سلام ونور
فردا اولین جلسه کلاس #خلاقیت_معنوی
پایه ابتدایی
ساعت ۹صبح تا ده ونیم
در پاتوق دخترونه فاطره فرهنگسرای بهمن
تشکیل میشود ..
دختر گلای ابتدایی مون رو ازاین فررصت محروم نکنید 🌷😍
افزایش اعتماد به نفس
ابراز قوی تر
بازیهای فردی و گروهی
کتابخوانی
شعر خوانی
سرود
و نمایش
و کلی فعالیت خاص خلاقانه در محیطی شاد و امن
منتظر حضور گل دخترای ابتدایی از اول تا ششم هستیم 😍🌷
#نشر_صدقه_جاریه😍
@fatere133
#ظرفیت_محدود🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂
ارتباط با ما
@ammatozzeynab
#خانم_مربی🌴
هدایت شده از سياره 6
سلااااامممم سلامممم سیاره شیشیا🪐
حال و احوالتون چطوره؟🚶🏻♀
بچه هاااا ی خبر خووووبببب ؛ فرهنگسرا بهمن ی خانه بازی نوجوان داریمممممم
چه جالب و جذااب خانه بازی نوجوان؟🧐 بنظرتون قراره چیکارا کنیم؟
قراره کلییییی خوش بگذرونیم🎳
پنجشنبه ساعت ۲ تا ۴ فرهنگسرا بهمن پاتوق دخترانه فاطره منتظرتونیمااااا
ی وقت دیر نکنین💁🏻♀ قراره بترکونیم😉
#زینب_خانوم
@sayyare6fatere
موسسه فرهنگی فاطره🌱
سلااااامممم سلامممم سیاره شیشیا🪐 حال و احوالتون چطوره؟🚶🏻♀ بچه هاااا ی خبر خووووبببب ؛ فرهنگسرا بهمن
برای کلاس نوجوان هم میتونید ثبت نام کنید 😍😍😍
#خلاقیت_معنوی_نوجوان
از کلاس #هفتم به بالا ...
پنج شنبه ها ساعت ده و نیم تا دوازده
با کلی فعالیت هیجانی و خلاقانه و چالش و نکته های علمی وهنری و مهارتی 😍🌷
#جااااااا_نمونید🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂
@ammatozzeynab
مخصوصا که فردا دوتا چهار #خانه_بازی_نوجوان هم داریم 😍
@fatere133
شما روایت کنید حقایق رو ،
شما اگر روایت نکنید دشمن
روایت میکنه هرجور که دلش بخواد !
- رهبری .
همیشه
همرنگ ِجماعت نشو
یه عده همرنگ ِجماعت شدن ،
شدن قاتل ِامام حسین'ع !
#شهیدمرتضیآوینی -
#ناحله
#قسمت_هجدهم
محسن صداش بلند شد :
دیگه خبری از لحن شیطونش نبود و خیلی جدی گفت
+شما اشتباه فکر میکنید ما منظوری نداشیم!
از اینکه نتونستم گریه امو کنترل کنم و برای دومین بار شاهد اشکام بودن از خودم کلافه بودم
گفتم
_اینو نگین چی دارین بگین
محسن با نگرانی ب محمد خیره شد و صداش زد
+داداش خوبی؟؟
رفت سمتش
نگاش کردم.
نفسای عمیق میکشید و دستشو گذاشت رو قلبش.
دوباره ادامه دادم
_آره دیگه خوب بلدین نقش بازی کنین .
هرچی میخواین میگین دل بقیه رو میشکونین مظلوم نماییی ...
محسن نزاشت حرف بزنم و بلند گفت
+اههه بسه دیگهههه اگه کاری کردیم یا چیزی گفتیم که ناراحت شدین معذرت میخوایمم منظوری نداشتیم لطفا بریدو نمونید اینجا.
خواستم جوابش و بدم ک صدای مصطفی و از پشت سرم شنیدم
+شما غلط کردی کاری کردی ! چ خبره اینجا ؟به چه جراتی سر یه خانوم هوار میکشی ؟
برگشتم عقب ک با چهره ی جدی و اخمای گره خورده مصطفی رو به روشدم
با ترس گفتم:چیزی نشده بریم ...
مصطفی طوری که انگار حرفم و نشنیده گفت :خببب جوابی نشنیدم؟؟؟
محسن :چیکارشی؟
مصطفی:همه کارش.چ غلطی کردین که اشکش و درآوردین ؟
محسن ک جوش اورده بود ب مصطفی نزدیک شد و
+ همه کاره؟
جنابِ همه کاره بردار ببر این خانومو از این جا.
محمد با صدایی که ب زور سعی داشت لرزشش و پنهون کنه بلندگفت
+محسننن کافیهه
ولی قبل اینکه کامل این جمله از دهنش خارج شه مصطفی با مشت زد تو دهن محسن
محکم زدم رو صورتمو گفتم
_تو رو خدا مصطفی ولش کن بیا بریم .
شدت گریم بیشتر شد .
مصطفی دوباره بدون توجه به من رو به محسن ادامه داد .
+بگو چه غلطی کردین؟؟؟
دختر تک و تنها گیر میاری نکبت؟
مگه خودتون ناموس نداریین؟؟
ایندفعه محسن نزاشت مصطفی حرف بزنه .
سرشو کرد سمت مصطفی وگفت
+هوی ببین خوشگل پسر!!!
دست این خانم و میگیری و ازین جا میرین تا اون روی سگم بالا نیومده
اینجا هیئته حرمت داره!!
نگام رفت سمت محمد که با عجله قدمای بلند برمیداشت سمت خیابون هیئت!
صدای نفساش خیلی بلند بود.
رفتم سمت مصطفی کتشو محکم کشیدم
تو چشام نگاه کرد
گفتم : خواهش میکنم مصطفی.خواهش میکنم دیگه ادامه نده.بیا برو تو ماشین منم الان میام .
کولمو انداختم رو زمینو دوییدم سمت محمد.
بادستش اشاره زد بهش نزدیک نشم .
یه لحظه ایستاد و صورتش جمع شد.
محسن که دیگه متوجه حالِ محمد شده بود با عجله رفت سمتش .
+محمد ؟؟
محمد داداش حالت خوبه ؟؟
محمد ببینمت !!
چرا اینطوری شدی داداشم؟؟
نگاه کن منو نفس عمیق بکش .
زل زدم تو صورت محمد که از درد قرمز شده بود.
حتی نمیتونست حرف بزنه
یخورده نزدیک تر شدم که محسن گف
+میشه لطف کنید برید؟
دلم میخواست جیغ بکشم .
محسن دستشو گذاشت پشت محمد و بردتش سمت حسینیه.
از چشاش ترس میبارید
کولمو از رو زمین برداشتمو بی اختیار دنبالشون میرفتم
بردنش تو یه اتاق پراز باندومیکروفون و..
بیرون منتظر موندم که محسن داد زد
+مجید ماشینتو آتیش کن محمد و ببریم بیمارستان
حالش خوب نیست
بعد رو ب محمد داد زد
_اهههه محمددد!!
تو تازه عمل کردی چرا حرص میخوری روانی!!!!
دستشو گرفت و دوباره اومد بیرون.
از دور نگاشون میکردم
سوار ی ماشین شدن
محسن پالتوی محمد و از تنش در اوردو پرت کرد تو همون اتاق.
بعدش نشست کنارش و ماشین راه افتاد.
ب رفتنشون نگاه کردم.
خیالم که جمع شد ، خواستم برم که یه چیزی یادم اومد .
زیپ کوله رو باز کردم و قرآنمو از توش در آوردم و لای پالتوی محمد گذاشتم.
کولمو گذاشتم رو دوشم و آروم از اون جا دور شدم.
بابت کار احمقانه ای که کرده بودم حالم از خودم بهم میخورد .
نمیتونستم خودمو ببخشم .الان که بهش فکر کردم فهمیدم لازم نبود انقدر بزرگش کنم .
دست و صورتم از ترس یخ کرده بودن. خبری از مصطفی هم نبود .
رفتم سمت خانوما و یه گوشه رو زمین نشستم .
مداح شروع کرد به خوندن..
@fatere133
شروع کلاس های #ابتدایییییی😍😍
@fatere133
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بههه بهههه زیبایی میبینممم😍🎉
سربازای کوچولوی امام زمان دارن نقاشی خودشونو میکشننن🥲🫀
@fatere133
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سربازای امام زمان پرقدرت حرف حق میزنن😉💪🏻🫀
#حق
@fatere133
از حروف به کلمات ،
از کلمات به مفهوم ،
از مفهوم به واقع ،
از واقع به مجری ،
از مجری به اخلاص ،
و از اخلاص به خدا ؛
اینگونه میشود که سخن ، به درجات میرساند .
#شایدتلنگر .
@fatere133
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خب...یکم نت بهتر شده 😍😍😍
بریم معرفی گروهها رو داشته باشیم 😍👌👌
#خانم_مربی🌴
@fatere133
عدم حضور سرلشکر باقری، سرلشکر رشید، سردار سلامی و سردار حاجیزاده در نماز جمعه یعنی آماده باش صد در صدی برای پاسخ کوبنده و سریع به کوچکترین حرکت صهیونیستها.
اقتدار جمهوری اسلامی ایران رو با دیگر کشورها مقایسه کنید: فرمانده کل قوا، سران قوا، وزرا و تمامی افراد رده بالای کشور در نماز جمعه تاریخی ایران حاضرند؛ درباره مفهوم این اقتدار هزاران سطر باید نوشت ✨ (:
@fatere133
اقای رسولی حرف قشنگی زدن..
گفتن موقع تهدید سیاسیون همه میرن پناهگاه.. ولی اقای ما.. رهبرِما؛ آغوش بازکرده که به آغوششون پناه ببریم:))
اللهم احفظ امامنا و قائدنا ..💚:)
@fatere133
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ادیت یکی از کاربران عرب :))))
@fatere133
در آینده هم اگر لازم باشد مجدداً به سرزمین های اشغالی حمله میکنیم
ما در این زمینه نه تعلل میکنیم و نه شتاب زده کاری میکنیم.
ـــ رهبری.
#ناحله
#قسمت_نوزدهم
با شنیدن صدای مداح اشکام رو گونم لیز خورد
نمیدونم چم شده بود . دلم گرفته بود
اسم حضرت زهرا رو که شنیدم گریم شدت گرفت . یه خورده که سبک شدم از جام بلند شدماز نبود مصطفی که مطمئن شدم ،حرکت کردم سمت خونه . وسط راه یه دربست گرفتمکه سریع تر برسم ...هول ولا داشتم که نکنه بابا برسه خونه و من نباشم .
تو راه کلی دعا کردم و بلاخره رسیدم خونه . پول راننده رو حساب کردمو پیاده شدم
نفسمو حبس کردمو کلید و انداختم تو در .در که باز شد و ماشین بابا رو ندیدم با عجله پریدم تو و درو بستم .
سر سه سوت رفتم بالا و در اتاقمو بستم و با عجله لباسامو عوض کردم و همه چیو ب حالت عادی برگردوندم
بعدش کتابامو پخش کردم رو زمین که بابام شک نکنه . بعدشم رفتم سمت دسشویی . به چشای پف کردم نگاه کردم و زدموسط پیشونیم .
وای اگه بابا منو اینجوری ببینه کلی سوال سرم آوار میشه
به ساعت نگاه کردم ۱۰ بود
دستم و پر آب سرد کردم و ریختم رو صورتم از سردیش به خودم لرزیدمو برگشتم ب اتاق کتاب و باز کردم و بی حوصله شروع کردم ب خوندش ....
یه فصل که تمومشد از خستگی رو تختم ولو شدم
ب سقف زل زده بودم و داشتم فکر میکردم که صدای قدمایی که از پله ها بالا میومد توجهم و جلب کرد.
حدس زدم بابام باشه.
چون حال و حوصله حرف زدن نداشتم چشمامو بستم و خودمو به خواب زدم
دوبار به در اتاقم ضربه زد
الان دیگه مطمئن شده بودم پدرمه
جوابی ندادم. درو اروم باز کرد
چشام بسته بود ولی حضورش و کنارم حس میکردم
پتوم که تا شده روی تختم بود و پهن کرد روم
دستش و کشید رو موهام و چند لحظه بعد از اتاقم بیرون رفت
وقتی از رفتنش مطمئن شدم چشامو باز کردم
از جام پا نشدم ک سر و صدا ایجاد شه و بابام برگرده
گوشیم که روی میزم بود و ورداشتم
تلگرام و باز کردم
وقتی چشمم ب اسم مصطفی خورد
فکرم دوباره مشغول شد
میخواستم بهش پی ام بدم وحالشو بپرسم ولی غرورم بهم این اجازه رو نمیداد
بیخیال شدم
رفتم تو گالری گوشیم
هزار بار تا حالا عکسامو دیده بودم ولی هی از نو میدیدمشون هر کدوم از عکسامو چند ثانیه نگاه میکردم ومیرفتم عکس بعدی
رسیدم ب عکسی که از بنره گرفته بودم و خیلی اتفاقی محسن و محمد توش افتادن
با ناراحتی ب عکس خیره شدم
چرا باهاشون اینجوری حرف زدم ؟
یخورده زیاده روی کرده بودم مثه اینکه
ولی هرچی گفتم اونقدر وحشتناک نبود که حال محمد اینطور بد شد
یهو یاد حرف محسن افتادم گفته بود تازه عمل کرده
متوجه لینک هیاتشون رو بنر شدم .
لینک و تو تلگرام زدم
که فایل صوتی مراسم ودانلود کنم
با خوشحالی از اینکه پیداش کردم زدم تا دانلود شه
از قسمت اطلاعات کانال آی دی پیج اینستاشونو گرفتم و بازش کردم
داشتم پستاشونو نگاه میکردم
چشمم ب عکسای دسته جمعیشون خورد
با چشام دنبال چهره های آشنا گشتم
که قیافه محسن ب چشمم خورد
رو عکس زدم تا ببینم کسی تگ شده یا ن ...
که دیدم بله!!
رو آی دیش زدمو وارد پیجش شدم
با دیدن عکساش پوکر فیس شدم .
چه شاخ پندار !
پسره ی از خود راضی!
یه پستشو باز کردمو رفتم زیر کامنتاش و شروع کردم به خوندم .
چقد زیاده .
چرا اسم همشونم محمده .
اصن طبق اماری ک گرفتن بین هر پنج تا پسر چهار تاشون محمدن که رفقاشون ممد صداشون میکنن
دونه دونه داشتم میخوندم و میخندیدم که یه کامنت نظرمو جلب کرد .
_چند بار بگم نزار عکساتو ملت غش میرن میمیرن خونشون میوفته گردن تو .ای بابا !!(چندتا اموجی خنده هم گذاشته بود )
محسنم اینجوری جوابشو داده بود
+ اوه حاجی خواهشا شما حرص نخور واس قلبت خوب نیسا . پس میوفتی.
حدس زدم همین محمد باشه ...
پیجشو باز کردم و یه لحظه با دیدن اخرین پستش چشام از کاسه زد بیرون ....
وقتی مطمئن شدم عکس قرانیه که لای پالتوش گذاشته ام با تعجب بیشتر رفتم کپشن وخوندم:
شکستن دل
به شکستن استخوان دنده می ماند
از بیرون همه چیز
رو به راه است
امـــا
هر نفسی که می کشی
دردی ست که می کشی . . .
پ.ن:گاهی وقتا ناخواسته یه حرفایی و میزنیم که نباید بزنیم
یه جمله ساده که واسه خودمون چندان مهم نیست گاهی اوقات میتونه قلب شیشه ای ادمای اطرافمونو بشکنه
مراقب رفتارمون باشیم...
دل شکستن تاوان داره مخصوصا اگه
پیش مادرت ازت شکایتت و بکنن....
حال دلمون ناخوشه رفقا التماس دعای زیاد
یاحق
چند بار این چند خط و خوندم
پست و نیم ساعت پیش گذاشه بود
یه لبخند شیرین نشست رو لبام
نمیدونم چرا ولی خوشحال شده بودم با اینکه حس میکردم خیلی ازش بدم میاد
شخصیت عجیبی داشت ازش سر در نمیاوردم
ب وضوح ترس و تو چهره ش حس کردم وقتی که اونجوری باش حرف زدم
ولی ترس از چی ؟
همچی عجیب بود برام..
@fatere133
47.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام عزززیزای دلم
دوباره سال تحصیلی شروع شد و فصل اجرای جشن تکلیف های ما شروع شد 😍😍😍
جشن تکلیف های خونگی و و مدارس
#خانم_مربی🌴
@fatere133