| فضائل مولـٰا
روایت شده با اسناد از علی بن الحسین بن علی بن الفضال از پدرش که میگوید: شنیدم امام رضا (علیه السّلام) فرمود: در خراسان بقعه ای بنا خواهد شد که آن بقعه محل نزول و عروج فرشتگان خواهد بود تا وقتی روز محشر شود و به راستی که دسته ای از فرشتگان از آسمان پایین میآیند و دستهای به آسمان عروج میکنند.
عرض کردم: فدایت شوم ای فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)!
این چه بقعه ای است که اینقدر منزلت و مقامی بس عظیم دارد؟!
فرمود: آن بقعه در سرزمین طوس قرار خواهد گرفت و به خدا قسم آن مکان باغی از گلستان بهشت است، هر کس به زیارتم در آن مکان بیاید مانند کسی خواهد بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را در مدینه زیارت کرده باشد و خداوند برای او و پاداش هزار حج مقبول و هزار عمره مقبوله مینویسد و من و پدرانم در روز قیامت شفاعت کنندگان او خواهیم بود. [۱]
----------
[۱]: عيون الاخبار، شیخ صدوق (ره).
هدایت شده از مـاء معـین
ضریحت التیام زخم بیتسکین هر شیعهست
پناهش میشوی هر عاشقی دلتنگ مادر شد..
- حسین عباسپور
@maae_maein
| فضائل مولـٰا
شیخ برسی و غیره روایت کرده اند:
روزی امام علی علیه السلام بالای منبر مسجد بصره خطبه ایراد میکردند.
پس فرمودند:
از من سؤال کنید قبل از این که مرا از دست بدهید، از راههای آسمانها بپرسید، زیرا به خدا قسم بهتر از راههای زمین به آنها آشنا هستم.
آن گاه یک مرد خوش سیمایی از وسط جمعیت بلند شد و گفت:ای امیر المؤمنین!
هم اینک جبرئیل علیه السلام کجا است؟
پس امام علی علیه السلام به آسمان، سپس به زمین و سپس به مشرق و مغرب نگاه کردند و هیچ اثری از جبرئیل امین علیه السلام نیافتند. پس رو به همان مرد خوش سیما کردند و فرمودند: ای مرد تو جبرئیل امین علیه السلام هستی،
راوی میگوید: ناگهان جبرئیل امین علیه السلام بال زد و از بین مردم پرواز کرد.
پس همه جمعیت حاضر بلند شدند و با هم یک صدا گفتند:
به حق، شما جانشین رسول خدا صلی الله علیه و اله هستی. [۲]
----------
[۲]: مدینة المعاجز، ص۱۴، معجزه شماره ۱۰
| فضائل مولـٰا
. اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، و فی
بسم الله الرحمن الرحیم
صلوات، هدیه به اقا بقیةالله عج✨️
تعداد مورد نظرتون را بفرمایید🌱
https://daigo.ir/pm/vcqC5T
-اجرتون با خانوم فاطمه زهرا س
| فضائل مولـٰا
مشرف شدن علی بن مهزیار با امام عصر (عجل الله تعالی و فرجه الشریف)⇩
یکی از کسانی که به محضر مقدس حضرت بقیة الله الاعظم حجة بن الحسن المهدى اروحنا له فداه مشرف شد پسر مهزیار بود
او در سفر اولی که به عنوان ادای فریضه حج به مکه میرود میشنود که هر سال امیر حاج واقعی یعنی همان سر پرست حجاج امام زمان عجل الله تعالی و فرجه الشریف است، حجاج زیر سایه ایشان و در پناه ایشان هستند و خود امام زمان علیه السلام به طور قطع در عرفه در سرزمین عرفات است. با شنیدن این گفتار پسر مهزیار هجده سفر دیگر را به مکه مشرف میشود تا شاید یک بار به زیارت آقایش نائل شود؛
اما متاسفانه در آن هیجده سفراین توفیق را نیافت.
در ایام حج سال بیستم شبی با رفقایش نشسته نسته بود که صحبت از حج شد و پسر مهزیار گفت: من دیگر امسال به مکه نمی روم.
رفقایش که نمی دانستند قصد او از حج مکرر چه بوده است به حساب این که او نوزده سفر به مکه مشرف شده بود چندان متعجب نشدند اما خود او میدانست که دچار دلتنگی فوق العاده ای شده است؛
لذا همان شب خطاب به مولایش عرض کرد: ولی عصر! معلوم میشود که این محبت یک طرفه است و من شما را میخواهم و شما مرا نمی خواهید اگر این طور نبود حداقل یکبار خودتان را به من نشان میدادی.
پسر مهزیار اینها را زمزمه میکرد و با تصمیم این که دیگر به مکه نرود به خواب رفت، در عالم رویا شنید هاتفی به او میگوید: پس مهزیار! قهر نکن امسال هم بیا که مژده دیدار از آقایت داده شده است!
از خواب بیدار شد، به رفقایش گفت:
من آمادهام تا امسال هم به مکه بروم و به این ترتیب راهی بیستمین سفرش شد. پسر مهزیار از ایران تا عراق و از آن جا تا حجاز رفت.
در طی اعمال عمره و حج تمتع چشم به راه آقایش بود؛
اما در آن مدت خبری نشد روز سه شنبه ای بود که رفقایش قصد بازگشت کردند؛
اما او به آنها گفت: برادران دو سه شب دیگر شب جمعه است؛ شب جمعه را در مسجد الحرام بگذرانیم و صبح جمعه حرکت کنیم.
شب جمعه شد رفقای پسر مهزیار بعد از طواف در مسجد الحرام و نماز و شام خوابیدند اما او هم چنان دور کعبه میگشت.
خودش میگوید:
در حین طواف به جوانی برخورد کردم که بردی یمنی پوشیده بود
سلامی به من کرد و جوابی گرفت،
پرسیدم: آقا! شما از کجا هستی؟
گفت: از اهل یمن هستم.
گفت: تو از اهل کجا هستی؟
به او گفتم: من عجم هستم و از اهواز بین النهرین آمده ام.
به من گفت: آیا ابن خصیب را میشناسی؟ به او گفتم: ابن خصیب از دنیا رفت.
گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ، خدا رحمتش کند!
پرسیدم: چطور؟
گفت: نمازش را پاک و پاکیزه ادا میکرد
و قرآن نیز میخواند،
سپس پرسید:
آیا پسر مهزیار را میشناسی؟
به او گفتم: من پسر مهزیارم.
گفت: خوشا به سعادتت که به راستی آقا مرا فرستاده است تا تو را نزد ایشان ببرم.
به او گفتم: کدام آقا!
به من گفت: مگر چند تا آقا داری؟!
به او گفتم: منظورت امام زمان (عجل الله تعالی و فرجه الشریف) است؟
گفت: آری! گفتم آقا اکنون کجا است؟ گفت: عجله نکن، فردا از رفقایت جدا میشوی و ثلثی از شب گذشته راه میروی وعده ما در فلان جا خواهد بود.
پرسیدم: چرا از رفقایم جدا شوم؟
گفت: چون که این رفقایت باب طبع آقا نیستند یا دست از این رفقا برداری یا دست از امام عصر (عجل الله تعالی و فرجه الشریف) بکش.
گفتم: من یک تار موی امام زمان (عجل الله تعالی و فرجه الشریف) را به تمامی جهان نمی دهم.
فردای آن روز اثاث خود را جمع کردم تا از دوستانم جدا شوم آنها نیز فکر کردند من از دست آنها ناراحت شدهام ممانعتی به عمل نیاوردند و اصراری به همسفری نکردند.
ثلثی از شب گذشته بود که به وعده گاه رسیدم و آن جوان را دیدم که منتظر من است، او گفت: پیاده نشو، من همان طور سواره همراهش حرکت کردم با اسب هایمان آنقدر تاختیم تا به پایین عقبه طائف رسیدیم،
آن جوان گفت حالا پایین بیا!
پرسیدم: برای چه پایین بیایم؟
گفت: وقت فضیلت نماز شب است،
پایین بیا تا نافله را بخوانیم و بعد حرکت کنیم.
پسر مهزیار میگوید: نماز شب را خواندیم تا هوا کم کم روشن شد و بعد از آن نماز صبح را خواندیم بعد از خواندن نماز صبح آن جوان به من گفت:
پسر مهزیار سوار شو برویم، پس سوار شدیم و با همدیگر به بالای عقبه طائف رسیدیم
او به من گفت: به آن جایی که اشاره میکنم نگاه کن، ناگهان سرزمین سبز و خرمی را پیش رویم دیدم که خیمه پشمینه ای وسط آن بر پا شده بود.
جوان به من گفت: چه میبینی؟
به او گفتم: خیمه ای پشمینه.
او گفت: همان است کعبه مقصود،
این خیمه حجة بن الحسن علیه السلام است.
سپس رفتیم تا به نزدیکی خیمه رسیدیم و از اسبها پیاده شدیم، جوان به من گفت: بیا برویم، به او گفتم: افسار اسبم را به کجا ببندم؟!
گفت: ای پسر مهزیار!
از این به پس ادعای عاشقی نکن!
پرسیدم: چرا؟
گفت: تا چشم عاشق صادق به خیمه معشوق بیفتد خودش را هم فراموش میکند آن وقت تو میگویی افسار اسبم را به کجا ببندم؟
ناگهان به خود آمدم و او ادامه داد: این جا وادی (سرزمین) الامان است، اسبت را به حال خودش رها کن.
سپس به راه افتادیم تا به پشت پرده ورودی خیمه رسیدیم،
جوان گفت: همین جا بایست تا من بروم و از آقا اجازه ورود بگیرم.
بسیار بی قرار و آشفته بودم که نکند حالا تا این جا آمدهام آقا اجازه شرفیابی به محضرش به من ندهد
وقتی که دیدم آن جوان با تبسم برمی گردد خوشحال شدم و از او پرسیدم: چه شد؟
به من گفت: مژده باد به تو!
آقا اجازه شرفیابی به تو داده پس با خوشحالی و هیجان تمام داخل خیمه شدم و چشمم به جمال ماه فاطمه بقيه الله روحى فداه روشن شد.
حضرت به بالشی تکیه داده
و بر تشکچه ای نشسته بودند که روی دو قطعه نمد پهن شده بود،
به ایشان سلام کردم و ایشان هم من جواب دادند،
سپس حضرت فرمود: پسر مهزيار!
من که امام زمان تو هستم دلم میخواهد چند روز را پیش من بمانی،
ابن مهزیار میگوید: چند روزی نزد امام زمان (عجل الله تعالی و فرجه الشریف) ماندم
یک روز حضرت به من فرمود:
ای پسر مهزیار!
من که دلم نمی خواهد تو بروی؛
اما اگر تو میخواهی برو من فهمیدم که دیگر موقع رفتن است لذا شروع کردم به جمع آوری اثاثیه خود در حالی که به کندی هر چه تمام تر اثاثیهام را جمع میکردم
هر چند یکباره نگاه حسرتی به آقا میافکندم اما به ناچار زمان خداحافظی رسید پس از آن من به راه افتادم.
وقتی به بالای عقبه طائف رسیدم برگشتم تا یکبار دیگر خیمه حضرت را ببینم که دیگر چیزی ندیدم. [۱]
----------
[۱]: الغيبة: علامه شیخ صدوق (رضی الله عنه).
| فضائل مولـٰا
حضرت سلمان رحمة الله علیه فرمودهاند:
ابلیس لعنۀ الله علیه بر جمعی گذشت که درباره امیرالمؤمنین علیه السّلام بدگویی میکردند،
پس در برابر ایشان ایستاد، آن جمع گفتند: اینکه در مقابل ایستاده کیست؟
گفت: من هستم، ابومُرّّۀ!
گفتند: ای ابومرّۀ، سخنان ما را نمیشنوی؟ گفت: بدا به حال شما، مولایتان علی بن أبی طالب را دشنام میدهید؟!
به وی گفتند: از کجا دریافتی که او مولای ماست؟
گفت: از قول پیامبرتان که گفت:
«مَن کُنتُ مولاهُ فعلیٌّ مولاهُ، الّلهُمَّ والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداهُ وَانصُر مَن نَصَره واخذُل مَن خَذَله»
( هرکس من مولای او بودم اینک علی نیز مولای اوست، خداوندا، دوستدارش را دوست بدار و با دشمنش دشمنی فرما و یاری کن هرکه او را یاری دهد و خوار و ذلیل کن آنکه او را تنها گذارد).
..
| فضائل مولـٰا
حضرت سلمان رحمة الله علیه فرمودهاند: ابلیس لعنۀ الله علیه بر جمعی گذشت که درباره امیرالمؤمنین علیه
پس به وی گفتند:
تو از دوستداران و شیعیان او هستی؟
گفت: من از طرفداران و پیروان او نیستم لیکن دوستش دارم،
و کسی نیست که از او نفرت داشته باشد مگر اینکه من در مال و فرزند شریک او باشم!
..
| فضائل مولـٰا
پس به وی گفتند: تو از دوستداران و شیعیان او هستی؟ گفت: من از طرفداران و پیروان او نیستم لیکن دوستش د
پس به وی گفتند:
ای ابومرّۀ، چیزی درباره علی میگویی؟
به آنها گفت: از من بشنوید ای جماعت پیمان شکنان، ستمگران و خوارج،
دوازده هزار سال به همراه جنّیان خدای عزّوجل را پرستش کردم، سپس هنگامی که خداوند جنّیان را به هلاکت رساند، از تنهایی به خدای عزّوجل شکایت بردم، پس مرا به آسمان برد و در آسمان دنیا دوازده هزار سال دیگر خدا را در جمع فرشتگان عبادت کردم،
ما در چنین حالی بودیم و خدای عزّوجل را تسبیح و تقدیس مینمودیم که یک نور شعشعانی بر ما گذشت،
پس فرشتگان برای آن نور به سجده افتاده و سپس گفتند:
سُبُّوح قُدّوس، این نور فرشتهای مقرّب یا یک نبیّ مرسل است،
ناگاه دریافتیم که ندایی از جانب خداوند جلّ جلاله آمد که میفرمود:
نه نور یک فرشته مقرّب یا پیامبری مرسل، این نور، نور گِل علی بن أبی طالب صلوات الله علیه بود!
|علل الشرائع: 59 . امالی صدوق: 209
| فضائل مولـٰا
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم:
بحقيقت على بن ابى طالب براى اهل بهشت ميدرخشد همان طورى كه ستاره صبح بر اهل دنيا ميدرخشد.
فاطمه دختر حضرت رضا عليهما السلام به ما خبر داد و او از فاطميّات به طور پيوسته نقل كرد تا سند را به حضرت فاطمه دختر رسول خدا عليهما السلام رسانيد كه آن حضرت فرمود:
از پدرم رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه فرمود:
هنگامى كه در آسمان سير داده شدم داخل بهشت گرديدم، و در آنجا قصرى ديدم از مرواريدهاى سفيدرنگ و توخالى،
درى داشت كه به تاجى از درّ و ياقوت مزيّن شده بود و بر آن پرده اى آويزان بود،
سرم را بلند كردم ديدم بر روى درنوشته شده:
«لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، علىّ ولىّ القوم».
«خدائى جز خداوند يكتا نيست،
محمّد فرستاده خدا است،
على سرپرست و اختياردار مردمان است».
..
| فضائل مولـٰا
فاطمه دختر حضرت رضا عليهما السلام به ما خبر داد و او از فاطميّات به طور پيوسته نقل كرد تا سند را به
و بر روى پرده نوشته شده بود:
«بخّ بخّ، مَن مثل شيعة عليّ؟ ».
«به به، آفرين،
كيست مانند شيعيان علىّ بن ابى طالب».
..