🕊شهیده ریحانه سلطانی
🌷اشعار مهدی خادمیان دامغانی در سوگ کودک دوساله کرمانی با کاپشن صورتی و گوشواره قلبی
طفلِ معصومِ صورتی پوشم
منتظر مانده اند عروسک هات
دیر کردی برای برگشتن
"چهار قُل" خوانده اند عروسک هات
موقع خواب در نیاوردی
کفش ها، گوشواره هایت را
نشمردی برای خوابیدن
مثل هر شب ستاره هایت را
قسمت این بوده که هویت تو
قصه ی گوشواره ات باشد !
چون "رقیه" تمامِ روضه ی تو
شرحی از گوشِ پاره ات باشد ....
@fereshtehrouhafza
#پیتربرمزارحاجقاسم
#پیتر_بر_مزار_حاج_قاسم
#تارا_طاهری
شبیه یک توپ بود. توپی که زیر لباس گل گلی مامان روز به روز بزرگتر میشد.
مامان هروقت می خواست از جا بلند شود، دو دستش را میگذاشت روی زمین.
وقتی راه می رفت، دستش را میزد به کمر.
بابا میگفت، میشود همبازیات.
مامان میگفت، میشود پشت و پناهات.
باورش برایم سخت بود، یک توپ قلقلیو این همه توانایی؟!
من فقط دلم میخواست بیاید دنیا، تا مامان دوباره بغلمکند و هی نگوید خودت را به من نچسبان، بچه را کشتی.
مامان می گفت:« اسمش را میگذاریم طاها»
بابا میگفت:« محمد.»
به هر دویشان گفتم:« اگه اسمش پیتر نباشه، همون بهتر که دنیا نیاد همبازی هم نخواستم»
قهر می کردم و میرفتم توی اتاق. مادر بزرگ می آمد سراغم و نازم را میکشید.
می گفت:« هر بچهای اسم خودشو از آسمون میاره، اِسما رو فرشته ها انتخاب میکنن. پیتر هم که به دنیا بیاد، هر اسمی قسمتش باشه همون میشه»
یکروز صبح که بیدارشدم.
توی تلویزیون یک نوار سیاه بود.
مامان صورتش قرمزو چشمهاش خیس بود. بابا چسبیده بود به تلویزیونو حرف نمیزد.
فهمیدم آن آقای مهربان شهید شده است. همان که هر وقت تلویزیون عکسش را نشان می داد،خیالم راحت می شد.
شبها که می ترسیدم، مامان میبوسیدم ومی گفت:«راحت بخواب. از هیچی نترستا حاجی هست، دیوا هیچ غلطی نمی تونن بکنن»
شب می خواستیم شام بخوریم، صدای شکستن بشقاب آمدو داد مامان بلند شد.
بابا بردش بیمارستان.
فردایش پیتر به دنیا آمد. خاله و عمه آمدند. مادر بزرگ توی خانه بوی اسپند راه انداخت.
مامان به خاله گفت از نوشیدنی خودش برای من هم بیاورد. نوشیدنی تلخ و بدمزه ای بود.
پیتر همیشه بوی همان را میداد. بوی زیره و رازیانه.
از مامان پرسیدم:« توپ قلقلی چه طوری به دنیا اومد؟»
مامان به جای پیتر با زبان بچگانه خواند:
«...به خود دادم یک تکان،
مثل رستم پهلوان،
تخم خود را شکستم،
یکباره بیرون جستم.»
یک روز وقتی بابا از بیرون آمد، شناسنامهی سبزی توی دستش بود، خندید و گفت:«اینم شناسنامه. اسمشو گذاشتم، قاسم»
قاسم کوچولو تند شیر میخوردو بزرگ میشد. اما من دوستش نداشتم.
چهار دست و پا می رفتو کتاب و دفترهایم را پاره می کرد.
هر وقت دلم می گرفت و میگفتم مامان بغلم بخواب، جواب میداد:«قاسم گرمائیه، پتو رو از روخودش کنار میزنه، سرما می خوره، باید بغلش باشمو حواسم جمع باشه»
وقتی بزرگتر شد. ماشین و لباسهایش را چپاند توی اتاق من.
داد می کشیدم:«مامان کاش اینو نمی آوردی. کاش تک فرزند مونده بودم. مثل فاطیما»
حسرتم شده بود تک فرزندی.
....
قاسم آمد توی اتاقم. سرش داد کشیدم :«وقتی میای تو، درو پشت سرت ببند»
دررا بست.
نشست کنارم. کمی مربا دور دهانش ماسیده بود:« شبکه پویا میگه امروز روز مادره. »
خودکار را گذاشتم وسط کتابم.
بی حوصله گفتم:«خب؟»
گفت:« یه نقاشی کشیدم»
دست دراز کردم طرفش:«ببینم»
کاغذی که پشتش پنهان کرده بود، را آورد جلو:«برام می نویسی مامان روزت مبارک؟»
خواستم بنویسم. مداد را از دستم گرفت:«نه یادم بده خودم بنویسم»
برگه را گرفتم طرفش:«برو بینم. سه سال دیگه صبر کن. میری مدرسه خودت یاد می گیری»
پوزخند زدم:«در ضمن این گلی که کشیدی چرا قرمز زدی؟ مامان از گل صورتی خوشش میاد» صورتش سفید شد.
با بغض گفت:«آجی مداد صورتی ندارم. میدی بهم؟»
کاغذ را پرت کردم روی زمین:«برو ببینم. می خوای باز مثل اون یکیا ببری اینقدر بتراشی که تموم شه؟ نخیر صورتی ندارمممم.»
صدای بابا از توی هال آمد:«بچه ها امروزسالگرد حاج قاسمه، میاید بریم مزار؟»
صدایم را بلند کردم:«من که باید ریاضی کار کنم»
قاسم بپر بپر کرد:«آخ جون من میام» دوید طرف در.
صدا زدم؟« پیتر»
رو برگرداندو نگاهم کرد:«من قاسمم»
چشمکی زدم:«قاسم، تا بیای نقاشیت رو رنگ می زنم »
خندید،آمد طرفم. دست کرد توی جیبش، شکلاتی با زرورق نارنجی گرفت طرفم: «آجی الان دیرم شده. وقتی بیام برا خودت گل صورتی می کشم»
لپش را کشیدم:«باشه»
.......
همه جمع شده اند توی خانهی ما.
چند شب است خودم را مچاله میکنم زیر پتو. اینقدر می لرزمو گریه میکنم تا خوابم می برد. نقاشی و شکلات قاسم راگذاشته ام کنار رختخوابم. با دنیا عوضشان نمیکنم.
حالادیگر اتاقم مال خودم شده. اما چه فایده!
از همان روزی که مزار حاج قاسم را انتحاری زدند، تک فرزند شده ام، مثل فاطیما.
مامان همیشه می گفت:«قاسم گرمائیه»
طفلک داداشم، چقدر از گرما بدش می آمد.
بمیرم داداشی که حتما توی آن حادثه خیلی گرمت شد!
چه می گویم؟...گرم؟!. قاسم سوخت.
نویسنده: تارا طاهری ۱۲ ساله
@fereshtehrouhafza
🌷 رهبر انقلاب: امام به مردم یاد داد برای رسیدن به نتایج مطلوب باید در میدان حضور داشته باشند/ امام به جای نشست و برخاست با احزاب و گروهها، با مردم بود
👈 رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در سالگرد قیام ۱۹ دی ۱۳۵۶ مردم قم:
این را امام یاد داد به ما. نشان داد به مردم، یاد داد به مردم، که حضور آنها در صحنه معجزه آفرین است.
✏️ امام سال ۴۱ و ۴۲ با عمل، با حرف، با منطق، با استدلال این را به همهی ملت ایران نشان داد.
✏️ فهماند به آنها که اگر میخواهند پیش بروند، اگر میخواهند به نتایجی که مطلوب آنهاست برسند باید در میدان حضور داشته باشند. عقب کشیدن، به این و آن اتکا کردن، کنج عزلت گزیدن، این فایده ندارد، باید بیایند وسط میدان. خودش هم آمد وسط میدان.
✏️ امام به جای نشست و برخاست کردن با احزاب و گروهها و جریانهای سیاسی و شخصیتهای سیاسی معروف پرمدعا که بودند در آن زمان، به جای نشستن با آنها، آمد با مردم نشست.۱۴۰۲/۱۰/۱۹
🖼 #بسته_خبری
💻 Farsi.Khamenei.ir
سرنوشت تلخ زنان منافقین
اعترافات یکی از اعضای جدا شده مجاهدین خلق :
این زنها، به جای اینکه در این شب آماده میزبانی از فرزندان و نوههای خود برای #روز_مادر باشن، یه عده باید گزارش روزانه بنویسند، یه عده مشغول اعتراف لحظات جیم یا فکر کردن به همسر و بچه و لباس و... و عدهای هم پای سیستم مشغول ارتباطگیری با پوشش دختر بیستساله و پزشک هستند برای جذب #کانون_شورشی
و فردا باید لباس های همایش رو تنشون کنن که سخنرانی #مریم_رجوی رو گوش کنند.
🔹چه زندگیهایی که نابود شد... یک دیکتاتور هیچ وقت نمیتونه کسی به جز خودش رو ببینه
🔹مسعود عناصر وفادار به خودش رو هم حذف کرد.
کشمیری، فتحی، خیابانی و...
اون شأن خودش رو بالاتر از این میدونه که محل انتخاب قرار بگیره
@fereshtehrouhafza
برای مادرش دعا کرد و همنشین حضرت مادر شد
@fereshtehrouhafza
رویکردی الهیاتی به الگوی سوم زن
باحضور خانم ها:
فرشته روح افزا
انسیه برومند
مهدیه منافی
زمان: چهارشنبه ۲۰ دی ماه ۱۴۰۲ ساعت ۱۵
زیست بوم فرهنگی رستا
@fereshtehrouhafza
13.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ مجری آمریکایی:
📍سخنان لیندسی گراهام در مورد پاک کردن ایران از نقشه مشمئز کننده است/ما به اندازه کافی مشکلات داریم و نباید وارد جنگ های بی پایان شویم/میگویند حمله به دیگر کشورها ما را در امنیت بیشتری قرار میدهد اما کارنامه 20 سال گذشته عکس این قضیه را نشان میدهد/ما خود خلأ قدرت پدید میآوریم، بذر تروریسم را میپاشیم و باعث بی ثباتی و مرگ انسان ها میشویم...
@fereshtehrouhafza
📣سرنوشت خرابکار هلندی تأسیسات هستهای نطنز;
موتورش چپ کرد و خودش مُرد!
🔺یک روزنامه هلندی به تازگی در گزارشی از هویت یک خرابکار هستهای در ایران پرده برداشته که البته گفته میشود بابت این خرابکاری، بهای سنگینی هم پرداخته است!
🔺ادعای این رسانه این است که ویروس استاکسنت از طریق یک مهندس هلندیالاصل ساکن امارات به نام «اریک فانسابن» در نطنز منتشر شده است.
🔺اما نکته مهم اعتراف روزنامه بر سرنوشتی است که این جاسوس به آن دچار شده است.
🔺فانسابن اگرچه در عملیات آلوده کردن تأسیسات هستهای موفق عمل کرد اما کمتر از یک سال بعد در اتفاقی کشته میشود؛ موتورسیکلت وی در ۱۶ ژانویه ۲۰۰۹ در نزدیکی شارجه چپ میکند و وی فوت میکند!
🔺اتفاقی که سرویس اطلاعات نظامی هلند برخلاف تصور خانواده این جاسوس، آن را یک حادثه نمیداند!
@fereshtehrouhafza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج محمد رعد نماینده حزب الله در مجلس لبنان که حالا دیگه پدر شهیده میره خونه شهدای علی طریق القدس حزب الله و همدردی میکنه
چقدر قشنگ میگه که شهید وقتی از خونه شما میره و شهید میشه وارد همه خونه ها میشه، شما قبلش میگید پسر من اما بعدش میشه پسر امت
بخاطر همین مقامش بالا میره نزد خدا
شهید امیری از امرای جنت است
شهید شفاعت میکنه
@fereshtehrouhafza
6.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 وقتی موشک به محل اسکان چندین خانواده آواره در غزه برخورد کرد اما منفجر نشد. خدایا این ظلم به زنان و کودکان را به تو شکایت میبریم در این دنیا فاسد و بی رحم قدرت های بزرگ به تنها چیزی که فکر نمیکنند به مظلومیت این کودکان است
@fereshtehrouhafza