فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 خصلتهایی که میتواند ما را از پیمودن راه خدا بازدارد!
🤔 تا حالا به این آسیبهای تنبلی فکر کرده اید؟
💠 @firoozensshan 💎
4_5834665028111829279.mp3
9.36M
نمایـشنامہ #یآدتباشد🌱🌸
بر اسـاسزندگۍشهید مدافعحـرمحمید سیاهکالیمرادۍبهروایـتهمـسر🦋
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی💛
#پیشنهاددانلود✨
#قسمـتپایانی🙃
💫 @firoozeneshan 💫
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
💌 #قلبهای_پاک
به زندگی که دقت کنی
میبینی پر از سوالات ریز و
درشته؛ مثلا کِی برم دیدن دوستم؟
اونجا رفتم،
چی بپوشم...؟
🎀 چطوری رفتار کنم...؟
جوونایی که
😇 تازه ازدواج کردند رو دیدی؟
اونا برای اینکه طرفِ
مقابلشون بیشتر دوستشون
داشته باشه، هماهنگ با سلیقهی
او رفتار میکنن...
بهشون نخندین 😊
چون
طبق #یه_قانون_طبیعی
رفتار میکنن؛ اینکه وقتی کسی رو
❤ دوست داری سعی میکنی
طبق نظر او عمل کنی
توی این دنیای بزرگ
آدمایی که واقعــا خدا رو
دوست دارند،
چیزی رو زیبا میبینند
که خدا دوست داره و میپسنده...
اونا
به قول قرآن:
💫 #والذین_آمنوا_اشد_حبا_لله
خدا رو شدیــدا دوست دارند و
خدا واقعــا دوستشون داره . . .😍😇
💠 @firoozeneshan 💎
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایده_بستن_روسری🤩
❣مخصوص دختران شیک پوش فیروزه نشان💎
💠 @firoozeneshan 💎
#خودمانی
✍ غُصه اینجاست که امشب، شب عرفهست ... و ما هر سال دور هم جمع میشدیم و تا صبح، عاشق ترین و زندهترین سحرها را تجربه میکردیم ...
غصه اینجاست، که ماههاست رنگ مجالس اباعبدالله را ندیدهایم و دلمان به شب عرفهای خوش بود، که کمی از حسین بگوییم و بشنویم و... نفس بکشیم!
🌒 و تمامِ غصه اینجاست که نمیدانیم این قِصهی غربتمان تا کِی ادامه خواهد داشت؟
درکِ غربت هزار ساله، کمی ملموستر شده برایمان......... نه؟
🙏#التماس_دعا
💠 @firoozeneshan 💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫#ترفند درست کردن #ماسک با استفاده از روسری
مخصوص هنرمندای فیروزه نشان💎
فقط احساس میکنم آدم خفه میشه با این ماسک😂🤦♀
💠 @firoozeneshan 💎
#استاد_شجاعۍ🌱💌
میگن؛
همش دنبال این نباش
که چی ثـؤاب داره
اول دنبال این باش چی گناه داره...!
تا بویِ گناه رو نشناسی؛
کیسهی ثوابهات سوراخ مےمونه..
#چهقشنگ...🌼
💠 @firoozsneshan 💎
#بیو_طوری🍬
#چادرانه🖤
گاهی که چادرم خاکی میشود...
از طعنه های مردم شهر...
یاد چفیه هایی میفتم...
که برای چادری ماندنم خونیشدند..
#چ_مثل_چــــــادر
#س̶̶ـ̶̶ـ̶̶ـرب̶̶ـ̶̶ـ̶̶ـاز_زی̶̶ـ̶̶ـ̶̶ـن̶̶ـ̶̶ـ̶̶ـب̶̶ـ̶̶ـ̶̶ـ
❀••┈••❈🍂✿🌼✿🍂❈••┈••❀
↬💠 @firoozeneshan 💎
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📙 #داستـــــان
#پـــــناه
#قسمـت_اول
✍اعصابم را همیشه متشنج می کند حتی از راه دور و پای تلفن انگار نه انگار که مهم ترین دلیل دور شدنم خود او بوده ! تماسش را ریجکت می کنم و این بار شماره ی پدر می افتدنفسم را با کلافگی فوت می کنم بیرون و جواب می دهم الو ، سلام بابا
+سلام ، کجایی ؟
_کجا باید باشم ؟
چرا تلفن افسانه رو جواب ندادی؟
_کارواجب داشته حالا؟ می خواسته ببینه چقد دور شدم که جشن بگیره دیگه بگید سور و ساطش رو بچینه که تهرانم صدای لا اله الا الله گفتنش را که می شنوم می فهمم باز عصبی شده و خویشتن داری می کند
+قطارش خوب بود؟
_آره نمی دونم چرا انقدر بدبینی،پس تو کی می خوای بفهمی که
_بابا جون بیخیال می خوای حرفمو پس بگیرم ؟دلواپستم
چشمم می خورد به دختر بچه ی کوچکی که چادر مادرش را چنگ زده و از کنارم می گذرند آهی می کشم و جواب می دهم
_من دیگه بچه نیستم
+اونجا شهر غریبه،تو یه دختر تنهایی
_من همیشه تنهام در ضمن این دور شدن خودتونم می دونید که برای همه خوبه مخصوصا بعضی ها
+افسانه دوستت داره بابا
_هه می دانم از تمسخر کردن متنفر است اما بی توجه و غلیظ هه می گویم
+موظب خودت باش ، رسیدی خوابگاه زنگ بزن اگه سختت نبود !
چشمی می گویم و قطع می کنم.هرچند این چک کردن های همیشگی اش کم آزارم نمی دهد اما اگر او هم دل نگرانم نباشد که کلاهم پس معرکه است !علی رغم تمام تلاش های اخیرم می دانم از خوابگاه خبری نیست اما لزومی ندیدم که پدر را در جریان بگذارم ! دلم آزادی می خواهد از قفسی که سال هاست افسانه ، نامادری ام ساخته دوست داشتم دل بکنم و چه راهی بهتر از انتخاب دانشگاه های تهران و دور شدن از شهر خودم ! هرچند ،شهر من همین تهران بود یک روز افسانه بود که پدر را پایبند آنجا کرد و من از همان اولین روز دوستش نداشتم ! دلم برای پوریا تنگ می شود برادر کم سن و سال ناتنی ام ! شاید اگر افسانه بدتر بود هم باز پوریا را عاشقانه برادرم می دانستم با قدی که رو به دراز شدن است دیشب برای خداحافظی بغض کرده بود ، چقدر حس خوبی بود وقتی توی راه آهن گفت :"می خوای بیام تنها نباشی؟ بلاخره من مردم "
لعنت به تو افسانه که حتی بخاطر حضورت نمی توانم به برادرم ابراز علاقه کنم .
احساس خوبی دارم از این غربتی که پدر می گوید اما امیدوارم به در به دری امشب نرسد !
نمی دانم کجا بروم و هیچ آشنایی تقریبا نمی شناسم که کمکم کند به قول افسانه که همیشه بی فکرم ! می دانستم با همیشگی قطار نزدیک به غروب می رسم و خوابگاه هم که نیست ، اما هیچ اقدامی نکردم !
وسط میدان راه آهن ایستاده ام و درست مثل در به درها چشمم به هر طرف می چرخد کم کم از نگاه های غریبه ای که رویم زوم می شود می ترسم موهای بیرون ریخته از شالم را تو می زنم و کنارتر می ایستم ماشین هایی که بوق می زنند را رد می کنم و شماره ی لاله را می گیرم .صدایش خوابالود است :
+الو رسیدی؟سلام آره ،خواب بودی؟
+نه بابا ، تازه بیدار شدم کجایی؟
_راه آهن کجا میری؟
_زنگ زدم همینو بپرسم
دختره ی خل !فکر نمی کنی یکم زود اقدام کردی برای جاگیری؟ آخه یه دختر تنهای شهرستانی تو تهران یکی دو ساعت دیگم شب میشه و
_بس کن ، حرفای بابام رو هم تکرار نکن لطفا خودت دیدی که یهویی شد همه چیزکاش حداقل دروغ نمی گفتی که خوابگاه میری تا دایی خودش یه فکری می کرد!چیکار می کرد ؟ با اون حال بدش راه میفتاد باهام میومد البته اگه افسانه جون اجازه میداد !
توام که فقط گارد بگیر
صدای مردی نزدیکی گوشم تنم را می لرزاند. "بفرما بالا ، دربسته ها "
چند قدم جلوتر می روم
پناه مزاحمت شدن هنوز نرسیده؟می خوای زنگ بزنم به دایی صابر که یه فکری کنه ؟اصلا ! می دونی که فقط دستور برگشت سریع میده
+پس چه غلطی می کنی؟
با دیدن پسر جوانی که به پرایدی تکیه داده و بر و بر مرا نگاه می کند ، حواسم پرت می شود .
_الو ؟کوشی پناه؟دزدیدنت ایشالا ؟
_نه هنوز ! نمی فهمم من چرا دهنمو می بندم تا تو همیشه بیفتی تو چاله آخه پسر برایم لبخند و چشمکی می زند و من اخم می کنم پا تند می کنم به رفتن اما این کفش های پاشنه دار و چمدان حکم سرعت گیر را دارند !
_ببین لاله ، زنگ می زنم بهت
+مواظب خودت باش تو رو خدا
فعلا ترسو نیستم اما این غریبگی بد دلهره ای به جانم انداخته باید حداقل از این یک گله جا که پر از مسافرهای عجیب و غریب و راننده است دور شوم
_سنگینه ،بده من بیارمش
باز هم همان پسر خندان است ! ابرو در هم می کشم و چمدانم را از او دورتر می کنم.گوشه ی ناخن تازه مانیکور شده ام می شکند و آه از نهادم بلند می شود از خیر پیاده رو می گذرم و کنار خیابان می ایستم دلم شور نرفتن می زند بودیم در خدمتتون ، دربست بی کرایه انگار کنه تر از این حرف هاست
👈نویسنده:الهام تیموری
💠 @firoozeneshan 💎
{•°~🌼🌿~•}
فلسفهعیدقربانچیست؟
بیگمانفلسفهیقربان،سربریدن
نیست.بلکهدلبریدن است.
دلبریدنازهرچیزیکهبهآنتعلُّقداری.
دلبریدنازهرچهتو را ازخدادورمیکند..
قربانیاشکن،تابهخدابرسی...✨🖇
#عید_قربان🦋
💠 @firoozeneshan 💎
#بچہشیعہباس💛✌️🏻
•| نمازشـو سر وقت بخونہها😉
•| رسمعاشـقے سروقت بودنہ :)🌱🌸
#اذانبهوقتبندگی😉
#حےعلےالصــــلاة🏃🏻♂
💠 @firoozeneshan 💎