part72
_آخه چقد ؟ تو که خودت شاهدی ما این مدت چقد زجر کشیدیم هنوزم درد تو تنمون مونده هنوزم مشکلمون حل نشده.
_صبر کن درست میشه، نه میتونم بگم از هم بگذرین نه با اون شناختی که از مامان سعید دارم میتونم راضیش کنم، پس فقط بسپارید به خدا ایشالله با گذر زمان همه چیز درست میشه.
واقعا با حرفاش دلگرم شدم.. لبخند تشکر آمیزی زدمو از جام بلند شدم.
_خب بگوووو ببینم شما چی؟ عاشق هیچکس نشدی تا حالا خان دایی جان؟
بادی به غبغبه اش انداخت و گفت: تو چی فکر کردی پیش خودت من از در خونه پامو میزارم بیرون دخترا برام غش و ضعف میرن، کجای کاری؟
_برمنکرش لعنت، از بس جذاب و تودل برویی دخترا بهت امان نمیدن. 🥴
جفتمون خنده مون گرفته بود، از اینکه داشتمش و تو هر لحظه کنارم بود از خدا بابت وجودش سپاس گزار بودم.
داشت صحبت میکرد که احساس کردم چشام دیگه باز نمیشه، خوابم گرفته بود بدجور... کم کم چشام بسته شدو دیگه چیزی نفهمیدم.
با صدایی از خواب پریدم کمی که دقت کردم جوادو حین نماز خوندن دیدم.
https://eitaa.com/foglev
part73
خیلی تعجب کردم اصلا فکرشم نمیکردم جواد نماز بخونه، تا حالا اصلا ندیده بودم این حرکت شو ... جواد اصلا اهل چیزای بدی نبود ولی واقعا توقع نداشتم..
خیلی دلم میخواست منم کنارش نماز بخونم اما خب شرایط شو نداشتم...
تا نمازش تموم شد فورا رفتم کنارش نشستم:_قبول باشه آقا جوااااد، بگو ببینم کی باعث شده اینجور دست به دامن خدا بشی تا برم دستبوسیش؟
_وروجک تو چرا بیداری؟ نصف شبم از شیطونی دست برنمیداری؟
_جواب منو بده جواد خان.
خنده ی ملیحی زدو گفت: هیچکی مگه قراره تا یه مشکلی برام پیش اومد نماز بخونم و خدارو صدا بزنم؟
_نه ولی خب... تا حالا ندیدم نماز بخونی فکر میکردم از اون پسرایی هستی که "میگن زندگی دوروزه بابا حال شو ببریم"...
_من چیکار به اونادارم هرکی اعتقاد خودشو داره عزیزم، منم این راه رو انتخاب کردم.
_ارع تو درست میگی هرکی اعتقاد خودشو داره ولی خب بیشتر آدما مخصوصا هم سنای خودمون به تنها چیزی که فکر نمیکنن همین راهیه که تو انتخاب کردی، اصلا بعضی از افراد برعکس تو به جای خدا به دوست و رفیق پناه میبرن. از اونا درخواست حل مشکل شون رو میکنن با اینکه میدونن جز ترحم هیچ کاری از دستشون برنمیاد.
لبخند مهربونی زدو گفت: روزی هزار بار خدا رو شکر میکنم که تو خوانواده آقا رضا اینا بزرگ شدی.
https://eitaa.com/foglev
part74
_ببین گلم بازم میگم هر کی اعتقاد و باور خودشو داره، خب اونایی که با رفیق شون بیشتر صمیمی ترن تا خدا شرایط مارو ندارن... شرایط ما طوریه که نمیتونیم با هرکسی رفیق بشیم و از جیک و پوک زندگیمون با خبر شون کنیم.. البته این دومی بستگی به شرایط نداره به عقل ادم بستگی داره که هر راز شخصی زندگی شو نباید برای هرکسی تعریف کنه،حتی اگه فکر کرد اون آدم براش راز نگهداره... ولی متاسفانه برعکس اون آدم خنجرشو محکم تر فروع میکنه تو قلب آدم...
از نظر من اعتماد که آدما رو نابود میکنه حالا چه دوست چه غریبه..
خب غزل خانوووم قصد نداری بلند شی بریم بخوابیم؟ هم من باید برم شرکت هم شما دانشگاه داری خانم خانما..
با شنیدن حرفش مثل تیری که از چله دراومده باشه فورا بلند شدم، خواستم برم اتاقم بخوابم که با شنیدن صداش ایستادم:_کجاااا مگه نمیخوای بخوابی؟
_ خو دارم میرم بخوابم دیگه اگه اجازه رو صادر کنید.
تک خنده ای کردو گفت: نمیخواد بیا همینجا بخواب که فردام بلند شدم بیدارت کنم باز خواب نمونی.. اتاق خودت بخوابی یادم میره.
سری تکون دادم و رفتم کنارش دراز کشیدم به ثانیه نکشیده خواب رفتم.
صبح که بیدار شدم بادیدن ساعت و جوادی که خوابه جیغ کوتاهی کشیدم..
با ترس بلند شد و فورا سرجاش نشست..
با صدای بلند گفتم: آقا جواااااد تو میخواستی منو بیدار کنی خودتم خواب موندییییی پاشو ساعت 9.
https://eitaa.com/foglev