❣ #سلام_امام_زمانم❣
🍃سر به مُهر آرم و بیسایه سَرَم آقاجان
🍃بیشما بیکَسم و بیپدرم آقاجان
🍃شب و بیخوابی و دلدادگیِ همچو منی
🍃 شُهرهٔ عالَم و آدم شدهام آقاجان
🍃گر ملامت بکِشم در رهتان شیرین است
🍃 گر نبینم خطری کو ثمرم آقاجان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
...💚 @fdsfhjk
15.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻رهبر معظم انقلاب: نباید انتخابات و جمهوریت را تا وقتی قبول داشت که به نفع ما باشد و اگر به نفع دیگری شد بگوییم آن را قبول نداریم که متأسفانه آزمون تلخی از این قضیه در سال ۸۸ در تاریخ انتخابات باقی ماند.
#انتخابات
#انتخاب_درست_کار_درست
#لبیک
╔══.🌱🇮🇷🕊.════
@fdsfhjk
════.🌱🇮🇷🕊.══╝
📸 آمار آسیبهای اجتماعی در ۸سال گذشته
علی برکت الله
#میراث_روحانی
═══.🍃🇮🇷🕊.════
@fdsfhjk
🇮🇷حضور یک میلیون و ۳۰۰ هزار رأی اولی در انتخابات
👤سخنگوی ستاد انتخابات: در این دوره از انتخابات بیش از یک میلیون و ۳۰۰ هزار رای اولی داریم.
✅✅ انتظار داریم با حضور و مشارکت جدی رای اولیها انتخابات ۱۴۰۰ جذاب شود به ویژه که جوانان نخستین بار میخواهند رای بدهند و شوق و ذوق دارند.
🔮کانال مرجع گفتمان
#لبیک
#انتخابات
#مشارکت_حداکثری
@fdsfhjk
﷽
🔴محبت در طبخ غذا
جناب آقای رضا بیگدلی نقل کردند: در ایامی که آقای مجتهدی در شهر مقدس قم به سر می بردند و بنده توفیق خدمتگزاری ایشان را داشتم، دکتری اصرار می کرد که یک روز او برای آقا غذا تهیه کند.
بالاخره یک روز آقای دکتر غذایی برای ایشان آورد. هنگام ظهر که من منزل آقا رفتم و خواستم غذا را گرم کنم، ایشان ممانعت کرده و فرمودند: خیر آقاجان، نه شما بخورید و نه به دیگری بدهید؛ آن را به گربه ها بدهید.
سپس فرمودند: چند روز است آقای دکتر می خواهد برای ما غذا تهیه کند و مدام این مسأله را به همسرش متذکر می شود، ولی همسرش حاضر به پختن غذا نشده، عاقبت با اکراه و ناراحتی به اصرار شوهرش این غذا را پخته است. بله آقاجان، غذایی که با فشار و اکراه پخته شده باشد خوردن ندارد. شما همان غذایی را که هر روز عیالتان با محبت برای ما می پزند بیاورید؛ غذایی که با محبت پخته شود خوردن دارد.
📚لالهای از ملکوت، جلد دوم، صفحه 54
#سبک_زندگی_اسلامی
@fdsfhjk
8.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷انتخابات میتواند حال مردم را خوب و امید به حل مشکلات را زیاد کند
چگونه؟؟؟
🎬در کلیپ ببینید
#انتخابات
#لبیک
#من_رای_میدهم
╔══.🌱🇮🇷🕊.════
@fdsfhjk
════.🌱🇮🇷🕊.══╝
May 11
سلام از امشب متن قصه های کودکانه واسه فرزندان شما در کانال بار گزاری میگردد
💕💕
#متن_قصه 📕
خیاطی که خانه می دوخت
یکی بود و یکی نبود. یک خانم خیاط بود که خانه می دوخت. خانه ها را با پارچه های رنگارنگ
می دوخت و در و پنجره هایش را با زیپ و دگمه قفل می کرد.
روزی، تنگ غروب خانم خیاط نشسته بود توی خانه ی پارچه ایش.
داشت نان و پنیر و سبزی می خورد. یک دفعه دید که چه بوی خوبی می آید!
زیپ پنجره ی نارنجی اش را باز کرد. سرش را بیرون کرد و بو کشید و گفت:
« به به! بوی شکوفه های بهاری است ... ای داد بیداد! فردا بهار می آید
و من هنوز لباس نو ندوختم. » و دوید سر صندوق پارچه هایش.
فقط یک پارچه ی نارنجی ته صندوق باقی مانده بود. نشست و تا آخر شب،
پیراهنی قشنگ دوخت. اما هنوز یک آستینش مانده بود که پارچه تمام شد.
خانم خیاط گفت: «حالا این وقت شب، پارچه از کجا بیاورم؟
فردا هم که بهار می شود. »
یک دفعه پنجره ی نارنجی به حرف آمد و گفت: «من را
آستینت کن! یکی دو شب خانه ات بی پنجره بماند
که آسمان به زمین نمی آید. بعداً برو بازار و نیم متر
پنجره بخر! » خانم خیاط هم گفت: «باشد. »
پنجره را شکافت و آستین پیراهنش کرد.
خوش حال شد و دراز کشید و آن قدر به سوراخی که
جای پنجره بود، نگاه کرد تا خوابش برد.
نصف شب باد آمد. باد سوراخ را که دید، خوش حال شد.
تند شد و طوفان شد و های و هوی توی خانه آمد.
خانم خیاط با های و هوی طوفان از خواب پرید.
دید طوفان در و دیوار زرد خانه اش را لوله کرده تا ببرد.
داد زد: «چه کار می کنی؟ دست به خانه ی
من نزن! در و دیوارم را نبر! »
اما طوفان به حرفش گوش نکرد.
سقف آبی خانه را هم
لوله کرد، پیراهن نو را هم
برداشت و رفت.
خانم خیاط دوید دنبال خانه و پیراهنش.
پرید بالا تا آن ها را از طوفان بگیرد، اما طوفان هوی کرد و رفت که رفت.
خانم خیاط افتاد روی زمین و گفت: «وای حالا چه کار کنم؟ » که چشمش یک نخ آبی دید.
جلوترش هم یک نخ زرد دید. خانه ی پارچه ای نخ هایش را پشت سرش ریخته بود
تا خانم خیاط ردش را پیدا کند. خانم خیاط هم رد نخ ها را گرفت و دنبالش رفت.
رفت و رفت تا رسید به جنگل. پیراهن و پارچه هایش را دید که آن جا افتاده است.
آن ها را برداشت تا برود که از وسط جنگل صدای ناله شنید. رفت جلوتر.
دید مسافری با لباس های پاره پوره روی زمین افتاده و از سرما می لرزد.
خانم خیاط معطل نکرد. پیراهن و پارچه هایش را روی مسافر پهن کرد تا گرم شود.
آتش روشن کرد و با گیاهان جنگلی آش شفا پخت.
سوزن و نخش را از جیب درآورد و نشست و پاره های لباس مسافر را دوخت.
مسافر آش را خورد و حالش خوب شد. به خیاط نگاه کرد و گفت:
« تو فرشته ای یا آدمیزاد؟ »
خانم خیاط گفت: «آدمیزادم. دنبال این پارچه ها آمدم، این ها خانه ی من هستند. »
مسافر گفت: «داشتم پای پیاده سفر می کردم که طوفان شد.
راه را گم کردم و روزگارم خراب شد. »
مسافر این را گفت و بلند شد و با چوب های درختان جنگل،
یک خانه ی چوبی برای خانم
خیاط ساخت. پارچه هایش را هم
پرده های خانه کرد
و گفت: «خانم خیاط!
من تنهام.
اگر شما هم تنهائی،
زن من باش! »
خانم خیاط گفت: «بله،
من هم تنهام. » و
پیراهن نو را پوشید.
بهار آمد و روی
خانه ی چوبی
شکوفه ریخت و
همه چیز مبارک شد.
نویسنده: لاله جعفری 🌺
🌸🍂🍃🌸
@fdsfhjk
#هفتمین روز از شروع چـله عاشقـي✔️
#نحـوۀ_چـله:👇
✔️السلامعلیكیا علیبنموسیالرضاالمرتضی (۱مرتبه)...
✔️السلام علیك یاصاحبالزمان(۱مرتبه)..
✔️السلامعلیك یافاطمةالمعصومة(۱مرتبه)
✔️ذکر شکرالله(۸مرتبه در سجده)....
✔️ذکر استغفار(۸ مرتبه)....
✔️سوره یٓس(۱ مرتبه)....
✔️ذکر صلوات( ۸ مرتبه)...
👈شـرایطِ چله:👇
🧡هنگام انجام چله تاحد امکان باوضو و روبه قبله باشیم...
💛نماز هامون اول وقت بخونیم و بهش اهمیت بدیم...
🧡غیبت کردن ممنوع....
💛با دیگران مهربون تر باشیم...
انشاءالله بحق اقاامامزمان و امامرضاعلیهالسلام وخانم معصومه سلامالله علیها حاجت تون ختم بخیر بشه لطفا به شرط لیاقت خادمین کانال روهم دعابفرمایید.....
....💚💫
💚💫.....