🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
✅در خانه « کندر » بسوزانید !
✍دود کندر یک مسکن طبیعی برای اضطراب، افسردگی و سردرد است ! نشاط آور، تقویت کننده حافظه،زیاد کننده تمرکز و خلاقیت میباشد و ضد عفـــونی کننده هواست
دودی که سلامتی به همراه دارد دود کردن کُندر و اسپند :
❄️گرم کنندۀ مغز
❄️تقویت حافظه و ضدآلزایمر
❄️نشاط آور
❄️ضدعفونی کنندۀ محیط
❄️و پاک کننده هوا است
کندر برگزیده انبیاء است و مریم (ع) از آن کمک میجست و هیچ دودی از دود آن زودتر به آسمان بالا نمیرود و دودش شیطان را میراند و مرض را دفع میکند، بنابراین از آن محروم نمانید
🌷خواص دود کندر
1⃣اگر استرس، افسردگی یا سردرد دارید کافیست دود کندر استشمام کنید
2⃣این دود همچنین نشاط آور و تقویت کننده حافظه بوده و هوای خانه را نیز #ضد_عفونی می کند.
💕با همــــسرتان همــــدردی کنــــید
💕 اجازه دهید همسرتان در رابطه با مشکلاتش صحبت کند حتی اگر شنیدن این مشکلات برای شما خوشایند نباشد یا ناراحت شوید.
🔸 برای مثال :
اگر همسرتان به شما می گوید که در حال ورشکست شدن می باشد به جای اینکه به او بگویید : نه ! من طاقت ندارم ، جواب فامیل را چه بدهم از این پس چطور زندگی کنیم و یا سوالاتی بدین سبک ...
💕 با همسرتان همدردی کنید، اجازه دهید او به صحبت هایش ادامه دهد از او بپرسید حالا چه فکری دارد ؟ چه طور می توانید با هم راه حلی پیدا کنید؟
فراموش نکنید همسرتان به کمک ،همدلی و همدردی شما نیازمند است نه ملامت و افکاری که دردهای او را مضاعف کنند .
```````
😅☘☘🌿🌾🍁🍁🌱🌱🍁
راه های وابسته کردن شوهر 🙂👇🏻
_ ازش تعریف کن ؛
مثلا از لباسش، تیپش، سلیقش
_ قدردان زحماتش باش؛
مثلا میگه شام بریم بیرون با بوس و بغل استقبال کن
_ سرگرمی شو دنبال کن ؛
مثلا باهاش فوتبال ببین یا باهاش فیفا بازی کن
_ شاد و پر انرژی باش؛
مثلاً اول صبحی بزنی باهم برقصین
_ برا خودت کاری می کنی برا اونا بکن؛
مثلا چایی ریختن، خرید لباس
_ ارتباط چشمی ؛
مثلا نگاش کنی، لبخند بزنی و هی تکرار کنی
_ مستقل باش ؛
مثلاً برای خرید یک بستنی معطل شوهر نباش
_ مردونه رفتار نکن
مثلاً صداتو لوس کن ، آرایش کن
_ شنونده خوبی باش؛
مثلاً وقتی حرف میزنه باهات کلا موبایل بگذار کنار
_ ناامید و یاس نباش؛
هی نگو با این وضعیت دیگه نمیتونیم خونه بخریم
_ مرموز و مبهم، جالب باش؛
مثلا در لحظه به صورت غیر قابل پیش بینی با یه کادو کوچک سوپرایزش کن
```````
🌿🌾🌾🌱⚘🍒🍁🌱🌱
#ایده_قری #دلبری
💃💃💃💃
دستمالی عاشقونه بسازید:
👈روی دستمال کاغذی،
با ماژیک یا ماتیک 🖍💄،
جمله رمانتیک بنویسید☺️
+ کشیدن یک قلب❤️
بعد کنار ظرف غذاش🍽،کیف پولش💼 یا تو جیب لباسش بزارید👔
➖💖 اینطوری جواب بدین:
👈وقتی میپرسه:چطوری؟
بگین:خوب.فقط خوبِ بغلِ تو لازم!!💏
➖💓 دلش رو بلرزونید:
👈وقتی اسمتون رو صدا میزنه
به جایِ "بله" ، بگید : "جاااانم"😍 !
😤حتی اگه دعوا کردید و حین عصبانیتش صدات زد، بگویید: «جانم بداخلاقِ بدعنق🙃»
➖😛 شیطنت کن:
👈 وقتی دراز کشیده، بپر بالش رو چندثانیه بزار جلو دهنش یا با دست دهنشو بگیر ، وقتی یه کوچولو نفس کم آورد،بگین: «تنفس دهان به دهااااان😋» بعد لباشو ببوسید💏
یا
خیلی جدی بهش بگین:
یه لحظه بیا تو اتاق، یه موضوع خیلی مهمه میخوام بگم!😒
بعد که اومد دماغش رو بکشید و بگویید:«هرروز واسم عزیزتر میشی.دوست دارم عشق من☺️»
➖👍فشار بده:
دستاشو !😐😂
وقتی دست كسی رو آروم میفشاری
یعنی عاشقش هستی❤️ و کم کم اونو هم عاشق خودت میکنی😊
➖🔆پنهان نکن:
👈شیطنت ها و کودکی هات رو در کنار همسرت پنهان نکن مخصوصا تو رختخواب🛋🙃
همه مردا شیفته این رفتارای دخترونن😎💙
✨و در آخر یاد بگیریم که:
💕تو زندگی از چیزهای کوچیک هم لذت ببریم،چون ممکنه یک روز برگردیم و به عقب نگاه کنیم و بفهمیم همینا شادی های بزرگی بودن اما نفهمیدیم...
```````
🌿🌾🍁🍒⚘🌱🌱🌾
#سیاست
✍رايج ترين شيوه اي كه زن با به كار بردن اون ناآگاهانه مشاجره رو آغاز ميكنه اينه كه احساسات خودش رو مستقيم مطرح نميكن
🔰به عنوان مثال:
👈وقتي كه مرد دير ميكنه ممكنه كه خانم احساسش اين باشه كه:
" دوست ندارم منتظر بمونم وقتي دير ميكني"
"نگرانت شدم نكنه اتفاقي برات افتاده"
✍ولي وقتي شوهرش به خونه ميرسه همسرش به جاي اينكه همون احساسش رو مستقيم باهاش درميون بزاره اينجوري ميگه:
❎چقدر دير كردی⁉️
❎وقتي كه دير ميكني من بايد چه فكري كنم❓
❎فكر نكردي بايد بهم زنگ بزني❗️
👈اين معمولا باعث جر و بحث و دعوا ميشه😑
✍پس بياين با يه كوچولو كم و زياد كردن جمله ها هم زبون نرمي داشته باشيم تا طرف مقابل رو با خودمون همراه كنيم.
```````
☘🌿🍁🍒🌱🌱🌾
#تدبیر
تعادل را حفظ کنید❗️
بعضی از خانوم ها متاسفانه از این ور بوم فاصله میگیرن و از اون ور بوم میفتن؛
♻️اصلا بعضی ها انقدر افراط میکنن که "فرصت" را از شوهرشون میگیرن
💌مثلا انقدر هرروز صبح پیام صبح بخیر به شوهرش میده که اصلا به شوهرش فرصت نمیده که یه بار هم اون یه پیام واسش بفرسته
یا هرروز غذاهاش تزئین های آنچنانی دارن
یا تندتند کادو میخره واسه شوهرش
یا هرثانیه قربون صدقه ی شوهرش میره
♻️خانوم گلم مواظب باش
هرچیزی باید در حد تعادل باشه
کاری نکن که این اینکارا دل شوهرتو بزنن... یا براش عادی بشن... یا فرصت را از اون بگیری... زن باید یه مدت پایه ی زندگیش را با محبت بدون چشم داشت شروع کنه
👈بعدش به شوهرش هم اجازه ی پارو زدن بده...
```````
☘☘🌾🍁🍒🌱🌱
💞 #خانومها_بخوانند
❣یکی از اشتباهات خانم ها این است که آنقدر به همسرشان عشق ورزی و #محبت میکنند که از خودشان غافل میشوند.
❣دائم نگرانند که دوست داشت
ه شوند و می ترسند که نکند #همسرش او را دوست نداشته باشد یا او را ترک کند.
❣در واقع این زن ها خودشان را عمیقا باور نکرده اند. و دچار #خلا بزرگی هستند و این خلا را با توجه زیاد به همسرشان پر میکنند
❣هر زن باید اول خودش را دوست داشته باشد و خودش را موجودی دوست داشتنی بداند .یعنی عمیقا باور کند که دیگران و #همسرش به او علاقه دارند و به او احتیاج دارند....
❣اگر مدام از ترس #طرد شدن، محبت های افراطی بکنید همسرتان بیشتر نسبت به شما بی علاقه میشود و ترجیح میدهد عشقش را به پای زنی بریزد که حداقل خودش را دوست دارد.
```````
☘🌿🌾🍒⚘🌱
#خانمها_بدانند
🍃 اگر شوهرتون به مادرش وابستگی زیادی داره، برای کنترل بیشترش با مادر و خانوادهاش در نیفتید...!
👈 بهترین کار اینه که ارتباط خوب و نزدیکی با مادر شوهرتون برقرار کنید. ممکنه گاهی نیاز داشته باشید از طریق او روی همسرتون تاثیر بگذارید.
👈 از طرفی وقتی شوهرتون ببینه با مادرش خوب هستید با آرامش بیشتری به سمتتون میاد.
✅ قانون زندگیتون این باشه که خانواده همسر، رقیب نیست رفیق است...
```````
☘🌿🌾🍁🍒🌱🌱
#همسرداری
یه ضرب المثلی هست که میگه: "قایق رو الکی تکون نده! یهو دیدی چپ شد!" تو زندگی مشترک، اگر بخوای به هر موضوع کوچکی واکنش نشون بدی و یه درگیری ایجاد کنی، یه وقت زبونم لال ممکنه با همین تکون ها قایق رو چپ کنی!
اگه می خوای همسرت عاشقت باشه، بدون که "گذشت" اولین بنیان هر ارتباط سالمه...
```````
☘🌿🌾🍁🍁🌱🌱
از بدترین خریدش تعریف، تحسین کنید که امیدی باشه برای خرید بعدی اگر دفعه های بعد هم بد و ریز خریدن بازم نق نزنید کمکم یاد میگیرن.
🗝 شاه کلید فقط تعریف ...
بعدش کلی ذوق کنین و بگین
وااااای عزیزم چقد دستات ماشالله قوی و قدرتمنده ،من
هرکار کردم نتونستم بازش کنم هیچوقت بهش نگین خودم میتونم خودم میرم وووووو ...
بذارین فک کنه همه جا بهش نیاز دارین و وجودش واستون درکنار شما لازم و ضروریه 👌
```````
☘🌿🍁🍁🌱🌾🌾🌱🌱🍁
#خانومها_بخوانند
خانوم گلم
اگر شوهرت یه عشقی بهت داد؛تا جای ممکن،"رد نکن"
مثلا اگر تو خیابون بهت پیشنهاد داد گفت بریم شام بیرون بخوریم؟...
نزن تو ذوقش...
نگو نه میل ندارم...
یا رژیم دارم...
یا بعضی خانوما روشون نمیشه قبول کنن😁
یا بعضی ها میخوان مراعات شوهرشونو بکنن که خرجش زیاد نشه...
بابا خودش بهت پیشنهاد داده...
واسه تو نخره واسه کی بخره؟
👈با دست خودت شوهرتو خسیس نکن
درضمن یادت باشه:
خیلی از مردا وقتی محبتی به همسرشون بکنن،اگر پس زده بشن،دیگه دلسرد میشن و دیگه ممکنه هیچ تلاشی براش نکنن...
بیاید تفاوت های همدیگه را بشناسیم،تا خیلی از مشکلات برطرف بشن
```````
🌿🌿🌾🌱⚘🍁🌾
#سیاستهای_زنانه 🙋🏻♀
خانوم خانوما شوخ طبع باشید و اهل شیطنت😉
مردها شیفته زنی هستند که به آنها انرژی دهد ، حتی اگر خودشان فردی آرام باشند.
شاد باشید و صدای قهقهه آقای شوهر رو دربیارید
```````
🌿🌿🌾🍁⚘⚘🍁🌾
#سیاست_های_زنانه
⚠اگر شوهرتان دیر به خانه آمده..👇
🚫به جای اینکه بگویید "تا حالا کجا بودی؟" یا "این چه وقت آمدن است؟"
✅بهتر است بگویید "من نگرانت میشوم وقتی دیر می آیی 🌿🌾🌱🍁🌾⚘🍁🍁
#سیاست_های_رفتاری
هیچ وقت یک تشکر خشک و خالی تحویل همسرت نده همیشه آن را تبدیل کن به
" ممنونم به خاطر..."
"ممنونم که درک میکنی!"
" ممنونم که صبر کردی!"
" ممنونم که انقدر محبت داری!
```````
🌿🌾🌱⚘🍒⚘🌱🌱
#خانم_کم_سیاست بخون
از اشتباهات بعضی خانم ها این است که جلوی مردان خودشان را کوچک کرده و از خود عیب جویی میکنند!!!
حیف دماغم بزرگه!
ببین چقدر شکم آوردم!
کاش پوستم برنزه بـود!
کاش کمی قدم بلندتر بود!
غذام امروز خوب نشده بود!
کاش این لکه ها روی پوستم نبود...
خانم گل اگه پهلو آوردی، طوری لباس بپوش معلوم نشه؛ از خودت بد نگو؛ لکه صورتت رو با کرم پودر بپوشون؛ عیوبت را یه طوری قایم کن. باور کن شوهرت خیلیهاشو اصلا نمیبینه. میدونی چرا؟ چون مردا کلی نگرند ما زنها جزئیات رو می بینیم. خود تو هستی که اونو متوجه اون قسمت میکنی و جزئی نگرش میکنی اتفاقا فقط از خوبیات بگو تا ملکه ذهنش بشه...
`````````````
🌿🌾🌱🍒🍒🍁🌾
#سیاست_زنانه
پدر و مادرت یا یکی از اقوامت رو دعوت کردی خونه خودتون حالا همسرت هنوز نیومده خونه! هر چی هم بهش زنگ میزنی میگه الان میام، الان میام ولی عین خیالش نیست ،خلاصه همسرت میاد و مهمونی تموم میشه!!! 😞🤦🏻♀
❌ اخر شب شده شما میگی ؛همیشه کارات همینه ، آبروم رو بردی ، مسولیت سرت نمیشه ، کجا بودی ؟ تلافی میکنم و........😡 و شروع یه دعوا و تنش شدید و مطمئن باش دفعه بعدی بدتر میشه ، یا وقتی میگی دعوت کنم میگه نمیخواااااااد ، لازم نیست !!!!!
✅ نحوه درست برخورد چیه؟؟👇🏼
با حالت ناراحت میگی عزیزم ، شما مرد خونمونی! سایه سرمی😉 میدونی چقدر دوست داشتم قبل مهمونها بیایی خونه؟ میدونی مامانم همش میگفت دلمون واسه همسرت تنگ شده ! کاش زودتر میومد و بیشتر میدیدیمش!!😇
_ خلاصه بگم برات؛کار از کار گذشته و دیر اومده دیگه! پس دعوا و بحث بی فایده است و باعث اختلاف میشه، پس سعی کن با سیاست و محبت کاری کنی دفعه دیگه این کار رو انجام نده....😌👌🏻
```````
🌾🌱⚘🍒🍁⚘⚘
#سیاستهای_زنانه
یه جورایی اینا نقطه ضعف های مردهاست👇😇
اول اینکه پیش همه ازش تعریف کنیم😄
مردا خیلی دوست دارن پیش مردم خانومشون ازشون تعریف کنه😉
دوم ازش دفاع کنید پیش همه، نزارید مورد توهین تمسخر قرار بگیره پیشتون.
سوم اینکه از هیکلش تعریف کنید، مثلا بگیید:
قربووووون اون هیکل خوشگلت برم.. فداااای اون بازوهای مردونت، مرد من💪🏼
و....... مردا به هیکلشون خیلی حساسن این یدونه خیلی جواب میده😉
چهارم تو س ک س همه جوره راضیش کنید👌 مردا به این چیزا خیلی اهمیت میدن، پس هرجور که دوست داره باشید.
اگه واقعا هم نمیتونید، پس نقش بازی کنید، ولی حتما تو این مورد به خواسته هاش اهمیت بدید و آموزش ببینین خیلی مهمه.
پنجم واسه فک و فامیلاش زبون بریزید، مخصووووووصا مادرش،
اون خیلی دوس داره زنش زبون باز باشه...
دییییگه زبونه دیگه بچرخونید
ببینید چه هاااااا میکنه این زبون😇
سوپرایزش کنید.
ودر آااااااااخر بهش بگید که دوسش داری😍 اگه روتون نمیشه براش بنویسید.
این اس و دنیای مجازی رو ولش کنید،
توروخدا تو یه کاغذ کوچولو بر
گذشته همسرت را رها كن‼️
گذشته همسرت مثل خاکی می مونه که رو یه قالی کهنه و قدیمی نشسته. اینکه چوب دستت بگیری و هی بکوبی به اون قالی، فقط گرد و خاکشو بلند می کنه و می فرسته ته حلقت و باعث آزار خودت میشه.
گذشته و آدم های گذشته رو به حال خودشون بذار.حالا فقط تو انتخاب همسرت هستی...
```````
☘🌿🌾🌾🌱🍁🌾🌾🌾🍁
#خانومها_بخوانند
✅ مردها نیاز دارن که ازشون قدردانی و تشکر بشه
❌خانومها دو جا این کار رو نمی کنن👇
1- جایی که کار کوچک است
2- وقتی وظیفشون رو انجام دادن
👈 مثلا آقا چایی خورده استکانش رو برده تو آشپزخونه خانوم می گه برای چی تشکر کنم کار خاصی نکرده که استکان رو برده فقط.
❌وقتی کار کوچک است خانومها تشکر نمیکنن
👈 مثلا آقا رفته نون خریده برای شام اینم چون وظیفه مرد است خانوم تشکر نمی کنه
❤️خانومها آقایون به تشکر نیاز دارند. نیازمند و تشنه ی تشکر هستن دائم از آقایان تشکر کنید. برای کارهای کوچک و بزرگ از همسرتون تشکر کنید.
✅خانومای گل
یه " ممنونم عزیزم " گفتن به جایی بر نمیخوره بخدا، مطمئن باشین تاثیرش رو هم در زندگیتون خواهید دید
`````````````
☘☘🌿🌾⚘🍁🌱⚘
👸🏻 #سیاست_های_زنانه
دست پر به خونه خانواده همسر برید
میتونی ازمربای که درست کردی برای اونها ببری
اینکار تاثیر زیادی درجلب محبت طرفین نسبت بهم داره
باعث میشه متوجه علاقه شما بشن
👈🏻مثلا در دوران عقد میتونید برای مادرشوهرتون یه روسری بخرید و بگید مادرجون این رنگ روسری دیدم یه لحظه توی ذهنم چهره شما رو دیدم که چقدر این رنگ بهتون میاد
👈🏻یا مثلا برای پدرشوهرتون پیراهنی که با قیمت مناسب که توان خریدش را داشته باشید بخرید و بگید واااای پدرجان این رنگ پیراهن واقعا برازنده شماست
این رفتارها باعث میشه بیشتر نسبت به شما علاقمند بشند
👈🏻در ضمن جلوی جاری از خواهر شوهر بد گفتن و جلوی خواهر شوهر از جاری بد گفتن به هیچکس جز خودتون آسیب نمیزنه
درعین حال مهربون و محترمانه رفتارکنین و کاری هم به کار بقیه نداشته باشین👌😊
```````
🌿🌾🌾🌱⚘🍁🌱⚘🌾🌾
#خانمها_بخوانند
یادتونه اون روزای اول #نامزدیتونو؟
که شوهرتون میخواست بیاد خونتون...
اون روزای اول که تاااازه با هم آشنا شده بودید،
انقدر باهم #رودرواسی داشتید
که شاید حتی انگشتتون هم به هم نمیخوردها،
ولی
قبل از هر #دیدار
سه ساعت میرفتید #حمام!🛁
قرار نبود باهم رابطه ای داشته باشیدها، ولی کل بدنتونو میکردید مثل #آینه؛صاف و بدون مو...
و صورتتون را هم طوری #اصلاح میکردید که حتی یه دونه موی اضافه هم رو صورتتون نبود،
و خلاصه کلی به #خودتون میرسیدید،💄💅
و کلی وسواس به #خرج میدادید تو انتخاب لباستون👗
و و و.....
ولی؛؛؛؛؛؛؛
چرا الآن که چندسال از #ازدواجتون گذشته همه ی این کارها را گذاشتید کنار؟؟
🔵چتون شده⁉️
چرا انقدر همه چیز براتون #عادی شده؟
چرا دیگه براتون مهم نیست که مرتب و تمیز بیاید به #استقبال شوهرتون؟
یا یادتونه اونموقع ها چقدددر برای اومدنش #لحظه_شماری میکردید؟؟
مدام به ساعت نگاه میکردید...
میرفتید درو به روش باز میکردید و یه استقبال گررررم...
ولی حالا همسرتون خودش کلیدو میندازه رو در و میاد خونه و شما اصلا انگار نه انگار...
یه سلام #معمولی...😔
👈گاهی به دوران شیرین #نامزدی برگردیم...
```````
🌿🌾🍁🌱🍁🌾🌾🌾
#خانوما_بدونن
خانووووم خوش تیپ
یکی از چیزایی که #زنانگی تونو به مردتون ثابت میکنه رسیدگی به خودتون و بدنتونه.
به دست و پاتون #مرطوب کننده بزنین. هیچ وقت نذارین لباتون #خشک و ترک ترک باشه.
#ماسکای مختلف مثل خیار و سیب زمینی رو امتحان کنین.
گاهی با بخار اب #پاکسازی کنین.
و تو خونه #سرمه به چشمتون بزنین و ترکیب عسل و روغن زیتون به لبتون و گلاب و بوی خوش به بدتتون😍
که سالم و #طبیعی زیباترین باشین😍
`
🌿🌾🍁🍁🌾⚘🍁
#همسرانه
❤️خانم خونه به همسرت بیش از اندازه بدبین نشو و گیر نده😊👇👇
💠گاهی مردهایی را دیدهایم که وفادار بودهاند، اما به این دلیل که همسرشان بیاندازه آنها را متهم به خیانت کرده است، آگاهانه دست به خیانت زدهاند. این مردان به نقطهای رسیدهاند که همان ضربالمثل معروف ماست: «آش نخورده و دهان سوخته.» پس فکر کردهاند وقتی اینقدر باید برای کاری که نکردهاند متهم شوند، پس بهتر که آن کار را انجام دهند.
در واقع ترس از خیانت همسر باعث شده که بدترین ترس او به واقعیت تبدیل شود.
🌿👪🍁🍁🌾🌾🌾⚘⚘🍁
#به_همسرت_مسولیت_بده ...
👈حتی اگر خرید میوه اش ریزه لهیده اس
انقدر تعریف کن که دفعه بعد بره بهترشو بگیره.
نکوب تو سرش تو عرضه میوه گرفتنم نداری
انطوری مرد سرکوب میشه و دیگه تو کارهای بعدیتونم باهاتون راه نمیاد .با خودش میگه اینکه بلده بره بگیره ولی تا ی مدت میری بگیری یه روز که بهش نیاز داری اون دیگه واست انجام نمیده..
👈 پس همیشه
اش بنویسید که دوسش دارید و وجودش براتون ارامش میاره و خیلی براتون مهمه که باشه واونه که براتون بهتریییینه👌👌👌❤️❤️
```````
🍁⚘🍒🍁🌱⚘
#سیاست_های_زنانه
چـگونه شـوهرم را وابـسته خـودم کـنم⁉️
اگر مردی از سمت همسرش شاد شود، نسبت به آن زن احساس وابستگی شدیدی پیدا میکند؛ به نحوی که دیگر نمیتواند نبودن آن زن را در ذهن خود مجسم نماید.
👈 برایش جشن تولد بگیرید
👈 در جـــمع از او تمجید کنید
👈 غذای مورد علاقهاش را بپزید
👈 برای خانوادهاش احترام قائل شوید
✅ خلاصه به هر ترفندی که شده خوشحالش کنید. خوشحال کردن او مساوی است با وابـسته کـردنش نسـبت به خـودتان....!
```````
🍁⚘🌱🍒🌴
خانم داریم مثال :
بعد 15 سال تونسته به شوهرش بگه دوستت دارم !!!!!
و شوهرش رو به هر زحمتی بود تونست بکشه سمت زندگیش
چون بوقتش کوتاهی کرد و اگاهی نداشته
یوقتایی خود ماییم که تیشه میزنیم ریشه زندگیمون🚫
❌❌هی ناله هی غر هی نق که اره مردا کلهم یجورن
👌🔻مهم ترین نکته برای اینکه بفهمیم چیکار کنیم که حساسیتمون رو کنترل کنیم :
خانم عزیز 🔽
اقایون و خانوما مثل هم فکر نمیکنند
خانوما ریزبینن و اقایون کلی نگر
👈🏻نوع دیدی که شما به مسائل نگاه میکنی حتما اقا هم اون دید رو نداره👉🏻
```````
🌿🌾⚘🍒🍁🍁
#دروغ_گفتن_ممنوع
🔵 جلوی شوهرتون هرگز به کسی دروغ نگید،چون اونو فوق العاده نسبت به خودتون بی اعتماد و بدبین میکنید...
❌مثلا خانومی جلوی شوهرش پشت گوشی به دوستش میگه خونه نیستم در صورتی که خونه هستن...😱
❌شوهر این خانوم هم دیگه هروقت از ایشون تلفنی بپرسه "کجایی" ممکنه تو ذهنش این بگذره که نکنه خانومم داره بهم دروغ میگه....🤔
❌پس با دست خودتون شوهرتونو نسبت به خودتون بدبین نکنید...
```````
🌿🌿🍁🍒⚘🌱
5⃣3⃣فرنگیس
مادرم نفس راحتی کشید و دو تا دستها را بالا برد و از ته دل گفت: «خدایا، همۀ جوانها را به خانوادههاشان برگردان.»
ابراهیم دستش را روی شکمش گذاشت و گفت: «چند روز است چیزی نخوردهام. مثلاً قابلمۀ غذا را آوردم تا دلی از عزا درآوریم ها! بیاوریدش، با هم چیزی بخوریم.»
تازه آن وقت بود که همه خندیدیم. قابلمه را وسط گذاشتم و نانی را که آورده بود، تقسیم کردیم. ابراهیم با خنده گفت: «چرا غذاتان را جا گذاشتهاید؟!»
بعد نفسی کشید و با شوخی گفت: «ترسوها، چه بر سرتان آمده؟! حالا از ترس، غذاتان را هم جا میگذارید؟»
با اخم گفتم: «بس کن، ابراهیم. تو هم اگر جای ما بودی، همین کار را میکردی.»
ابراهیم گفت: «وقتی به آوهزین رسیدم، دیدم کسی توی خانه نیست. رفتم تو. دیدم قابلمۀ غذا یک گوشه است و نانها هم همان وسط بود. قابلمه و نانها را برداشتم و راه افتادم.
سرو رویش خاکی بود. ریشش دراز شده بود. لباسهایش کثیف و پاره بودند.
همگی با هم، شروع کردیم به خوردن. بچهها نان را توی قابلمه فرو میبردند و آب عدسی چکهچکه از نانهاشان میچکید. همه دست توی یک قابلمه میکردند و فقط نان و آب عدس میخوردند. بقیۀ زنها و بچهها هم با ما سهیم شده بودند.
همانطور که داشتیم نان و عدسی میخوردیم، ابراهیم بنا کرد به تعریف آنچه دیده بود: «الان نیروهای خودی و سپاه جلوی سربازهای عراقی ایستادهاند. همۀ نیروها توی گورسفید دارند میجنگند. مردم گیلانغرب همه تفنگ دست گرفتهاند و دارند میجنگند. راستی، فرنگ، عسگر بهبود را میشناسی؟»
اسمش را شنیده بودم. سرم را تکان دادم و گفتم اسمش را شنیدهام. ابراهیم گفت: «دسته تشکیل داده و دارد با دستهاش به طرف عراقیها میرود. صفر خوشروان و علیاکرم پرما هم دارند دسته تشکیل میدهند. همه دسته درست کردهاند و دارند میروند به جنگ عراقیها.»
تازه غذا خوردنمان را تمام کرده بودیم که ابراهیم آرام گفت: «فرنگ، بچهها را به تو میسپرم. مواظبشان باش. رحیم هم برمیگردد. نگران نباشید.»
وقتی ابراهیم خواست برود، دلم گرفت. برادرم را بغل کردم و گفتم: «ابراهیم، مواظب خودت باش. رحیم را هم پیدا کن. دو تایی مواظب خودتان باشید!»
دلدل کردم، ولی بالاخره حرفم را زدم: «ابراهیم، ما فقط شما را داریم... خدای ناکرده اگر بلایی سرتان بیاید، همه از پا درمیآییم.»
ابراهیم پدر و مادرم را بوسید و توی تاریکی رفت. آنقدر روی یک صخرۀ بلند ایستادم تا سایهاش توی تاریکی گم شد. به طرف تانکهای عراقی میرفت. دلم میخواست میرفتم و مثل همیشه مواظبش بودم. مثل آن موقعها که بچه بود. مثل آن وقتها که بچههای بزرگتر را اذیت میکردیم. چه زود بچگیمان تمام شده بود!
دوباره هر کس گوشهای دراز کشید. روی همان صخرۀ سنگی، رو به گیلانغرب نشستم. تیرهای سرخ، از این طرف به آن طرف میرفت و از آن طرف به این طرف میآمد. میدانستم با هر آتش، ممکن است یک نفر کشته شود. روی سنگها نشستم تا صبح شد.
با طلوع خورشید، دوباره بمباندازیها شدت گرفت. هواپیماهای ایرانی و عراقی، میآمدند و میرفتند. از صبح، بچهها بهانۀ نان میگرفتند. همه گرسنه بودند، ولی کسی بر زبان نمیآورد. فقط بچهها که تحملشان تاق شده بود، حرف از نان و غذا میزدند. چند ساعتی با همان وضع طی کردیم. سیما و لیلا هم به گریه افتادند
مرتب نق میزدند و به مادرم میگفتند که گرسنهشان است. کمکم صدای زنها هم درآمد.
همه خسته و گرسنه بودند. پدرم کنار ما بود. پا شد و به طرفم آمد. طوری نگاهم کرد که فهمیدم حرفی دارد. نشست روبهرویم، صدایش را صاف کرد و آرام گفت: «روله، میآیی برویم خانه کمی وسیله بیاوریم؟»
سرم را تکان دادم و محکم گفتم: «برویم! من آمادهام.»
پدرم میدانست نمیترسم. زنها همه با تعجب نگاهم میکردند. خندیدم و گفتم: «نترسید. قول میدهم با آذوقه برگردم. فقط شما مواظب خودتان باشید.»
🌿🌾🍁🍁🌱⚘🍁🌱🍒🌾
6⃣3⃣فرنگیس
معطل نکردم. با پدرم، دو تایی راه افتادیم. از پشت تپهها، آرامآرام به روستا نزدیک شدیم. باید از کنار رود رد میشدیم. خمیدهخمیده میرفتیم، مبادا ما را ببینند. همه جا ساکت بود. خبری از سربازهای عراقی نبود. صدای پرندهها از توی مزرعه میآمد. به چپ و راست نگاه میکردیم و قدم به قدم پیش میرفتیم. گاهی کنار تختهسنگی میایستادیم و جلو را نگاه میکردیم
به اولین خانههای آوهزین رسیدیم. روستا ساکت و بیسروصدا بود. انگار عراقیها توی روستا نبودند. کمی به اطراف نگاه کردم. روستا مثل قبرستان ساکت و آرام بود. توی همان یکی دو روز، همه چیز عوض شده بود. تشت لباس زنهای همسایه، هنوز کنار چشمه بود. چند تا لنگه کفش لاستیکی هم دور و اطراف افتاده بود. صدای قورباغهها گوشم را آزار میداد. فقط صدای آنها میآمد.
خانهمان را که دیدم، توی سرم زدم. انگار گرد مرگ روی همة چیز پاشیده بودند. با حسرت به آن نگاه کردم و با خودم گفتم
: «بیصاحب شده، خانۀ عزیزمان.»
شروع کردم زیرلبی خواندن. اشکی را که گوشۀ چشمم جمع شده بود، پاک کردم. درِ خانه، چهار تاق باز بود. رفتیم تو. کمی آرد و برنج و نمک و روغن برداشتم تا بتوانم غذایی درست کنیم. همه را توی کیسه گذاشتم و روی کول انداختم. دوباره توی خانه چرخی زدم و مشغول نگاه کردن دیوارها و اتاقها شدم. پدرم که دید دارم دور خودم میچرخم، گفت: «فرنگ بس
است. زود باش. میترسم الآن سر برسند. چه کار داری میکنی تو، روله؟»
روی دیوارها دست کشیدم و با خودم گفتم: «شما را پس میگیریم. نمیگذارم خانۀ ما دست عراقیها باقی بماند.»
پدرم از جلو و من پشت سرش راه افتادم. میخواستم از در حیاط خارج شوم که چشمم به تبر گوشۀ حیاط افتاد. همان تبری بود که به قهرمان کمک کردم تا بسازد. با خودم گفتم خوب است تبر را بردارم تا توی کوه، چیلی بکنم و آتش درست کنیم. به پدرم اشاره کردم بایستد
به طرف تبر دویدم و آن را هم روی دوش انداختم. نمیخواستم پدرم بارِ سنگین بردارد.
آرامآرام و خمیده راه افتادیم. از خانه که دور شدیم، برگشتم و پشت سر را نگاه کردم. خبری نبود. صدای چند تا گوسفند از توی خانهها میآمد. نایستادیم. از سرازیری روستا به طرف چشمه به راه افتادیم. باید از میان چشمه میگذشتیم و بعد به طرف کوهها میرفتیم.
نزدیک چشمه بودیم که یکدفعه دو تایی خشکمان زد. پدرم راستیراستی که زبانش بند آمده بود. برگشت و توی چشمهای من خیره شد. انگار میخواست بداند باید چه کار کند. دو تا عراقی، کنار چشمه ایستاده بودند و میخواستند آب بخورند. یکی از آنها، آن طرف چشمه و آن یکی، این طرف چشمه بود. یکیشان، تفنگش را روی شانه انداخته بود. پابرهنه بود. پوتین و قطار فشنگش را به نوک تفنگش گیر داده بود. هر دو تا هیکلی بودند.
حواس هیچ کدامشان به ما نبود. پدرم با دلهره و ناراحتی، فقط به من نگاه میکرد. سرم داغ شده بود. رو به پدرم، اشاره کردم
ساکت بماند و حرفی نزند. هزار تا فکر از سرم گذشت. توی یک لحظه، تمام زندگیام جلوی چشمم آمد. اگر دیر میجنبیدیم، به دستشان میافتادیم و کارمان تمام بود.
به خودم گفتم: «فرنگیس، مرد باش. الآن وقتی است که باید خودت را نشان بدهی.»
پدرم انگار روح در بدنش نبود. رنگش شده بود مثل گچ رو دیوار. تصمیمم را گرفتم. کیسۀ غذاها را یواشکی روی زمین گذاشتم و تبر را دو دستی گرفتم. جلو رفتم دهانم خشک شده بود. تبر را توی دستم فشار دادم و بالا بردم. سرباز عراقی، پشتش به من بود. آن یکی حواسش جای دیگری بود. دو تایی، خوش بودند برای خودشان.
سربازِ پاپتی، توی آب چشمه ایستاده بود. همین که خواست به طرفم برگردد، تبر را بالا بردم و با تمام قوت پایین آوردم. مثل وقتهایی که با تبر چیلی میشکستم، سرش دامبی صدا کرد و با صورت افتاد توی چشمه.
با تعجب و خشم نگاهش کردم. توی یک چشم به هم زدن، آب چشمه قرمز شد. سریع به سرباز دیگر نگاه کردم. وحشت کرده بود. به طرفم آمد. من هم ترسیده بودم. به اطرافم نگاه کردم. تبرم توی فرق سر سرباز عراقی جا مانده بود. پدرم هیچ حرکتی نمیکرد. خشک شده بود؛ مثل یک مجسمه.
چشمم به سنگهای کنار چشمه افتاد. تصمیم خودم را گرفتم. نباید اسیر میشدم. اگر به دستشان میافتادم، کارم تمام بود. یک لحظه یاد حرفهای پدرم افتادم: «تو هاو پشتمی.
سرباز عراقی، هولهولکی تفنگش را از رو شانه برداشت. سریع خم شدم و سنگ تیزی برداشتم. سنگ را توی دستم گرفتم و با تمام قدرت پرت کردم. سنگ به سر سرباز خورد. دو قدم عقب رفت و خون از سرش بیرون زد. دستش را به طرف سرش برد و از درد فریاد کشید. بیمعطلی بر سرش فریاد زدم و دویدم. فقط نعره میزدم و جیغ میکشیدم. نعرهام توی دشت و تپههای آوهزین پیچیده بود.
🌾🌾🍁⚘🌱⚘🍁🌱🍁
7⃣3⃣فرنگیس
مرد دست به سرش کشید و بعد به دست خونآلودش نگاه کرد. مشتش پر از خون شده بود. ترسیده بود.
پدرم انگار تازه به خودش آمده بود. فریاد زد: «چه کار میکنی؟ ولشان کن،
فرنگیس.»
سرباز اول توی آب افتاده بود و سرباز دوم روبهرویم بود. تفنگ هنوز توی دستش بود. تمام صورتش پر از خون بود. پریدم جلو و مچش را گرفتم و پیچاندم و از پشت گرفتم. دستش به اندازۀ دست من بزرگ نبود. طوری دستهایش را گرفته بودم که دست خودم هم درد گرفته بود. یک لحظه از درد ناله کرد و فریاد کشید
امان... امان.»
مچش را طوری پیچاندم و فشار دادم که روی زمین نشست. احساس کردم دارم استخوان مچش را میشکنم. سرباز بیچاره، از اینکه من آنقدر زور داشتم، تعجب کرده بود. میلرزید. من هم میلرزیدم! ترسیده بودم، اما تلاش میکردم مچش را ول نکنم. باید میایستادم. یاد داییام و مردهای ده که افتادم، نیرو گرفتم.
پدرم، با دهان باز نگاهم میکرد. دستهای سرباز را که از پشت گرفتم
دیگر هیچ حرکتی نکرد. فقط یکبند مینالید و میگفت: «امان، امان.»
میدانستم امان یعنی اینکه تسلیم شده است. رو به پدرم فریاد زدم
: «تفنگها و تبر را بردار.»
پدرم مات مانده بود. انگار روح در بدنش نبود. دوباره فریاد زدم: «باوگه... زود باش.»
کمکم به خودش آمد. تندی دو تا تفنگها را برداشت و با تبر آمد بالاسر سرباز عراقی ایستاد. سرباز مثل گنجشکی که اسیر شده باشد، تکان نمیخورد. خون تمام پیراهنش را قرمز کرده بود. زیر دست و پای دو تاییمان، پر شده بود از خون.
پدرم آمد به کمکم. تکهای از کیسهای که غذا توی آن گذاشته بودیم، کند و دست سرباز را با پارچه محکم بستیم. کارمان که تمام شد، تفنگ را از دست پدرم قاپیدم و رو به سرباز گرفتم. اینجا بود که خیالم راحت شد.
لحظهای ماندم تا حالم جا بیاید. بعد به سرباز گفتم: «حرکت کن.»
مرد، گیج و زخمی بود. با وحشت و ترس به جنازۀ همقطارش، که توی چشمه افتاده بود نگاه میکرد و به لکنت افتاده بود. او را جلو انداختم و محکم گفتم: «حرکت کن. اگر دست از پا خطا کنی، تو را هم میکشم.»
همۀ اینها را به فارسی و کردی میگفتم! مرتب سرش داد میکشیدم. به سختی حرکت کرد و من با تفنگ پشت سرش به راه افتادم. گاهی با نوک تفنگ به پشتش میزدم تا تندتر حرکت کند. پدرم همهاش به من التماس میکرد و میگفت: «فرنگیس، ولش کن! الآن میآیند سراغمان، بیچارهمان میکنند.»
با ناراحتی به پدرم نگاه کردم. چیزی نگفت و پشت سر من به راه افتاد. کیسۀ غذا توی دستش بود. اولِ راه، دور و بر را میپاییدیم و حواسم بود که سربازهای دیگر سر راهمان کمین نکرده باشند.
سرباز اسیر را به سمت کوه بردیم. مردی سبزه و بلندقد و لاغراندام بود. مرتب به عربی چیزهایی میگفت که چیزی ازش سر در نمیآوردم. ولی از لحن حرف زدنش معلوم بود که دارد التماس میکند. وقتی یاد کشتهشدگانمان میافتادم، دلم میخواست با دو تا دستهای خودم خفه اش کنم. اما از قدیم شنیده بودم که نباید با اسیر بدرفتاری کرد.
وقتی به کوه نزدیک شدیم، زنها و مردها و بچهها بلند شدند و ما را نگاه کردند. تعجب کرده بودند. بچهها بنا کردند به جیغ کشیدن و دویدن به سمت ما. مادرم تا ما را با آن حالت دید که یک نظامی را جلو انداختهام و اسلحه دستم است، با عصبانیت و ناراحتی توی سرش زد و بلندبلند گفت: «برادرم بمیرد، آخر چرا این را آوردی؟! این اسیر مایۀ دردسر است. دنبالش میآیند. ما را بمباران میکنند
همه مان را میکشند. بیچاره شدیم، بدبخت شدیم...»
همه ترسیده بودند و سرزنشم میکردند. خواهر کوچکترم لیلا گفت: «فرنگیس، چه کارش کردی؟ چرا زدی توی سرش؟ چرا این بلا را سرش آوردی؟ ولش کن، بگذار برود.»
وقتی رفتار دیگران را دیدم، ناراحت شدم. عدهای ترسیده بودند و عدۀ دیگری دلشان برای سرباز اسیر میسوخت. با ناراحتی گفتم: «دلتان برای اینها میسوزد؟ رحمتان میآید؟ باید تکهتکهشان کنیم.
ادامه دارد
#خانم_باکلاس
_ برای رضایت شوهر خودتو به خنگی نزن
_ واقعیت ظاهر تو عوض نکن🙄🐌
_ اینجوری نگو : میزاری با دوستام برم بیرون ؟ اینجوری بگو: دارم با دوستام میرم بیرون نظرت چیه ؟!🙂👌🏻
_ همیشه کادوی گرون قیمت برای شوهرت نخر🎁💵
_ قرار نیست همیشه تمام مشکلاتو تو حل کنی بزار به خودش بیاد. 👨🏻🔧
_ هیچ وقت نگو مامانم یا فلان دوستم گفته بگو خودم به نتیجه رسیدم😌
_ فرتی گریه نکن اینجوری اعتبار اشکت پایین میاد😭❌
_ مستقل باش ؛ جوری که برای خرید یه بستنی وابسته به شوهرت نباشی🍧🛍
_ رگ خواب شوهر تو بلد باش(قبلا روش گفتیم) پشت هم از شوهرت انتقاد نکن😒👩🏻⚖
```````
🌿🌾🍒⚘🌱🌾
#لیست_خرید_کادو_برای_اقایون
۱.قاب گوشی
۲.گردنبند مردانه
۳.ست روان نویس
۴.ست کمربند وکیف پول
۵.دستبند مردانه
۶.انگشتر
۷ـتیشرت
۸.شاسی عکس
۹.ماگ جادویی
۱۰.عطر وادگلان
۱۱.شانه و واکس
۱۲.وسایل اصلاح صورت
۱۳.ماشین ریش تراش
۱۴.پیراهن
۱۶.کت وشلوار
۱۷ـکاپشن
۱۸.شال گردن وکلاه
۱۹.ساعت مچی
۲۰.دوربین عکاسی
۲۱.ضبط صوت جیبی
۲۲.موبایل
۲۳ـتبلت
۲۴.لب تاپ
۲۵ـکفش ورزشی
۲۶ـست شلوار ولباس ورزشی
۲۷ـکیف اداری
۲۸.کتاب
۲۹.تن پوش حمام
۳۰.کنسول بازی
🌿🌾🍁⚘🌱🌱
#همسرانه
ناز و ادا داشتن،ظرافت کلامی ورفتاری بزرگترین سیاسته💪
شمرده حرف بزنید،تُن صداتون آروم باشه٬لات٬زمخت٬کوچه بازاری حرف نزنید☺️
مرد مقایسه میکنه زنشو بازنای دیگه
```````
☘🌿🌾🍁⚘🌱⚘
#خانوما
⭕️یه وقتایی می بینید شوهرتون دمقِ و اخماش تو همه، یا زیاد توجهی نداره و مثلا سرش تو گوشی و تلویزیونه؛
👈اصلا #گیر ندید بهش...👉
💯چون معمولا اینجور وقتا آقایون حتی اگه به زبونم نیارن، ولی نیاز به #تنهایی دارن.. چی بهتر از این که شما درکشون کنید👌
🔺اگر میخواید توجهتون رو نشون بدید، یه خوراکی ای چیزی واسش ببرید، بعدشم برید به کارتون برسید و خودتونو سرگرم کنید
```````
☘🌿🌾🍒⚘🌱
#بادلبر
شرمنده که "بد موقع "دوستت دارم!
من هیچ وقت آدم "به موقعی" نبوده ام...
مثلا همین الان...
می دانم چه قدر سرت شلوغ اشت ....ببخش که همین الان این صاحب مرده تو را می خواهد!
میدانی؟
من هم گناه دارم خب...
چقدر خودم را بزنم به آن راه؟
چقدر حواسش را پرت کنم آخر؟
چقدر این آهنگ های دونفره ی لعنتی مان را رد کنم برود؟
چقدر الکی حالم از پیراهن های مردانه چهارخانه بهم بخورد؟
همه ی اینها به کنار!
فصل ها را که نمی توانم عوض کنم،می توانم؟
مثلا بنشینم به پاییز بگویم لطف کن نیا،چون ابان بی انصافت پرتم می کند وسط یک عالمه خاطره؟؟؟
به خدا زورم نمی رسد...
وقتی کاری از دستم بر نمیاید!
وقتی می خواهمت و نیستی
وقتی نمی توانم دهان دل زبان نفهمم را ببندم...
+یک کلام ... دلتنگتم 🙈
```````
☘🌿🌾🍁🌱🌱
اگه جذابیت شوهرتون براتون کم شده:
👈گاهی از چشم یه زن دیگه همسرتونو نگاه کنید ، میبینید چقدر جذابیت داره که به مرور براتون عادی شده
👈گاهی تصور کنید زن دوم مرد هستید ! و هر لحظه ممکنه بره سراغ اولی
پس کارهایی رو کنید که بیشتر پایبند شما شه
👈گاهی تصور کنید توی دوران نامزدیتون هستید؛ تعارف کنید و احترام همسرتونو بیشتر حفظ کنید.
```````
🍀☘🌾🍁🍒⚘🌱
#توصیه_به_خانم_ها
مامان شوهر خود نباشید! ❌
زن باید همسر شوهرش 💑باشد نه مامانش😱
🔵 آقایان از مامان بازی خانم ها به شدت متنفرند 😔
🔵مثلاً « عزیزم با این لباس بیرون نرو، سرما می خوری »، « غذا خوردی؟ حتما بخور چون ضعف می کنی »، « راستی عزیزم یادت باشه ساعت سه نوبت دکتر داری » و ...
❌این نوع برخورد باعث می شود مردها فکر کنند ناتوانند☹️
❌ فکر می کنند یکی دیگر باید زندگیشان را مدیریت و کنترل کند😕
❌ یکی از معمول ترین و مخرب ترین عادات ارتباطی زنان با مردها مادری کردن برای اوناست
💕 طوری رفتار کنید که هم خودتان و هم همسرتان احساس کنید که او #تکیه گاه مطمئنی برای شماست
```````
☘🌿🌾🍁⚘🌱
نکات #دلبری آوردیم براتون ...
.
💌خانما همیشه از عطر و لباس خواب استفاده کنید،، برای خواب لباس خواب خیلی خانمانه هس حتما داشته باشید و شب ها بپوشید
لباس زیر های جذاب بگیر!! خیلی از خانمها همیشه یه نوع لباس زیر میگیرن سعی کنین متنوع باشین کلی لباس زیر های جذاب هس
امتحان کنید حتما شوهرتون خوشش میاد
🔹🔸ناخنات بلند باشه ،، منظورم به اندازه هس نه خیلیییی بلند و نه اینکه ناخنتون رو از ته بگیرید ... یه کوچولو داشته باشید و لاک های خوشکل بزنید
😍😍😍
آرایش ملایم همیشه درمقابل شوهرتون داشته باشید وقتی همسرتون قراره بیاد خونه از سرکار یه رژ لب💄💋 خوشرنگ کافیه
خوشکل کنیییید براش خستگیش در بره و کیف کنه که همچین خانمی داره؛
```````
🍀☘🌾🍁🍒🌱🌱