eitaa logo
جعبه کمک های اولیه
7 دنبال‌کننده
136 عکس
36 ویدیو
1 فایل
اینجا؟ یه گوشه برای گذاشتن خرت و پرتای دوست داشتنیم @kimteaaa _آممممم،خب،اینجارو، سر هیچی، ازم گرفتن :) ایتا جعبه‌ ی دوست داشتنیم رو شکست:(
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از [دُشمݩِ‌عزیز]
_ خیال بافی اش میکرد، رویایش را داشت، خودش را در آن موقعیت تصور میکرد و در سکوت شبانگاهی زندگی اش میکرد، درباره اش به کسی چیزی نمیگفت ولی برای تک تک لحظاتش برنامه داشت، واقع گرا و خوش بینانه، در میان الاکلنگ زندگی هر از چند گاهی با آن سرحال بود، کَم کَمَــک به خودش که آمد، دید آن را به عنوان آینده اش پذیرفته، بی آنکه بخواهد، دید که رویای شیرینش حالا تبدیل به باغستانی شده در کنج ذهنش و درخت آرزو ها حالا ریشه دوانده در چین چین های مغزش، دید اینطور نمیشود، دید! دور شدن از واقعیت زندگی اش را دید!. در اسرع وقت مکان خلوتی پیدا کرد، نور هارا کم و در هارا بست، روی صندلی نشست، انگار مستعصل باشد، انگار که بیمارش خونریزی شدید دارد و حالا باید خون های مانده را سیو و ریخته شده را جمع کند، همه چیز مهیا بود، او فقط میخاست یک جمله بگوید، آرام درگوش خودش زمزمه کرد: نمیشود! تو آن را نخواهی داشت. این جمله را درحالی گفت که از قبل همه ی شرایط و جوانب را در نظر گرفته بود و همه ی راه ها را بررسی. سعی کرد جمله را باور کند.. اما مگر امید به همین آسانی ها کشته میشود؟ مگر ریشه های درهم تنیده ی درخت آرزو ها میان پیچ و خم مغز زدودنیست؟ خب، او جنس امید را به خوبی شناخته بود، هنوز بلد نبود چطور باید قاتل او شد، هنوز سنش کم بود برای آن غول زیبای با بال و پر!. روشنایی را زیاد کرد، در ها را نیز باز. اتمام حجتش را کرده بود، حالا همه ی بار را بر دوش امید لعنتی گذاشته بود؛ میخواست ببیند تا کجا خواهد رفت، چقدر تحمل خواهد کرد، و اینبار چه چیز یاد او خواهد داد.
. Not Everything has to make sense.