مرا در عشق، هر پیغمبری آمد ملامت کرد
دلم ـ فرعون من ـ گستاختر شد، استقامت کرد
فُرادا ایستادم بلکه تنها با خدا باشم
نمازم را نگاهی سامری مسلک امامت کرد
سفر کردم که شاید بشکنم بهت نمازم را
دلم در نیلِ چشمی غرق شد، قصد اقامت کرد
به خود رو کردم و گفتم: تمامت میکنم دنیا
صدایی خسته در من ناله زد: دنیا تمامت کرد!
عصا برداشت در قلبم شکاف انداخت پیغمبر
چه دریایی به راه انداخت از سنگی، قیامت کرد
دلم در های و هوی موجهایش دست و پا میزد
ولی افسوس خیلی دیر ابراز ندامت کرد
شدم آیینهٔ عبرت شکسته بر لب ساحل
برای هرکه در این ورطه آهنگ شهامت کرد
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem
روز الست بود، خدا گفت مؤمنان!
بین شما دو عاشق از خود گذشته هست؟
عاشق: که بار عشق ببندد به سوی من
از خود گذشته: تا برود جای دوردست
یک خواهر و برادر از آن جمع آمدند
گفتند ما رضا به رضای تو میدهیم
معصوم بود چهرهٔ آن خواهری که گفت
ما عشق را فقط به بهای تو میدهیم
اما خدا دلش نمیامد، بهانه کرد
گفت این مسیر دور و پر از غصه و غم است
گفتند اگر خداست ته این مسیرِ دور
صد بار اگر ز غصه بمیریم هم کم است
از بینشان کسی به «ألست بربکم»
اینقدر قاطعانه «بلیٰ» را نگفته بود
معلوم بود آن که چنین عاشق است کیست
حتی اگر که نام رضا را نگفته بود
معصومه در کنار رضا پا به پای هم
یک مرد را دوباره زنی یار میشود
این بار هم برای رهاوردهای سخت
نام علی و فاطمه تکرار میشود
پیش رضا زمین خراسان به سجده رفت
برخاست قم به حرمت معصومه قدکشان
آماده شد رقم بزند قصه را زمین
آماده شد که حفظ کند قصه را زمان
این قصه را خدا متفاوت نوشته بود
در ابتدای قصه خداحافظی گذاشت
باید که از مدینه برادر سفر کند
بی خواهری که طاقت دوری از او نداشت
راهی شد از مدینه رضا و قدم قدم
اسرار عشق را به تمام مسیر گفت
پیچیده بود بوی رضا در تمام راه
باد این نوید را به صغیر و کبیر گفت
راهی شدند از همه جا عاشقان او
ایرانِ بعد از او شده ایران دیگری
کامل شده است نیمهای از قصه و هنوز
ایران نشسته در تب مهمان دیگری
یک سال بعد موعد دیدار میرسد
حالا مسیر سرخوش از این عطر آشناست
خواهر میان حلقه سادات موسوی
دیگر سفیر عاشق و بیباک ماجراست
«راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست»
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
جان بر کف است و شک به دلش نیست ذرهای
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست»
میآید از میانهی ره بوی کربلا
مقصد دوباره نیمه قصه عوض شده است
معصومه خود سراغ قم از کاروان گرفت
آنجا که بسته بود در آن عهدی از الست
همواره وصل نقطه پایان قصه نیست
قم قم نبود اگر که فراقی چنین نبود
این ماجرا به ظاهر اگر ناتمام ماند
اما تمام قصه از اول جز این نبود
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem
تقوای تمام و کمال یعنی
چیزهایی که نمیدانی را یاد بگیری
و به چیزهایی که میدانی عمل کنی
تَمامُ التَّقْوى اَنْ تَتَعَلَّمَ ما جَهِلْتَ وَ تَعْمَلَ بِما عَلِمْتَ.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله
تنبيه الخواطر، ج 2، ص 120.
@folanipoem
خود معشوق هم نمیداند جملاتی که نویسنده در کتاب مینویسد خطاب به ادبیات است، نه او.
معشوق فقط یک وسیلهی عاشقانه برای رسیدن به هدفی ادبی است.
#احلام_مستغانمی
@folanipoem
از امام صادق پرسیدن چرا دعامون مستجاب نمیشه؟
فرمود: لأنکم تدعون من لاتعرفون
چون کسی رو صدا میزنید که نمیشناسید.
[بحار الأنوار : 93/368/4 .]
@folanipoem
#هشتمین_خط_پیمانه
ما را برای میهمانی آفریدند
از روزِ اول چارده پیمانه چیدند
پیمانه بر پیمانه شد نورٌ علی نور
پس چارده خط روی جامِ حق کشیدند
قطعاً ننوشیدند از آن نورِ هشتم
آنها که تنها هفت خط از جام دیدند
آن جرعهای که مست کرد ایرانیان را
ساغر به دست از هر طرف سویش دویدند
پیمانهای هم نامِ نامیِ علی را
لاجرعه نوشیدند و تا اعلیٰ رسیدند
در آن حرم مُحرم شدند از هرکه جز او
هوهوکنان از اهلِ دنیا دل بریدند
اوج فنای در رضا یعنی همین که
در این شلوغی عارفان خلوت گزیدند
این دستهای قفل بر دورِ ضریحش
تنها به دنبالِ کلید از شاکلیدند
در گِل نمی مانند پاهای خدایی
از او مریدانش مرادش را مریدند
حصنِ خدا توحید و او از شرطهایش
یک شهر این را از زبانِ او شنیدند
#انسیه_سادات_هاشمی
#ولادت_امام_رضا_علیه_السلام
@folanipoem
مجال لب گشودن تا به او داد
خودش از چشمهای مردم افتاد
همیشه زیر لب میگفت مأمون:
«خودم کردم که لعنت بر خودم باد!»
#انسیه_سادات_هاشمی
#امام_رضا_علیه_السلام #مناظره
@folanipoem
فرعون طوس آورده امشب ساحرانش را
شاید بیندازد عصای میهمانش را
مهمان میاید در ید بیضایش آورده است
دریاچهای از نورهای بیکرانش را
با هر شگردی ریسمانها را میاندازند
هر عالمی رو می کند اوج توانش را
موسای این قصه ولی ترسی به جانش نیست
او خوب میداند روند داستانش را
لب میگشاید نورباران میشود دربار
میگسترد بر عقل کلها کهکشانش را
سرها فروافتاده و لبها فروبسته
پسمیکشد آرام هرکس ریسمانش را
امروز «یوم الزینة» دربار مأمون است
روزی که عشق از آنِ خود کرد آستانش را
شاهِ زمین خورده پشیمان زیر لب میگفت
لعنت به من! اصلا نمیکردم گمانش را
یا جای او اینجاست دیگر یا که جای من
یا باید از خود بگذرم یا اینکه جانش را...
سقراطها قربانیِ حکم حسودانند
پروا مکن مأمون! بیاور شوکرانش را
یک روز میخندد به ناکامیِ تو هرکس
خورده است با قصد تبرک زعفرانش را
#انسیه_سادات_هاشمی
#یا_غریب_الغرباء
@folanipoem
برعکسِ همه، همیشه هستید آقا
در اوج بلندی، دمِ دستید آقا
مهمان شدهایم وقت و بیوقت اما
یک بار دلی را نشکستید آقا
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem
از سوز دعاهای سحرگاه بخوان
شوری بده یک روضهٔ کوتاه بخوان
نه! چارهٔ حالم فقط انگار آنجاست
راهی شدهام «آمدم ای شاه» بخوان
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem