فکر روشن
شعارنویسی شهید سلیمانی و سختی های پس از آن : به محض ورود به کرمان ، به علی یزدان پناه نشان دادم، گف
داستانی از شروع کارگری شهید سلیمانی در سنین ۱۳-۱۴ سالگی و پرداخت قرض پدر
مادرم آن روز سردرد بود،
از شدت درد برخی مواقع بیحال میشد ، من و خواهرانم بر بالین مادرم مینشستیم گریه میکردیم
همیشه نگران از دست دادن مادرم بودم
اما آن روز حال مادرم طور دیگری بود ، با پدرم آهسته چیزی میگفت، چندبار گفت : «خداکریمه»
پدرم نهصد تومان بدهکار بود ،بخاطر ترس از به زندان افتادن پدرم ، بارها گریه کردم
تصمیم گرفتم به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدرم را ادا بکنم
پدر و مادرم مخالفت کردند اِصرارکردم
با احمد و تاجعَلی که مثل سه برادر بودیم با هم قرار گذاشتیم راهی شهر شدیم ...
احمد در خانه یک مهندس مشغول به کار شد
شب سیری نان و ماست خوردیم و از فردا صبح شروع به گشت برای کار کردم ...
درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاه می زدم و سوال میکردم : «آیا کارگر نمی خواید؟» همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیف من می کردند و جواب رد می دادند
آخر در یک ساختمانِ در حال ساخت وارد شدم ،
«اوستاعلی» نگاهی به من کرد و گفت: «اسمت چیه؟» گفتم «قاسم»، چند سالته؟ گفتم :«سیزده سال» ، مگه درس نمیخونی؟ « ول کردم» ، چرا ؟ «پدرم قرض دارد» ، اشک در چشمانم جمع شد
گفتم : «آقا تو رو خدا به من کار بدید»
اوستا که دلش به رحم آمده بود گفت : «می تونی آجر بیاری» گفتم : «بله» ، گفت «روزی ۲ تومان بهت میدم به شرطی که کار کنی»
دستهای کوچک من قادر به گرفتن یک آجر هم نبود ، به هر قیمتی بود مشغول شدم ، شش روز بود مشغول کار بودم ، جُثّه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری نداشت ، «از دستهای کوچک من خون می ریخت» ، عصر پس از کار اوستا ۲۰ تومان اضافه داد و گفت این مزد هفته تو ، حالا قریب ۳۰ تومان پول داشتم ...
شب در خانه عبدالله ، تخم مرغ و گوجه درست کردیم و خوردیم ، عبدالله معتقد بود من نمیتوانم این کار را ادامه بدهم ، باید به دنبال کار دیگری باشم
یکبار پولهایم را شمردم تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت ، یاد مادرم افتادم و خواهران و برادرانم ، سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم در حالت گریه به خواب رفتم
صدای اذان بلند شد ، از دوران «کودکی» نماز میخواندم ، اگرچه خیلی از قواعد آن را درست نمی دانستم ، صدای نماز پدرم یادم است ...
نماز خواندم ، به یاد زیارت «سیدِ خوشنام ، پیرِ خوشنام» دِهمان افتادم ، از او طلب کردم و «نذر کردم» : اگر کار خوبی گیرم آمد یک «کله قند» داخل زیارت بگذارم
صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم ، به هر مغازه ، کافه ، کبابی و هر درِ بازی می رسیدیم سَرک می کشیدیم : «آقا کارگر نمیخوای؟» همه یک نگاهی به ما می کردند ، می گفتند : «نه»
یک کبابی گفت : یک نفرتان را میخواهم با روزی ۴ تومان ، تاجعلی رفت و من ماندم
گریه ام گرفته بود ، عبدالله دستم را کشید راه افتادم ...
از پله های یک ساختمان بالا رفتم ، صدای همهمه زیادی بود ، بوی غذا آنچنان پیچیده بود که عَن قریب بود بیفتم
مرد چاق پشت میز نگاهی کرد، با قدری تندی سوال کرد : « چه کار داری؟» با صدای زار گفتم : «آقا کارگر نمیخوای؟» آنقدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت ، چهره مرد عوض شد
با مهربانی نگاهم کرد ، گفت : «اسمت چیه؟» ، گفتم :«قاسم» ، فامیلی ت؟ «سلیمانی» مگه درس نمیخونی ؟ «چرا آقا ولی میخوام کار هم بکنم»
مرد صدا زد «محمد، محمد، آمحمد» ، یک دیس برنج با خورشت آورد ، اولین بار بود می دیدم ، بعدأ فهمیدم به آن «چلو خورشت سبزی» می گویند
گفت «بگذار جلوی این بچه» ،
طبع عشایری ام و مناعت طبع پدرو مادرم اجازه نمی داد ، این جوری غذا بخورم ، گفتم « نه ببخشید من سیرم » ، در حالی که از گرسنگی و خستگی ، نایِ حرکت نداشتم
حاجی با محبت خاصی گفت :«پسرم بخور» ، ظرف غذا را تا تَه خوردم ...
حاج محمد گفت :«میتونی کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا بخوری ، روزی ۵ تومان به تو می دهم ، اگر خوب کار کردی حقوقت را اضافه میکنم»
برق از چشمانم پرید ، از زیارت «سیدِ خوشنام، پیرِ خوشنام» تشکر کردم که مشکلم را حل کرد
حاج محمد مرا به محمد سپرد ، محمد مرا داخل آشپزخانه برد ، آشپز سفید خیلی چاقی بود ، نگاهی غضب آلود به من کرد به تندی به محمد گفت : « این بچه را کجا آورده ای؟ مگر بچه بازی است؟
دلم هُرّی ریخت پایین ...
جوان دیگری آمد با لهجه ای که برایم آشنا بود ...
جوان بر حسب اتفاق اسمش هم قاسم بود ، قاسم مهم ترین پشت گرمی من شد و هم حامی و مراقب من
حالا شش ماه میشد کار میکردم ،
برای درآمد بیشتر یک «آبمیوه گیری» هم خریدم و شروع کردم در «پیاده رو» آبمیوه گیری کردن ...
شب آهسته پول هایم را شروع به شمردن کردم : سر جمع ۱۲۵۰ تومان
از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم ، موفق شدم پس از پنج ماه ، ۱۰۰۰ تومان برای پدرم پول بفرستم ، بالاخره موفق شدم قرض پدرم را اَدا کنم ...
برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم»
#جان_فدا
عضو شوید👈
@fekree_roshan
بارها گفتم باز هم میگم ، در رأس نقشه های دشمن «تبلیغ» هست
و علاج اون هم «تبیین حقیقت»
و با «تبیین» میشه وسوسه هایی که روی جوونهامون اثر میزاره رو بی اثر کرد ، نه با باتوم
«جهاد تبیین» علاج پروپاگاندای دشمن علیه جمهوری اسلامی است
رهبر انقلاب ، ۱۹ دی سالروز قیام خونین مردم قم
#جهاد_تبیین
#دیدار_مردم_قم
عضو شوید👈
@fekree_roshan
یک عدهای و خارجیها در تبلیغاتشان اینجور میخواستند وانمود بکنند که این اغتشاشات ،
که حالا یک تعدادی میآیند در خیابانها و فریاد میکشند و فحش میدهند و یک شیشهای را میشکنند و سطل زبالهای را آتش میزنند
مخالف با «ضعفهای» کشورند؛ ضعفهای مدیریتی، ضعفهای اقتصادی و...
نه، بنده به شما عرض میکنم عکس این قضیه است. اینها میخواستند «نقاط قوت» ما را از بین ببرند.
#جهاد_تبیین
#دیدار_مردم_قم
عضو شوید👈
@fekree_roshan
محسن برهانی ، استاد حقوق و جرم شناسی با استدلال های عجیب ، دائم در حال انحراف حقیقت در فضای مجازی است
قبلا به حکم «محاربه» محسن شکاری اعتراض داشت
و امروز به حکم «قتل» محمد مهدی کرمی و سید محمد حسینی ، قاتلین شهید عجمیان اعتراض دارد
گویی نه معنای محاربه می داند نه معنای قتل
#روح_الله_عجمیان
#جهاد_تبیین
عضو شوید👈
@fekree_roshan
پاسخ چندباره رهبر معظم انقلاب اسلامی به «امثال آقای ضرغامی» :
دست «دشمن خارجی» در این حوادث کاملاً عیان بود و اینکه تا گفته میشود «دخالت دشمن خارجی»، عدهای آن را «انکار» میکنند و میگویند این حوادث «تقصیر شما است»، صحیح نیست.
۱۴۰۱/۱۰/۱۹
✍ هنوز عده ای نتوانسته اند باور کنند ، که این ۳ ماهی که گذشت ، کشور مشغول یک «جنگ ترکیبی» همه جانبه از سمت دشمن بود :
کومله ها و دموکرات، گروهک منافقین، سلطنت طلب ها ، دولت سعودی ، دولت فرانسه ، شبکه های اینترنشنال و بی بی سی ،نفوذی های داخلی ، سران آمریکا ، سران آلمان و در یک کلام تمام دشمنان جمهوری اسلامی ...
#جهاد_تبیین
#دیدار_مردم_قم
#لبیک_یا_خامنه_ای
عضو شوید👈
@fekree_roshan
Hossein Haghighi - Yeko Bist (128).mp3
1.9M
حسین حقیقی
در رثای شهید سلیمانی
#جان_فدا
عضو شوید👈
@fekree_roshan
خدمت جمهوری اسلامی به «زنان» ، این نباید فراموش شود
در دوره پیش از انقلاب ، زنان فرزانه ، فهمیده ، دانشمند ، اهل تحقیق ، و صاحب پژوهش در زمینه های مختلف «انگشت شمار» بودند
رهبر انقلاب ۱۴۰۱/۱۰/۱۴
✍ بررسی موفقیت های «زنان» در جمهوری اسلامی قبل و بعد از انقلاب :
فدراسیون فعال ورزشی بانوان :
قبل از انقلاب : ۱
بعد از انقلاب : ۴۹
بانوان ورزشکار :
قبل از انقلاب : ۷۷ هزار
بعد از انقلاب : ۱ میلیون و چهل هزار
مدال بین المللی بانوان :
قبل از انقلاب : ۲
بعد از انقلاب : ۸۰۰
رشته فعال ورزشی بانوان :
قبل از انقلاب : ۱
بعد از انقلاب : ۸۸
بانوان اساتید دانشگاه :
قبل از انقلاب : ۱۴ درصد و بقیه همه آقایون
متخصص در پزشکی
قبل از انقلاب : ۱۵ درصد
بعد از انقلاب : ۴۰ درصد
فوق تخصص :
قبل از انقلاب : ۹ درصد
بعد از انقلاب : ۳۰ درصد
متخصص زنان و زایمان :
قبل از انقلاب : ۱۶ درصد
بعد از انقلاب : ۹۸ درصد
زنان نویسنده ایرانی ۱۳ برابر شدند
طبق آمارهای جهانی ۵۰ تا ۶۰ درصد زنان ایرانی قبل از انقلاب «بیسواد» بودند
آمار «مرگ و میر زایمان» ۹۰ درصد «کاهش» یافته است ، قبل از انقلاب امکانات کافی برای زایمان زنان نبود
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#دیدار_بانوان_با_رهبری
عضو شوید👈
@fekree_roshan
این چند روزه هوای کشور به شدت سرد و دما رو به کاهش است
بعضی از مناطق کشور گازرسانی کم شده است
برای کمک به همدیگر و همه خانواده ها بهتر است در این شب ها از لباس گرم تری استفاده کنیم
و بخاری های اضافی خاموش کنیم و بخاری موردنیاز اصلی هم کمی شعله آن را پایین تر بکشیم ، و از پتوی بیشتری استفاده کنیم تا گاز هیچ منطقه ای قطع نشود
@fekree_roshan
اطلاعاتی که علیرضا اکبری ، در اختیار سرویس جاسوسی انگلیس قرار داده است
شروع جاسوسی از سال ۸۳
#ابرجاسوس
عضو شوید👈
@fekree_roshan
علیرضا اکبری «اَبَرجاسوس انگلیس» به جرم «جاسوسی» و «افساد فی الارض» به اعدام محکوم شد
علیرضا اکبری با سابقه بیش از ۵ سال حضور در جبهه دفاع مقدس ، دارای سِمت هایی از قبیل :
۱- معاون اسبق حوزه روابط خارجی وزارت دفاع
۲- عضو اسبق دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی
۳- مشاور اسبق فرمانده نیروی دریایی
۴- مشاور امور استراتژیک وزارت دفاع
۵- مسئول اسبق سازمان نظامی اجرای قطعنامه ۵۹۸
و ...
با توجه به سوابق کاری و اطلاعات فراوانی که در مسائل مهم کشور داشته است، توسط سرویس جاسوسی انگلیس(MI6) شناسایی میشود
در سال ۸۳ با سفیر انگلیس ارتباط برقرار کرده و ویزای دائم انگلیس برایش صادر میشود
و پس از آن با تماس تلفنی به طور خیلی صریح به او اعلام میکنند که از طرف سرویس جاسوسی انگلیس با او تماس گرفته اند و این مسئله را می پذیرد
در سال ۸۴ خودش به انگلیس سفر کرده و با افسر MI6 ملاقات میکند
درسال ۸۵ ادامه ملاقات ها را کشورهای اروپایی انجام میدهد
در سال ۸۶ با در اختیار قرار دادن ابزار ارتباطی مثل لپ تاب و ایجاد یک شرکت پوششی برای توجیه سفرهای خود به اروپا از طرف انگلیس حمایت میشود
در سال ۸۷ توسط وزارت اطلاعات دستگیر میشود و با دادن تعهد مبنی بر «قطع ارتباط با این سرویس جاسوسی» ، با قید وثیقه آزاد میشود
اما سال ۸۹ به «بهانه درمان» به انگلیس سفر کرده و با افسر MI6 دوباره ارتباط برقرار میکند
و با طرح نقشه «سکته ساختگی» از طرف MI6 در انگلیس ماندگار میشود و خانواده اش هم به او ملحق شده و مجدد با افسران سرویس اطلاعاتی انگلیس ارتباط برقرار میکند
در سال ۹۱ به ایران رفت و آمد کرده و با مسئولین ارتباط برقرار میکند. و اطلاعات محرمانه جمع آوری میکند
و درنهایت سال ۹۸ توسط سربازان گمنام امام زمان دستگیر میشود ، و به تازگی به حکم اعدام به جرم «جاسوسی» و «افساد فی الارض» محکوم میشود
اطلاعاتی که علیرضا اکبری در اختیار سرویس جاسوسی انگلیس قرار داده است :
در مورد مسائل هسته ای ، مراکز حساس ، دفاعی و نظامی ، سیاست داخلی ، سیاست خارجی ، مسائل اقتصادی، مسائل منطقه ای
ارائه اطلاعات در مورد مسیر دور زدن تحریم ها
ارائه اطلاعات در مورد شهید فخری زاده
ارائه اطلاعات در مورد افراد مهم و تأثیرگذار و ...
#ابرجاسوس
عضو شوید👈
@fekree_roshan
اهمیت «بوسیدن دست مادر» و تأثیر آن در جامعه
باید کاری کنیم که «بچه ها حتما دست مادر را ببوسند» ، اسلام دنبال این است
در صورت «محترم بودن زن در محیط خانواده» بخش مهمی از مشکلات جامعه حل خواهد شد
مقام معظم رهبری
#روز_مادر
#روز_زن
#میلاد_حضرت_زهرا
عضو شوید👈
@fekree_roshan
نه ایران ، که یک «دنیا» مدیون شما مادر و فرزند است
#روز_مادر
#روز_زن
#میلاد_حضرت_زهرا
عضو شوید👈
@fekree_roshan