بعد بلند شد و کنار بدن مرد نالان زانو زد. شلوار پایش نبود، با شلوارک در دام افتاده بود.
در سه ثانیه شلوارک را در آورد و اندام لعنتی جنسی اش را، وسیله ی تمام رنج آفرینی هایش را، با یک ضربه ی تمیز جدا کرد. مرد با آخرین توانش نالید.
دختر به چهره ی دردمندش خیره شد.
در درون غمگین بود، چرا کسی خودش را به اینجا می رساند؟
اما خوب می دانست هدفش چیست. هدفش انتقام نبود، هدفش جلوگیری از اقدامات بعدی و نجات دخترهای دیگر بود.
آخرین نگاه را به او انداخت و ضربه ی نهایی را فرود آورد.
وقتی آخرین بارقه های حیات از بدن مرد خارج شدند، از در پشتی که به گاراژ باز می شد بالا بردش. در گاراژ بشکه های اسید به چشم می خوردند. جسد را دو نیمه کرد و درون بشکه ها انداخت. دیری نمی پایید که هیچ اثری از مردک نمی ماند جز دردهایی که به دیگران تحمیل کرده بود.
هنگام ترک آنجا، ایمیل هایش را چک کرد.
ایمیلی جدید، پرونده ای جدید، زندگی هایی جدید.
It's f.m
خودش اصرار کرد من هیچی رو گردن نمیگیرم اصلا قرار نبود کسی بخونتش😭😂
خب واسه اوسی های من ک داستان نمیگی مجبورم من شخصیت داستانای تو رو بکشم😂
It's f.m
خب واسه اوسی های من ک داستان نمیگی مجبورم من شخصیت داستانای تو رو بکشم😂
داستان درست درمون هام رو بکش خب
It's f.m
داستان درست درمون هام رو بکش خب
بعدشم منظورم این نبود ک اینو بگی🗿برو داستان ویلو رو بنویسسس🗿
It's f.m
اتاق نیمه تاریک بود و تنها منبعی که نورش را تامین می کرد، پنجره ی باریک نزدیک به سقف بود. پنجره ای ک
میدونی وقتی داشتم میخوندمش یاد پانیشر افتادم
احیانا هیچ بک استوری خاصی از گذشته دختره درنظر نداری؟🦦