دوستش دارم بزرگیش را ، سکوتش را ، عظمتش را ، اُبهتش را ، تنهاییش را ، حکمتش را ، صبرش را ، و بودنش عادتیست مثل نفس کشیدن !
خدا را میگویم …
@asheqaneh_arefaneh
برای آرامش هم دعا کنیم
برای زرنگی نکردن
برای دروغ نگفتن
برای وفای به عهد
برای دلی را نشکستن
برای انسانیت
شاید اگر برای بهتر شدن تلاش کنیم
دیگر لازم نباشد از یکدیگر طلب حلالیت کنیم
@asheqaneh_arefaneh
خداجو با خداگو فرق دارد
حقیقت با هیاهو فرق دارد
خداگو، حاجی مردم فریب است
خداجو، مومن حسرت نصیب است
خداجو را هوای سیم و زر نیست
بجز فکر خدا، فکر دگر نیست
@asheqaneh_arefaneh
قدیما حرفها عاشقانه نبود
صفحات مجازی نبود… جملات عاشقانه نبود…
اما زندگیها عاشقانه بود…
@asheqaneh_arefaneh
هدایت شده از ☀کانون مهدوی به دنبال آفتاب
💠 #چله_نوکری
⏮ #روز_نهم
🔹با تو ما را خوشترين ديدار باد
🔸هر کجا هستي خدايت يار باد
#چله_نوکری9⃣
@asheqaneh_arefanrh
─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─
بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ
#رمان_واقعی
#عــاشــقـانـہ_ای_بــراے_تــو
#قــسـمـت_هجدهم
(بــے پـنــاه)
اون شب خیلی گریه کردم ... توی همون حالت خوابم برد ... توی خواب یه خانم رو دیدم که با محبت دلداریم می داد ... دستم رو گرفت .. سرم رو چرخوندم دیدم برگشتم توی مکتب نرجس ... .
با محبت صورتم رو نوازش کرد و گفت: مگه ما مهمان نواز خوبی نبودیم که از پیش مون رفتی؟ ... .
صبح اول وقت، به روحانی مسجد گفتم می خوام برم ایران ... با تعجب گفت: مگه اونجا کسی رو می شناسی؟ ... گفتم: آره مکتب نرجس ... باورم نمی شد ... تا اسم بردم اونجا رو شناخت ... اصلا فکر نمی کردم اینقدر مشهور باشه ... .
ساکم که بسته بود ... با مکتب هم تماس گرفتن ... بچه های مسجد با پول روی هم گذاشتن ... پول بلیط و سفرم جور شد ... .
کمتر از هفته، سوار هواپیما داشتم میومدم ایران ... اوج خوشحالیم زمانی بود که دیدم از مکتب، چند تا خانم اومدن استقبال من ... نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... از اون جا به بعد ایران، خونه و کشور من شد ...
✍شهید سید طاها ایمانی
ادامه دارد...
@asheqaneh_arefaneh
بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ
#رمان_واقعی
#عــاشــقـانـہ_ای_بــراے_تــو
#قــسـمـت_نــوزدهـــم
(زنــدگــے در ایــران)
به عنوان طلبه توی مکتب پذیرش شدم ... از مسلمان بودن، فقط و فقط حجاب، نخوردن شراب و دست ندادن با مردها رو بلد بودم ... .
همه با ظرافت و آرامش باهام برخورد می کردن ... اینقدر خوب بودن که هیچ سختی ای به نظرم ناراحت کننده نبود ... .
سفید و سیاه و زرد و ... همه برام یکی شده بود ... مفاهیم اسلام، قدم به قدم برام جذاب می شد ... .
تنها بچه اشراف زاده و مارکدار اونجا بودم ... کهنه ترین وسایل من، از شیک ترین وسایل بقیه، شیک تر بود ... اما حالا داشتم با شهریه کم طلبگی زندگی می کردم ... اکثر بچه ها از طرف خانواده ساپورت مالی می شدن و این شهریه بیشتر کمک خرج کتاب و دفترشون بود ... ولی برای من، نه ... .
با همه سختی ها، از راهی که اومده بودم و انتخابی که کرده بودم خوشحال بودم ... .
دو سال بعد ... من دیگه اون آدم قبل نبودم ... اون آدم مغرور پولدار مارکدار ... آدمی که به هیچی غیر از خودش فکر نمی کرد و به همه دنیا و آدم هاش از بالا به پایین نگاه می کرد ...
تغییر کرده بود ... اونقدر عوض شده بودم که بچه های قدیمی گاهی به روم میاوردن ... .
کم کم، خواستگاری ها هم شروع شد ... اوایل طلبه های غیرایرانی ... اما به همین جا ختم نمی شد ... توی مکتب دائم جلسه و کلاس و مراسم بود ... تا چشم خانم ها بهم می افتاد یاد پسر و برادر و بقیه اقوام می افتادن ... .
هر خواستگاری که می اومد، فقط در حد اسم بود ... تا مطرح می شد خاطرات امیرحسین جلوی چشمم زنده می شد ... چند سال گذشته بود اما احساس من تغییری نکرده بود.
✍شهید سید طاها ایمانی
ادامه دارد...
به کانال فعال ایتا بپیوندین😍
@asheqaneh_arefaneh
#غمگین
بعضی وقتهاهم به یه جایی از
زندگی میرسی که نه محبت میخوای ن توجه😔
همین ک کسی بهت کارنداشته باشه برات کافیه
•••❥ @asheqaneh_arefaneh
#تنهایی
ٰٰحالم با هيچ پستي
قابل توصيف نيست
دلم لک زده واسه بچگیام
رویایی بزرگ تر شدن خوب نبود
•••❥ @asheqaneh_arefaneh
#تلنگر
کوچیک که بودیم چه دلای بزرگی داشتیم
حالا که بزرگیم چه دلای کوچیکی
کاش دلامون به بزرگیه بچگیمون بود...
•••❥ @asheqaneh_arefaneh
#رفاقتی
بعضی ها تکرار نمیشن پس کسی رو که دوست داری
همیشه کنار خودت نگه دار،
مراقبش باش:)
•••❥ @asheqaneh_arefaneh
دوست داشتن به تعــــداد دفعات گفـــــتن نیست !
حسی است ؛
که باید بــــــی کلام هم لمــــــس شود …
@asheqaneh_arefaneh
یـه وقـتهـایـی دلـتـــ مـیـخـواد یــه پـــرانــتـز بــاز کـنـی کـسـى کــه دوسـش داری رو بـــذاری تــوش !
بــعـد پــرانـتــز رو بـبــنـدی ،کـه مـبـادا دسـت احـــدالـنـــاسـی بـهـش بـرسـه . . . !
و یــه جــایــی دلــتـــ مـى خـــواد دسـتــشو بــکـشـی . . .
نـــگـهش داری . . .
صــورتــش رو مــیـون دســتـاتــ مــحکـم بــگـیـری
بــگـی : بــبـیـن . . . !
مـن دوستـتــ ♥ دارم
@asheqaneh_arefaneh
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #صد_و_پنجم
عناصر آزاد
درگیریش با من علنی شده بود ...
فقط بچه ها فکر می کردن رقابت شیمیه ... بعضی ها هم می گفتن ...
- تدریس تو بهتره ... داره از حسادت بهت می ترکه ...
کار به آوردن سوال های المپیاد کشیده بود ... سوال ها رو که می نوشت ... اکثرا همون اول ... قلم ها رو می گذاشتن زمین ... اما اون روز ... با همه روزها فرق داشت ...
این سوال سال * المپیاد کشور * ...
با پوزخند خاصی بهم نگاه کرد ...
- جزء سخت ترین سوال ها بوده ... میگن عده کمی تونستن حلش کنن ...
نگاه های بچه ها چرخید سمت من ... و نگاه من، بدون اینکه پلک بزنم ... به تخته گره خورده بود ...
- خدایا ... این یکی دیگه خیلی سخته ... به دادم برس ...
_آقا چرا یه سوالی رو میارید که خودتون هم نمی تونید حل کنید؟ ... گند می زنید به روحیه ما ...
و بچه ها باهاش هم صدا شدن ... هر کدوم در تایید حرف قبلی یه چیزی می گفت ... و من همچنان به تخته زل زده بودم ... فرامرز از پشت زد روی شونه ام و صداش رو بلند کرد...
- بیخیال شو مهران ... عمرا اگه این سوالش مال سن ما باشه ... المپیاد دانشجوها یا بالاتر بوده ...
بین سر و صدای بچه ها ... یهو یه نکته توی سرم جرقه زد...
- آقا اصلا غیر از اورانیوم ... عناصر پرتوزا در طبیعت به طور آزاد یافت نمیشن ... عناصر این گروه اصلا وجود خارجی ندارن و فقط به صورت آزمایشگاهی تولید میشن ... مطمئنید عنصرهایی که توی گزینه هاست درسته؟ ...
_میگم احتمالا طراح سوال ... موقع طرح این ... مست بوده عقلش رفته بوده تعطیلات ... آقا یه زبون به برگه اش می زدید ... می دید مزه شراب میده یا نه؟ ...
جملاتی که با حرف اشکان ... شرترین بچه کلاس کامل شد ...
- شایدم اونی که پای تخته نوشته ... دیشب زیادی خورده بوده ...
و همه زدن زیر خنده ... برای اولین بار ... سر کلاس ... با حرف هایی که خودش می زد ... و جملاتی که دیگران رو مسخره می کرد ...
مسخره اش کردن ... 😏جذبه و هیبتش شکست ... کسی که بچه ها حتی در نبودش بهش احترام می گذاشتن ...
از اینکه خلق و خوی مسخره کردن بین بچه ها شایع شده بود ... و قبح شراب خوردن ریخته بود ... ناراحت بودم ... اما
این اولین👌 قدم در شکست اون بود ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايمانی🌸
https://eitaa.com/asheqaneh_arefaneh
و اگر می نویسم، دوست دارم بدانی
در خلأ دنیای بی جاذبه از نبودنت، عجیب معلقم
می چرخم و می چرخم و می چرخم
و در چشم های ناباور یک سرگردان دلتنگ کسی را می بینم شبیه خودم
که هنوز عاشق کسی ست شبیه تو
وجودی سایه وار و حضوری کمرنگ
حضوری بسیار بسیار کمرنگ
که نوشتن برایش منصرف می کند مرا
از مرگ و نبودن …
@asheqaneh_arefaneh
بر دیوارهای این شهر نامهاییست که روزی عاشق هم بودند
فردا
دیگر نه قلبی بر دیواری خواهد ماند
نه دیواری بر شهری نام تو را
در دفتر شعرم نوشته ام
تا جاودانه ات کنم
@asheqaneh_arefaneh
تو که دستهایم را بگیری
شب از جانم
بیرون می رود…
صبح
روشنایی نمی خواهد!
تو را می خواهد…
@asheqaneh_arefaneh
دلم یهو گرفت
نمیدونم شما هم اینطور میشیدیانه؟
ولی خیلی سخته
درک کنید
😔
@asheqaneh_arefaneh
وقتی کسی به زندگیتان وارد میشود
خدا او را به دلیلی میفرستد
یا برای درس گرفتن از او
و یا برای ماندن با او برای همیشه . .
@asheqaneh_arefaneh
مرگ انسان زمانیست که ،
نه شب بهانه ای برای خوابیدن دارد
و نه صبح دلیلی برای بیدار شدن
@asheqaneh_arefaneh
گاه یک حرف
یک زمستان آدم را گرم نگه میدارد و
گاه یک حرف
یک عمر آدم را سرد میکند .
@asheqaneh_arefaneh
وقتی تو نیستی ...
شادی کلام نامفهومی ست !
و " دوستت میدارم " رازی ست
که در میان حنجره ام دق میکند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
اینجا که ساعت وآیینه و هوا ... به تو معتادند
@asheqaneh_arefaneh
میگن قسمت نیست ، حکمته ...!
من معنی قسمت و حکمت رو نمی دونم !
اما تو معنی طاقت رو می دونی !
مگه نه ... ؟!
@asheqaneh_arefaneh
نانوشته هایم بسیارند
مثل بی قراری هایـم...
من سکــوتم را فریـاد می کِشــم
آخر این آشوب درونم مــرا می کُشد...
@asheqaneh_arefaneh
امشب
دیوانگیم بالا زده..
نه سکوت نه موسیقی..
نه هیچ چیز و هیچ چیز دیگر…
این دیوانگی را تسکین نمیدهد.. جز عطر تنت لعنتی
@asheqaneh_arefaneh