یه چیز بگم و بسم الله
خدا نکنه افتادن برادر ببینی
باهاش می افتی
به والله باهاش می افتی
تا نیزه ای حضرت سیدالشهداء رو از مرکب انداخت
خانم زینب کبری هم روی خاک های داغ کربلا افتاد💔
دیگه اجازه ی نفس کشیدن به پسر فاطمه ندادن
نا مسلمونا با صلوات میزدن
شمشیر دار با شمشیر میزد
نیزه دار با نیزه می زد
تیر انداز با تیر میزد
سپر دار سپرشو روی سر و سینه میزد
اونی هم که هیچی نداشت با سنگ های صیقل داده شده بوده میزد
بمیرم
بقیة الله دارن خون می بارن
نشه تو ساکت باشیا
یه بغض هم غنیمته
حضرت دیگه توان نداشت
فک کردن سیدالشهداء به شهادت رسیدن
برید سمت خیمه ها
برین غنیمت جمع کنید
شمر نانجیب روی سینه نشست
پاهات بشکنه الهی
این سینه که سالم نبود که💔