eitaa logo
موسسه فرهنگی فاطره🌱
348 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
36 فایل
•• بسم الله النور ✨ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ خدا را سپاس که پدیدآورندۀ آسمان‌ها و زمین است :)...♡ _موسسه فرهنگی فاطره🌱 @fatere133 ارتباط با ما 👈🏼 @ammatozzeynab @Lmozaffari
مشاهده در ایتا
دانلود
 ⚘افکارت را زیبا کن ⚘زندگی به اندازه ⚘فکرهای تو ⚘زیبا می‌شود.    @fatere133
. مثل امروز من : از همه چی خسته :) نا امید به آینده، به زندگی به وضعیت مدرسه و... پر از ترس که اگه فلان چیز نشه چی؟! اگه اینجوری شد چی!؟ " اگه تو هم بعضی وقتا این حس هارو داری باید بگم اینا طبیعیه، ولی نباید اجازه بدی ادامه داشته باشه کنترلش کن🫂 @fatere133
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج محمود تو ماشینش چی گوش میده!؟ 😇 @fatere133 فقط علی آخرش... 😅✌️🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Rooze 01 Moharam 91 - Karimi (Chizar) 1 [Rasekhoon.Net].mp3
3.6M
یه مناجات امام رضامون نشه 👌 حاجتمندا کجان؟؟کیاکارشون گیره؟😭😭 بریم در خونه امام رضا و حضرت ارباب و امام زمونمون @fatere133
میدونستی دریاچه آبی نیوزلند،شفافترین دریاچه جهانه؟ 🔹دریاچه ای که با چشم غیر مصلح تا عمق 80 متری آن به آسانی دیده می شود. 🔹تا حدی که قلوه سنگ های کف دریاچه را می توانید بشمارید و میزان شفافیت آب دریاچه آبی، همانند آب مقطر است. @fatere133
همیشه سخت ترین مسیر ها به زیبا ترین مقصد ها می رسن "عجله نکن... 🫂💗" @fatere133🌖✨^
مذهبی بودم ولی دل باختم تا‌ دیدمت ؛ عشق گاهی مؤمنان را هم هوایی می‌کند:)😂 @fatere133
نعمت‌ها ، تا هستند ناشناخته‌اند ؛ و همین که رفتند ، قدرشان شناخته مي‌شود . . _ 🪴 . @fatere133
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🦋✨ کلاس های روز پنجشنبه ۳ آبان ماه در در 🌱 برگزار می شود: منتظر دخترای خلاق و پر تلاش فاطره هستیم 😍 🌷کلاس دلوان (دبستانی ها) : ۹ تا ۱۰ و نیم صبح 🌷کلاس سرود : ۱۰ ونیم تا ۱۲ ظهر 🌷کلاس تاو (نوجوان ها ) ۱۲و نیم تا ۱و نیم 🌷خانه بازی نوجوان : ۲ تا ۴ لطفا اعلام حضور فراموش نشه😉 @fatere133🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلاااام صبحتون بخیر😍 روزمون و شروع کنیم با حدیثی از امام حسن عسکری (ع) 👌🏼
دروغگویی.. 🤥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 السَّلاَمُ عَلَى مُحْيِي الْمُؤْمِنِينَ وَ مُبِيرِ الْكَافِرِينَ... 🌱سلام بر آن خورشیدی که با ظهورش روحی تازه در کالبد اهل ایمان می‌دمد و بساط کفر را برای همیشه برمی‌چیند. امام زمانم🌱⚘ بخیر🌤🌞 @fatere133 الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرَج
میدونستی برای تشخیص چای اصل از تقلبی،کافیه مقداری چای خشک رو تو آب سرد بریزید. اگر رنگ داد،یعنی تقلبیه!؟🤔 @fatere133
یکی از استرس های زندگیم این بود که وقتی به آخر پله‌برقی میرسم یهو پام نره زیرش کل بدنمو بکشه تو خودش😂😂 @fatere133
سلاااام ظهر پاییزی تون بخیر 🍁😍 بییاید پاتوقمون ببینید چ خبره ؟😁👇🌿 @fatere133
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از اول صبح براتون بگم که ما جلسه داشتیمم...😅 سحرخیز کی بوووودیم ما 🖐 @fatere133
زرنگا بگن اولین کلاس پنجشنبه مووووون چیه ؟؟
بعله 😄 دختران دلوان 🥰❤️ @fatere133
از حرفم خندش گرفت حتی فکر کردن به نبودن ریحانه اذیتم میکرد . ولی با تمام وجود خوشبختیش و میخواستم نگاهشو ازم گرفت و +چرا وداع میکنی حالا ؟ _اخه انقدر که برات خواستگار نیومده بود فکر میکردم همیشه میمونی و آزارت میدم. حالا ک فهمیدم قراره عروس شی بری ناراحت شدم +ناراحت نشو واست زن میگیرم اونو آزار بده _نه دیگه خواهر خانومم و که آزار نمیدم رو سرم‌نگهش میدارم + اه اه اه حالم بهم خورد زن ذلیل بدبختتتت. پاشو پاشو برو میخوام درس بخونم مزاحمم نشو . آروم زدم تو گوشش ودراز کشیدم تا بخوابم _ساعت ۶ بیدارم کن آماده شیم برگردونمتون شمال +دوباره میای تهران ؟ _آره مثه همیشه تا سرم رفت رو بالش از خستگی زیاد خوابم برد _ +پاشو پاشو پاشو پاشو ممد پاشو پاشو پاشو پاشو با صدای ریحانه از خواب پریدم . یه چش و ابرو رفت و +چهارساعته ما حاضریم خسته شدیم . پاشو دیگه اه . بلند شدم و رفتم دسشویی. یه اب به سر و صورتم زدم و وسایلارو جمع کردم بابا و ریحانه هم فرستاده بودم تو ماشین . خیلی سریع در خونه رو قفل کردم و رفتم پیششون. همینکه نشستم‌تو ماشین به روح الله پیام فرستادم ‌که" اوکی شد تشریف بیارین" به دقیقه نکشیده پیامک داد و تشکر کرد . وقتی بهش گفتم‌که این دفعه طولانی میرم تهران و تا عید برنمیگردم خیلی اصرار کرد که زودتر ببیننمون بعد اینکه با بابا و ریحانه در میون گذاشتم قرار شد فرداشب بیان خونمون _ وقتی که رسیدیم ساعت دو شب شده بود همه خسته و کوفته تو رخت خواب ولو شدیم واسه نماز صبح بیدار شدم و بقیه رو هم بیدار کردم بعد خوندن نمازم رو سجادم خوابم برد نمیدونم ساعت چند شده بود که با افتادن نور آفتاب تو صورتم بیدارشدم تا بلند شدم دردی و تو ناحیه گردنم حس کردم در اتاقم و باز کردم و رفتم سمت روشویی. بعد اینکه صورتمو شستم و سرحال شدم رفتم آشپزخونه که ریحانه با دیدنم گفت +عه سلام داداش .بیدار شدی؟بیا صبحونه با تعجب گفتم _بح بح ب حق چیزای ندیده و نشنیده چی شده ریحانه خانوم تنبلمون پاشده صبحانه درست کرده ؟ نکنه ک.... روشو برگردوند خندم گرفت. خیلی سریع یه لقمه بزرگ گرفتمو گذاشتم تو دهنم . بعد خوردن چاییم شناور شدم سمت اتاق . لباسامو پوشیدم و از ریحانه خداحافظی کردم که گفت +کجا به سلامتی ؟ _میرم خرید کنم چیزی نداریم تو خونه .تو هم زنگ بزن به علی و زنداداش واسه امشب +چشم داداش سرمو تکون دادمو بعد پوشیدن کفشم رفتم سمت ماشین __ زنگ خونه رو زدم و با دستای پر وارد شدم . _ریحانههه بیا کمکم دیسک کمر گرفتم . خیلی سریع خودشو رسوند به من ‌ وسایلو دادم دستشو رفتم که بقیه رو از تو ماشین بیارم که نگاهم به هدیه ای که واسش گرفته بودم افتاد . لای پالتوم قایمش کردم .با کیسه های میوه و جعبه ی شیرینی که تو دستم بود رفتم سمت در و با پام هلش دادم . دزدگیر ماشینو زدم که درش قفل شد . رفتم تو آشپزخونه و وسایلو گذاشتم رو اپن! +اوووو چقد خرید کردی اقا داداش جیبت خالی شد ک حالا چرا انقد جو میدی کی گفته ک من قبول میکنم ؟ بی توجه به حرفش شونمو انداختم بالا و رفتم تو اتاقش و روسریِ گل گلی ای که براش هدیه گرفته بودم و گذاشتم رو لباساش و از اتاقش اومدم بیرون . خونه رو برق انداخته بود. همه چی سر جاش بود . یه نگاه به اطراف کردمو _بابا کجاس ؟ +تو اتاقش داره کتاب میخونه _قرصاشو بهش دادی؟ +بله خیالت تخت. رفتم پیش بابا و راجع به روح الله باهاش حرف زدم و نظرشو پرسیدم یه نیم ساعت کنارش نشستم و بعدش از خونه زدم بیرون . از اینکه ریحانه دیگه بزرگ شده بود خیلی خوشحال بودم. دلم میخواست زودتر سر و سامون بگیره. ولی نمیدونستم چرا راجع به خودم تعلل میکردم. شاید به قول ریحانه غرورم اجازه نمیداد کسیو ببینم و از نظرم هیچکس اهلِ زندگی نبود و با شرایطم کنار نمیومد.. ولی خب واقعا نمیدونستم حکمتش چیه . خیلی سعیم بر این بود تا کسیو انتخاب کنم که همه جوره بهم بخوره . خلاصه سنی هم ازم گذشته بود و خلاف عقیدم که پسر فوقش باس تا سن ۲۴ سالگی ازدواج کنه دیگه ۲۶سالم شده بود و تقریبا همه دوستام ازدواج کرده بودن جز محسن که اونم تازه ۲۲ سالش شده بود شایدم دلیل ازدواج نکردنم هم این بود ک همه ی فکر و ذکرم ریحانه بود که اگه ان شالله ماجراش با روح الله درست شه خیالم راحت میشد از جانبش . تقریبا چیزی تا عید نمونده بود و قرار بود با بچه های سپاه بریم مناطق جنوب واسه تفحص شهدا که سال تحویل دل یه خانواده شهیدُ شاد کنیم ! @fatere133