجمه شو از امام حسین ممنونم بخاطر شفای پسرم تاعمر دارم عزادارشم
از اون سال ب بعد کل دوماه محرم صفر سیاه میپوشم براش الهی شکر که پسرم هم با عشق امام حسین بزرگ شد
عزیزای دل اگه ب چشم بصیرت نگاه کنیم میبینیم بدون نظر علی علیه السلام و اولادش ما هیچیم
این خاندان اگه براشون ی قدم حتی کوچیک برداری برات هزاران برابر جبران میکنن
عزاداری هاتون قبول
https://eitaa.com/fatemyyon
هدایت شده از داستان های عبرت آموز
💠 حضرت اباالفضل العبّاس علیهالسّلام
🏴 حضرت اباالفضل علیهالسّلام چهرۀ بسیار درخشانی در جنگها بودند. در جنگ صفّین همه دیدند نوجوانی نقاب بر چهره کشیده، به میدان آمده است و «هَلْ مِنْ مُبارِزٍ؟» میطلبد. معاویه به اِبنِشَعثاء گفت: برو به جنگ او و او را بکش.
▪️ابنِشَعثاء در رزمندگی خیلی قهرمان بود. گفت: مرا به جنگ یک نوجوان میفرستی؟ اهل شام میگویند اِبنِشَعثاء به اندازۀ هزار رزمنده قدرت دارد. دون شأن من است بروم با این نوجوان بجنگم. یکی از پسرانم را میفرستم تا او را بکشد.
▪️هفت پسر داشت. پسر اوّل را فرستاد؛ کشته شد. پسر دوّم؛ کشته شد. پسر سوّم؛ کشته شد. هفت پسر اِبنِشَعثاء کشته شدند. اِبنِشَعثاء به شدّت غضبناک شد. کینه به دل گرفت و گفت: میروم و این نوجوان را از پا در میآورم. به میدان آمد؛ ولی این نوجوان نقاب بر چهره با یک ضربت اِبنِشَعثاء را از وسط دو نیم کرد و سپس به لشکر امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام برگشت. حتّیٰ لشکریان امیرالمؤمنین علیهالسّلام حیرت زده بودند. این نوجوان کیست که با این همه دلیری و قدرتمندی جنگید؟
▪️وقتی حضرت اباالفضل علیهالسّلام داخل سپاه امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام آمدند و نقاب را از چهره برداشتند، سپاه دیدند نوجوان هفده سالۀ امیرالمؤمنین علیهالسّلام، ابوالفضل العبّاس علیهالسّلام است.
▪️لذا در جریان عاشورا هم سپاه عمرسعد به شدّت نگران حضور اباالفضل العبّاس بودند و سعی کردند ایشان را از سپاه امام حسین علیهالسّلام جدا کنند.
▪️شمر به بهانۀ اینکه با مادر حضرت اباالفضل علیهالسّلام هم قبیله است، امان نامه برای حضرت آورد تا به آن بهانه، چهار برادر را از امام حسین علیهالسّلام جدا کند و مهمتر از سه تای دیگر، خودِ حضرت اَباالفضل علیهالسّلام بودند. حضرت اباالفضل علیهالسّلام به قدری شهامت داشتند که لشکر عمر سعد میدانستند با بودن ایشان کار خیلی بر آنها دشوار است.
▪️واقعۀ دسترسی به آب، در کربلا فوقالعاده است. لااقل چهار هزار رزمندۀ مسلّح راه را برای دسترسی به شَریعۀ فرات بسته بودند و اباالفضل العّباس علیهالسّلام لحظههای آخر، وقتی همه شهید شده بودند، خدمت برادر آمدند و عرضه داشتند: «يَا ابْنَ رَسولِ اللِه بِاَبِي اَنْتَ وَ امِّی» پدر و مادرم به فدایت. به سینۀ من فشار میآید و تحمّل ندارد. اجازه دهید من هم به میدان بروم.
▪️حضرت فرمودند: اباالفضل، اجازۀ میدان رفتن به تو نمیدهم؛ امّا اگر خیلی اصرار داری، برو و مقداری آب برای بچّههای خیام بیاور. این بار اباالفضل العبّاس علیهالسّلام یک تنه رفتند. یکبار با پنجاه نفر حمله کردند، چندین هزار نفر را کنار زدند و برای خیمهگاه آب آوردند؛ امّا اینبار کسی نمانده بود، فقط اباالفضل العبّاس علیهالسّلام بودند و بس. مشک را به دوش انداختند و یک تنه چند هزار نفر را پراکنده کردند. اقلاً صد نفر را به دَرَک فرستادند و به داخل شریعۀ فرات رفتند. مَشک را از آب پر کردند و برگشتند. این جلوههایی از شهامت حضرت اباالفضل العبّاس علیهالسّلام است.
🏴 در مواسات انسان چه بگوید؟! با برادر خود چه کردند! هر چه داشتند، هستی خود را در طَبَق اخلاص نهادند و در حقّ برادر ایثار کردند. همان وقت که در شریعۀ فرات رفتند و مشک را از آب پر کردند، دستها را پر از آب کردند و جلو آوردند. نگاه خیرهای به آب انداختند، بعد عبارت مَقتَل این است: «فَذَكَرَ عَطَشَ الْحسَيْنِ علیهالسّلام» یاد لبهای خشکیدۀ اباعبدالله الحسین علیهالسّلام افتادند و آب را روی آب ریختند.
🏴 حضرت اباالفضل علیهالسّلام ادب فوقالعادهای نسبت به اباعبدالله علیهالسّلام داشتند. هرگز در محضر امام حسین ننشستند. حضرت را جز یا اباعبدالله و یَابن رسول الله صدا نمیزدند. فقط یکبار حضرت را برادر خواندند؛ آن هم در آخرین لحظه بود که ندا دادند: «يا اَخِی اَدْرِکْ اَخاکَ»؛ برادر! برادرت را دریاب.
▪️بعضی از اهل مَقاتِل نقل میکنند: علّت اینکه حضرت در لحظۀ آخر به خود اجازه دادند امام حسین را برادر خطاب کنند، این بود که فاطمۀ زهرا سلام الله علیها را مشاهده کردند که فرمودند: «وَلَدِی عَبّاس» پسرم عبّاس! وقتی دیدند حضرت فاطمه سلام الله علیها ایشان را فرزند خود خواندند، جرأت کردند به اباعبدالله علیهالسّلام بگویند: برادرم ...
هدایت شده از داستان های عبرت آموز
امام صادق علیه السلام :
تاسوعاء، روزى است كه حسين و يارانش در كربلاء محاصره شدند،
اهل شام در اطراف آنان اجتماع نمودند.
ابنمرجانه و ابنسعد از كثرت لشكر خود خوشحال شدند و حسين و ياران او را در آن روز ضعيف شمردند.
آنان يقين كردند كه براى حسين ياورى نخواهد آمد و اهل عراق آن حضرت را امداد نخواهند كرد.
پدرم فداى آن حسينى كه ناتوانش دیدند و غريب بود.
«تاسُوعَاءُ» يَوْمٌ حُوصِرَ فِيهِ الْحُسَيْنُ َ عَلَيْهِ السَّلَام وَ أَصْحَابُهُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ بِكَرْبَلَاءَ وَ اجْتَمَعَ عَلَيْهِ خَيْلُ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَنَاخُوا عَلَيْهِ وَ فَرِحَ ابْنُ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ بِتَوَافُرِ الْخَيْلِ وَ كَثْرَتِهَا وَ اسْتَضْعَفُوا فِيهِ الْحُسَيْنَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ أَصْحَابَهُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ أَيْقَنُوا أَنْ لَا يَأْتِيَ الْحُسَيْنَ َ عَلَيْهِ السَّلَام نَاصِرٌ وَ لَا يُمِدَّهُ أَهْلُ الْعِرَاقِ.
بِأَبِي الْمُسْتَضْعَفُ الْغَرِيب.
📚الکافی، ج۴، ص۱۴۷.
▪️ من آقای مداح نیستم!
ولی اگر بودم، تمام این ده شب روضهی عمه میخواندم!
• اینطور رسم است که روضهخوانها هر شبِ محرم، روضهی یکی از شهدا را بخوانند.
من هم میخواندم، اما به سَبکِ خودم!
مثلا شبِ اول که روضهی مسلم، باب است، از آنجایی میخواندم که خبرِ مسلم را آوردند، خبر آنقدر وهمآور بود که همانجا یک عده از کاروان حسین جدا شدند، زینب صورت برگرداند دید دارند میروند!
هِی نگاهِ حسینش کرد، هِی نگاهِ این ترسیدهها که به همین راحتی حسین را رها میکنند...
هر چه که باشد، خب خانم است دیگر! حتما تَهِ دلش خالی شد، اما دوید خودش را رساند به حسین: دورت بگردم عزیز خواهر، همهشان هم که بروند، خودم هستم...
بعد هم دوید سمتِ خیامِ بیبیها، آرامشان کرد، دلداریشان داد، نگذاشت یک وقت بترسند...
باز دوید سمت حسین، باز برگشت سمت زنها و بچهها...
هی دوید این سمت باز برگشت آن سو، که نگذارد یک وقت دلهره به جان طفل یا زنی بیفتد ...
• یا مثلا شبِ چهارم که روضهی جناب حر را میخوانند، از آنجایی میخواندم که حر راه را بست، میگفتم زینب پردهی کجاوهها را انداخت تا یک وقت این زنها و بچهها چشمشان به قد و قامت حر نیفتد و قالب تهی کنند! بچهها را مشغول بازی کرد، زنها را گرمِ تسبیح...
همان روز، بینِ خیمهها آنقدر دوید و آنقدر به دانهدانهشان سر زد و به تکتکشان رسید که تا شب خودش از پا افتاده بود اما نگذاشت یک وقت کسی از اهل حرم، آب توی دلش تکان بخورد...
• یا مثلا وقتی قرار بود روضهی هر کدام از شهدا را بخوانم، میگفتم هر کس از شهدا که به زمین افتاد زینب تا وسط میدان هروله کرد، بالای سر هر شهیدی رفت خودش همانجا شهید شد، اما نگذاشت حسین کنار شهید، جان بدهد!
برای همه شهدا دوید، به عدد تمام شهدا به دادِ حسینش رسید، از کنار تمام مقتلها حسین را بلند کرد و به خیمهگاه رساند...
• اما نوبت به دو آقازادی خودش که رسید، دوید توی پستوی خیمهگاه خودش را پنهان کرد، یک جایی که یک وقت با حسین چشم به چشم نشود و خدای نکرده حسین یک لحظه از رویَش خجالت بکشد، حتی پیکرها را هم که آوردند از خیمهگاه بیرون نیامد، میخواست بگوید حسین جان اصلا حرفش را هم نزن، اصلا قابلت را نداشت، کاش جای دو پسر دوهزار پسر داشتم که فدایت شوند....
• در تمام روضه ها، محور را زینب قرار میدادم و اول و آخرِ همهی روضهها را به زینب گره میزدم...
• آنقدر از زینب میخواندم و از زینب میگفتم تا دلها را برای شام غریبان آماده کنم...
بعد تازه آن وقت روضهی اصلی را رو میکردم...
• حالا این زینبی که از روز اول دویده، از روز اول به داد همه رسیده، از روز اول نگذاشته آب توی دلی کسی تکان بخورد...
حالا تازه دویدنهایش شروع شده...
اول باید یک دور همهی بچهها و زنها را فرار بدهد...
یک دور دنبال یک یکشان بدود، یک وقت آتش به دامنشان نگرفته باشد...
یک دور تمامشان را بغل کند یک وقت از ترس قالب تهی نکرده باشند...
در تمام این دویدنها دنبال این هشتاد و چند زن و بچه، هِی تا یک مسیری بدود و باز برگردد یک وقت آتش به خیمه زین العابدین نیفتاده باشد...
• بعدِ غارتِ خیمهگاه، باز دویدنهای بعدش شروع شود، حالا بدود تا بچهها را پیدا کند...
• بچهها را بشمارد و هی توی شماردنها کم بیاورد و در هر بار کم آمدنِ عددِ بچهها، خودش فروپاشد و قلبش از جا بیرون شود و باز با سرعت بیشتر بدود تا گم شدهها را پیدا کند...
• بعد باز دور بعدیِ دویدنهایش شروع شود، هِی تا لب فرات بدود قدری آب بردارد، خودش لب به آب نزند، آب را به زنها و بچهها بنوشاند و دوباره بدود تا قدری دیگر آب بیاورد....
• تازه اینها هنوز حتی یک خرده از دویدنهای زینب نبود...
از فردای عاشورا که کاروان را راه انداختند، تازه دویدنهای زینب شروع شد!
زینب هِی پِی این شترهای بی جحاز دوید تا یک وقت بچهای از آن بالا پایین نیفتد...
تا یک وقت، سری از بالای نیزهها فرونیفتد...
• من آقای مداح نیستم
ولی اگر بودم
تمام این ده شب، روضهی دویدنهای زینب را میخواندم...
• آن وقت شب یازدهم که مجلسم تمام میشد و بساط روضهها از همه جا جمع میشد، دیگر خیالم راحت بود، اینها که روضههای زینب را شنیدند، تا خودِ اربعین خواهند سوخت، حتی اگر دیگر جایی خبر از روضه نباشد...
✍ملیحه سادات مهدوی
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
▪️کانال برتــر حجاب
https://eitaa.com/fatemyyon
بله چادرمون خار تو چشم یک عده است😌
#چادرانه
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
▪️کانال برتــر حجاب
https://eitaa.com/fatemyyon
🔴"این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته."
▪️خب دشمن این رو فهمیده، این رو میدونه که قدرت سخت ایران فقط با تربیت عاشورائی نسلهای مختلف بدست اومده و امروز برنامه ریخته که باید این مراسم تهی از ایدئولوژی اصلی شیعه باشه. باید تبدیلش کنند به یک مراسم مذهبی ساده که در دنیا مثالش زیاد هست.
▪️اونیکه در حال نرمالیزه کردن حضور با پوشش غیر شرعی در مراسم سیدالشهدا هست، مذهبی صورتی نیست، اون اشخاص مستقیما عناصر دست یهود و بهائیت برای از بین بردن فلسفه عاشورا هستند. مستقیما جاسوس هستند.
▪️چیزی به اسم مذهبی صورتی وجود نداره، مذهبی صورتی یعنی تو با کسی که به دنبال غالب کردن اسلام آمریکائی هست یک وجه مشترک پیدا کنی و در مقابلش محکم نایستی. مذهبی صورتی همون پیاده نظام لشگر ابنزیاد هست، همون سرباز بهائیت در ایران.
✍ علی مختارزاده
هیئت امام حسین ع حرمت داره لطفا به اینها اجازه ورود ندهند
https://eitaa.com/fatemyyon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ در مسیر فاحشگی
نگران نباش توام مثل گلشیفته برهنهت میکنن و کنار مرد اجنبی میخوابونن تا فکر کنی آزادی! چقدر حقیرید شما سلبریتیها!
طغیان علیه قوانین خدا همچون عفاف و حیازدایی هرگز سمتِ درستِ تاریخ نیست، نبوده و نخواهد بود!
#جامعه_خوکی
#سلبریتی
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
▪️کانال برتــر حجاب
https://eitaa.com/fatemyyon
تاسوعا و عاشورای حسینی اگر نبودیم #کربلا
چله میگیریم که باشیم #اربعین #کربلا
#لبیک_یا_حسین ❤
#اربعین ❤⬇
https://eitaa.com/fatemyyon
#همه رفتند استراحت کنند
مداحان
سینه زنان
سخنرانان
مستمعین....همه
ولی تازه
#عمه امام زمان(عج)
به #اسارت رفته است... 😔😭💔
https://eitaa.com/fatemyyon