#انرژی_مثبت🍭
#رنگی_رنگی🌈
این که روز پیش رومون، روز خوبی باشه یا نه کاملا به خودمون بستگی داره. فقط کافیه با یک دید مثبت و لبخند بزرگ از خواب بیدار بشیم و حس خوبمون رو تا آخر روز با خودمون نگه داریم و با خودمون تکرار کنیم که هیچ چیزی نمی تونه روزمون رو خراب کنه✨☄
#انگیزشی🦋🌱
💠 @Firoozeneshan
11.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆🏻✨👆🏻✨👆🏻✨👆🏻
#بچه_های_حاج_قاسم💛
یک فرصت طلایی🤩
برای علاقه مندان به فتوشاپ و ... دیگر تولیدات رسانه ای📱✨
بهترین فرصت برای محک زدن خودت😎
و ایجاد زمینه کار 🤓
✨پایه های هفتم تا دهم
بشتابید🏃♀
💫 @Firoozeneshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{•🖤🔗•}
#لبیڪیافاطمهﷺ💔
اندازهے
تمامنفسهاےخستهات؛
#مــادر
بهمننفسبده
تا #نوڪرے ڪـنم...✋🏼
💠 @Firoozeneshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایده_فیروزهای💎
#ایده_بستن_روسری🧕🏻
میتونین روسریاتونو این مدلی ببندین بدون اینکه گره روسریتون دیده بشه🤩
♡
(\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━━┓
@Firoozeneshan 💎
┗━━━━━━━━━━┛
لعل الله یدبر لک ما ترید بتدبیره
لا بتدبیرک ...
شاید خدا دارد آنچه میخواهی را با تدبیر
خودش برایت رقم میزند...
نه با تدبیر تو ...!!🍃
#خدای_مهربونم ❤️
💠@Firoozeneshan
📖 #رمان_جان_شیعه_جان_اهل_سنت
🖋 #قسمت_شصت_و_ششم
بوی کتلتهای سرخ شده فضای خانه را پر کرده و نوید یک شام رؤیایی به میزبانی ساحل خلیج فارس و میهمانی من و مجید را میداد. خیار شور و گوجهها را با سلیقه خُرد کرده و نانهای باگت را برای پیچیدن ساندویچ آماده کرده بودم. از قبل با مجید قرار گذاشته بودیم امشب شام را کنار ساحل زیبای بندرعباس نوش جان کنیم، بلکه خستگی و دلخوری این مدت بیماری مادر و اوقات تلخیهای پدر را به دل دریا بسپاریم. همچنانکه وسایل شام را مهیا میکردم، خیالم پیش یوسف بود. دومین نوه خانواده با تولد اولین فرزند محمد و عطیه قدم به این دنیا گذاشته و امروز صبح، من و مادر را برای دیدن روی ماهش به آپارتمان نوساز و شیک محمد کشانده بود. صورتش زیبایی لطیف و معصومانهای داشت که نام یوسف را بیشتر برازندهاش میکرد.
در خیال شیرین برادرزاده عزیزم بودم که مجید در را گشود و با رویی باز سلام کرد. جواب سلامش را دادم و با اشارهای به سبد وسایل شام که روی اُپن قرار داشت، گفتم: «همه چی آمادهاس، بریم؟» نفس بلندی کشید و با شیطنت گفت: «عجب بوی خوبی میده! نمیشه شام رو همینجا بخوریم بعد بریم؟ آخه من طاقت ندارم تا ساحل صبر کنم!» و صدای خنده شاد و شیرینش اتاق را پُر کرد. لحظههای همراهی با حضور گرم و پرشورش، آنقدر شیرین و رؤیایی بود که حیفم میآمد باز هم با بحث و جدل حتی درمورد مسائل اعتقادی خرابش کنم، هر چند به همان شدتی که قلبم از عشقش میتپید، دلم برای هدایتش به مذهب اهل تسنن پَر پَر میزد، اما شاید بایستی بیشتر حوصله به خرج داده و با سعه صدر فراختری این راه طولانی را ادامه میدادم.
از خانه که خارج شدیم، سبد را از دستم گرفت و با نگاهی به صورتم، گفت: «خدا رو شکر امشب خیلی سرحالی!» لبخندی زدم و پاسخ دادم: «آره خدا رو شکر! آخه امروز چند تا اتفاق خوب افتاده!» و در مقابل نگاه کنجکاوش، با لحنی لبریز هیجان ادامه دادم: «اول اینکه مامان بلاخره راضی شد و صبح زود رفتیم همه آزمایشها رو انجام داد و عکس هم گرفت. خدا رو شکر حالش هم بهتر شده. بعد رفتیم خونه محمد. مجید! نمیدونی یوسف چقدر ناز و خوشگله!» همانطور که با اشتیاق به حرفهایم گوش میداد، با شیرین زبانی به میان حرفم آمد: «خُب به عمهاش رفته!» در برابر تمجید هوشمندانهاش خندیدم و گفتم: «وای! اگه من به خوشگلی یوسف باشم که خیلی عالیه!» با نگاه عاشقش به عمق چشمانم خیره شد و با لبخندی شیرین جواب داد: «الهه! باور کن جدی میگم، برای من تو قشنگترین و نازنینترین زنی هستی که تا حالا دیدم!» و آهنگ صدایش آنقدر بیریا و صادقانه بود که باور کردم در نگاه پاک و زلال او، چهره معمولی من این همه زیبا و دیدنی جلوه میکند. شاید عطر کلامش به قدری هوشربا بود که چند قدمی را در سکوت برداشتیم که پرسید: «حالا جواب آزمایش مامان کی میاد؟» فکری کردم و پاسخ دادم: «دقیقاً نمیدونم، ولی فکر کنم عبدالله گفت شنبه باید بره دنبال جواب.»
فاطمه ولی نژاد
╔═💠🌸💠═════════╗
💐 #بانوان عزیز
و #دختر خانومای عزیز 💐
🌱 عضو #گروه_فیروزه_نشان در #ایتا شوید.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
https://eitaa.com/joinchat/2632318987C70d78ba5c5
🌸 تنها گروه اختصاصی
#دختران_فیروزه_نشان
✅ #شهرستان_کاشان
💎 اینجا دختران میدان دار عرصه فرهنگی اند.
╚═════════💠🌸💠═╝