خانم زینب کبری دستای برادر رو گرفته بودن هی میگفتن داداش تو کجا میخوای بری دیگه ؟
من که از بچگی همش داغ دیدم
داغ تو هم رو دلم بمونه ؟ دلت میاد حسین؟؟
بچه بودم
مادرم جلو چشام جون داد
یه کم بزرگتر شدم بابام علی جلو چشمام پر پر شد
داداش حسنم جلو چشمام تیر بارون شد
عباسم بدون خداحافظی رفت
داغ تو رو دیگه چجوری تحمل کنم آخه؟
رقیه با اشک به عمه و بابا نگا میکرد
آخه تا حالا ندیده بود بابا گریه کنه
حضرت بعد کلی خون دل و اشک چشم راهی نبرد شد
مقتل میگه حضرت زینب بالای تل زینبیه مراقب برادر بود
یه چیز بگم و بسم الله
خدا نکنه افتادن برادر ببینی
باهاش می افتی
به والله باهاش می افتی
تا نیزه ای حضرت سیدالشهداء رو از مرکب انداخت
خانم زینب کبری هم روی خاک های داغ کربلا افتاد💔
دیگه اجازه ی نفس کشیدن به پسر فاطمه ندادن
نا مسلمونا با صلوات میزدن
شمشیر دار با شمشیر میزد
نیزه دار با نیزه می زد
تیر انداز با تیر میزد
سپر دار سپرشو روی سر و سینه میزد
اونی هم که هیچی نداشت با سنگ های صیقل داده شده بوده میزد
بمیرم
بقیة الله دارن خون می بارن
نشه تو ساکت باشیا
یه بغض هم غنیمته
حضرت دیگه توان نداشت
فک کردن سیدالشهداء به شهادت رسیدن
برید سمت خیمه ها
برین غنیمت جمع کنید
شمر نانجیب روی سینه نشست
پاهات بشکنه الهی
این سینه که سالم نبود که💔
مقتل میگه
با نیزه چند تا از استخون های سینه ی ابی عبدالله شکسته بود
نشست روی سینه ی ابی عبدالله
گفت حسین خواسته ی آخرت چیه ؟
آقا فرمودن یه کم بهم آب بده . تشنم
لعنتی کنار آقا همه ی آبشو روی زمین خالی کرد
گفت
حسین شده این آبو روی زمین می ریزم ولی یه قطره بهت نمیدم
یاالله
یکی شمر لعنت الله بود
یکی ابی عبدالله بود
یکی هم مادرش بود
هی ناله میزد
زجه میزد
شمر انقد پسرمُ زجر نده
آخه یه سره که نمی برید
یه کمی از گلو رو میبرید
خنجرش خونی میشد
خنجر رو روی صورتی مبارک ابی عبدالله می کشید
خونشو با خنده پاک میکرد
دوباره می برید
میگه شمر سر رو برید
حرمله جلو اومد
حرمله چکار داری باهاش ؟ من کارشو تموم کردم
عقب بایست شمر
من به تیرم قول قلب حسین رو دادم