eitaa logo
《دختران امام الزمان🌻(عج)》
31 دنبال‌کننده
730 عکس
244 ویدیو
24 فایل
﴾﷽﴿ آیدی ناشناس ما برای پرسش ها،نظر ها،انتقادات و پیشنهادات🌿🌸¹²¹³ https://harfeto.timefriend.net/16494262097974 این کانال برای شما دخترای امام زمانمونه🌻
مشاهده در ایتا
دانلود
ڪاش‌جـزءزنان‌دهہ‌پنجاھ‌،شصتۍبودیم‌ کہ؛اگرگاهۍراھ‌راگم‌میکردیم، بہ‌زنان‌اطراف‌مـان‌نگاهۍ . . مۍانداختیم‌ومۍدیدیم‌دغدغہ‌همہ‌شان؛ محڪم‌نگہ‌داشتن‌چادرشان . . .وجنگ جبهہ‌وجھادبودولاغیر( :✌️🏿'! زیرچادرشان‌تفنگ‌بودوسربندۍبانوشتہ ‹یازهرا›وتنھاالگویشان‌همین‌زهرابود! نہ‌فردۍبدون‌ریشہ( :🖐🏿🕶'!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرچه‌دڪترمیروم‌انگاربدترمیشوم💔..'! نیم‌ساعت‌صحن‌گوهرشادخوبم‌می‌کند:)!
بِھ دڪتر گفت:{ من می‌تونم دوباره با ایݩ چشم گریـہ کنم؟! دکتر با تعجب پرـسید: { براۍ چی ؛ این سؤال رو می‌پرسے؟ گفت :﴿چشمی ڪِھ برای امام حسین گریه نکنه به درد من نمی‌خوره.!
《دختران امام الزمان🌻(عج)》
*---|🌸✨|--- ❀ ❀ #خواب‌های‌پریشان🙂💔 #پارت‌بیست‌و‌نهم روی تک تک کلماتش دست کشیدم. تجربه رسیدن به این د
*---|🌸✨|--- ❀ ❀ 🙂💔 گفتم: اون ماجرا دیگه تموم شد. لی لی بینی اش را بالاکشید و گفت: برای تو شاید...😬 یکدفعه دو نفرشان دست هایم را از دو طرف محکم گرفتند و یکی شان از پشت سر زد پشت زانوهایم. روی زانو زمین افتادم. دهانم رابستند. لی لی پوسخندی زد و گفت: ما با اون دختره خورده حساب داشتیم ولی تو خودت خواستی به جاش قربونی بشی... 😏 با خودم فکر کردم منکه خانواده ای  ندارم که دلتنگم بشوند. اما فاطمه خانواده ای دارد که نگرانش هستند. بودنش باعث نجات زندگی خیلی هاست. چه باک اگر من به جای او تاوان خوب بودن هایش را پس بدهم؟! 🥀🍃 چشم بستم و منتظر ماندم تا... اما در کمتر از لحظه ای صدای فاطمه در سرم پیچید: توکل یعنی همه تلاشت رو بکنی و بقیه اش رو به خدا بسپاری نه اینکه عقب بایستی و تسلیم بشی... 💪 از خودم پرسیدم چرا باید دربرابر آنهایی که ازشان متنفرم تسلیم شوم وقتی میتوانم همه چیز را تغییر دهم؟! چشم که بازکردم چاقوی بزرگ لی لی نزدیک صورتم بود.👀 سر کج کردم و ضربه اش لاله ی گوشم را شکافت. خون روی گردنم ریخت. هنوز به خودشان نیامده بودند که چنگ زدم به پهلوی نفر سمت راستی که مچ دستم را نگهداشته بود.👊 دستم را رها کرد. اما کسی که پشت سرم بود سرم را روبه عقب کشید با دست آزاد شده ام دستمال جلوی دهانم را برداشتم و تاجایی که توانستم بلند جیغ زدم.❌ بااینکه وقت داشتند کار را تمام کنند اما شاید ترس از سر رسیدن بقیه و گرفتارشدنشان باعث شد روی زمین رهایم کنند و قبل از آنکه کسی بیندشان پراکنده شوند. 😱 دستم را روی گوشم فشردم و در دلم خدا را بخاطر ترسی که به جانشان انداخته بود، شکر کردم. 😓 بااینکه در درمانگاه همه چیز را به خانم مدیر گفتم آنها انکار کرده بودند و منهم شاهدی نداشتم بلاخره بخاطر  حفاظت از من قرار شد همان روز  به پرورشگاه بروم. دلم آشوب بود که بلاخره فاطمه را برای خداحافظی ندیدم. ☹️ تا یک ماه بعد پیگیر بودم از حال  فاطمه خبردار شوم. آخرین جمعه اردیبهشت انتظارم به سر رسید. در سالن بزرگ پرورشگاه نقاشی می کشیدم که صدایم زدند و گفتند تلفن دارم.📞 به دفتر مدیریت رفتم و با تردید تلفن را برداشتم: -الو +سلام تبسم -فاطمه جونم سلام، کجا رفتی؟ چرا نیومدی؟ راستی من سوره رحمن و یس و واقعه رو حفظ کردم ها...میدونستی که ...😊 +ببخشید این روزا حال خوشی ندارم... -چرا گریه میکنی؟ فاطمه تو رو خدا بگو چی شده؟ +میثم...داداش میثممو با چاقو زدن... -چی؟ کی؟ چرا آخه؟ +نصفه شب از هیئت برمیگشته که میبینه  چهار تا مرد دارن دوتا خانم بد پوشش رو به زور سوار ماشین میکنن، میره به دفاع از اون خانما به مردا تذکر میده....😔 -حالش...حالا حالش چطوره؟ +اون الوات چاقو زدن به چشمش، دکتر گفته احتمال زیاد باید چشمش تخلیه بشه....بخدا دارم دق میکنم... 😭 ادامه دارد.... ✍🏻به قلم : سین‌کاف‌غفاری ❀ ❀ 🌸‌⃟🌱•|! 🌸‌⃟🌱•|
《دختران امام الزمان🌻(عج)》
*---|🌸✨|--- ❀ ❀ #خواب‌های‌پریشان🙂💔 #پارت‌سی‌ام گفتم: اون ماجرا دیگه تموم شد. لی لی بینی اش را بالاک
*---|🌸✨|--- ❀ ❀ 🙂💔 تلفن از دستم افتاد. دلم میخواست بروم بیرون اولین پلیسی که دیدم را به فحش بگیرم و بپرسم: 😡 چه غلطی میکنید مگه امنیت شهر با شما نیست؟ پس چرا وقتی یه آدمم پیدا میشه به خلافکارا و اوباش تذکر میده اینجوری داغونش میکنن کسی هم نیست....😭 به خودم که آمدم، دیدم دستم خونی ست. یک قدم عقب رفتم. مشتم را باز کردم و دیدم قلمو را آنقدر در دستم فشار دادم که شکسته و کف دستم فرو رفته.😕 گریه کردم مثل یک کودک بی پناه گریه کردم. گفتم: خدایا اصلا من بدترین آدم رو زمین ولی دعامو برآورده کن، حاج آقا رو کمک کن تازه میخواست داماد بشه هرچند....نمیشه چیزی رو از تو مخفی کرد....خدایا کی قراره همه چی سرجاش باشه؟ کی بدا گرفتار میشن و هرکس جایی می ایسته که واقعا لیاقتشو داره؟😢💔 ناگاه صدای بهداشت یار پرورشگاه، روی درد و دلم پرده سکوت انداخت: وقتی امام زمان(عج) بیاد. اون موقع ست که عدالت واقعی اجرا میشه و آرامش همه دنیا رو پر میکنه!😍 دستم را نگاه کرد و آرام تکه چوب فرورفته را از دستم بیرون کشید و گفت: اونقدر با صدای بلند حرف میزدی که تا سالن کناری صدات می اومد. چی شده؟😇 آهی کشیدم و سری تکان دادم. دیگر کارم شده بود سر هر نماز یک ساعت دعا و گریه و زاری و التماس به خدا، چند روز بعد رفتم دفتر که بخواهم از آن شماره که فاطمه تماس گرفته بود، خبری بگیرم اما ظاهرا آن تماس از بیمارستان بوده! 🏥 هیچ آدرس و شماره ای از فاطمه نداشتم. از مدیر پرورشگاه خواهش کردم با مدیر کانون تماس بگیرد شاید او نشانی از فاطمه داشته باشد اما او هم گفت شماره موبایل فاطمه خاموش است و حوزه ای که او را فرستاده هم دو هفته است از او بی خبرند.🤷‍♀ رفتم طرف تنها یادگاری که از فاطمه داشتم. دکمه واکمن را زدم و به صوت آرام بخش کلام خدا، گوش دادم و آرام اشک ریختم. 🌱💚 سه  روز بعد صدایم زدند خوشحال دویدم سمت دفتر مدیریت فکر میکردم از او خبری شده اما  یک مامور پلیس زن جلوی در دیدم. مدیر نگاهی به مامور انداخت و گفت: اینم تبسم خانوم در اختیار شما.😏 ترسیدم. هنوزهم ته دلم از پلیس ها می ترسیدم. مامور دستش را جلو آورد و درحالی که با من دست میداد، سلام کرد: +سلام تبسم خانوم🙂 -س...سلام...چیزی شده؟😨 +چیزی که...برای شناسایی یه نفر به کمکت احتیاج داریم☺️ -کی؟ کسی طوریش شده!!؟؟؟😣 +نه نه، راستش درمورد یه پرونده پیچیده ست طبق مدارکی که توی پرونده بود با دردسر و کمی معطلی تونستیم تو رو پیدا کنیم تا یکی رو شناسایی کنی.😃 بازهم آن گذشته لعنتی به سراغم آمده بود. انگار تقدیر نحسم خیال عوض شدن نداشت. اما حالا ...برای مجازات شدن کفتارهای  فاسد و اوباش، حاضر بودم هر سختی  را تحمل کنم. فقط گفتم: باشه.😖 و همراه ماشین پلیس به اداره پلیس رفتم... ادامه دارد.... ✍🏻به قلم : سین‌کاف‌غفاری ❀ ❀ 🌸‌⃟🌱•|! 🌸‌⃟🌱•|
《دختران امام الزمان🌻(عج)》
*---|🌸✨|--- ❀ ❀ #خواب‌های‌پریشان🙂💔 #پارت‌سی‌و‌یکم تلفن از دستم افتاد. دلم میخواست بروم بیرون اولین پ
*---|🌸✨|--- ❀ ❀ 🙂💔 بعد از ظهر شلوغی بود. ماشین پلیسی که سوارش بودم حدود دو، سه ساعت در ترافیک گیر کرد.😒 دو طرف خیابانها پر از دختر و پسرهایی بود که با پوستر و کاغذ نوشته های مختلف جلوی ماشین ها را می گرفتند. جلوتر،  کمی قبل از چراغ قرمز یک دسته دختر جوان با لباسها و دستبند های سبز وسط خیابان می رقصیدند که با دیدن ماشین پلیس کنار کشیدند و راه باز شد.😏 شالم را از بالا مرتب کردم و با پوسخندی که روی لبم بود از مامور کناری ام پرسیدم: چه خبر شده؟! زن پلیس، سری تکان داد و گفت: همش هیجانات قبل از انتخاباته یه ماه دیگه همه چی مثل قبل میشه.😅 آن شب هیچکداممان از وقایع شومی  که در همان نزدیکی  انتظارمان را می کشیدند، خبر نداشتیم. 😨 به اداره پلیس که رسیدیم از پله های پیش رویمان دو طبقه بالا رفتیم. مامور زن در زد و وارد شدیم. همه چیز  مثل یک سال پیش بود بجز اتاقی که واردش شدیم. 🧐 گرچه شبیه همان اتاق بود اما درست روبروی اتاقی بود که یک سال قبل سرباز جلوی در به مامور همراهم گفت سرهنگ آنجا منتظر ماست. 👌 این اتاق  خوب در ذهنم مانده  بود چون آن لاتی که گرفته بودند درست زیر تابلوی اتاق ایستاد و به من ناسزا گفت.😣 سال گذشته سواد نداشتم اما الان برای خواندن نوشته بالای در دیر شده بود چون دیگر وارد اتاق شده بودیم.⌛️   مرد جوانی که خیال میکردم سرهنگ است  پشت میزش نشسته بود و مشغول نوشتن یادداشتی روی یک پرونده بود. که با شنیدن صدای پا چفت کردن احترام نظامی مامور کناری ام، سرش را بلند کرد و نگاه گذرایی به من انداخت و گفت: بشین.🧔🏻 همانطور که ایستاده بودم گفتم: شماهمون آدمی ولی تو یه اتاق دیگه، اتاقتون عوض شده یا از اول سرهنگ نبودین؟🙎🏽‍♀ نگاهش بر چهره ام دقیق تر شد. لبخندی زد و مامور زن را که میخواست چیزی بگوید با اشاره دستش دعوت به سکوت کرد. بعد آرام گفت: ☺️ حافظه خیلی خوبی داری! درسته یک سال پیش تو اون اتاق روبرویی باهم درمورد پرونده آدم ربایی و قاچاق مواد، صحبت کردیم البته من اصلا نگفتم سرهنگم ولی توی اتاق جناب سرهنگ بودم چون قبلش داشتم باهاشون درمورد این پرونده صحبت میکردم و گزارش میدادم که کاری پیش اومد و رفتن...🤝 طلبکارانه میان حرفش پریدم: یهو رفت و اتاقشو گذاشت دست شما؟ دستی لای موهای  سیاه و پر پشتش کشید و گفت: بله، جناب سرهنگ مافوقم و پدرمه.✋ خشکم زد. در مقابل نگاه یخ زده ام ادامه داد: پس اگه بازجوی تموم شد، بشین لطفا! یک قدم جلو رفتم و پرسیدم: برای چی خواستین بیام؟ کی رو باید شناسایی کنم؟🙍🏽‍♀ مامور زن اخمی کرد و رو به من گفت: شنیدی جناب ستوان چی گفتن؟ بشین دیگه!😒 ستوان عینکش را از روی چشمان گرد و برجسته اش برداشت و گفت: مثل اینکه خیلی عجله داری!😌 بی آنکه حواسم باشد، پایم را با اعتراض زمین کوبیدم و گفتم: آرامشم بهم خورده تمام خاطرات نحسم باز اومده جلوچشمام، فقط بگین کی رو گرفتین بلکه دلم یکم آروم بشه.😤 ستوان از جایش بلند شد و گفت: شیش نفرو دستگیر کردیم که یه آشپزخونه ساخت مواد مخدر داشتن...گروهی معروف به؛ راک سیاه...🧐 بقیه حرفهایش را نشنیدم. تمام فکر و حواسم افتاد پیش این اسم لعنتی، راک سیاه! همان خواننده های زیر زمینی که برای فروش شیشه و کراک ترانه های راک میخواندند. 🎩🐗 بغضم را انتهای گلویم آرام کردم و گفتم: من هیچ وقت ندیدمشون هیچکدومشونو.😢 ستوان  ابروهای کمانی اش را درهم کشید و  پرسید: پس چرا با شنیدن اسمشون اینقدر بهم ریختی؟ 🤔 ادامه دارد.... ✍🏻به قلم : سین‌کاف‌غفاری ❀ ❀ 🌸‌⃟🌱•|! 🌸‌⃟🌱•|
《دختران امام الزمان🌻(عج)》
*---|🌸✨|--- ❀ ❀ #خواب‌های‌پریشان🙂💔 #پارت‌سی‌و‌دوم بعد از ظهر شلوغی بود. ماشین پلیسی که سوارش بودم ح
*---|🌸✨|--- ❀ ❀ 🙂💔 ستوان ابروهای کمانی اش را درهم کشید و پرسید: پس چرا با شنیدن اسمشون اینقدر بهم ریختی؟🤔 روی اولین صندلی پشت سرم، افتادم.  چهره خونین پری آمد جلوی چشمم. گفتم: گوگو یکی از دخترای تیمو بهشون کرایه داده بود، صدتومن برا بیست و چهار ساعت! وقتی آوردن انداختنش جلو باغ....نیمه جون بود. همون شب از شدت خون ریزی مرد. گوگو نذاشت ببرمش دکتر...اعظم ازش فیلم گرفت به اسم برخورد گشت ارشاد با بدحجابی گذاشت رو سایت. یه نمونه هم فرستاد برا بی بی سی فارسی...😭 ستوان آمد مقابلم ایستاد نزدیک بود سرش به چراغ روی سقف بخورد، که خم شد و پرسید: اعظم همون مجاهد خلقیه ست که برای تیم قاچاق دخترا به امارات و دبی، کلیپ تبلیغاتی درست میکرد؟😬 با نفرت به نشانه تایید سرتکان دادم. مامور زن آمد کنارمان ایستاد و گفت: قربان  لازمه یادآوری کنم که منافقا صرفا برای قاچاق انسان و مواد از اردوگاه اشرف به بیرون نیرو نمی فرستن حتما اهداف تروریستی و سیاسی هم داشته.😨 ستوان سرش را بلند کرد و رو به مامور زن، گفت: احتمالا همینه که میگید ولی این به دایره اختیارات ما مربوط نمیشه. آهسته بلند شدم و گفتم: پس اگر از من کمکی برنمیاد دیگه میرم.😒 ستوان صدایش را صاف کرد و گفت: یه کار دیگه هست که... همانطور که سرم پایین بود گفتم: سرم درد میکنه من واقعا تحمل این فشارای عصبی رو ندارم میخوام برم، حالا!😣 ستوان به مامور اشاره ای کرد و بعد با لحن آرام تری رو به من گفت: ممکنه دوباره فردا ... نگاهم را به طرفش چرخاندم و قاطع گفتم: نه!😡 به طرف در رفتم. آن لحظه نمیدانستم وارد چه ماجرای بزرگ و خطرناکی شده ام. گردابی که سالها پیش مرا درخود فروبرده بود و دست و پا زدنم خلاف جهت آن، بی فایده به نظر می رسید. 😓 آن شب دوباره فکر و خیال تنها هم صحبتم در آن باغ نحس، در سرم چرخید؛ پری بدبخت...هر وقت چشم گوگو را دور میدید  با من درد و دل میکرد. منهم چقدر با او گریه میکردم وقتی تعریف میکرد که 😢 از بچگی همه چیز برایش فراهم بوده و  هرجا خواسته رفته و هرکاری دلش میخواسته کرده، اما بازهم بخاطر      وعده های خارج رفتن با دوست پسرش از خانه فرار کرد و در دام گوگو افتاد.😱 بیست روز بعد دوباره آن مامور زن دنبالم آمد. خیلی جدی جلو رفتم و گفتم: دفعه پیش که گفتم این موضع دیگه هیچ ربطی به من... اما او چیزی در گوشم گفت که مرا دنبال او تا پاسگاه مرکز شهر  کِشاند. ادامه دارد.... ✍🏻به قلم : سین‌کاف‌غفاری ❀ ❀ 🌸‌⃟🌱•|! 🌸‌⃟🌱•|
راضی هستید انشاءالله؟🌟🌸
وقتی یه مشکلی تو زندگیت اومد غصه نخور موقعی غصه بخور که از مهدی فاطمه سلام الله علیه دور شدی ✅❗️❗️❗️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••💪🏻•• به کوری چشم اونهایی که نمیتوانند از همه ی مشکلات بیرون خواهیم رفت🤞🏾 -----------🌱🕊----------- @fhek63jfmgfrlsxa_1
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 💕 - کپی نکن تو لو خدا🌟فور کن تو لو خدا ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭━⊰❀❀❀ ✨❤️✨ ❀❀❀⊱━╮ @fhek63jfmgfrlsxa_1 ╰━⊰❀❀❀ ✨❤️✨ ❀❀❀⊱━╯
عطر سیبِ حَرمت مےوزد از سمت عراق شبِ جُمعه است... دلم‌ باز هوایے شده است :)💔
اصلا‌تو‌آفریده‌شدی‌محض‌دلبری❤️
ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است☺️ سلام ما تااخر ایستاده ایم ✌ امریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند 😏
این عزت و احترام و مقام جایگاه بالای زنان هست که شما می گویید🙄
السلام علیک یا صاحب الزمان امام الانس و الجان تمام دنیا به فدایت خاک پایت
🔴 سحرگاه شب جمعه سحرگاه شب جمعه از حیث توسل ، به دو قسمت تقسیم میشود : ۱. توجه و توسل به ساحت مقدس و‌ منور آقا سید الشهدا علیه السلام ۲. توسل و توجه به ساحت منور امام عصر علیه السلام 🔵 ساعت انتهایی سحر شب جمعه ، حدود یک ساعت مانده به اذان صبح ، وقت توسل به امام عصر علیه السلام است . کیفیت این توسل می تواند از قبیل نماز استغاثه به امام عصر ، توجه و تکلم با ایشان باشد. زیارت آل یس نیز می تواند مرکب بسیار راقی جهت این توسل باشد و قطعا مداومت بر این توسلات، نفس را در عوالم آسمانی سیر خواهد داد ؛ به گونه که خود انسان متوجه تغییر حال و ارتقاء حالت روحانی خویشتن خواهد شد. نمک سلوک الی الله توسل به حضرت ایشان است.
اللهم عجل لولیک الفرج بحق سیده زینب یه سلام به صاحبت بده🌝: اللهم عجل لولیک الفرج بحق سیده زینب به سلام به صاحبت بده🌝: 🌕🌕🌕🌕شب های جمعه🌕🌕🌕🌕 1⃣زیارت امام حسین علیه السلا از راه دور یا نزدیک . دور 🎄زیارت عاشورا و دعا علقمه 🌴 یا 🌱 سه بار صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین ❤️ 2⃣خواندن سوره واقعه✅ . هرکسی که شب جمعه سوره واقعه رو بخونه از رفقای امیر مومنان علی علیه السلام میشه و سوره های دیگر مثل سوره جمعه✅ کفاره گناهان سوره اسرا✅ که از یاران حضرت شده ایشان را درک کرده💚 3⃣خواندن ۱۰ بار دعای معروف شب جمعه 😍یا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ ، يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ ، يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةِ ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ . 4⃣خواندن دعا پر برکت 🕊 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحمَّــــــــدٍ وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم ، اَلْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَةِ اِلی بَقائِها اَلْحَمْدُ للهِ عَلی کُلِّ نِعْمَةٍ ، اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه 🕊 5⃣دعا برای ظهور هر چه زودتر منجی بشر 💥 6⃣فرستادن صلوات بر محمد و آل محمد با عجل فرجهم تقدیم به اقا امام زمان 🌹 7⃣خواندن دعای پر فیض کمیل 8⃣خواندن نماز امیرالمؤمنین علیه السلام برای بخشش گناهان (گذشته و آینده) و استجابت دعا 😉 عالیه 👌👌 9⃣خواندن سوره جمعه باعث کفاره گناهان 0⃣1⃣اعمال را هدیه امام زمان کنیم 1⃣1⃣استغفار خواندن برای‌ مومنان حداقل ۴۰ مومن حول حدیث حضرت زهرا سلام الله علیها 2⃣1⃣۱۰۰ مرتبه خواندن سوره قدر و تقدیم با اقا امام زمان 🌽 🌝🌝🌝🌝روز های جمعه🌝🌝🌝🌝 1⃣دعای ندبه ابتدای روز ✨🌹مخصوصا شیعیان منتظر 🌱👌😉 2⃣زیارت آل یاسین و زیارت مخصوص اقا در روز جمعه🎈🎁 3⃣دعای سمات غروب که دعا مستجابه . دعا برای ظهور منجی کل بشر فراموش فراموش نشه 🌾🌚 4⃣فرستادن صلوات بر محمد و آله محمد با عجل فرجهم و تقدیم به اقا امام زمان 🌛 ذکر لااله الا الله ، تسبیحات اربعه، استغفرالله و اتوب الیه 5⃣خواندن سوره جمعه برای کفاره گناهان بین دو جمعه که سوره خوانده می شود. 6⃣دعا برای فرج و قسم‌دادن خدا به حضرت زینب سلام الله علیها در غروب و زوال جمعه‌ که دعا مستجاب است . 7⃣غسل جمعه در ظهر جمعه 🎀 8⃣نماز جعفر طیار در روز جمعه قبل از اذان ✨ 9⃣خواندن صلواتی بعد از نماز صبح و ظهر (ننوشتن گناهان تا یکسال ) 0⃣1⃣خواندند ۱۰۰ بار سوره مبارکه قدر در بعد از عصر تا غروب‌ جمعه تقدیم به اقا امام زمان ❤️ (هر عملی انجام میدهیم از ابتدا از مرگ و پس از مرگم به نیت ظهور الساعه و سلامتی توست مولا جان ❤️ از انجا که کار ها به نیت هاست به مادرت میدهم و به امامان و محمد و آلش و تمامی پیغپمبران ملائک شهدا ، صلحا و اصحاب حق و .آدمیان از ابتدا تا انتها ..... التماس دعا برای ظهور و سلامتی صاحب امر ❤️) سلام الله علیها 🖤 بنت الحیدر ثواب جاریه
با سه بار صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین زائر امام حسین با امام زمان شوید ☝🏻
دوست داري از رفقای امیرالمؤمنین علی علیه السلام بشی؟ دوست داري محبوب خدا بشی ؟ محبوب مردم ؟ فقر تو دنیا بهت نرسه؟ افت بهت نرسه؟؟ قال الصادق ها ✨❗️ شب های جمعه سوره مبارکه واقعه رو تلاوت کن .به نیت فرج
سلام دخترای امام زمان🌻
سلام دخترای خوبمون💕🌸
۱۶۷۷ پیام در این چند روز اخیر واسم اومده🙃🤫