⚘افکارت را زیبا کن
⚘زندگی به اندازه
⚘فکرهای تو
⚘زیبا میشود.
#دینا
@fatere133
.
مثل امروز من :
از همه چی خسته :)
نا امید به آینده، به زندگی به وضعیت مدرسه و...
پر از ترس
که اگه فلان چیز نشه چی؟!
اگه اینجوری شد چی!؟
" اگه تو هم بعضی وقتا این حس هارو داری باید بگم اینا طبیعیه،
ولی نباید اجازه بدی ادامه داشته باشه
کنترلش کن🫂
#دینا
@fatere133
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج محمود تو ماشینش چی گوش میده!؟ 😇
@fatere133
فقط علی آخرش... 😅✌️🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلاااااام
یه صبح پر انرژی رو با ائمه زیارتی روز چهارشنبه شروع کنیم
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
@fatere133
Rooze 01 Moharam 91 - Karimi (Chizar) 1 [Rasekhoon.Net].mp3
3.6M
یه مناجات امام رضامون نشه 👌
حاجتمندا کجان؟؟کیاکارشون گیره؟😭😭
بریم در خونه امام رضا و حضرت ارباب و امام زمونمون
@fatere133
میدونستی دریاچه آبی نیوزلند،شفافترین دریاچه جهانه؟
🔹دریاچه ای که با چشم غیر مصلح تا عمق 80 متری آن به آسانی دیده می شود.
🔹تا حدی که قلوه سنگ های کف دریاچه را می توانید بشمارید و میزان شفافیت آب دریاچه آبی، همانند آب مقطر است.
#دانستنی
#دینا
@fatere133
همیشه سخت ترین مسیر ها
به زیبا ترین مقصد ها می رسن
"عجله نکن... 🫂💗"
@fatere133🌖✨^
نعمتها ،
تا هستند
ناشناختهاند ؛ و همین که
رفتند ،
قدرشان شناخته
ميشود . .
_ #كلامِامامحسنع🪴 .
#دینا
@fatere133
بسم الله الرحمن الرحیم 🦋✨
کلاس های روز پنجشنبه ۳ آبان ماه
در #فرهنگسرا_بهمن در #پاتوق_دخترونه_فاطره 🌱
برگزار می شود:
منتظر دخترای خلاق و پر تلاش فاطره هستیم 😍
🌷کلاس دلوان (دبستانی ها) :
۹ تا ۱۰ و نیم صبح
🌷کلاس سرود :
۱۰ ونیم تا ۱۲ ظهر
🌷کلاس تاو (نوجوان ها )
۱۲و نیم تا ۱و نیم
🌷خانه بازی نوجوان :
۲ تا ۴
لطفا اعلام حضور فراموش نشه😉
@fatere133🌱
سلاااام صبحتون بخیر😍
روزمون و شروع کنیم با حدیثی از امام حسن عسکری (ع) 👌🏼
📖 السَّلاَمُ عَلَى مُحْيِي الْمُؤْمِنِينَ وَ مُبِيرِ الْكَافِرِينَ...
🌱سلام بر آن خورشیدی که با ظهورش روحی تازه در کالبد اهل ایمان میدمد و بساط کفر را برای همیشه برمیچیند.
#سلام امام زمانم🌱⚘
#صبح بخیر🌤🌞
#دینا
@fatere133
الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرَج
میدونستی برای تشخیص چای اصل از تقلبی،کافیه مقداری چای خشک رو تو آب سرد بریزید. اگر رنگ داد،یعنی تقلبیه!؟🤔
#دانستنی
#دینا
@fatere133
یکی از استرس های زندگیم این بود که وقتی به آخر پلهبرقی میرسم
یهو پام نره زیرش کل بدنمو بکشه تو خودش😂😂
#طنز
#دینا
@fatere133
سلاااام
ظهر پاییزی تون بخیر 🍁😍
بییاید پاتوقمون ببینید چ خبره ؟😁👇🌿
#پاتوق_دخترونه_فاطره
@fatere133
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از اول صبح براتون بگم که ما جلسه داشتیمم...😅
سحرخیز کی بوووودیم ما 🖐
@fatere133
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موضوع این هفته چی می تونه باااشه ؟؟
نظرتووون؟
@fatere133
#ناحله
#قسمت_بیست_و_نهم
از حرفم خندش گرفت
حتی فکر کردن به نبودن ریحانه اذیتم میکرد .
ولی با تمام وجود خوشبختیش و میخواستم
نگاهشو ازم گرفت و
+چرا وداع میکنی حالا ؟
_اخه انقدر که برات خواستگار نیومده بود فکر میکردم همیشه میمونی و آزارت میدم.
حالا ک فهمیدم قراره عروس شی بری ناراحت شدم
+ناراحت نشو واست زن میگیرم اونو آزار بده
_نه دیگه خواهر
خانومم و که آزار نمیدم رو سرمنگهش میدارم
+ اه اه اه حالم بهم خورد زن ذلیل بدبختتتت.
پاشو پاشو برو میخوام درس بخونم مزاحمم نشو .
آروم زدم تو گوشش ودراز کشیدم تا بخوابم
_ساعت ۶ بیدارم کن آماده شیم برگردونمتون شمال
+دوباره میای تهران ؟
_آره
مثه همیشه تا سرم رفت رو بالش از خستگی زیاد خوابم برد
_
+پاشو پاشو پاشو پاشو ممد پاشو پاشو پاشو پاشو
با صدای ریحانه از خواب پریدم .
یه چش و ابرو رفت و
+چهارساعته ما حاضریم خسته شدیم .
پاشو دیگه اه .
بلند شدم و رفتم دسشویی.
یه اب به سر و صورتم زدم و وسایلارو جمع کردم
بابا و ریحانه هم فرستاده بودم تو ماشین .
خیلی سریع در خونه رو قفل کردم و رفتم پیششون. همینکه نشستمتو ماشین به روح الله پیام فرستادم که" اوکی شد تشریف بیارین"
به دقیقه نکشیده پیامک داد و تشکر کرد .
وقتی بهش گفتمکه این دفعه طولانی میرم تهران و تا عید برنمیگردم خیلی اصرار کرد که زودتر ببیننمون
بعد اینکه با بابا و ریحانه در میون گذاشتم قرار شد فرداشب بیان خونمون
_
وقتی که رسیدیم ساعت دو شب شده بود
همه خسته و کوفته تو رخت خواب ولو شدیم
واسه نماز صبح بیدار شدم و بقیه رو هم بیدار کردم
بعد خوندن نمازم رو سجادم خوابم برد
نمیدونم ساعت چند شده بود که با افتادن نور آفتاب تو صورتم بیدارشدم
تا بلند شدم دردی و تو ناحیه گردنم حس کردم
در اتاقم و باز کردم و رفتم سمت روشویی.
بعد اینکه صورتمو شستم و سرحال شدم رفتم آشپزخونه که ریحانه با دیدنم گفت
+عه سلام داداش .بیدار شدی؟بیا صبحونه
با تعجب گفتم
_بح بح ب حق چیزای ندیده و نشنیده چی شده ریحانه خانوم تنبلمون پاشده صبحانه درست کرده ؟
نکنه ک....
روشو برگردوند
خندم گرفت.
خیلی سریع یه لقمه بزرگ گرفتمو گذاشتم تو دهنم .
بعد خوردن چاییم شناور شدم سمت اتاق .
لباسامو پوشیدم و از ریحانه خداحافظی کردم که گفت
+کجا به سلامتی ؟
_میرم خرید کنم چیزی نداریم تو خونه .تو هم زنگ بزن به علی و زنداداش واسه امشب
+چشم داداش
سرمو تکون دادمو بعد پوشیدن کفشم رفتم سمت ماشین
__
زنگ خونه رو زدم و با دستای پر وارد شدم .
_ریحانههه بیا کمکم دیسک کمر گرفتم .
خیلی سریع خودشو رسوند به من
وسایلو دادم دستشو رفتم که بقیه رو از تو ماشین بیارم که نگاهم به هدیه ای که واسش گرفته بودم افتاد .
لای پالتوم قایمش کردم .با کیسه های میوه و جعبه ی شیرینی که تو دستم بود رفتم سمت در و با پام هلش دادم .
دزدگیر ماشینو زدم که درش قفل شد .
رفتم تو آشپزخونه و وسایلو گذاشتم رو اپن!
+اوووو چقد خرید کردی اقا داداش
جیبت خالی شد ک حالا چرا انقد جو میدی
کی گفته ک من قبول میکنم ؟
بی توجه به حرفش شونمو انداختم بالا و رفتم تو اتاقش و روسریِ گل گلی ای که براش هدیه گرفته بودم و گذاشتم رو لباساش و از اتاقش اومدم بیرون .
خونه رو برق انداخته بود.
همه چی سر جاش بود .
یه نگاه به اطراف کردمو
_بابا کجاس ؟
+تو اتاقش داره کتاب میخونه
_قرصاشو بهش دادی؟
+بله خیالت تخت.
رفتم پیش بابا و راجع به روح الله باهاش حرف زدم و نظرشو پرسیدم
یه نیم ساعت کنارش نشستم و بعدش از خونه زدم بیرون .
از اینکه ریحانه دیگه بزرگ شده بود خیلی خوشحال بودم.
دلم میخواست زودتر سر و سامون بگیره.
ولی نمیدونستم چرا راجع به خودم تعلل میکردم.
شاید به قول ریحانه غرورم اجازه نمیداد کسیو ببینم و از نظرم هیچکس اهلِ زندگی نبود و با شرایطم کنار نمیومد..
ولی خب واقعا نمیدونستم حکمتش چیه .
خیلی سعیم بر این بود تا کسیو انتخاب کنم که همه جوره بهم بخوره .
خلاصه سنی هم ازم گذشته بود و خلاف عقیدم که پسر فوقش باس تا سن ۲۴ سالگی ازدواج کنه دیگه ۲۶سالم شده بود و تقریبا همه دوستام ازدواج کرده بودن جز محسن که اونم تازه ۲۲ سالش شده بود
شایدم دلیل ازدواج نکردنم هم این بود ک همه ی فکر و ذکرم ریحانه بود
که اگه ان شالله ماجراش با روح الله درست شه خیالم راحت میشد از جانبش .
تقریبا چیزی تا عید نمونده بود و قرار بود با بچه های سپاه بریم مناطق جنوب واسه تفحص شهدا که سال تحویل دل یه خانواده شهیدُ شاد کنیم !
@fatere133